شعرِ تر
نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست نالید که من بارِ شکر داشتم این شد!
واقعا حیفه همش رو نذارم
دل، در گروِ چند هنر داشتم، این شد...
ای بی سپران! من که سپر داشتم این شد!
رودی که به سَد خورد، زِ اندوه ورم کرد...
یعنی عطشِ سیر و سفر داشتم این شد!
خاکسترِ گردوبُنِ پیری به چناری،
میگفت که بسیار ثمر داشتم این شد!
با خاکِ سیه، جمجمه ی خالیِ جمشید،
فرمود زِ افلاک خبر داشتم این شد!
نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست...
نالید که من بارِ شِکَر داشتم این شد!!
#حسین_جنتی
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا…
#نیما_یوشیج
یه جا خوندم نوشته بود
بزرگترین مشکل تو ارتباطمون اینه که
گوش نمیدیم که بفهمیم،
گوش میدیم تا جواب بدیم
چقدر درسته..!
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو بشر قاری قرآن شده است
مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو
بسکه غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
بسکه هر تکه ی آن با هوسی رفت ، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است
بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم میکرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است
عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجرهها میله ی زندان شده است
عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارِگر، آواره ی تهران شده است
عشق دانشکده ی تجربه ی انسانهاست
گرچه چندی ست پر از طفل دبستان شده است
هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است!!! *
"غلامرضا طریقی"
* این شعر مال چند سال پیش است
و الان باید به جای «خیابان» گفت «اتوبان» شده است!