eitaa logo
شاعرانه
27.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
766 ویدیو
78 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
چیزی تا شب یلدا نمونده🍉🌒 پسته شب یلداتو با «قیمت مناسب و با کیفیت » از اینجا بخر 🌱🧑‍🌾 👇 https://eitaa.com/joinchat/3530818355Cba4ae99cb0
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب، بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب: بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز دیده‌است چشمه‌ای که درو نیست هیچ آب چشمه‌ست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟ این نکته‌ای است طرفه و بی‌هیچ پیچ و تاب گاهی پدید باشد و گاهی نهان شود دادم نشانی‌ای به مثل همچو آفتاب 📜 @sheraneh_eitaa
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من ببردند از بن دندان لب شیرین و دندانش لبش یاقوت خندان است و گریانم نبیند کس اگر وقتی ظفر یابم بدان یاقوت خندانش جمال حور عین دارد مگر کز روضه جنت به دنیا از پی فتنه فرستادده است رضوانش گر از مشرق برآید چشمه خورشید هر روزی رخش خورشید درخشان گشت و مشرق شد گریبانش همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش نبود آن راکه می جستم مگر در روز هجرانش شکست زلف آن دلبر دلم بربود هر لحظه که در زلفش همی دیدم نشان عهد و پیمانش به پیرایش اگر در زلف او ره یافت نقصانی جمال او و عشق من زیادت شد ز نقصانش به قصد گوی با چوگان به میدان دیدمش روزی ز زلف او و پشت من حسد می برد چوگانش خم چوگان او با گوی هر ساعت به میدان در همان کردی که روز باد زلفش با زنخندانش ز رشک آنکه تا با زلف مشکینش نیامیزد به آب دیده بنشاندم سراسر گرد میدانش دلم را در خم زلفش به زندان کرد عشق او چو مداح خداوند ست نگذارم به زندانش رئیس شرق مجدالدین، ابوالقاسم علی کایزد مزین کردعالم را به عدل و حلم و احسانش خداوندی که در انواع دعوی خداوندی ز اعداد نجوم آسمان بیش از برهانش سلیمان قدر و اصف دل محمد خلق و حیدرکف که مثل خویش خواندندی اگر دیدندی ایشانش نه خورشید و نه کیوان است و هم خورشید و هم کیوان همی خوانند در قدر و محل خورشید و کیوانش چو در ایوان بود بزمش به ایوان آی تا بینی که هم خورشید و هم کیوان همی تابد زایوانش کفش چون آب حیوان است عمر شکر مدحت را که جستی خضر پیغمبر حیات از آب حیوانش معاذالله معاذالله اگر حیوان چنین بودی به عمر جاودان بودی سکندر نیز مهمانش ندانم سوره ای در مکرمت کان نیست در ذکرش ندانم آیتی ازمحمدت کان نیست در شانش به فر و عدل او گشته است هم روشن هم آبادان هران موضع که روزی ظلم تاری کرد و ویرانش از آن عهدی که بر درگاه میمونش ملازم شد به گوش آواز یک مظلوم نشنیده است دربانش سخا را کار چون زرست با دست سخا ورزش سخن را لفظ پر درست با کلک سخندانش به دست او نگه کن چون قلم در دست او باشد اگر ابری همی خواهی که از علم است بارانش جهان را گرچه نعمت هاست در پیدا و در پنهان کم از یک جود او باشد همه پیدا و پنهانش اگر چه بهترین خلق عالم را پسر باشد بزرگی را پدر شد تا برادر خواند سلطانش اگر مردم به عقل و علم در عالم شرف یابد همی خدمت کند اینش همی مدحت کند آنش شنیدستم ز دانایان که دانش جان جان باشد بدان جان است در جانش که با جان ماند در جانش ثبات کوه در حلمش سخای ابر در دستش نسیم مشک در خلقش نعیم خلد در خوانش فری زان اسب میمونش که بر دریا و بر هامون بود چون باد رفتارش، بود چون چرخ جولانش به دریا فرق نتوانند کرد از کشتی نوحش به هامون باز نشناسند از تخت سلیمانش خداوند از بر او خضر و موسی را همی ماند از آن باشند دریاها و هامونها به فرمانش خداوندی که اندر نامهای رتبت و رفعت همیشه از خداوندان، خداوندست عنوانش ز عزم او همی گوید به جاه او همی نازد خرد ز آغاز و انجامش جهان مبدا و پایانش بدان معنی که در آفاق چون او نیست در ارکان دعا گویند آفاقش، ثنا خوانند ارکانش به از بنده نگوید خلق مدح مجلس عالی بدین معنی مسلم کرده اند اهل خراسانش ز شعر بنده پر در شد دهان لفظ هر روای که مدح مجلس عالی پر از در کرد دیوانش بدین حسن و طراوت شعر اگر مسعود را بودی هزاران آفرین کردی روان سعد سلمانش همیشه تاهمی خوانند در اخبار و درقرآن صفات یوسف و حسنش حدیث نوح و طوفانش جهان دل باد و او دانش خراسان مصر و او یوسف خداوند جهان داده بقای نوح و لقمانش چنان کوه است در گیتی پناه شاعر و زایر همیشه باد در عالم پناه الطاف یزدانش 📜 @sheraneh_eitaa
meyli.gif
8.7K
میرزا قلی میلی مشهدی یا هروی متخلص به «میلی» از شاعران مکتب وقوع است. از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست ولی می‌دانیم که در جوانی به سال ۹۸۳ یا ۹۸۴ قمری چشم از جهان پوشیده است. این سخنور را گاه به هرات هم منسوب داشته‌اند که در دورهٔ صفویان مرکز خراسان و محل تجمع فضلا، شعرا و هنرمندان بوده است ولی بیشتر تذکره‌های معتبر عصری، وی را مشهدی‌الاصل نوشته‌اند. برخی نیز تنها به ذکر این نکته که از طایفۀ تکلّو یا ترک بوده است، بسنده کرده یا نام زادگاهش را فروگذاشته‌اند. میلی مشهدی بسیار سفر کرده است: از مشهد به سبزوار، از آن­جا به دارالسلطنهٔ قزوین ، سپس به گیلان، بعد از آن به خراسان، نهایتاً به هند رفته است و به مداحیِ حاکمانِ کوچک و بزرگ عمر گذرانیده است. گویا «او را با خواجه حسین ثنایی و غزالی و وحشی و ولی مشاعرات و مباحثات در ایران و هند بوده …». دستِ آخر هم یکی از همان ممدوحان -نورنگ­خان، از گماشتگانِ جلال­ الدین اکبرشاهِ گورکانی- میلی را زهر خورانده است. همان زمان جسدِ او را به مشهد آورده‌اند. گورِ او در «حدود صدمتری شمال شرقی ساختمان ایستگاه راه ­آهن مشهد» بوده است که در توسعهٔ راه‌آهن مشهد تخریب شد. در سال‌های اخیر نیز استاد فقید، محمد قهرمان اشعار او را جمع‌آوری و تصحیح کرد و همراه با شرح‌حال وی با عنوان «دیوان میلی مشهدی (از گویندگان مکتب وقوع)» چاپ کرد 📜 @sheraneh_eitaa
عشق تو برد هوش من غم فزوده را نتوان چشید داروی ناآزموده را صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان باور نمی کنم سخنان شنوده را در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق بر هم نمی زند مژه ناغنوده را صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز از دل برون نکرده گناه نبوده را تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر گویم به حیله صد سخن ناشنوده را میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را 📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شعر"هرکس که شودشهیدآزادی قدس، همراه امام عصر(عج) برخواهدگشت" 📜 @sheraneh_eitaa
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای وز رشک رخت ماه فتاده به تکاپوی با من به وفا هیچ نگشته دل تو رام با انده هجران تو کرده دل من خوی ناید سخنم در دل تو، ز آنکه به گفتار نتوان ستدن قلعه‌ای از آهن و از روی ز آن است گل و نرگس رخسار تو سیراب کز دیده روان کرده‌ام از مهر تو صد جوی تا بوک سزاوار شوی دیدن او را ای دیده تو خود را به هزار آب همی شوی ای دل چه شوی تنگ، چو در توست نشستن خواهی که ورا یابی، در خون خودش جوی 📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی سوزی که وجود من بر باد دهد روزی 📜 @sheraneh_eitaa
ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست ولی در پای تو گشتم بدان بوی که عهدت همچو عشقم پایدارست دلم رفت و ز تو کاری نیامد مرا با این فضولی خود چه کارست چو گویم بوسه‌ای گویی که فردا کرا فردای گیتی در شمارست به بند روزگارم چند بندی سخن خود بیشتر در روزگارست به عهدم دست می‌گیری ولیکن که می‌گوید که پایت استوارست ترا با انوری زین گونه دستان نه یکبار و دوبارست و سه بارست 📜 @sheraneh_eitaa
‍ تو آن ماه درخشانی که می‌تابی به شب‌هایم شبتون در پناه حق 📜 @sheraneh_eitaa
مثلِ هر صبح..‌ تو خورشیدی و من مشتری ات؛ در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام |صبحتون بخیر و پر عشق 🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند نالانم از آن عقیق قند اندر قند ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند 📜 @sheraneh_eitaa
دادند به حکمت و به لطفی به شما از این همه سوره، سوره ی کوثر را کوتاه ترین سوره ی قرآن، یعنی کوتاه ترین راه رسیدن به خدا... 📜 @sheraneh_eitaa
این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید من همانم که به من داشتی از گیتی چشم چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید من همانم که مرا روی همی اشک شخود من همانم که مرا دست همی جامه درید زندگانی را با مرگ بدل باید کرد چو مرا کار ازین کار بدین پایه رسید دل من بستدی و باز کشیدی دل خویش دل ز من بیگنهی باز نبایست کشید نفریبی تو مرا کز تو من آگه شده ام من نخواهم سخن و لابه تو نیز خرید دل بدخواه من از انده من شادی کرد دوستی کس چو تو بد عهد و جفا کار ندید آنچنان کار بیکبار چنین داند شد در همه حال زهر کار نباید ترسید 📜 @sheraneh_eitaa
تا چادر مشکی به سر دارم با عفتم گویا سپر دارم در خیمه‌گاه مادرم زهرا آرامش دنیا به بردارم 📜 @sheraneh_eitaa
شاعرانه
⭕️ مرکز فرهنگی رسانه‌ای هاتف برگزار می‌کند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
📚📚📚📚📚📚📚📚 مخاطبان گرامی! این مسابقه رو از دست ندید، هم جوایز خوبی داره، هم فرصت خوبیه برای آشتی با کتاب و اطلاع از وضع منطقه. کلا 20 صفحه هست. حتما بخونید و شرکت کنید 📚📚📚📚📚📚📚📚📚
بهاء الدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی است. وی در سال ۹۵۳ هجری قمری در بعلبک متولد شد. در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد. وی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموعهٔ آنها به ۸۸ کتاب و رساله بالغ می‌شود. از آثار او می‌توان به کشکول، دیوان غزلیات، جامع عباسی (در فقه)، خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و دو مثنوی معروف «نان و حلوا» و «شیر و شکر» اشاره کرد. وی در سال ۱۰۳۰ هجری قمری در اصفهان دار فانی را وداع گفت. جنازهٔ او را به مشهد انتقال دادند و در مسجد گوهرشاد دفن کردند. 📜 @sheraneh_eitaa
زین رنج عظیم، خلاصی جو دستی به دعا بردار و بگو یارب، یارب، به کریمی تو به صفات کمال رحیمی تو یارب، به نبی و وصی و بتول یارب، به تقرب سبطین رسول یارب، به عبادت زین عباد به زهادت باقر علم و رشاد یارب، یارب، به حق صادق به حق موسی، به حق ناطق یارب، یارب، به رضا، شه دین آن ثامن من اهل یقین یارب، به تقی و مقاماتش یارب، به نقی و کراماتش یارب، به حسن، شه بحر و بر به هدایت مهدی دین‌پرور کاین بندهٔ مجرم عاصی را وین غرقهٔ بحر معاصی را از قید علائق جسمانی از بند وساوس شیطانی لطف بنما و خلاصش کن محرم به حریم خواصش کن یارب، یارب، که بهائی را این بیهده گرد هوائی را که به لهو و لعب، شده عمرش صرف ناخوانده ز لوح وفا یک حرف زین غم برهان که گرفتارست در دست هوی و هوس زارست در شغل ز خارف دنیی دون مانده به هزار امل، مفتون رحمی بنما به دل زارش بگشا به کرم، گره از کارش زین بیش مران، ز در احسان به سعادت ساحت قرب رسان وارسته ز دنیی دونش کن سر حلقهٔ اهل جنونش کن 📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شاعر، شعر معروف« تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه» کیست 📜 @sheraneh_eitaa
چو برکندم دل از دیدار دلبر نهادم مُهر خرسندی به‌دل بر تو گویی داغ سوزان برنهادم به‌دل کز دل به دیده درزد آذر شرر دیدم که بر رویم همی‌جَست ز مژگان همچو سوزان سونش‌ِ زر مرا دید آن نگارین چشم‌گریان جگر بریان، پر از خون عارض و بر به چشم اندر شرار آتش عشق به چنگ اندر عنان خنگ ره‌بر مرا گفت آن دلارام (ای) بی‌آرام همیشه تازیان بی‌خواب و بی‌خور ز جابلسا به جابلقا رسیدی همان از باختر رفتی به خاور سکندر نیستی لیکن دوباره بگشتی در جهان همچون سکندر ندانم تا ترا چند آزمایم چه مایه بینم از کار تو کیفر مرا در آتش سوزان چه سوزی‌؟ چه داری عیش من بر من مکدر‌؟ فرود آ زود زین زین و بیارام فرو نه یکسر و برگیر ساغر فغان زین باد‌پای کوه‌دیدار فغان زین رهنورد هجر گستر همانا از فراق است آفریده که دارد دور ما را یک ز دیگر خرد زینسو کشید و عشق زانسو فرو ماندم من اندر کار مضطر به دلبر گفتم ای از جان شیرین مرا بایِسته‌تر وز عمر خوشتر سفر بسیار کردم راست گفتی سفرهایی همه بی سود و بی ضرر بدانم سرزنش کردی روا بود گذشته‌ست‌، از گذشته یاد ماور مخور غم می‌روم درویش زینجا ولیکن زود باز آیم توانگر برفت از پیشم و پیش من آورد بیابان‌بَر ره‌انجامی مُشَمّر رهی دور و شبی تاریک و تیره هوا چون قیر وزو هامون مُقیّر هوا اندوده رخساره به‌دوده سپهر آراسته چهره به گوهر گمان بردی که باد اندر پراکند به روی سبز دریا برگ عبهر خم شَوله چو خم زلف جانان مُغرّق گشته اندر لؤلؤ تر مُکلّل گوهر اندر تاج اکلیل به تارک بر نهاده غفر مغفر مجره چون به دریا راه موسی که اندر قعر او بگذشت لشکر بنات‌النعش چون طبطاب سیمین نهاده دسته زیر و پهنه از بر همی‌گفتی که طبطاب فلک را چه گویی کوی شاید بودن ایدر زمانی بود مه برزد سر از کوه به رنگ روی مهجوران مزعفر چو زر اندود کرده گوی سیمین شد از انوار او گیتی منور مرا چشم اندر ایشان خیره مانده روان مدهوش و مغز و دل مفکر به ریگ اندر همی‌شد باره زانسان که در غرقاب مرد آشنا‌ور برون رفتم ز ریگ و شکر کردم به سجده پیش یزدان‌ِ گَروگَر دمنده اژدهایی پیشم آمد خروشان و بی‌آرام و زمین‌در شکم‌مالان به هامون بر همی‌رفت شده هامون به زیر او مقعر گرفته دامن خاور به‌دنبال نهاده بر کران باختر سر به باران بهاری بوده فربه ز گرمای حزیران گشته لاغر ازو زاده‌ست هرچ اندر جهان است ز هرچ اندر جهان است او جوان‌تر شکوه آمد مرا و جای آن بود که حالی او دخانی بود منکر مدیح شاه برخواندم به جیحون برآمد بانگ از او الله اکبر تواضع کرد بسیار و مرا گفت ز من مشکوه و بی‌آزار بگذر که من شاگرد کف‌راد آنم که تو مدحش همی‌برخوانی ازبر به فر‌ّ شاه ازو بیرون گذشتم یکی موی از تن من ناشده تر وز آنجا تا بدین درگاه گفتی گشادستند مر فردوس را در همه بالا پر از دیبای رومی همه پستی پر از کالای شُشتر کجا سبزه است بر فرقش مقعد کجا شاخ است بر شاخش مشجر یکی چون صورت مانی منقّش یکی چون نامهٔ‌ آزر مصور تو گفتی هیکل زردشت گشته است ز بس لاله همه صحرا سراسر گمان بردی که هر ساعت برآید فروزان آتش از دریای اخضر بدین حضرت بدانگونه رسیدم که زی فرزند یعقوب پیمبر همان کاین منظر عالی بدیدم رها کردم سوی جانان کبوتر کبوتر سوی جانان کرد پرواز بشارت‌نامه زیر پرش اندر به نامه در نبشته کای دلارام رسیدم دل به کام و کان به گوهر به درگاهی رسیدم کز بر او نیارد در گذشتن خط محور سرایی بُد سعادت پیشکارش زمانه چاکر و دولت کدیور به صدر اندر نشسته پادشاهی ظفر یاری به کنیت بوالمظفر به تاجش بر نبشته عهد آدم به تیغش در . . . سرشته هول محشر زن ار از هیبت او بار گیرد چه خواهد زاد‌؟ تمساح و غضنفر جهان‌را خور کند روشن ولیکن زرای اوست دایم روشنی خور ز بار منت او گشت گویی بدین کردار پشت چرخ چنبر 📜 @sheraneh_eitaa
فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد فلک فرق همه شاهان ترا زیر قدم دارد زمین اندر عدم گوهر فزون از آب کم دارد بجود از تو کند موجود و جود اندر عدم دارد مرنجان جان بغم چندین که جان بیمار غم دارد ازیرا کز سقیمی جان بر اینسان هم سقم دارد تنم بر دل بر انبازان سزد گر دل دژم دارد قضای ایزدی خواندن ستم بر وی ستم دارد بهر جائی که او باشد بخوبی چون حرم دارد خدای ما بجان ما فزون زین خود کرم دارد 📜 @sheraneh_eitaa
نه نام فدای نان خود خواهم کرد نه پشت به آرمان خود خواهم کرد از روی حساب آبروداری را سرلوحه ی امتحان خود خواهم کرد 📜 @sheraneh_eitaa
ای دوست به امّید خیالت هر شب این دیده‌ی گرینده نخسبد ز طرب در خواب همت نبیند ای نوشین‌لب بی‌روزی‌تر ز من که باشد یا رب شبتون در پناه حق 📜 @sheraneh_eitaa
‍ صبح است بیا پرتو امیدم شو در دل بنشین و عشق جاویدم شو با آمدنت ظلمت شب را بشکن در باور من بمان و خورشیدم شو |صبحتون بخیر و پر امید🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
با یارم اگر نیست ره دیداری آرید ببالین منش یک باری تا گر من خسته دل نبینم رویش او خسته خویش را ببیند باری 📜 @sheraneh_eitaa
اگرچه عشق سر تا سر زیانست همه رنج تن و درد روانست دو شادی هست او را در دو هنگام یکی شادی گه نامه‌ست و پیغام دگر شادی دم دیدار دلبر دو شادی بسته با تیمار بی‌مر نباشد همچو عاشق هیچ رنجور به خاصه کز بر جانان بود دور نشسته روز و شب چون دیدبانان به راه نامه و پیغام جانان سمن‌بر ویس بی دل بود چونین نشسته روز و شب بر راه آذین چو کشت تشنه بر اومید باران و یا بیمار بر اومید درمان چو آذین را بدید از دور تازان چو باغ از باد نیسان گشت نازان چنان خرم شد از دیدار آذین که گفتی یافت ملک مصر یا چین یکایک یاد کرد آذین که چون دید نهیب عشق رامین را فزون دید بگفت آن غم که او را از هوا بود بر آن گفتار او نامه گوا بود همان کرد ای عجب ویس سمن‌بوی که رامین کرده بُد با نامهٔ اوی چو زو بستد هزاران بوسه دادش گهی بر چشم و گه بر دل نهادش به شیرین بوسگانش کرد شیرین به مشکین زلفکانش کرد مشکین پس آنگه نامه را بگشاد و برخواند تو گفتی کو ز شادی جان برافشاند دو روز آن نامه را از دست ننهاد گهی خواند و گهی بوسه همی داد همی تا دررسید از راه رامین ندیم و غمگسارش بود آذین پس آنگه روی مه پیکر بیارست سر مشکین گُلِه بر گل بپیراست نهاد از زر و گوهر تاج بر سر چو خورشیدی از مه دارد افسر خز و دیبای گوناگون بپوشید فروغ مهر بر گردون بپوشید رخش گفتی نگار اندر نگارست تنش گفتی بهار اندر بهارست دو زلفش مایهٔ صد شهر عطار لبانش داروی صد شهر بیمار به روی آشوب دلهای جوانان به زلف آسیب جان مهربانان به سرین برشکسته زلف پُر چین شکسته‌ستند گویی زنگ بر چین نگاری بود کرده سخت زیبا ز مشک و شکر و گلبرگ و دیبا بهشتی بود گل‌بوی و وشی‌رنگ ز کام و راحت و گشّی و فرهنگ دو زلف از بوی و خم چون عنبر و جیم دهانی همچو تنگ شکر و میم شکفته بر کنار جیم نسرین نهفته در میان میم پروین چنین ماهی اسیر مهر گشته تن سیمینش زرین چهر گشته نگاری بود گفتی نغز و دلکش نهاده دست مهر او را بر آتش شتابش را تب اندر دل فتاده نشاطش را خر اندر گل فتاده رسیده کارد هجران به ستخوانش فتاده لشکر غم بر روانش به بام گوشک موبد بر، بمانده به هر راهی یکی دیده نشانده به سان دانه بر تابه بی آرام بمانده چشم بر راه دلارام شب آمد ماهتاب او نیامد به شب آرام و خواب او نیامد تو گفتی بستر دیباش هموار به زیرش همچو گلبن بود پرخار سحرگه ساعتی جانش برآسود دلش بیهوش گشت و چشم بغنود بجست از خواب همچون دیو زد مرد یکی آه از دل نادان برآورد گرفتش دایه و گفتش چه بودت ستنبه دیو بد خو چه نمودت سمن‌بر ویس لرزان گشت چون بید چو در آب روان در، عکس خورشید به دایه گفت هرگز مهر دیدی چو مهر من به گیتی یا شنیدی ندیده‌ستم شبی هرگز چو امشب که آمد جان من صد باره بر لب تو گویی زیر من منسوج بستر به مار و کژدم آگنده‌ست یکسر مرا بخت دژم چون شب سیاهست شب بخت مرا رامین چو ماهست سیاهی از شبم آنگه زداید که ماه بخت من چهره نماید کنون در خواب دیدم ماه رویش جهان پر مشک و عنبر کرده مویش چنان دیدم که دست من گرفتی بدان یاقوت قند آلود گفتی به خواب اندر به پرسش آمده‌ستم که از بد خواه تو ترسان شده‌ستم به بیداری نیایم زانکه دشمن نگه دارد ترا همواره از من ترا از من نگه دارند محکم روان را چون نگه دارند از هم مرا بنمای رویت تا ببینم که من از داغ روی تو چنینم مترس اکنون و تنگ اندر برم گیر که بس خوش باشد اندر هم مِیْ و شیر برم از زلفکانت عنبرین کن لبم از بوسگانت شکرین کن به سنگین دل وفا و مهر من جوی به نوشین لب نوازشهای من گوی مکن تندی که از تو باشد آهو بهست از روی نیکو خوی نیکو من اندر خواب روی دوست دیدم سخنهای چنین از وی شنیدم چرا بی صبر و بی چاره نباشم چرا همواره غمخواره نباشم مرا تا بخت از آن مه دور دارد بدین غم هر کسی معذور دارد 📜 @sheraneh_eitaa
ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم 📜 @sheraneh_eitaa
دلی دیرم چو مو دیوانه و دنگ زده آیینهٔ هر نام بر سنگ به مو واجند که بی‌نام و ننگی هر آن یارش تویی‌، چه نام و چه ننگ 📜 @sheraneh_eitaa
ابوالنصر سام میرزا صفوی (تولد ۹۲۳ قمری در مراغه، وفات ۹۷۵ قمری در قلعهٔ قهقهه در نزدیکی مشگین‌شهر) از فرزندان شاه اسماعیل یکم صفوی است که اهل هنر بوده و کتاب تذکرهٔ سامی یا تحفهٔ سامی را به سال ۹۵۷ قمری نوشته است. در زمینهٔ خوشنویسی هم از او آثار قابل توجهی باقی است. سام میرزا به تحریک اطرافیانش یک بار به سرپیچی از برادرش پرداخت، ولی بعداً پشیمان شد و از شاه تهماسب یکم درخواست بخشش کرد. شاه تهماسب، سام میرزا را بخشید و او را از خراسان به قزوین آورد و نزد خود برد و مدت ۱۲ سال او را ملازم خود قرار داد. در سال ۹۵۶ قمری سام میرزا از برادرش شاه تهماسب درخواست کرد که به او اجازه دهد که در محلی ساکن شود و به عبادت بپردازد. شاه تهماسب هم، تولیت آرامگاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی و فرمانداری اردبیل را به او داد. در این مدت که سام میرزا در اردبیل به سر می‌برد، محضر او محل رفت‌وآمد دانشمندان و فاضلان و شاعران و هنرمندان بود. در سال ۹۶۹ قمری سام میرزا از شاه تهماسب خواست که او را به خراسان بفرستد؛ شاه نیز موافقت کرد، اما بعد به تحریک مغرضان پشیمان شد و سام میرزا را با دو پسر خردسالش که ده ساله و دوازده ساله بودند به قلعهٔ قهقهه که در آنجا اسماعیل میرزا و دو پسر القاسب میرزا محبوس بودند فرستاد. چون شاهزاده‌ها در قلعه با یکدیگر ملاقات نمی‌کردند سام میرزا قصیده‌ای برای اسماعیل میرزا فرستاد که مضمون آن این بود که چون نوبت سلطنت به تو رسد می‌خواهم گوشه‌ای جهت من تعیین نمایی که در آنجا باشم و رعایت من به واجبی نمایی. نگهبان قلعه تمامی کاغذهای اسماعیل میرزا را برداشته و نزد شاه تهماسب فرستاد و شاه تهماسب بعد از خواندن آن قصیده در ماه جمادی‌الثانی ۹۷۵ قمری دستور داد سام میرزا و پسرانش را پس از شش سال حبس به همراه پسران القاسب میرزا به قتل برسانند. 📜 @sheraneh_eitaa
🔻دبیرخانه ادبیات دینی کودک و نوجوان برگزار می‌کند: 🔹 نشست ادبی کودک و نوجوان سلام دورهمی پدیدآورندگان ادبیات کودک و نوجوان 🟣 شعرخوانی، قصه‌خوانی، نقد کتاب 🗓سه‌شنبه، ۲۰ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۰ 🏢قم، خیابان شهدا (صفائیه)، نبش کوچه ۱۷، ساختمان معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه، طبقه اول، اتاق ۲۰۳ 🔸 برای اطلاع از نشست‌های آینده دبیرخانه ادبیات دینی کودک و نوجوان سلام، کانال اشراق نیوز را دنبال کنید‌. 💡 | اطلاع‌رسانی اخبار و رویدادهای فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی: 🆔 @eshragh_news