eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
611 عکس
154 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ غزل امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست لاله ای را نتوان یافت درین سبز چمن که دلش سوخته ی آتش رخسار تو نیست هر کجا صاف ضمیری ست ترا می جوید آبِ آیینه همین تشنه ی دیدار تو نیست نه همین بر گل رخسار تو شبنم محوست دیده ی کیست که محو گل رخسار تو نیست؟ دامن حُسن تو از دیده ی ما پاکترست گل شبنم زده در عرصه ی گلزار تو نیست خوب کردی که رُخ از آینه پنهان کردی هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست هر که دست از تو کشیده ست چه دارد در دست؟ چه طلب می کند آن کس که طلبکار تو نیست؟ (صائب تبریزی) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
(سلام_الله_علیها) ثنا می سوخت ،تفسیر مجسم از دعا میسوخت مفاتيح الجنان می سوخت، ارکان الهدی می سوخت چرا تنها دری که رو به مسجد باز می شد... آه چرا تنها دری که باز شد رو به خدا، می‌سوخت لگد شد پاره ی جان جهان پشت در! از آن روز همیشه سینه ی تاریخ از آن رد پا میسوخت چرا یک تکه خاکستر نشد آن روز این دنیا؟ دلیل آفرینش در هجوم شعله ها میسوخت شنیدم در قنوتش درد جریان داشت پیوسته شنیدم در نمازش بازوان ربنا میسوخت زد و سوزاند و مبهوتم چرا دنیا تحمل کرد؟ توقع بود از بنیان فرومیریخت يا میسوخت تعجب نیست می‌پیچید به خود از درد پیوسته که دنیا دیده روزی دردمندانه شفا می سوخت چه ننگی مانده بر تاریخ! قبری مانده نامعلوم از آن اندوه مخفی آشکارا قلبها میسوخت شبیه مضطری بین در و دیوار اگر بودیم یقینا باقی ایام غیبت با دعا میسوخت ✍️راضیه جبه داری
🔹طواف🔹 در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این خطبۀ تو واژه واژه ذوالفقار دیگری‌ست جلوۀ آن تیغ پنهان در غلاف، این است این از امام از کعبه گفتی، بستی احرام دگر بی‌امان دور علی گشتی! طواف این است این رو گرفتی پیش نابینا، حیا آن است آن نیمه‌شب تابوت می‌خواهی، عفاف این است این می‌رسد روزی که چشم آسمان روشن شود بر مزارت کعبه می‌گوید مطاف این است این ✍️سیدمحمدجوادشرافت
علیهاالسلام 🔹رسم شهیدپروری🔹 زهرا گذشت و خاطره‌‏هایش هنوز هست در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست شهری که بود شاهد اندوه فاطمه سرشارِ موجِ گریه، فضایش هنوز هست در کوچه‌های غم‌زده و بی‌فروغ شهر هرجا نظر کنی، ردِ پایش هنوز هست از بوستان عترت یاسین و باغ وحی، گل رفت و باز، عطر وفایش هنوز هست سوز مصیبتش نشد از سینه‌ها برون آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست در خانه‌ای که فاطمه چون چلچراغ بود نور و صفا به صحن و سرایش هنوز هست در آستانۀ‌ درِ آن روضۀ بهشت بانگ و نوای وا اَبتایش هنوز هست راز و نیاز فاطمه را تا شود گواه محراب هست و موج دعایش هنوز هست گر سر زند به کلبۀ احزان او کسی پی می‌‏برَد که شور و نوایش هنوز هست دست ستم اگرچه فدک را از او گرفت، آن خطبۀ بلیغ و رسایش هنوز هست رسم شهیدپروری از اوست یادگار؛ شور حسین و کرب‌و‌بلایش هنوز هست تا انتقام مادر خود را کِشد ز خصم مهدی- که باد جان به فدایش- هنوز هست در دست او صحیفۀ زهرا امانت است؛ آیینۀ تما‌م‌نمایش هنوز هست گر نیستیم قابل دیدار او «شفق» ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست ✍️محمدجواد_غفورزاده(شفق)
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود که چون رازِ سر به مُهر در خانۀ علی سَرِ افشای خود نداشت امّ‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی‌ست کز حُجب، تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چار جگر گوشۀ‌ بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! هُمای عرش‌نشینی که آشیان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق، پاره‌های جگر داده بود و لیک بعد از حسین، میل تسلّای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس، وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت ✍️افشین علا
جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت در کوچه‌باغ مرثیه‌ها خوشه‌چین نداشت نجوای غمگنانۀ این مادر صبور تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آن‌که خفته بود به خون، باغ لاله‌اش از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژهٔ ام‌البنین نداشت... می‌گفت ای دلاور نستوه! ای رشید! خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت عباس من! که لالهٔ عباسی منی ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت ای ساقی حرم که عطش تشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت عباس من! شنیده‌ام افتاده‌ای از اسب تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟ بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت والله، بعد زمزمهٔ «اِن قطعتموا» چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت تو، ماه من نه... ماه بنی‌هاشمی ولی پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر... چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت... ✍️محمدجواد غفورزاده(شفق)
یا مَن اَرْجوهْ ! ببین دیدهٔ گریان دارم ذکرِ اَلعَفو به لب،حاجتِ غفران دارم همه خوبان به مناجات و دعا مشغولند من زِ تأثیرِ گنه حالِ پریشان دارم بسکه نَفسانیَتَم شعله به جانم انداخت خجلت از عترت و شرم از رخِ قرآن دارم یادِ تاریکی قبر و لحد و حشر و صراط دلِ آتشکده و سینه سوزان دارم خسته از معصیتم، کن به گدا لطف حسین من به آقاییِ بی حدّ تو ایمان دارم بدم اما ز غمِ کرببلایت عمری است ناله بر مرثیه های لبِ عطشان دارم یادِ آن پیکرِ زیرِ سُمِ اسبان رفته در دل غمزده ام درد فراوان دارم باحذف دوبیت، به دلیل ایراد قافیه
در باغ دعا اگر بهار است، از اوست هر شاخه اگر شکوفه‌بار است، از اوست برخیز و بخوان زیارت جامعه را این فصل اگر که پایدار است، از اوست 🔹رایت ولایت🔹 سحر به سینه ز داغی نهان حکایت داشت غم غروب بلنداختر هدایت داشت به روی آینۀ صبح، زنگ حسرت ریخت که رنگ او ز شب دیرپا حکایت داشت غم شهادت فرزند مصطفی، هادی که بر ستیغ ولا رایت ولایت داشت امین حضرت حق، بوالحسن، علیِ نقی که بر فراز زمان، برکشیده رایت داشت دلی به پهنۀ این آسمان نیلی‌فام سری به سروری عرش، از عنایت داشت.. چو آفتابِ محمد، ز پرتو ازلی جهان هستی در سایۀ حمایت داشت کجا به زهر ستم چهره می‌کشید به خاک؟ اگر که دشمن حق غیرت رعایت داشت ز برق شوکت او خصم در هراس افتاد که ذوالفقار علی در کف کفایت داشت ✍️مشفق کاشانی
علیه‌السلام 🔹آفتاب هستی‌بخش🔹 توآمدی و بر این خاک آبرو دادی بهار بودی و بر باغ رنگ و بو دادی ظهور کردی و آفاق از تو روشن شد به چشم بی‌رمق ماه و مهر، سو دادی ز فیض نور خود ای آفتاب هستی‌بخش! به آسمان و زمین جلوه‌ای نکو دادی در این کویر، تو سرچشمۀ تولایی که بر تمامی لب‌تشنگان سبو دادی ز هجرتی که تو را از مدینه کرد جدا چه حسرتی به دل بی‌قرار او دادی ز جای پای تو سبز است خاک نیشابور به خاک پاک خراسان تو آبرو دادی کلام وحی ز لب‌های تو شنیدن داشت که شرح حِصن ولا را تو موبه‌مو دادی نماز عید تو شد یک حماسۀ دیگر پیام بر همه از «لاتَفَرَّقوا» دادی به هر کسی که به دارالامان تو رو کرد همیشه فرصت و امکان گفتگو دادی فدای قلب رئوفت شوم که دل‌ها را کبوترانه به این آستانه خو دادی عجیب نیست ز تو گَر به گوشۀ چشمی جواب این همه چشمِ پُرآرزو دادی برای عرض ارادت «وفایی»آمد و گفت سیاه‌نامۀ ما را تو شست‌وشو دادی 🌴
(علیه‌السلام) ذكر پابوس شما از لب باران می‌ریخت ابر هم زير قدم‌های شما جان می‌ريخت هرچه درد است به اميد دوا آمده بود از كفِ دست دعای همه درمان می‌ريخت عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید باد بر دوش همه زلف پريشان می‌ريخت نور در آينه‌های حرمت گل می‌كاشت از نگاه در و ديوار گلستان می‌ريخت روی انگشتِ همه ذکر دعا پَر می‌زد از ضريح لب تو آيۀ احسان می‌ريخت چشم در قابِ مفاتيح تو را خط می‌برد روی اِسليمیِ لب، نام تو طوفان می‌ريخت... روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه نور از چشمۀ خورشيد خراسان می‌ريخت ✍️غلامرضاشکوهی
با نام مستعار گره باز می کند مشهورِ ناشناس که اعجاز می کند مردم رقیه‌اش بشناسند از نخست زیرا که هرچه قفل، دمی باز می کند او فاطمه ست فاطمه صغرای اهل بیت آنجا که پیش طشت پدر ناز می کند روزی که هجر یار برایش تمام شد تدریس وصل بر همه آغاز می کند علامه است در دل علمیۀ حسین تفسیر فجر را چه خوش ابراز می کند مهدی شناسی‌اش شده معروفِ عارفان این عارف از خرابه چو پرواز می کند ✍️مجیدطاهری
چشم به راه همچون ستاره ، چشم به راهم نشانده اند مانندِ شب ، به روز ِسیاهم نشانده اند گردِ خبرنمی رسد از کاروان ِراز شد روزها که برسر ِراهم نشانده اند درمرگِ آرزو ، نفس ِسرد می زنم چون باد ، درشکنجۀ آهم نشانده اند غافل گذشت قافلۀ شادی ازسرم آن یوسفم که در دل ِچاهم نشانده اند هرروزشیونی ست زغمخانه ام بلند درخون ِصد امیدِ تباهم نشانده اند ازپستی و بلندی ِطالع ، چوگردباد گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند ازبیم ِخوی ِنازکِ تو ، دم نمی زنم آیینه در برابر ِآهم نشانده اند شرمم زند به بزم ِتو ، راه ِنظرهنوز صد دزد درکمین ِنگاهم نشانده اند درماتم ِدو روزۀ هستی ، به باغ ِدهر تنها بنفشه نیست ، مرا هم نشانده اند ✍️محمد قهرمان