#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_عاشورا
#قصیده
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما ربّنا فقط
تابیده بود عشق به دلها و میوزید
عطر زلال نافله از خیمهها فقط
وقتی نسیمِ گُلنَفَسیهای او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا فقط
پرسید: میروید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسختان: ها! کجا؟ فقط
«کامل عیار سنگ محک خوردهایم ما
آغوشمان گشوده به روی بلا فقط
پولادِ آبدیدۀ ما را توان گداخت
در التهاب حسرت یا لیتنا فقط»
بیرنگ میشدید در آن آزمون سرخ
منهایتان گرفت از او رنگ ما فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا فقط
یک کاروان دلید ولی روی نیزههاست
سرهایتان در این سفر از هم جدا فقط
منظومۀ بلند شهادت سرودنیست
با حنجر بریده سر نیزهها فقط
زنجیرۀ قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقۀ دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گلافشانی تو گفت:
میخواهد این بهار شکوه تو را فقط
از حر مجال شرم گرفتهست خندهات
یعنی که از تو شِکوِه ندارم، بیا فقط
روزی که عشق و عاطفه تاراج میشدند
سهم تو بود پارهای از بوریا فقط
افزونتری ز حوصلۀ ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
قادر به وصف شأنِ اَبَرمردیِ تو نیست:
غیرت فقط، گذشت فقط، ابتلا فقط
بر قامت شکوه شما قد نمیدهد
عزت فقط، حماسه فقط، مرحبا فقط
گم میشود خروش بلند رهاییات
در لابهلای همهمه و هوی و ها فقط
دردا که دشمنان تو را شاد کرده است
چون و چرای خیل مسلماننما فقط
تا کعبه را مباد که «بیت الصَّنم» کنند
باید به این «هُبَلزدگان» گفت: «لا» فقط
ای از زمان همیشه فراتر که مانده است
از تو به یاد، خاطرۀ کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست
ای خطبۀ حماسی سُرخت رسا فقط
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
زور اَلَست با قلم ابتلا، فقط
ما را به عمق فاجعه هرگر نمیبرند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و داغ بود و عطش بود و شعله بود
امّا نبود این همۀ ماجرا فقط
افتاده از نفس جرس، ای همنفس بیا
یک شیون است فاصله تا نینوا فقط
او ماند و خونحماسۀ او ماند و عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
نازم به این قیام، که تکمیل میشود
با انقلاب «قائم آل عبا» فقط
#محمد_علی_مجاهدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شب_عاشورا
#غزل_مثنوی
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
این نازدانهها که در آغوش مادرند
در دست باد، بعد تو گلهای پرپرند
بعد از تو در محاصرۀ شعلهها و خار
گلهای پرپرند به میدان کارزار
دلبندهای قافله شلاق میخورند
از شعلههای حرمله شلاق میخورند
این خیمهها چو ابر پراکنده میشوند
فردا پس از تو، شب نشده کنده میشوند
فردا غروب آن سوی گودال قتلگاه
در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه
ماه ایستاده دفعۀ آخر ببیندت
جایی نماز کن که برادر! ببیندت
آهسته از کنار حرم بگذر، ای امید!
با ذکر یا صبور! که خواهر ببیندت
شاید رقیه تشنۀ دیدار دیگریست
معلوم نیست دفعۀ دیگر ببیندت
دیدار دیر میشود امشب که بگذرد
تا گوشۀ خرابه که یکسر ببیندت
مادر نخفته طفل تو بسیار تشنه است
یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت
ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار
این خاک دیر نیست که بیسر ببیندت
تا هست آسمان به هوای تو میتپد
فردا که بیبرادر و یاور ببیندت
تا هست معنی شب و روز جهان تویی
فردا که چون حقیقت کوثر ببیندت
فردا کلام روشن زهرا کلام تو
فردا زمانه غرّش حیدر ببیندت
فردا که بعد قتل کسانت، زمانه باز
آرام و باشکوه و دلاور ببیندت
در جانگدازِ واقعهها هر که هر کجا
زیباترین تجسم باور ببیندت
ای خطبۀ منای تو تا هست در تپش
تا هر خطیب بر سر منبر ببیندت
تو آمدی که مستی دنیا پرد ز سر
در مجلس شراب، منور ببیندت
قرآن تویی که بر سر نی خواندنیتری
کوفه میان خطبۀ خواهر ببیندت
بنگر به عزم خواهر و صبر و ارادهاش
در آخرین نماز شب ایستادهاش
تا هست روزگار پر است از سلام تو
بعد از تو هست چادر خواهر پیام تو
این چادر از نگاه تو معنا گرفته است
هر دل به خیمهگاه تو مأوا گرفته است
طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست
سقای تشنه، راز رشید حیات ماست
عباس گفت تشنه بر این رود بگذرید
با خود جز آبروی دو عالم نیاورید
یک مشت بر نداشت که دل با تو باختهست
پاک است دست هر که علی را شناختهست
سقا که هر سبو به جهان است مست اوست
سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست
پیغام و درس کرببلا دستهای او
در گوش خلق زنده و مانا صدای او
گوید که دل به جرعۀ دنیا مبند هیچ
با آب و خاک عالم بیآبرو مپیچ
شیطان اگر چه آوردت صد دلیل باز
یاد آر از آه و آهن و دست عقیل باز
یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند
مشکی که معنی عطش و عهد را رساند
یک قطرهای به نیت دریا وضو بگیر
خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر
باید تمام بر سر پیمان گذاشتن
جان گر به قدر طاقت ششماهه داشتن
ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش
جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش
روی مرا که همچو شب بیستارهایست
جز جامۀ سیاه عزای تو چاره نیست
جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست
ای آنکه گریه بر تو تمام امید ماست
با گریه خون ما به تو پیوند میخورد
با اشک جان به یاد تو سوگند میخورد
خورشید سربریده که فردا شروع توست
دنیا اگر چه تشنۀ صبح طلوع توست
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
#علی_محمد_مؤدب
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#غزال
می خوانم از مقتل
این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد
سخت است و می خوانم
اینک تمام خیمه، قلبی شعله ور دارد
یک مرد می باید
این روضه های داغ را از خاک بردارد
از اوّل این راه
انگشترت را ساربان زیر نظر دارد
گرمای این صحرا
خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد
ذکر مصیبت شد
دارد لهوفت ناله ها سر می دهد، من هم
آنجا که می گویند
افتاد روی خاک، عباس تو با پرچم
آنجا که میگویند
در علقمه شد قدت از بار مصیبت خم
آنجا که میگویند
مرگا به من، باید بمیرم پای این ماتم
مرگا به من وقتی
هی زینب تو معجرش را میکند محکم
حتما خبرهایی ست
اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است
ای ذوالجناح آرام!
باید بگویی خونِ که بر روی این یال است
حتماً خبرهایی ست
زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است
بیرون زد از خیمه
اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است
دردش مرا هم کشت
آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است
دارد خبر را اسب
با نعل خونی میبرد کوفه…چه خوشحال است!
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات
#غزل
هرجا سراغی، از غم گرفتیم
در سینه بزم، ماتم گرفتیم
در هرمقامی، خدمت گزیدیم
سینه زدیم و، پرچم گرفتیم
اکسیر اعظم، ذکر حسین است
عالم بههم ریخت، تا دم گرفتیم
سنگ دل ما، با گریه شد آب
از چشمهی چشم، زمزم گرفتیم
گریه برای، داغ تو بوده
ارثی که ما از، آدم گرفتیم
ما سنگ بودیم، با گریه بر تو
حکم نگین از، خاتم گرفتیم
لطف تو بیش از، این حرفها بود
لطف تو خیلیست، ما کم گرفتیم
#مجتبی_خرسندی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#گودال
#عاشورا
#چارپاره
تعزیه خوانِ خواندانش بود
سنت خانه را بپا میداشت
شعرها را چه خوب از بر بود
همه را او به گریه وا میداشت
صبر میکرد در تمامی سال
تا دوباره محرمی برسد
که بپوشد ردای سرخش را
رجزش تا به عالمی برسد
بازیاش گرچه خوب بود اما
بود در بین اهلِ ده مردود
حق بده اهل روستایش را
نقشِ او نقش شمرِ تعزیه بود
اهل ده ، اهلِ خانوادهاش حتی
همه با نقش شمر بد بودند
بعد یک ماه هم پس از بازی
سردی و طعنه را بلد بودند
سرد شد کاسبیاش اما داشت
عشق گرمی به تعزیه خوانی
بعد بازیش بینِ خلوتِ خود
چشم او بود عجیب بارانی
تا که روزی بزرگِ مسجدشان
آمد و گفت: دل رها داری
همه را میبریم با هیأت
میل رفتن به کربلا داری؟
نفسش بند آمد و زبان هم بند
خبرِ او به گریهاش وا داشت
وقت بازیِ آخرش ، با خود
نیت رفتن حرم را داشت
چقدر زود حاجتش را داد
آنکه عمری خلاف او میخواند
دید خود را به دورِ شش گوشه
تعزیه در طواف او میخواند
ولی انگار کربلا که رسید
پای رفتن نداشت سوی حرم
فقط آنجا زیارتی میخواند
از همان دور روبروی حرم
شب سوم شد و دوباره نرفت
بازهم سلام کرد و گریست
دست برسینه داشت غرق ادب
باز احترام کرد و گریست
با خودش گفت شمر تعزیهخوان
بیش از این کاش عادتم ندهند
کاش میشد که زودتر بروم
بیش از اینها خجالتم ندهند
رفت از بازی خودش غمگین
بازی روزگار را میدید
بازهم بعد این زیارتِ دور
رفت و در رختخوابِ خود خوابید
ناگهان دید آسمان نور است
نورِ آنکه به زیر دِیناش هست
دید در پیشِ حضرت عباس
و جلو تر از اوحسیناش هست
سر به زیر ایستاد و با همه شرم
روی خود را به آستین پوشاند
دید دارد ردای سرخش را
چهره را شمرِ شرمگین پوشاند
نقش او بازی مخالف بود
داشت اشعارِ تند و دلشکنی
ناگهان حضرتش صدایش کرد
سر به بالا بگیر... شمرِ منی
سر به بالا بگیر از اول سفرت
سخت چشم انتظار تو بودم
لحظای که سلام میدادی
این سه شب در کنار تو بودم
مادرم راضی است از حالت
و به تو داده کربلا نقشت
دور میدان میدان گریه کنان
چقدر گریه کرده با نقشت
گفت آقا خجالتم ندهید
تا نفس هست با تو میمانم
گفت حالا برام بازی کن
باز ای شمرِ تعزیه خوانم
گفت تنها نمیشود ، فرمود :
من وعباس با دلت هستیم
تو شروع کن من و ابالفضلم
در دو نقش مقابلت هستیم
اشقیا خوان مجلس اول
ابتدا از علیِاصغر گفت
قدمی زد به دور خود آنگاه
نعره زد حرمله ... مکرر گفت
روی زانو نشین و چله بکش
حتم دارم که بی هوا بکُشی
خوب دقت نما به حلق پسر
ضربهای زن که هر دو را بکُشی
با سه شعبه چنان به کودک زن
خاک این دشت را تکان بدهد
وقت لالایی اش شده بزنش
مادرش بین خیمه جان بدهد
دست بابا همینکه بالا رفت
بزنش تیر را که کاری است
حرف مادر نزد ولی میدید
اشکهای حسین جاری است
رفت سر وقت صحنهی اکبر
گفت داغی به قلب بابایش
میگذارم چنان که نشناسد
چه کسی کرده ارباً اربایش
چه جوانی عجب غیوری هست
لشگرم را ببین بهم زده است
این جوان را اگر که بگذارید
بخدا مرگ ما رقم زده است
دید چشم حسین باران بود
دست را گذاشت بر جگرش
یاد غمهای اکبرش اُفتاد
دست دیگر گذاشت بر کمرش
زره و خود و زین و تیغت را
زیر پای سپاه میبینم
چقدر چهرهات عوض شدهاست
نکند تشتباه میبینم
كاش مـیشد سَرت یكی مـیگفت
زیـرِ ایـن ضربههـا كَـمَش نكنیـد
آه ای نـیـزههـا مـیـانِ حــرم
خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد
بعد شد مجلسِ علمدار و
شمر اینگونه خواند با چامه
ای عموزاده ای امیرِ حسین
خیز آوردهام اماننامه
خیمهگاه حسین خواهد سوخت
پیشِ ما آی امیر لشگر باش
ما همه در رکاب تو باشیم
بی خیال چنین برادر باش
تا چنین گفت چهرهی عباس
سرخ شد روی خاک زد علمش
جان عباس صد هزاران بار
بفدای سهساله و حرمش
آبروی مرا محک نزنید
سرِ من خاک این قبیله شده
جان امالبنین که عباسش
نذر پابوسیِ عقیله شده
شمر گفتش که بیهوا بزنم
دستها را به تیغِ عریانم
گفت دستِ عمو فدای حرم
مَشک را میبرم به دندانم
دستهای سوار اُفتاده
چشم او را زدند ، دف بزنید
با شتابش چه میکنید اما
کوفیان مَشک را هدف بزنید
تیر را کشید از چشمش
تیر را با توانِ زانویش
خوود اُفتاد و با عمودی سخت
یکنفر زد میان اَبرویش
بعد از آن نوبت حسینش بود
شمر گفتش مگر سر آوردی
همه را کشتهایم و نوبت توست
عرق شمر را در آوردی
تشنه لب هستی و جوانمُرده
پیش تو آب بر زمین ریزم
لب تو خشکِ خشک اما خون
از رخ و گونه و جبین ریزم
فاصله کم شده کمانداران
تیرها را دقیقتر بزنید
نیزداران دوباره حلقه شوید
نیزهها را عمیقتر بزنید
مجلس گریه بود و ناله و آه
هِق هقِ شمر بی امان شده بود
شعرِ خود را نه ، شعر مرثیه خواند
تعزیهخوانی که روضهخوان شده بود
هرچه او بیشتر نفس میزد
بیشتر میزدند زینب را
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را...
#ادامه
تا که نام عقیله را آورد
شاه دستش گذاشت روی سرش
وای از زینب آه از زینب
ناله میزد حسین از جگرش
دیگر از خواهرم مخوان ای وای
چه کشیده است از اسارت شام
من و عباس و مادرم عمریاست
گریه کردیم از جسارت شام
***
قرنها میشود امامِ زمان
گریه است از مصیبت زینب
خون بجای سرشک میریزد
صبح و شب از اسارت زینب
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_عاشورا
#عاشورا
#وداع
#غزل
بغلم کن که دل مضطر من آشوب است
من اگر سر بدهم قبل تو حالم خوب است
بس کن اینقدر به پیراهن خود چاک نزن
صورت سوخته ات را به روی خاک نزن
نیزه بر خاک زدی من جگرم سوخت حسین
خواب دیدم که تو رفتی و حرم سوخت حسین
قاتل من شده این بافتهء مادر تو
صبر کن هی بزنم بوسه روی حنجر تو
کار من بعد تو دلشوره و دلواپسی است
تک و تنها شدم و ترس من از بی کسی است
قوم خولی و سنان را بنگر، سر دزدند
مردهای سرِ این گردنه معجر دزدند
وای اگر خیمهء نسوان تو غارت بشود
دخترت دربدر راه اسارت بشود
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اول_مجلسی
#عاشورا
عاشق که باشی وضع من را تازه میفهمی
اینگونه سرگردان شدن را تازه میفهمی
پروانه را از نیمه شب ، زیرِ نظر داری
وقتی سحر شد سوختن را، تازه میفهمی
وقتی گناهانِ تو را با گریه میبخشند
آن لحظه، لطف پنجتن را، تازه میفهمی
زهرا برای روضهها ما را سوا کرده
ماه مُحرم حرف من را تازه میفهمی
شور حسین از شر معصیت خلاصت کرد
پس قدر این سینه زدن را تازه میفهمی
محشر لباس مشکیات وقتی شفیعت شد
خاصیت این پیراهن را تازه میفهمی
در کفن و دفن یک مسلمان خوب دقت کن
فرق حصیری با کفن را تازه میفهمی
گفتم "مُرَمَّلٌ بالدِّماء"، داد تو در آمد
چون بعد از آن وضع بدن را تازه میفهمی
آنجا که در تشخیص او زینب به مشکل خورد
تاثیر سُم ها روی تن را تازه می فهمی
یک مُشت نامحرم که وقتی دوره ات کردند
آنگاه حال چند زن را تازه می فهمی
#علی_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#روز_عاشورا
#گودال
پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمیدهم به کسی
غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمیدهم به کسی
تو اگر که اجازه بدهی
خویش را پهلویت می اندازم
اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم
چقدر میروند و می آیند
فرصت زخم بستن من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست
جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از رو سرم بلند شود
تو که شمر را نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود
هرکه گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده
همه دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_عاشورا
#گودال
برای روضه نشستیم و روضه خوان آمد
صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد
نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان
سلام حضرت لب تشنه روضه خوان آمد
سلام حضرت شیب الخضیب، مقتلها
نوشته اند چه بر روزگارتان آمد
نوشته اند مقاتل که ظهر روز دهم
چه روضه ها که زداغ تو بر زبان آمد
سه سیب را سه هدف را سه تیر کافی بود
سه بار حرمله هربار با کمان آمد
نوشته اند که شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد
نوشته اند مقاتل که عصر روز دهم
بلند مرتبه ای خسته ، نیمه جان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
بریده باد زبانم ولی سنان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
به قصد حنجره ات شمر همچنان آمد
بلند مرتبه شاها ! همین که افتادی
میان هروله زینب دوان دوان آمد
یکی به دشنه تو را زد یکی به نیزه ولی
یکی به قصد تبرک عصازنان آمد
هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک
رسید خولی و در دشت بوی نان آمد
برای بردن انگشتر غنیمتی ات
همین که غائله خوابید ساربان آمد
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_عاشورا
#گودال
(روضه مکشوف /با حال معنوی مناسب مطالعه شود )
گودال قتلگاه روضه باز
نیمه جان بود و پشتِ مركبِ خود
بوسه ای سنگ ، بر جبینش زد
نوبت تیر ِحرمله شده بود
آه، از پشت زین زمینش زد
ناله ای میرسد به هركس كه
به تنش تیغ میكشد... نزنید
مادرش چنگ میزند به رخش
دخترش جیغ میشكد... نزنید
نوبت یك حرامزاده شد و
نوك سر نیزه اش به سینه نشست
وزن خود را به روی نیزه نهاد
آنقدر تكیه داد نیزه شكست
داس هایی بلند را میدید
بین دستِ جماعتی خوشحال
از سرِ شیب پیكری را ، وای
میكشیدند تا ته گودال
تبر و داس و دشنه و شمشیر
با تنی خُرد جور می آیند
تا بدوزند بر زمین ، از راه
نیزه های قطور می آیند
شمر دستش پُر است و با پایش
بدنش را به پشت میچرخاند
نیزه ای را حرامزاده زد و
نیزه را بین مشت میچرخاند
این وسط چندتا حرامزاده
بدنی ریز ریز میكردند
با لباسی كه از تنش كَندند
تیغشان را تمیز میكردند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گودال
#غزل
هیچ کس ازروی جسمش نیزه ها رابر نداشت
دور تا دورش نگاه انداخت ، یک یاور نداشت
خواهرش در آن شلوغی ها چطور آمد ندید
خواست برخیزد ز جا ، اما رَمَق دیگر نداشت
گرچه او را قبل گودال از نفس انداختند
شاه جانی در تنش بعد از علی اکبر نداشت
مادرش با چادرش او را در آغوشش گرفت
تا تنش عریان نماند چاره ای دیگر نداشت
روی نیزه هم نگاهش از حرم غافل نشد
آنچه را می دید با چشمان خود باور نداشت
خواهرش تا دید سر تا پا به غارت رفته گفت:
کاش دست کم عزیزم دستت انگشتر نداشت
پادشاهان تاجدارند، ای بمیرم شاه ما
تاج بر سر داشت؟ نه، حتی به پیکر سر نداشت
بر زمین خدالتریب افتاد جانِ بوتراب
لااقل ای کاش قاتل کینه ازخیبرنداشت
تا شنیدم از اسارت آرزو کردم به دل
کاش ،شاه کربلا در کربلا دختر نداشت...
#کار_گروه_العتبه
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem