eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
742 عکس
263 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سفر رسید به ماه صفر به شام خراب به روز اول ماه صفر بدون نقاب سه روز پشت در شهر منتظر ماندند که شهر را برسانند تا کمال عذاب به چهره های عطش بارشان ، شلوغی شام به غیر شبنم شرم و حیا نمی‌زند آب به سنگ بسته بود بخت شام‌ تا محشر چرا که ناله یشان را به سنگ داده جواب شمار زخم زبان ها و زخم سنگ از بام روی دل و سرشان می‌زند برون ز حساب مرارتی که به ایشان رسیده از امت نشان نداده به اولاد مرسل اهل کتاب بساط عیش مهیا مغنیان سرگرم اسیر آمده در شهر اف بر این آداب بدا که قوم چُنان کشتن حسین شهید کشیده اند عیالش به بند بهر ثواب به یک طناب تمام قبیله بسته شده است قرار عرش خدا میرود از این اطناب به دور گردن زین العباد و پرده گیان به دور بازوی زینب دخیل بسته طناب ابوتراب کجایی ابوتراب بیا که دختران تو را شام می‌کشد به تراب چه دختران...؟که سه لاپرده داشت محملشان رسیده اند به انظار دون بدون حجاب سزاست پرده بیفتد ز روی بیت الله که غیر نور ندارند روی چهره نقاب به روزگار خرابی رسیده اند به شام که هست بر سر هر کوچه ای دکان شراب عفیفه های نجیبی که بر سر بازار ربوده از دلشان های و هوی هلهله تاب چقدر رو زده زینب...که یا ابوالغیره ز روی نیزه نوامیس خویش را در یاب محله های یهودی که می‌رود زینب نظاره میشود از روی کینه باب به باب دوباره کم شده از کاروان یکی... زینب به دست بسته چگونه کند حضور و غیاب بس است روضه در این حد که زینب کبری در آمده است به بزمی که می‌خورند شراب از این ستم که به زینب روا نبود و رَوَد بنای خانه هستی خراب باد خراب ز آه غیرت شیر خدا ز ماتم شام میان سینه نمانده است هیچ غیر کباب همین که چشم بدوزد به نیزه حق دارد اگر که جان بسپارد در این میانه رباب نهیب می‌رسد از هر طرف تشر پیداست مگر چه دل دارد دختری برای عتاب...؟ بنات شاه شهیدان به وصل او نرسند مگر به نیزه ی روز و شباشب اندر خواب اگر چه سنگ خورند و اگرچه مشت اما به غیر دیدن بابا نمیشوند مجاب سری به دست سه ساله است ، مرحبا تصویر دودست زخمی و کوچک خوشاخوشا این قاب رسیده دخترکی به پدر و یا بر عکس رسیده اند ز ویرانه ها به حُسنُ مآب @shia_poem
چه بگویم من از سر بازار از حراجی آخر بازار دور زینب شلوغ شد شلوغ این هم از لطف دیگر بازار گریه کردیم و هلهله کردند مردمان ستمگر بازار حکم تکفیر خواهرت را داد بی حیایی به منبر بازار   شام ، گودال قتلگاهم شد به سرم ریخت لشگر بازار سنگ خورد و خوراک مان شده بود در رکود مکرر بازار چشم بر چهارتا النگو داشت کاسب تشنه ی زر بازار گوش پاره گواه حرف من است پر شده دخل زرگر بازار چقدر روسری غنیمت برد لااُبالی ابتر بازار جگرم را کباب کرد امروز نان و خرمای خیِّر بازار قدر پنجاه سال پیرم کرد روضه ی گریه آور بازار کوچه کوچه شدم تماشایی در هیاهوی محشر بازار نفسم بند آمده دیگر چه بگویم من از سر بازار @shia_poem
سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» @Shia_poem
گرچه تقدیرِ دل این شد به حرم تا نرود تو حسینِ همه‌ای هرکه رود یا نرود تو حسینِ همه‌ای صحبت خوب و بد نیست آنکه رود است محال است به دریا نرود تو حسینِ همه‌ای بارشِ باران و نسیم اَبر اَبر است ندیدیم به هرجا نرود تو حسینِ همه‌ای ، در دلِ هر دلشوره پشتِ هر بغض که می‌گفت مبادا نرود نه فقط آنِ همانی که حرم را دیده آنِ آنکه قدمی سوی تو  حتی نرود نه محال است محال است محال است حسین پیشِ جامانده از این جاده‌ی زیبا نرود پیش آن مرد که در گوشه‌ی بیمارستان کنج شش گوشه برایش شده رویا ، نرود پیش آن مادرِ پیری که ندارد پایی که قدم را بگذارد دل صحرا ، نرود پیش سجاده‌ی آن مادرِ نابینایی که نشسته به دلش داغِ تماشا ، نرود یا که در وقت گرفتاری آن مردی‌که ارمنی است ولی عاشقِ سقا ، نرود یا به دیدارِ جوانی که گرفتار شده هیچ‌کس نیست به دادش برسد تا نرود یا به دادِ دل آواره‌ی  معتادی که چاییِ روضه چشیده است به لبها ، نرود پیش آن لاتِ جوانی که زمین‌گیرش کرد پدری پیر و زمین‌گیر .... که حالا نرود پیش آن محتضری که به نفس اُفتاده تا حسینش نرسیده  است زِ دنیا نرود فاصله نیست میان حرمت با دلها تو حسین همه‌ای هر که رود یا نرود سخت آن نیست که پا رنجِ بیابان بکشد سخت آن است که مجنون سوی لیلا نرود هرکه اُفتاد به این راه پس از آن حس کرد مُردن آسان‌تر از آن است که آنجا نرود گرمی روزِ نفَس سوز و تب و تاول پا اینهمه عشق که  از خاطرِ زهرا نرود آنکه خرج سفر یک دو نفر را داده دست خالی دمِ مرگش تک و تنها نرود هرکه هرجاست به دنبال طبیب است طبیب هرکه اینجاست به دنبالِ مداوا نرود سفرم را سرِ تو با همه قسمت کردم به خصوص آنکه به من گفت که هرجا نرود ما نرفتیم به جایی و به مولا سوگند که حسین است و بهشتی است که بی ما نرود.... کربلا سخت شلوغ است بیا شام رویم تا عقیله به سوی علقمه تنها نرود بارِ خود بسته و محمل به زمین است ولی بی سه‌ساله چه کند آه روَد یا نرود به لبش بود دعا کاش پس از این با سر بغل دخترکی ، سر زده بابا نرود می‌رسد کرببلا قافله‌ای پاشیده که بجز آه  زِ لبها به ثریا نرود زینب از ناقه زمین خورد همه اُفتادند آنکه بالا به جز از زانوی سقا نرود زینب است و روی زانو بدنش را می‌بُرد نذر کرده است به گودال که با پا نرود نوزده طفل از این قافله جامانده چرا... گفت از شام ، کسی کاش به آنجا نرود دید با مشک سکینه است دعایش این شد برود هر طرف و علقمه اما نرود همه‌اش فکر رُباب است حواسش جمع است به سرِ تربت خالیِ علی تا نرود بستری نرم‌تر از سینه‌ی بابایش نیست هیچ جای دگر این کودکِ زیبا نرود یادش اُفتاد از این خیمه به آن خیمه دوید که حرامی به سوی دختر نوپا نرود پیکری دید ولی مزرعه‌ی نیزه شده حق بده اینهمه سرنیزه به یکجا نرود عاقبت پیش حسین  آمد و عریانش دید... دست خالی کسی از غارتِ آقا نرود می‌زدندش برود شام ولی فهمیدند تا که بوسه نزند بر روی رگها نرود... @shia_poem
فرازی از یک صد بار اگر شویم فدای تو یا حسین کاری نکرده‌ایم برای تو یا حسین.. چشمان ماست در عطش نینوا، فرات در جان ماست شور و نوای تو یا حسین امسال اربعین تو به دیدار ما بیا میقات ماست بزم عزای تو یا حسین.. شکر خدا که سجده به خاک تو می‌بریم در هر نماز رو به خدای تو یا حسین صد لعن و صد سلامِ زیارت، شهود ماست تسبیح ماست اشک عزای تو یا حسین.. تا شاهراه «سیر الی الله» کربلاست در قلب ماست شوق لقای تو یا حسین از کوچه‌ها به کرب‌وبلا کوچ می‌کنیم همراه دسته‌های عزای تو یا حسین این روضه‌ها مسیر رسیدن به کربلاست قربان ذکر راه‌گشای تو یا حسین :: میثاق ماست با شهدای تو یا حسین آن وارثان صدق و وفای تو یا حسین ای کربلا مقام شهیدان راه حق ای کربلا حریم خدای تو یا حسین ای اربعین روایت فتح قریب تو قربان منطق شهدای تو یا حسین ای اربعین رسانۀ خط قیام تو ای اربعین پیام عزای تو یا حسین ای اربعین قیامت «هل من معین» تو ای اربعین صدای رسای تو یا حسین باید که لب به نغمۀ لبیک باز کرد باید که داد دل به ندای تو یا حسین ما ملت امام حسین و شهادتیم اسلام ناب ماست ولای تو یا حسین یک ملتیم تابع هفتاد و دو شهید یک اُمّتیم تحت لوای تو یا حسین حُسن ختام آن به شهیدان رسیدن است عمری که سر شود به هوای تو یا حسین.. تا انتقام خون تو آرام نیستیم عمری گریستیم برای تو یا حسین تا خیمه‌گاه سبز فرج می‌توان رسید از خیمۀ سیاه عزای تو یا حسین.. تو وارث رسولی و ما وارث توایم میراث ماست مرثیه‌های تو یا حسین از جد خود عمامه به سر داشتی چه شد؟ کو پیرهن؟ کجاست ردای تو یا حسین؟.. تیر سه‌شعبه بود و دل داغدار تو تیری که خون گریست برای تو یا حسین پنجاه سال سینۀ تو تیر می‌کشید تیر سقیفه بود بلای تو یا حسین.. با خون محاسنت دم آخر خضاب شد این‌گونه بود رنگ حنای تو یا حسین ای روی لاله‌گون تو هردم شکفته‌تر مشهود بود شوق لقای تو یا حسین فریاد استغاثۀ تو تا بلند شد لرزید پیکر شهدای تو یا حسین دیدی حرامیان به حریم تو تاختند طاقت نمانده بود برای تو یا حسین تابی نبود تا بتوانی بایستی نیزه شکسته بود عصای تو یا حسین.. از فرط تیر، جای جراحات محو شد اثبات شد، مقام فنای تو یا حسین ای ذکر تو «رضاً بقضائک» به قتلگاه ای «ارجعی» جواب دعای تو یا حسین ذکر خدا به لعل لب تشنۀ تو بود جوهر ولی نداشت صدای تو یا حسین.. فریاد از آن دمی که صدایت نمی‌رسید دردا به نی دمید نوای تو یا حسین تن در نشیب مقتل و سر بر فراز نی طی شد چگونه سعی و صفای تو یا حسین؟ آن خیمه‌های سوخته، غم‌خانۀ تو شد آن شب چه گرم بود عزای تو یا حسین زینب به هر نماز شبش بر تو می‌گریست با یاد التماس دعای تو یا حسین ای وای دخترت که به دستان بسته دید در دست باد، زلف رهای تو یا حسین پیچیده بود از سر گلدسته‌های نی عطر اذان کرب‌وبلای تو یا حسین.. @shia_poem
Seraj: سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» @Shia_poem
اربعین هنگامه‌ی دنباله‌دار زینب است اربعین آری شکوه کارزار زینب است اربعین یعنی حسینی بودن و زینب شدن اربعین در امتداد اقتدار زینب است آسمان آتش، هوا داغ و زمین سوزان ولی رفتن ما در مسیر عشق کار زینب است اربعین یعنی سپاهی بی‌نهایت تا ظهور تا جهان فهمد که شیعه یادگار زینب است اربعین یعنی به هر رنگ و لباس و هر زبان اشتراک قلب‌هامان وامدار زینب است اربعین یعنی امام عصر می‌خواند تورا اربعین یعنی که امام ما دچار زینب این ستون‌ها بیرق در اهتزاز عاشقی است این قدم‌ها نذر نام استوار زینب است این همه موکب به یاد خستگی قافله است میهمان هم میزبان هم، شرمسار زینب است گفت با ما جاده‌های منتهی بر کربلا هر کجا قلبیست عاشق در مدار زینب است هر کجا پا می‌گذاری روضه‌ای سربسته است خاطرات رنج‌های بی‌شمار زینب است کربلا سرخ است اگر، از گریه‌های فاطمه است کربلا گرم است اگر، چون شعله‌زار زینب است کربلا وقتی که زینب رفت، دق کرد و گریست یک جهان در کربلا در انتظار زینب است جاده‌های داغ می‌گویند خاک کربلا یاد شام و یاد کوفه داغدار زینب است ذره ذره سوخت زینب، در میان قتلگاه باد آنچه می‌برد با خود غبار زینب است شمر پایین رفت از گودال و دنبالش،سنان شاهد دعوای آنها چشم تار زینب است آنچه پایین می‌رود سرنیزه و تیغ و عصاست آنچه بالا می‌رود داد و هوار زینب است داد می‌زد سنگ‌ها از چهره‌اش شرمی‌ کنید اینکه دارد می‌رود دار و ندار زینب است جای طفلان می‌خورد شلاق و روضه‌خوان او گیسوان خونیِ نیزه سوار زینب است "از میان تربتش بوی حسین آید برون کهنه پیراهن گمانم در مزار زینب است" @shia_poem
تا نگردیده‌ست خورشید قیامت آشکار مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشک‌بار در بیابان عدم، بی‌توشه رفتن مشکل است در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار.. دیدۀ بیدار می‌باید رهِ خوابیده را تا نگردیده‌ست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر.. رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر شبنم از روشن‌دلی، آیینۀ خورشید شد ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بی‌غبار!.. شمعِ پشت سر نمی‌آید به کارِ پیش رو هر چه داری پیش‌تر از مرگ، بر خود کن نثار.. آنچه بر خود می‌پسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار.. تیره‌روزان را در این منزل به شمعی دست گیر تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار چون سبک‌باران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبک‌دستی که بردارد ز راه خلق، خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محشر داخل جنت شود بی‌انتظار.. چشمۀ کوثر که آبش می‌دهد عمر اَبد دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار.. نفس کافر‌کیش را در زندگی در گور کن تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار» «ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سال‌ها تا چو آدم، توبه‌ات گردد قبول کردگار وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار.. صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نام‌دار.. از صراط‌المستقیم شرع، پا بیرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان ‌که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفرینش را به ذات بی‌مثالش افتخار.. محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار.. رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع موج دریا سیل را از چهره می‌شوید غبار در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار ماه را کردی به انگشتِ هلال‌آسا دو نیم مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع چون سبک‌باران برون رفتی از این نیلی‌حصار.. چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده‌ست از کف دامنت بی‌اختیار چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را «رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار @shia_poem
دلم زگردشِ گردون چرا کباب نباشد بجاست گر به دل از غم ،توان و تاب نباشد رسیده لشکرِ غم،آه ، بر دلم پی غارت چرا ز خوف دلم اندر اضطراب نباشد دمی تو مُطربکا ،دست از طرب بردار که دل به عیشِ جهانم علی الحساب نباشد مُغنّیا پس از این غم ،اگر دهی انصاف که استماعِ نی و بربط و رَباب نباشد به جای خویش نشین ساقیا تو هم دیگر که رندِ مجلس را حاجتِ شراب نباشد چو پیرِ میکده از کینه تلخ شد کامش چرا به ساکن میخانه انقلاب نباشد به کامِ پیرِ خرابات زهرِ قاتل شد شراب بهرِ خراباتیان صواب نباشد فتاده پیرِ خرابات روی خاکِ مذلّت رواست حالِ خراباتیان خراب نباشد؟ رضا نهاده سرِ خویش گه به خاک و گهی خشت کدام دل ز برایش ز غصّه آب نباشد سرش نهاد ز سوزِ جگر به رویِ ترابْ او به گریه گفت خبر مر ابوتراب نباشد گهی به زانویِ ماتم نشست و گفت تقی جان بیا دمِ دگرت بابِ مستطاب نباشد رضا غریب و دل افسرده ،زهرِ کین خورده مگر تو را خبر از باب ای جناب نباشد چو سر به دامنِ فرزندِ خویش دید بگفت او خوش آمدی که مرا دیگر اضطراب نباشد تقی، هزار دریغ ،عیشِ تو ندیدم من چرا ز چشم،مرا اشک چون سحاب نباشد کند سؤال چو معصومه از رضای غریبش به غیرِ گریه تقی جان تو را جواب نباشد پس از وفات،چو شد وقتِ کفن و دفنِ تنِ او نبود دیده ای کز بهرِ او پرآب نباشد دلا بسوز تو از بهرِ روزِ عاشورا کسی بسانِ حسین او به پیچ وتاب نباشد ز زهرِ کینه رضا گرچه سبز شد بدنش ولی چو جسمِ حسینش به خون خضاب نباشد نه یارو مادر و نی اقربا و نی فرزند به غیرِ شمر کسی نزد آن جناب نباشد به نظم و نثر اگر شه کند مدد ذاکر به روزِ حشر تورا ذرّه ای حساب نباشد #@shia_poem
امشب که ناز از مژه ی تر کشيده ام با اشک خويش، نقش کبوتر کشيده ام نقاش نيستم ولي انگار، با قلم طرح «مدينه» در دل دفتر کشيده ام ماهي به روي «گنبد خضرا» به روشني آهي به ياد «شهر پيمبر» کشيده ام گيسوي نخل هاي پريشان شهر را در برگ ريز سرو و صنوبر کشيده ام شايد يکي، شبيه گل ارغوان شود صدبار، عکس لاله ی پرپر کشيده ام «روح القدس» که داد به دستم گل غزل ديدم به «بيت وحي خدا» سر کشيده ام صبح قيامت است و «اذاالشمس کورت» من در «مدينه» شورش محشر کشيده ام «پيک اجل» اجازه ی وارد شدن گرفت دستي که کوفت حلقه بر اين در، کشيده ام در خانه ی «حبيب خدا» سوز ناله را با روز رستخيز، برابر کشيده ام زهرا که بود زمزمه هايش جگر خراش او را کنار ساقي کوثر کشيده ام پرواز روح قدسي «خورشيد وحي» را با اشک ديده، پاک و مطهر کشيده ام آتش گرفت، خيمه ی دل هاي «اهل بيت» اين شعله را زعرش فراتر کشيده ام :: اين باغ، بعد داغ نبي، روز خوش نديد اين است اگر که لاله ی پرپر کشيده ام اشکم که پشت «پنجره هاي بقيع» ريخت ديدم که از کجا به کجا پر کشيده ام گفتم به سوز مرثيه: چنگي به دل بزن! ديدي که نقش ساقي و ساغر کشيده ام گفت: از «شفق» بپرس که آب از سرش گذشت امشب که ناز از مژه ی تر کشيده ام @shia_poem
پلک هاى کبود خود وا کرد دور تا دور خود تماشا کرد اشک از گوشه دو چشمش ريخت گريه بر گريه زهرا کرد زير لب يادى از خديجه نمود صحبت از ان انيس غمها بود پير مرد عصا به دست حجاز بر دعا دست خويش بالا کرد ثقلين اين دو پايه دين را در نظام وجود ابقا کرد نور او در زمان جهل و کفر چهره اين زمانه زيبا کرد حرمت دختران زنده به گور خون دل خورد تا که احيا کرد تا بگويد على امام شماست فکر يک دست خط و امضا کرد يک نفر گفت ((الرجل يهجر)) اتش فتنه را مهيا کرد لحظه اخر اين رسول غريب محشرى را ز گريه بر پا کرد نگران غرور زهرا بود نظرى بر على تنها کرد دست و بازوى فاطمه بوسيد بعد هم توصيه به مولا کرد گفت زهرا امانت است على جمله اش را عجيب معنا کرد پرده از روضه ها کنار کشيد رازهاى نگفته افشا کرد گفت بايد على تو صبر کنى صحبت از ماجراى فردا کرد گفت گويا به چشم ميبينم لگدى درب خانه را وا کرد ميخ در بين سينه جا خوش کرد زير در فاطمه چه آوا کرد فضه امد ميان اتش و خون جسم پا مال گشته پيدا کرد بار شيشه به پشت در افتاد بايد اين روضه را معما کرد بعد از ان گفت تازه :وای حسين روضه هايش ادامه پيدا کرد صحبت از ان بريدن حنجر تشنه لب در کنار دريا کرد صحبت از نيزه و لبان حسين صحبت نحر ان گلو را کرد شمر با لشگرى که ترسيده سر ذبح حسين دعوا کرد ضربه هاى که پشت گردن خورد قامت دختر مرا تا کرد @shia_poem
دوباره میزنم از دل صدا امام رضا بیا برای خودت کن مرا امام رضا چه دارم از همه دنیا به جز همین یک دل دلی که هست به نام شما امام رضا هوای نفس گرفته مرا، گرفتارم مرا ز دست خودم کن رها امام رضا خدا کند دم آخر به داد من برسی که گفته‌ام همه دم هرکجا امام رضا به دست هیچکسی رو نمیزنم بس که گرفته دست مرا بارها امام رضا تورا که داشته باشم همیشه دارایم هزار شکر که دارم تورا امام رضا چقدر حاجت ناگفته را روا کردی الا اجابت هرچه دعا امام رضا چنین که فکر یتیم و اسیر و مسکینی پس السلام علی هل اتی امام رضا چقدر پیش تو وقت زیارتت گفتم زمان مرگ تو پیشم بیا امام رضا غریب‌های دو عالم چقدر دل گرم اند که هست با دلشان آشنا امام رضا مرا اگر به حرم هم نیاوری عشق است که راضیم به رضای تو یا امام رضا کنار پنجره فولاد تازه فهمیدم که هست بانی کرببلا امام رضا دلم گرفته، دلم باز روضه میخواهد گرفته از غم تو دل عزا امام رضا نوشته‌اند که پنجاه مرتبه افتاد به درد زهر که شد مبتلا امام رضا برای اینکه کسی با خبر از او نشود کشید روی سر خود عبا امام رضا ولی نیامده جایی به او سنان زده‌اند ندید ضربه‌ی سر نیزه را امام رضا سرش جدا نشد از تن، تنش کشیده نشد نخورد نیزه و سنگ و عصا امام رضا @shia_poem