eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
569 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
به جوار قرب قلم اگر شرری شراب مقام هو بنموده جلوه چنین عیان بود از غرور کلام هو که نفیس نافه ی چشم و دل گذرد ز جامع بام هو که چنین اثر متاثر از شریان کافه جام هو چه کشیده حضرت بانویی اثری شرافت هل اتی متحیر از جریان خم قلم آتشی زده بر سبو که سبو کشیده رخ سبو متجلی از جلوات هو عجبا ز طلعت جاذبش که زبان گشوده به گفتگو رخ ذی رخ آمده جلوه گر به طراز واقعه مو به مو که صفای دل زده اینچنین غزلی در اوج جلا جلا بنگر چگونه کشیده او جلوات ابروی حیدری به غضب اشاره نموده بر علی آنکه مَظهر مُظهری چه هلال منفعلی از عیان بنموده وقت فسونگری که علی صراط حق است تو به جواز نمسکهُ بری عجب طریق ولایتش که بیان نموده هو العلا به مقام نافذ عین او دل و دیده دیده چه دیده ای تو به جهد از آنچه که خنجری به فنون غمزه کشیده ای به مقام عشق و وفا چه خوش به مقام باده رسیده ای به خدا قسم که به جلوه اش دم هو به عینه شنیده ای که علی علی متحیری به تحیر از شه لا فتی دو هلال منفک و متصل که ثنای لم یزلی کند دو مقام واصل منفصل که دوام می ازلی کند دو جواز جاذب جذبه را به جلای جرعه جلی کند به مقام مدحت کبریا به عُلا علو علی کند متصور آمده اینچنین به مقام و مرتبت ثنا سنوات سته ی یوم می متخمر آمده هیبتش که خروش جامه ی ماء و تین غلیان ذاتی صولتش که قیاس جعل بسیط از آن متکسرات ولایتش زده تیغ لا به گلوی دو شریان بسط امامتش عجبا ز جلوه مرتضا به مقام کافه ی ارتضا چه حمایلی بنهاده سر به عدیم زانوی آن عدیم سر زانویی که نهاده سر سحری که بوده به غم ندیم سر زانویی که اشاره اش شده عیش عاش انا یتیم سر زانویی که به ضربه ای شده نص شعله که ها حطیم یل جمع خیل بلاکشان به خمار جذبه ی ماورا سزد اینکه نقش علی زده به خیال جذبه امتنان به یقین که دست علی زده به سرش جلاله ی سایبان که به وحی نقش و نگین شود دل بی دلش به سوی جنان دم حاشروا به پریش دل بنموده طره اش این بیان که علی دهد به حساب تو اثرات نشئه ی هل جزا @shia_poem
سپهر بزم ماخلق ندیده همچو اختری که در مقام کن فکان بود مزید برتری هویتی که مُظهر جلال شدبه سروری اصالتی که مَظهر جمال شد به مهتری به فاء فاطمه قسم فطرت از او به پاشده اصل و اساس ما اُمِر نص اصیل فَنتَذِر به درکِ قدرِ فاطمه عیان شده به مااُمِر از آن جهت که واَستَقِم به اوست شرح منحصر مقرر آمد اَمکُثوا به کُنه لفظ مستتر به طور درک فاطمه کون و مکان بنا شده اریکه ی مقام او مسند هو هویت است افاضه ی فضیلتش خاتمه ی دوئیت است سهیل رخشش به دل جاذبه ی معیت است لیله ی قدر مصحف فاطمه در کمیت است به طاء فاطمه بنا طارم هل اتی شده خلاصه ی معارفش اگر شود بیان شود اگر چه مختصر ولی چگونه مستعان شود مفصل است شمه اش نمیشود عیان شود اگر شود اشاره ای قاب قلم کمان شود کنایه ای ز رفعتش هویت کساء شده بیان تامه و اتم متمم ظهور حق تمام اختصار حق شعاع خاص نور حق مخفف ضمیر ها مُصَدِقِ حضور حق فتحه ی تاء انتِ را گرفته از نشور حق به امر کبریائیش فاطمه قل کفی شده بود و نبود ماخلق نبود و بود فاطمه کعبه نبود و سجده شد شرح سجود فاطمه لا هوَ لا اله شد نص قعود فاطمه اصل اصیل ما عُرف نص وجود فاطمه اشاره ای است بعلها کان هی هولاء شده آنچه که درک ماخرد درک کند مقام او کجا رسد به حیطه ی قائمه ی کلام او هزار مرتبه خدا گشته عیان ز نام او دایره ی نور و ظُلَم کوکب احتشام او به نام نام نامی اش عطا به هر عطا شده طفیل خلق نوری اش شعاع افتاب شد به حُسن ذاتیش بیان منزلت کتاب شد به خُم عشق از ازل گل بشر شراب شد چنانکه در بیان حق مدیح او خطاب شد عافیت عفو و عطا به قَدر او قضا شده طبیب درد بی دوا نسخه به نام او دهد خطیب خطبه ی قِدَم خطبه ز جام او دهد شارع شرع شیوه از نطق کلام او دهد ناطق نطق ما خَلَق شرح مقام او دهد کجا بدون فاطمه به پا صف جزا شده غیث مُغیث غوث را فاطمه مادری کند احاطه ی ولائیش به صدر مصدری کند نگاه مادرانه اش که ذره پروری کند به مهر ذره ذره را محاط حیدری کند به حمد او یسبحون کافه ی من تشا شده قوام گنبد فلک به طوف اوست مبتدا حصار مُلک تا مَلَک بر اوست حکم منتهی سه جرعه از مدیح او بُوَد دلیل مصطفی کز آن عیان شد از ازل اساس حب مرتضا از او مقام احمدی دلیل اِصطَفا شده نزول رحمت است او از آسمان سوی زمین صعود عزت از زمین به عزتش شده رهین که قاب قرب حق شده نگاه رب العالمین طلوع شمسِ والضحی هم اوست از سوی امین والقمر غروب او شرح اذا السجا شده کفو عدیل مرتضا ساغر و باده و سبو غایت وحی مانزل شارح شرح ذکر هو صحیفه ی ارادتت داده به عشق ابرو طره به خلوت جنون تو را نموده جستجو اگر به فیض جامتان بنده ی مرتضا شده @shia_poem
کمان ابروی شش ماهه گره چون زد به ابرویش علی در روز خیبر شد عیان از کسوت رویش خمار آلوده صوفی را کشید از حلقه سمت خود که جان از کف دهد آندم چو مستان بر سر کویش به لشگر گاه بازوی ابوفاضل چه ها دیده که عرش دل شده واله ز یا من هوی یا هویش غضنفر گونه در خندق کمین کرده به گهواره ببندد در صف خشمش دو صد لشگر به یک مویش چه شیری شیر خواره یل که قنداقش شده جوشن شکار خود کند شیران به تیغ چشم آهویش چه کس گفته به حلقومش سه شعبه تیر بنشسته مگر او خود دهد فرصت که تیر آید دمی سویش چنان گلبرگ نو جلوه فراز رف رف حیرت به میدان رخ عیان کرده علی و زور بازویش تعالی لله چه بنویسد قلم در وصف آن لحظه علی در عرصه خیبر ز ناز نظم جادویش ذبیح آسا خلیل آرا به قربانگاه رخشیده کمیت لی مع اللهی زخلد وجد نیکویش قدیم حضرت ذاتش جمیع جمع اوصافش همان سبحان من اسری که دل شد محو هندویش علیّ اصغر است این یل کز او الله اکبر شد به کنه حد بی حدی عیان شد روی دلجویش مداد کن فکان عاجز که در انشاء منطوقش نماید همچنان طره مدیح تار گیسویش @shia_poem
کمان ابروی شش ماهه گره چون زد به ابرویش علی در روز خیبر شد عیان از کسوت رویش خمار آلوده صوفی را کشید از حلقه سمت خود که جان از کف دهد آندم چو مستان بر سر کویش به لشگر گاه بازوی ابوفاضل چه ها دیده که عرش دل شده واله ز یا من هوی یا هویش غضنفر گونه در خندق کمین کرده به گهواره ببندد در صف خشمش دو صد لشگر به یک مویش چه شیری شیر خواره یل که قنداقش شده جوشن شکار خود کند شیران به تیغ چشم آهویش چه کس گفته به حلقومش سه شعبه تیر بنشسته مگر او خود دهد فرصت که تیر آید دمی سویش چنان گلبرگ نو جلوه فراز رف رف حیرت به میدان رخ عیان کرده علی و زور بازویش تعالی لله چه بنویسد قلم در وصف آن لحظه علی در عرصه خیبر ز ناز نظم جادویش ذبیح آسا خلیل آرا به قربانگاه رخشیده کمیت لی مع اللهی زخلد وجد نیکویش قدیم حضرت ذاتش جمیع جمع اوصافش همان سبحان من اسری که دل شد محو هندویش علیّ اصغر است این یل کز او الله اکبر شد به کنه حد بی حدی عیان شد روی دلجویش مداد کن فکان عاجز که در انشاء منطوقش نماید همچنان طره مدیح تار گیسویش @shia_poem
سپهر بزم ماخلق ندیده همچو اختری که در مقام کن فکان بود مزید برتری هویتی که مُظهر جلال شدبه سروری اصالتی که مَظهر جمال شد به مهتری به فاء فاطمه قسم فطرت از او به پاشده اصل و اساس ما اُمِر نص اصیل فَنتَذِر به درکِ قدرِ فاطمه عیان شده به مااُمِر از آن جهت که واَستَقِم به اوست شرح منحصر مقرر آمد اَمکُثوا به کُنه لفظ مستتر به طور درک فاطمه کون و مکان بنا شده اریکه ی مقام او مسند هو هویت است افاضه ی فضیلتش خاتمه ی دوئیت است سهیل رخشش به دل جاذبه ی معیت است لیله ی قدر مصحف فاطمه در کمیت است به طاء فاطمه بنا طارم هل اتی شده خلاصه ی معارفش اگر شود بیان شود اگر چه مختصر ولی چگونه مستعان شود مفصل است شمه اش نمیشود عیان شود اگر شود اشاره ای قاب قلم کمان شود کنایه ای ز رفعتش هویت کساء شده بیان تامه و اتم متمم ظهور حق تمام اختصار حق شعاع خاص نور حق مخفف ضمیر ها مُصَدِقِ حضور حق فتحه ی تاء انتِ را گرفته از نشور حق به امر کبریائیش فاطمه قل کفی شده بود و نبود ماخلق نبود و بود فاطمه کعبه نبود و سجده شد شرح سجود فاطمه لا هوَ لا اله شد نص قعود فاطمه اصل اصیل ما عُرف نص وجود فاطمه اشاره ای است بعلها کان هی هولاء شده آنچه که درک ماخرد درک کند مقام او کجا رسد به حیطه ی قائمه ی کلام او هزار مرتبه خدا گشته عیان ز نام او دایره ی نور و ظُلَم کوکب احتشام او به نام نام نامی اش عطا به هر عطا شده طفیل خلق نوری اش شعاع افتاب شد به حُسن ذاتیش بیان منزلت کتاب شد به خُم عشق از ازل گل بشر شراب شد چنانکه در بیان حق مدیح او خطاب شد عافیت عفو و عطا به قَدر او قضا شده طبیب درد بی دوا نسخه به نام او دهد خطیب خطبه ی قِدَم خطبه ز جام او دهد شارع شرع شیوه از نطق کلام او دهد ناطق نطق ما خَلَق شرح مقام او دهد کجا بدون فاطمه به پا صف جزا شده غیث مُغیث غوث را فاطمه مادری کند احاطه ی ولائیش به صدر مصدری کند نگاه مادرانه اش که ذره پروری کند به مهر ذره ذره را محاط حیدری کند به حمد او یسبحون کافه ی من تشا شده قوام گنبد فلک به طوف اوست مبتدا حصار مُلک تا مَلَک بر اوست حکم منتهی سه جرعه از مدیح او بُوَد دلیل مصطفی کز آن عیان شد از ازل اساس حب مرتضا از او مقام احمدی دلیل اِصطَفا شده نزول رحمت است او از آسمان سوی زمین صعود عزت از زمین به عزتش شده رهین که قاب قرب حق شده نگاه رب العالمین طلوع شمسِ والضحی هم اوست از سوی امین والقمر غروب او شرح اذا السجا شده کفو عدیل مرتضا ساغر و باده و سبو غایت وحی مانزل شارح شرح ذکر هو صحیفه ی ارادتت داده به عشق ابرو طره به خلوت جنون تو را نموده جستجو اگر به فیض جامتان بنده ی مرتضا شده @shia_poem
بسم الرب النوع دریای عطش اعتبار عشق معنای عطش قاب قوسینی که او ادنای عشق گفتگو دارد از او فردای عشق آبروی اشک و مشک و انتظار قدرت شمشیر اوج اقتدار منشاء شور آفرین دلبری قبض و بسط نعرها ی حیدری خرقه پوش خرقه ی نعم الوکیل حسبُنا گویی همای بی بدیل نشعه ی نوش غروب آخرین آیت الایات اعجاز مبین سوره والنصر را شرح کلام او که دارد در دل کوثر مقام خالق دیبای رحمت فتح باب درج غیرت نصرت ابن کلاب با سطبر قدرتش فتح آفرید با غرور و غیرتش غم آرمید ماه خورشیدی که در فجر طلوع عاشقی با مقدمش گشته شروع آمده از درگاه اگر وقت ورود در نزول خود به دل کرده صعود ادعای بنده گی دارد مدام غیرت از چشمان او بگرفته وام آمده تا خالق غیرت شود تشنگی بیچاره ی ذلت شود سربلندی که بلندای غرور کرده از دروازه ی چشمش عبور غیر از او یعنی چه کسی دریا شود زانوانش خیمه ی سقا شود غیر ممکن ها از او ممکن شده یک نظر عباس او محسن شده بعد از آن روز سیاه پشت در ماجرای آتش و زخم و سپر موقع بی تابی شاه حنین کیست تا باشد سپر بهر حسین آنکه گردیده بلاگردون او کاشف کرب از دل پرخون او آنکه سقایی به نامش جان گرفت با نگاهش رعشه بر طوفان گرفت آنکه در میعاد غم زد بر کمین نعره زد با ناله ی هل من معین دانش آموز وقارش بوده است در خزان غم بهارش بوده است گرچه زهرایش صدا زد دل غمین ای نگار عزت ام البنین ای قیامت منزلت وقت غروب غیر تو کاشف نبوده بر کروب مادرت ام البین گل آفرید عاشقی آنجا که چشمان تو دید سر به دامان بلا داد و نوشت اشجع الناس است سلطان بهشت گر چه در غرق آب خونی لاله رو غیرتت داده به غیرت رنگ و بو هر چه داری اعتبار مادری ست قدرتت از اقتدار مادری ست مادرت یعنی تمام آبرو مادرت یعنی عیار ذکر هو مادری کرده که هنگام مصاف عشق گردد مُحرم تو در طواف هر چه داری در دل ای شور آفرین بوده وصف مادرت ام البنین @shia_poem