eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
573 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قنوتم شده با دعای خدیجه ... پُر از ربّنا ربّنای خدیجه خریده مرا هم خدای خدیجه برای پیمبر، برای خدیجه شدم مست کوثر به قرآنِ زهرا رود مصطفی هم به قربانِ زهرا امین بود و اصل و نسب داشت احمد دعا در دل نیمه شب داشت احمد ز قرآن سه آیه طلب داشت احمد «فداها ابوها» به لب داشت احمد نه تنها که امیّد ماهاست زهرا کس بی کسی های طاهاست زهرا ببین قبل خلقت، خدا طالبش شد چه انسیه ای! نور او قالبش شد نبی محو آن جلوه ی جالبش شد علی یار شعب ابوطالبش شد ندیدم به عمر خود اینگونه زن را کسی که بسازد ز صبرش، حسن را یقین کرد و او را خدا ممتحن کرد به دست علی دُر، بجای یمن کرد مرا وامدار حسین و حسن کرد لباس شفا را تنِ پنج تن کرد زدم در، که باب المرادم رسیده حدیث کسایش به دادم رسیده خریدار گوهر، صدف خواست از او دل مستمندان، شعف خواست از او خوشا هر کسی که شرف خواست از او گدای رجب هم نجف خواست از او اگر من فقیرم، اگر کمترینم ... نجف روبروی علی می نشینم شدم خاک سلمان و سلمان زهرا مسلمان حیدر، مسلمان زهرا به ما آبرو داده احسان زهرا دعا کرد و ایران، شد ایران زهرا برو قم زیارت که دستور زهراست در ایوان طلای رضا، نور زهراست نگاهی به چشمان بارانی ام کن از آن چادرت خاک، ارزانی ام کن اگر میشود زود قربانی ام کن مرا مثل قاسم سلیمانی ام کن همه ثروت ما گدایی زهراست فدای کسی که فدایی زهراست فدای کسی که برای علی سوخت همان پشت در، پیش پای علی سوخت عجب مادری که بجای علی سوخت پس از محسنش در عزای علی سوخت نشد مثل قبلش دگر آن رشیده شهید علی شد، خمیده خمیده @shia_poem
زهرا اگر نبود ، جهان جنبشی نداشت خورشید در مدار فلک چرخشی نداشت پروردگار تحت حدیثی بیان نمود: خِلقَت بدون فاطمه پیدایشی نداشت رو شد دلیل آن همه چلّه نشینی اش جز فاطمه،رسول خدا،خواهشی نداشت حتّی نبی که اُسوه ی صبر است،وقت ضعف جز در کنار فاطمه آرامشی نداشت چادر نماز حضرت زهرا اگر نبود آئینه ی جمال خدا پوششی نداشت زهرا عفیفه‌ایست که با پای پُر وَرَم یک لحظه در قنوت خودش لغزشی نداشت معیار بندگی خداوند،"فاطمه" است پروردگار بهتر از او خط‌کِشی نداشت شُکر خدا که فاطمه در حشر حاضر است ورنه بشر بهانه ی بخشایشی نداشت چشم امید طفل ، همیشه به مادر است شیعه بدون فاطمه آمُرزشی نداشت شُکر خدا که اُم‌ِّابیهاست مادرم شُکر خدا که حضرت زهراست مادرم هفت آسمان به وقت افاضات دینی اش اقرار کرده اند به بالا نشینی اش آنقَدر محو ذات خدا در نماز بود افلاک غبطه خورده به خلوت‌گزینی اش شاگرد ابتدایی زهراست ، جبرئیل! از فاطمه است منصب روح الامینی اش بنیان خانه داری او،ساده زیستی ست جانم فدای چند ظروف گِلینی اش یا لَلعَجَب ز بندگی آن چنانی اش یا لَلعَجَب ز زندگی این چنینی اش روز ازل به فاطمه دل بست مرتضی تا آخرش رسید به حورِ زمینی اش پیراهن عروسی او دستِ سائلی... ما را اسیر کرده همین ذرّه‌بینی اش دامان او "حسین" و "حسن" پرورش دهد حق افتخار کرده به مردآفرینی اش ما سائلان کوی حسین و حسن شدیم دُردی کشِ سبوی حسین و حسن شدیم زهراست راه حل معمای مرتضی شرط صعود تا به بلندای مرتضی از دستپُخت فاطمه پای تنورهاست نانی که می خورند گداهای مرتضی او بازتاب جلوه ی رَبّانی علی است آئینه ای برای تماشای مرتضی شیرین ترین بهانه ی دیروز مرتضی لیلاترین بهانه ی فردای مرتضی یا "مرتضی" است ذکر سحر های "فاطمه" یا "فاطمه" است ذکر سحرهای "مرتضی" ذات "علی" و "فاطمه" ذات الهی است بی حُبِّ این دو،عاشقی عین تباهی است جبریل می شویم اگر بال و پر دهند ما را از آسمان مدینه گذر دهند از مثل من تمامی این کوچه پُر شود روزی اگر برای گدایی خبر دهند بِالقُوّه قنبریم که بِالْفِعل می شویم قدری به ما از آب و غذایش اگر دهند ما خاک کوی فاطمه را ول نمی کنیم حتّی اگر به قاعده ی عرش ، زر دهند حوّا و آدم اند،..نه..،زهرا و حیدراند آن زوج را که کُنیه ی مادر_پدر دهند سردردِ طفل،بانی الطاف مادر است ای کاش هر دقیقه به ما دردسر دهند خیلی برای عمر کمش گریه می کنیم... تا خون به جای اشک به چشمان تر دهند او بار شیشه داشت که "دیوار" دیده بود امّا نشد که این خبرش را به "در" دهند بال فرشته سوخت ز هُرم صدای او از ناله ی غریبی وا مُحسنای او @shia_poem
عشق گه شادی است گاه غم است گاه میخانه است و گه حرم است گاه بغض و سکوت پشت هم است گاه فریاد های دم به دم  است عشق کار سیاه کاران نیست! طفل در بازی بزرگان نیست! من همه عمر شور و شر بودم اهل منطق نه! با جگر بودم راستش!عاشقی قدَر بودم کوچه به کوچه دربه در بودم چندسال است میشوم عازم.. می‌روم کوچه بنی هاشم اول شعر حرف من این است عشق زهرا حقیقت دین است گوش من با بقیه سنگین است پیش او لحظه هام شیرین است عاشقم دورِ دور از همه ام نوکر نوکران فاطمه ام کیست زهرا خداست یا بنده؟! بنده ی از خداش آکنده! چه گذشته چه حال و آینده بین دستان اوست پرونده هو نگفتیم و رو به هو هستیم ماهمه زیر حکم او هستیم چله خاتم رسولان است سیب سرخ خدای منان است صورتش صفحه صفحه قرآن است هرچه حُسن است در جهان آن است زن ولی قبله ی ابوالحسن است او امام امامهای من است! باطنش نور ظاهرش تن بود سخنش حکمت مبرهن بود چادرش کعبه بود مامن بود او خدا در شمایل زن بود چادر کهنه اش غنی ز رفوست عرش حق پادریِ خانه ی اوست شیرزن بود اقتداری داشت منصب "صاحب اختیاری" داشت در دهانش چه ذوالفقاری داشت با علی خودش قراری داشت به ولای علی بلی گفته! به ولایش بلی علی گفته! الگوی جاودان مادرها گل امید قلب دخترها خار در چشم تنگ ابترها سایه اش بر سر پیمبرها کیست جان علی ولی الله؟؟ فاطمه فاطمه سلام الله بعد هجده بهار محترمش.. بیشتر از خوشی رسید غمش دردسر داشت دم وَ باز دمش پهلوی زخم بود و قدّ خمش تکیه گاه ائمه اطهار.. بود آزرده از نوک مسمار! @shia_poem
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است  حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد @shia_poem
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها ز بامم برف پیری را نمی‌روبند پاروها چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها نه هر کس فخر دارد گردروب خانه‌ات گردد مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها اگر آلوده‌ام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم در این تسبیح هم‌سنگ‌اند «یا زهرا» و «یاهو»ها اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها نخی از معجرت حبل‌المتین از بهر معصومین به دستت شربتی داری شفای جان داروها ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شب‌ها نمی‌ماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها به طوفان‌ها مگر موجی خبر از پهلویت برده که می‌میرند و کشتی‌ها نمی‌گیرند پهلوها @shia_poem
دارد ام الوقار می آید خوشی روزگار می آید کوثر از چشمه سار می آید برکت بی شمار می آید با قدم های غرق بارانش عطر و بوی بهار می آید مثل باران زلال می بارد مثل گل با وقار می آید سایۀ لطف اوست گسترده برکت این دیار می آید دارد این خلقت خدایی را آبرو، اعتبار می آید دختری از سلاله ای روشن دختری ریشه دار می آید نور چشم خدیجه کبری مصطفی را قرار می آید دختری که نبی به مادریش می کند افتخار می آید دختری که خدا خودش گفته: به شهِ تک سوار می آید دختری که برای همسریِ صاحب ذوالفقار می آید همسری که برای دفع خطر از علی، پایِ کار می آید همسری که به یاری رهبر وسط کارزار می آید محور اهل بیت می آید مادر این تبار می آید مادر یازده ولیِ خدا مادر انتظار می آید مادری که به دامنش شیری مثل زینب به بار می آید دستِ رد که نمی زند هرگز با گداها کنار می آید به خدا صبح محشر کبری حب زهرا به کار می آید پیرهن در زفاف می بخشد آبرو بر عفاف می بخشد فاطمه فاطمه است چون دریاست فاطمه فاطمه است چون زهراست فاطمه فاطمه است چون نورش در نفس های آسمان پیداست فاطمه فاطمه است، معلوم است هر کلامش هزار و یک معناست فاطمه فاطمه است چون فردا شافع روز محشر کبراست فاطمه فاطمه است چون محشر شیعه اش از شرار نار جداست فاطمه فاطمه است چون شوری در دل عاشقان او برپاست فاطمه فاطمه است، با حیدر پای تا سر فدایی مولاست فاطمه فاطمه است ای مردم «فاطمه فاطمه است بی کم و کاست» باغ احمد چه کوثری دارد خوش به حالش، چه مادری دارد می دهد بوی گل، شمیم گلاب جاری از عطر او بهشتی ناب رو گرفته ز چشم نابینا داده او آبرو به حُجب و حجاب نورِ خورشید، صورتش هر روز نیمه شب، نور چهره اش مهتاب اول و آخرین سلام رسول پشت این درب می رسد به جواب پشت این باب می زنم زانو می رسم به بهشت از این باب هر کسی فاطمه نگاهش کرد نفَسش می شود دلیلِ ثواب بس که بی بی گرفته دستم را رفته از دست من حساب و کتاب فاطمه غرقِ در توسّل بود همه‌ی شهر، جز علی در خواب ای قرار علی ولی الله السلام علیکِ یا اماه سِرّ والیل و روح قرآن است سیره اش وصف صبر و ایمان است خلقت از برکت وجودش بود همه‌ی خلق جسم و او جان است یکی از معجزات او فضّه خادم اوست هر که سلمان است آب مهریه اش، زمین ملکش عالم از برکتش مسلمان است روزی سال ماست در دستش برکت سفره اش فراوان است نان این سفره را به ما بدهید جای دستان او بر این نان است چادرِ مشکیِ پر از نورش پرچمِ انقلاب ایران است فاطمه مادر حسینی هاست فاطمه مادر شهیدان است مطمئنم دعاش، پشت سر رهبرم سید خراسان است انقلابی ام و حسینی ام پیرو مکتب خمینی ام فاطمه جلوه‌ی خدا دارد نفَسَش عطر ربنا دارد نیمه شب در قنوت بارانش گریه، گریه، دعا، دعا دارد در کرامات او همین بس بود پسری مثل مجتبی دارد با وجود حسین معلوم است دامنش بوی کربلا دارد جان حیدر به جان او بند است خانه با بودنش صفا دارد ماند پنهان مزار او امّا حبّ او بین سینه جا دارد مانده ام آن که عرش جایش بود پس چرا زیر دست و پا دارد ، ... بگذریم، آن امام می آید صاحب انتقام می آید ... @shia_poem
ای تاج سر زنان عالم وی مفخر دودمان آدم از جوهر قدس، تار و پودت از نور محمدی، وجودت معیار کمال زن، تویی تو مقیاس جلال زن، تویی تو ای نادره در بحر رحمت آویزه‏ی گوشوار عصمت خیّاط ازل ز حجله‏ی غیب در طارم نور غیب لا ریب چون مشعل وحی را بر افروخت پیراهن عصمت تو را دوخت ای گنج هزار گونه گوهر وی خوانده تو را خدای، کوثر نسل تو، نگاهبان دین ست بر تاج تو، یازده نگین ست شاه شهدا که بر سر دین بگذاشت نگین و تاج خونین یک پاره‏ی پاک از تن توست پرورده‏ی شیر و دامن توست خونی که به شیر توست معجون جز رنگ خدا نگیرد آن خون اسلام، که روز او بشد شب دادی تو گره به زلف زینب ای در فلک پیمبری، ماه خورشید، کمین کنیز درگاه در قدر، ز کاینات برتر با فضه -کنیز خود- برابر @shia_poem
من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ... از آسمان سبز ، از فصل کبوتر من از تو آری ، از تو ای بانوی باران ! باید بهاری سبز بنویسم به دفتر اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست با این زبان الکن و این روح ابتر ! من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟! گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم قرآن ، سه رکعت نور ، یعنی : فصل کوثر گاهی دلم لک می زند شعری بگویم شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر من عاجزم از خواندن آیات نورت طبع مرا در مکتب نورت بپرور در جان من حکمت بریز ، ای جوهر نور ! تا از کراماتت بگویم بار دیگر باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور باید ببینم من تو را با چشم حیدر تو بای بسم الله دین ، توحید نابی ذکر لبان عارف ات : الله اکبر در تو شکوه بندگی را می توان دید ای آبروی قبله و محراب و منبر انسانیت ، حکمت نشین مکتب توست شاگرد دانشگاه تو ، سلمان و بوذر نامت بلند است ای دلیل آفرینش تو کیستی ؟ بانوی دین ، زهرای اطهر @shia_poem
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود قحطی استعاره و تمثیل میشود قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این هر صورتی به آینه تحمیل میشود حتی خبر رسید که از سردی هوا گلدسته چند ثانیه قندیل میشود پرگار تا نود درجه رفت ناگهان مژده: شعاع دایره تکمیل میشود یک حوریه به قالب انسان حلول کرد از این حلول هر چه که تشکیل میشود در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را: زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول هر آیه با شئون تو تحلیل میشود تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی تحریف قطره‌های تو انجیل میشود گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو خامش غذای سفره‌ی جبریل میشود تو سیب می‌شوی و تو را میل میکند سرخی گونه‌هاش که تکمیل میشود تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها هم مشرب‌فرات، لب نیل می‌شود وقتی تو ای الهه‌ی دریا غضب کنی ماهی بالدار، ابابیل میشود طفل تو مبدا همه‌ی اتفاقهاست هر سال با حسین تو تحویل میشود این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود @shia_poem
باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابنده‌ بُرج شرف گوهر رخشنده‌ دُرج شرف مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر ریزه خور سفره او، اولیا در بَر او بر سَرِ پا، انبیا روح  نُبی ، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس و گر کسی هست، علی هست و بس! بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد جن و ملک، کمینه خیل توأند خلق، عوالم به طُفیل توأند حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار هم ز سَران، خود پسرانت سَرند هم، همه مفتخر زِ تو مادرند در صف محشر، چو رسد گام  تو محشر دیگر شود از نام  تو به‌گاه غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل خدای هم می‌برَد فضه‌ تو، معلم عالمی که دارد از یَم کمالت نَمی خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را  نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دسته‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت @shia_poem
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده حضور خاکی رب است در مدار زمین که با تولد یک زن ادامه دار شده کسی که از تبعات وصال و هجرانش خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده کسی که شرط وجود پیامبر حتی به شرط بودن او صاحب اعتبار شده به گرد قامتش امواج نور خیمه زده به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا از ابتدای ازل تا به انتها زهرا از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا چرا که منحصراً خلقت چنین نوری فقط برای خودش بوده است تا زهرا ... میان عرصه ی میقات پای بگذارد و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد که رو کند سند افتخار خلقت را نشان دهد به همه شاهکار خلقت را به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند دلیل گردششان بر مدار خلقت را کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت کنیز عرشی پروردگار خلقت را در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید و بین حشر ببندند بار خلقت را خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من بیا به سر برسان انتظار خلقت را بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است بگیر دست خودت اختیار خلقت را که جن و انس بفهمند کار ما با توست تمام هستی مایی فقط خدا با توست به اوج شأن و مقامت سری نمی آید کسی نیامده و دیگری نمی آید دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید شنیده ایم که در صورت نبودت هم برای همسر تو همسری نمی آید به قامت تو فقط مادری برازنده است به مهربانی تو مادری نمی آید قدم گذار به محشر که تا نیایی تو برای خلق شفاعتگری نمی آید نگات مور وجود مرا سلیمان کرد یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم نبی نبود علی هم نبود تو بودی و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود برای ما که کنارت دمی نتابیدیم همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا نماز از قدم پر ورم چه می فهمد سه روز نان خودت را به دیگران دادی بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد بپرس دختر پیغمبر خدا امّا چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟! من از نسیم معطر به یاس فهمیدم «حضور مادریت را شلمچه می فهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تسلّای مادران شهید » @shia_poem
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار "چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند قابله هایی همه قابل همه از جنس نور به هواداری بانوی پیمبر آمدند بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید به تماشای گل یاسی معطر آمدند تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه انبیا و اولیا  با پا نه با سر آمدند از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد  در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد حجت الله علی الحجة به این معناست که یازده تا حجت الله علینا خلق کرد مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست میرود محراب با معبود خلوت میکند رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست در گرفتاری گره از کارمان وا می کند رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست" @shia_poem