eitaa logo
شاعرانه
26هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
831 ویدیو
81 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
من مهندس بودم‌ و دنبال راه‌ و سازه‌ ها، عاشقم کردی‌ و ره گم کردم‌‌ و شاعر شدم‌. 📜 @sheraneh_eitaa
جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون 📜 @sheraneh_eitaa
جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد (۵۳۵ هـ. ق– ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق) متخلص به نظامی و نامور حکیم نظامی، شاعر و داستان‌سرای ایرانی پارسی‌گوی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان صاحب سبک و پیشوای داستان‌سرایی در ادبیات پارسی شناخته شده‌است. آرامگاه نظامی گنجوی، در حاشیه غربی شهر گنجه قرار دارد. نظامی در زمرهٔ گویندگان توانای شعر پارسی است، که نه‌تنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوهٔ او بر شعر پارسی نیز در شاعرانِ پس از او آشکارا پیداست. نظامی از دانش‌های رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی گسترده‌ای داشته و این ویژگی از شعر او به روشنی دانسته می‌شود. روز ۲۱ اسفند در تقویم رسمی ایران روز بزرگداشت نظامی گنجوی است. 📜 @sheraneh_eitaa
لیلی نه که لعبتِ حصاری دز بانویِ قلعهٔ عماری گشت از دَم یار چون دُم مار یعنی به هزار غم گرفتار دلتنگ چو دستگاه یارش در بسته‌تر از حساب کارش در حلقهٔ رشتهٔ گره‌مند زندانی بند گشته بی‌بند شویش همه روزه داشتی پاس پیرامُنِ دُر شکستی الماس تا نگریزد شبی چو مستان در رخنهٔ دیر بت‌پرستان با او ز خوشی و مهربانی کردی همه روزه جانفشانی لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سرد مهری روزی که نواله بی‌مگس بود شب زنگی و حجره بی عسس بود لیلی به در آمد از در کوی مشغول به یار و فارغ از شوی در رهگذری نشست دلتنگ دور از ره دشمنان به فرسنگ می‌جست کسی که آید از راه باشد ز حدیث یارش آگاه ناگاه پدید شد همان پیر کز چاره‌گری نکرد تقصیر در راه روش چو خضر پویان هنجار نمای و راه‌جویان پرسیدش لعبت حصاری کز کار فلک خبر چه داری؟ آن وحش‌نشین وحشت‌آمیز بر یاد که می‌کند زبان تیز؟ پیر از سر مهر گفت کای ماه آن یوسفِ بی‌تو مانده در چاه آن قلزم ِ نانشسته از موج وان ماه جدا فتاده از اوج آواز گشاده چون منادی می‌گردد در میان وادی لیلی گویان به هر دو گامی لیلی جویان به هر مقامی از نیک و بد خودش خبر نیست جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سرو‌بنش ز ناله چون نال از طاقچهٔ دو نرگس جفت بر سفت سمن عقیق می‌سفت گفتا منم آن رفیق دلسوز کز من شده روز او بدین روز از درد نیَم به یک زمان فرد فرق است میان ما در این درد او بر سر کوه می‌کشد راه من در بن چاه می‌زنم آه از گوش گشاد گوهری چند بوسید و به پیش پیر افکند کاین را بستان و باز پس گرد با او نفسی دو هم‌نفس گرد نزدیک من آرش از ره دور چندانکه نظر کنم در آن نور حالی که بیاوری ز راهش بنشان به فلان نشانه گاهش نزدیک من آی تا من آیم پنهان به رخش نظر گشایم بینم که چه آب و رنگ دارد در وزن وفا چه سنگ دارد باشد که ز گفته‌های خویشم خواند دو سه بیت تازه پیشم گردد گره من اوفتاده از خواندن بیت او گشاده پیر آن دُر سفته بر کمر بست زان دُر نسفته رخت بربست دستی سلب خلل ندیده برد از پی آن سلب دریده شد کوه به کوه تیز چون باد گاهی به خراب و گه به آباد روزی دو سه جستش اندر آن بوم و احوال وی‌اش نگشت معلوم تا عاقبتش فتاده بر خاک در دامن کوه یافت غمناک پیرامن او درنده‌ای چند خازن شده چون خزینه را بند مجنون چو ز دور دید در پیر چون طفل نمود میل بر شیر زد بر ددگان به تندی آواز تا سر نکشند سوی او باز چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاس‌دارش اوّل سر خویش بر زمین زد وانگه در عذر و آفرین زد گفت ای به تو مُلک عشق برپای تا باشد عشق، باش برجای لیلی که جمیلهٔ جهان است در دوستی تو تا به جان است دیری است که روی تو ندیده‌ است نز لفظ تو نکته‌ای شنیده‌ است کوشد که یکی دمت ببیند با تو دو به دو بهم نشیند تو نیز شوی به روی او شاد از بند فراق گردی آزاد خوانی غزلی دو رامش‌انگیز بازار گذشته را کنی تیز نخلستانی‌ است خوب و خوش‌رنگ درهم شده همچو بیشهٔ تنگ بر اوج سپهر سرکشیده زیرش همه سبزه بر دمیده میعاد‌گه بهارت آنجاست آنجاست کلید کارت آنجاست آنگه سلبی که داشت در بند پوشید در او به عهد و سوگند مجنون کمر موافقت بست از کشمکش مخالفت رست پی بر پی او نهاد و بشتافت در تشنگی آب زندگی یافت تشنه ز فرات چون گریزد؟ با غالیه باد چون ستیزد؟ با او ددگان به عهد همراه چون لشگر نیک‌عهد با شاه اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرار‌گاه میعاد بنشست به زیر نخل منظور آماج‌گهی ددان از او دور پیر آمد و زان چه کرد بنیاد با آن بت خرگهی خبر داد خرگاه‌نشین، بتِ پری‌روی همچون پریان پرید از آن کوی زآنسوترِ یارِ خود به ده گام آرام گرفت و رفت از آرام فرمود به پیر کای جوانمرد زین بیش مرا نماند ناورد زینگونه که شمع می‌فروزم گر پیشترک روم بسوزم زین بیش قدم زدن هلاک است در مذهب عشق عیب‌ناک است زان حرف که عیب‌ناک باشد آن به که جریده پاک باشد تا چون که به داوری نشینم از کرده خجالتی نبینم او نیز که عاشق تمام است زین بیش غرض بر او حرام است درخواه کزان زبانِ چون قند تشریف دهد به بیتکی چند او خواند بیت و من کنم گوش او آرد باده من کنم نوش پیر از سر آن بهار نوبر آمد بر آن بهار دیگر دیدش به زمین بر اوفتاده آرام رمیده هوش داده بادی ز دریغ بر دلش راند آبی ز سرشک بر وی افشاند چون هوش به مغز او درآمد با پیر نشست و خوش برآمد کرد آنگهی از نشید آواز این بیتک چند را سرآغاز 📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | گزیده‌ای از زندگی شاعرِ ای نام تو بهترین سرآغاز 📜 @sheraneh_eitaa
از ذکر بسی نور فزاید مه را در راه حقیقت آورد گمره را هر صبح و نماز شام ورد خود ساز این گفتن لا اله الا الله را 📜 @sheraneh_eitaa
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟ کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت بِه که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری کَاندَر این ره کشته بسیارند، قربان شما میکند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو کِای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما گرچه دوریم از بساط قُرب، همت دور نیست بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما 📜 @sheraneh_eitaa
شب سپید است ، کنار تو تنم نورانی ست با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم... 📜 @sheraneh_eitaa
از شب پر محنت عاشق کجا داری خبر ای که یک شب نیستی تا صبح بیدارِ کسی! شبتون در پناه حق 🌙 📜 @sheraneh_eitaa
‍ چندان بنشینم که برآید نفس صبح کان وقت به دل می‌رسد از دوست پیامی |صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
ماه رمضان مبارک🌙 ربّ من یزدان من ،یا علی و یا عظیم بگذر از عصیان من،یا غفور و یا رحیم ماه مهمانی شده،من گدایی میکنم خیر بسیارم بِده،ای خداوند کریم غرق در گمراهی ام،راه را کج می روم تا اسیر نَفْسَم و،حُکم شیطان رجیم یا غیاث المُستغیث،دستهایم را بگیر سرپرستی کن مرا،بی تو می مانم یتیم روسیاهم ای خدا،پُر گناهم ای خدا غرق آهم ای خدا،حال من گشته وَخیم دلخوشم بر لطف تو،مهربان بی نظیر ای که هستی بَر بشر،اهل احسان از قدیم عطر غفران می وزد، از تمام آسمان سیل رحمت آمده، دل به دریا می زنیم ماه روزه ماه عشق، ماه دیدار خدا ماه پرواز از درون،سوی جنّت می پَریم ای بشر ساکت نباش،هر نَفَس ذکری بگو ربّ خود را کن صدا، یا علی و یا عظیم 📜 @sheraneh_eitaa
بیا پیدا کن مرا در لحظه ی غایبی که به جستجوی کسی به یاد کسی نبوده‌ای مرا در خویش رها کن وآنگاه مرا در جنگلی تاریک گم کن و بی درنگ پیدا کن قبل از آن زمان صفر بگذار تا در تاریکی خیس گره‌های کور یا در بوی شفافیت منتشر شده از گل زنبق روشنایی گره ی روزهای رنجیده تو را باز کنم مسافر من باش تا پرتگاه خلاء بسته شود رنگ سرعت را تسلی بده در شب آتش‌فام بسان گل داودی همیشه بهار... 📜 @sheraneh_eitaa