#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مثنوی
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد
به سینه ی اَحدی دستِ رد نخواهی زد
گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی
عزیزفاطمه! ازبس که دست و دلبازی
مدینه شاهد حرفم، فقیر سرگشته
همیشه دستِ پُر از محضر تو برگشته
به لطف خنده تان شامِ غم سحر گردد
نشد که سائل تان ناامید بر گردد
در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی
تمام زندگیت را سه بار بخشیدی
خدا به شهدِ لبت مزه ی رطب داده
کریم آل محمد تو را لقب داده
تبسم نمکینت چه قدر شیرین است!
دوایِ درد یتیم و اسیر و مسکین است
خوشا به حالِ فقیری که چون شما دارد
در این حرم چقدر او بروبیا دارد!
به هر مسافر بی سرِ پناه جا دادی
به دستِ عاطفه، حتی به سگ غذا دادی
گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی ست
مقام اولیِ جود و بخششت ازلی ست
به حجِ خانه ی دلبر چه ساده می رفتی!
همه سواره، ولی تو پیاده می رفتی
شما ز بس که کریم و گره گشا بودی
دلِ کویر به فکرِ پیاده ها بودی
چه قدر مثلِ علی از زمانه رنجیدی
سلام داده، جواب سلام نشنیدی
امامِ برهه ی تزویرهای بسیاری
به وقت رفتن مسجد زره به تن داری
امام رأفتِ دورانِ بی مرامی ها
نشسته ای سرِ یک سفره با جزامی ها
خیال کن که منم یک جزامی ام آقا!
نیازمندِ نگاه و سلامی ام آقا
قسم به حُرمت این ماهِ حق نگاهی کن
به دستِ خالی این مستحق نگاهی کن
بگیر دستِ مرا دست بسته ام آقا
ضرر زدم به خودم، ورشکسته ام آقا
کریم شهر مدینه، برس به فریادم
به جانِ مادرت آقا، غریب افتادم
خودت غریبی و با دردم آشنا هستی
رفیقِ واقعیِ روزهای بی دستی
دل از حسابِ قنوت تو سود می گیرد
دعایِ دست رحیمت چه زود می گیرد!
برای مدح تو گویند شعر احساسی
به واژه هایِ در و میخ و کوچه حساسی
چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه؟
بگیر دستِ مرا با خودت ببر کوچه
چه شد؟که بغضِ گلوگیر گوشه گیرت کرد
کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد!
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
دیشب گذری کردم از کوچه ی میخانه
دیدم همه مستان را دیوانه ی دیوانه
ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه
من بودم و تنهایی در حلقه ی شیدایی
دستی ز کرم آمد ناگاه روی شانه
گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان
برخیز غزل خوان شو مستانۀ مستانه
سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه
برخواستم و خواندم یا محسن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!
هو هاتفی از یثرب می گفت دم مغرب
افطار بفرمایید از سفره ی جانانه
فرمود کسی مولا فرموده بفرمایید
کردند همه طاعت فرمان ملوکانه
چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود
بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود
ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمه ی زیبایی
هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعه ی غوغایی
افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی
ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفزایی
اوّل قمر طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشق صدیقه ی کبرایی
ای سفره ی گسترده وی رحمت بی پایان!
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی
ای حِلم خداوندی اسطوره ی صبری تو
فرمانده بی لشکر سردار شکیبایی
رویای شب و روزم خورشید دل افروزم
عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم
ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها
وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها
هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا
می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را
خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز
ای سـیطره ات حاکم بر سلطه ی سلطان ها
ای میمنۀ هستی در میسره ی چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصه ی میدان ها
در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشته ی بالفطره از حُسن تو انسان ها
هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشه ی ویران ها
لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردند به عشق تو این پاره گریبان ها
در پاسخ این پرسش «الملکُ لِمنْ اَلیوم»
رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها
فریاد زنم محشر از عمق دل مستم
از طایفه ی عشقم ... مجنون حسن هستم
امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید
با دست تهی چشمِ پر آب حسن گوید
عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا
هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید
با رحمت و احسانِ چشمانِ پر از خیرت
این عاشق شیدا را دریاب...! حسن گوید
امشب همه ذرات هستی حسنی هستند
خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید
کی غلغله می افتد؟ در جان همه عالم...
وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید
ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند
سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید
ای محور بخشایش در ماه عنایت ها
ماه رمضان رب الارباب حسن گوید
ای احسن اسماءِ حُسنای خداوندی
درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی
#مجتبی_روشن_روان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
خاکِ این خانه زَرَش بیشتر است
لُطفَش از دور و بَرَش بیشتر است
کارِ ما دستِ کریمی باشد
که شلوغیِ سَرَش بیشتر است
خانه اش بینِ تمامِ این قوم
در کرامت خَبَرَش بیشتر است
پسرِ ارشدِ خانه پیداست
از بقیه جگرش بیشتر است
دین به شمشیر فقط زنده نشد
صُلح گاهی اَثَرَش بیشتر است
بارِ خرمایِ شما سنگین است
مثلِ طوبیٰ ثَمَرَش بیشتر است
چهار فصل است پذیراییِ تان
باغِ نو برگ و بَرَش بیشتر است
رُطَبِ سفره یِ مولا آمد
پسرِ ارشدِ زهرا آمد
از لبش شورِ ازل ریخته است
نورِ حق ، عَزّوَجَل ریخته است
رویِ چشمش دو قصیده دارد
و سرِ شانه غزل ریخته است
زیرِ پایش که پُر از محراب است
چقدر تاج محل ریخته است
کَرَم و جود و سخا و رافت
دورِ او چند بغل ریخته است
ضربه هایش به زمین ، لشکر را
بینِ میدانِ جمل ریخته است
بیوه یِ ناقه سواران فهمید
به سرش خشمِ اجل ریخته است
قاسمش هم به پدر رفته ببین
روی ِلبهاش عسل ریخته است
تا که بازی بکند در پیشش
تیر و ناهید و زُحل ریخته است
باز آوایِ علی می آید
پسرش جای علی می اید
دستِ ما باده یِ ناب اُفتاده
کارِ ما دستِ شَراب اُفتاده
تا که بویی زِ تو آورد نَسیم
رونق از کارِ گُلاب اُفتاده
بَسکه شیرین شُده بوسیدنِ تو
دَهَنِ فاطمه آب اُفتاده
کوچه بُن بست شده راه برو
دلِ این شهر به تاب اُفتاده
مَرد و نامرد جدا شُد از هم
چون زری که به تُراب اُفتاده
سالها هست که از رویِ نفاق
بعدِ صلحِ تو نقاب اُفتاده
حق و باطل پس از این پیدایَند
پَرده از مکرِ سراب اُفتاده
دست عُمریست به دامان داریم
چه غَمی تا که حسن جان داریم
وای اگر دستِ تو شمشیر کِشَد
آسمان پیشِ تو تکبیر کِشَد
از رجزهایِ تو از نعره یِ تو
همه یِ جُمجُمه ها تیر کِشَد
مرگ را در نظرِ صد لشکر
ملک الموت به تصویر کِشَد
تا تو اُسطوره یِ رَزمی،تاریخ
خط بُطلان به اَساطیر کِشَد
شیوه ات روبَهیان را بیرون
از دلِ بیشه و تزویر کِشَد
از شکوهِ تو مُرَدَد ماندیم
حق بده حرف به تکفیر کِشَد
قاسمت دید و به خود اَزرق گفت
مجتبیٰ آمده شمشیر کِشَد
پسرِ رفته به بابا این است
دومین حیدرِ زهرا این است
گرچه از دستِ تو کَم هم خوب است
خواستن قدرِ دو عالم خوب است
بوسه بر رویِ ضریحت حتیٰ
شده در خواب و خیالم خوب است
تا برای تو بِگریَم دل سیر
از همه سال محرم خوب است
نامِ ما را تو به زهرا دادی
نظرت هست که دَرهم خوب است
زائرانِ تو زیادند ، تو را
حرمی قَدِ دو عالم خوب است
چشمهای تو چه دیدند،بگو
گیسویت از چه سفیدند،بگو
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
چه خوش بر لب که بسم الله الرحمن الرحیم افتد
و یا بر لب نوای یا علی و یا عظیم افتد
چه خوش بر شوره زار دل گذاری از نسیم افتد
چه خوش باشد که سائل کار و بارش با کریم افتد
چه خوش عبدی که تا آخر گدای پنج تن باشد
چه خوش نوکر که ارباب دو دنیایش حسن باشد
مدینه امشب از یمن حسن باغ جنان گشته
دوباره عالم پیر از گل رویش جوان گشته
دوباره نور پیغمبر به دنیاها عیان گشته
همان که نور حق در قاب چشمانش نهان گشته
بگو تبریک بر ثارالله و بر حضرت زینب
که زهرا مادر و شاه نجف بابا شده امشب
دلا بنگر که در ماه مبارک ماه تابیده
چه زیبا روی دست فاطمه با ناز خوابیده
علی چون روی ماه مجتبای خویش بوسیده
گشوده چشم ، طفل و بر امام خویش خندیده
جهان چون شام تاریکی و مهتابش حسن باشد
حسین ارباب عالم لیک اربابش حسن باشد
بیا افطار خود واکن بگو جانم حسن جانم
کرامت را تو معنا کن بگو جانم حسن جانم
کویر دل چو دریا کن بگو جانم حسن جانم
و جا در قلب زهرا کن بگو جانم حسن جانم
حسن سبط نبی آری حسن نور جلی باشد
حسن شیر جمل بود و سپهدار علی باشد
علی چون خاتم احمد حسن نقش نگین باشد
حسن بنگر علمدار امیرالمومنین باشد
حسن آقا ، حسن مولا ، معزالمومنین باشد
حسن مولا و استاد یل ام البنین باشد
اگر مولا کند جلوه میان نه فلک یک دم
تمام حُسن یوسف میرود از خاطر عالم
به دل مهر حسن دارم حسن را دوست می دارم
همیشه هر کجا یارم حسن را دوست می دارم
به عشق او گرفتارم حسن را دوست می دارم
شده مولا کس و کارم حسن را دوست می دارم
امام آخرین ما به آقاییش می نازد
می آید ، از برای او حریمی ناب می سازد
#ناصر_شهریاری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
بسم رب النور ، من هستم مسلمان حسن
بوده از روز ازل دستم به دامان حسن
آمدم اصلا در این دنیا به فرمان حسن
عالمی دارم در اینجا با گدایان حسن
شکر حق که مثل اربابم دلم با مجتباست
تا قیامت بر لبم ، یا مجتبی یا مجتباست
ای خوشا آن دم که ذکر لب حسن جان می شود
پیش چشمم جنت الاعلی نمایان می شود
در دل ویرانه قلبم گلستان می شود
درد های گفته و نا گفته درمان می شود
هر که با این اسم زیبا عشق بازی می کند
روز محشر پیش مردم ، سرفرازی می کند
دل حسن ، دلبر حسن ، عالی حسن ، اعلا حسن
قبله عباس و عشق زینب کبری حسن
تا ابد بانی کل مهربانی ها حسن
لافتی الا علی و لا کریم الا حسن
هیچ هم گیرد ز سائل بی نهایت می دهد
مهربانی را ببین ناگفته حاجت می دهد
ای تمامی وجود حضرت خیرالنسا
زینت دوش نبی و زینت عرش خدا
چهره تو مصطفی در مصطفی در مصطفی
بند می آیند هنگام عبورت کوچه ها
در جمالت جمع گشته ، کل زیبایی حسن
یوسفی ، ماهی ، نه بالاتر از اینهایی حسن
تو همان هستی که بی منت سخاوت می کنی
آسمانی ، آسمانی هم عنایت می کنی
دم به دم بر عالم و آدم محبت می کنی
فاطمه هو می کشد وقتی کرامت می کنی
دم به دم لطف فراوانت به خوب و بد رسید
مهربانی تو را خوب و بد عالم چشید
ای که آقازاده و آقا و آقا پروری
مانده ام که مصطفی یا فاطمه یا حیدری
تا قیامت از زمین و از زمان دل می بری
با وفایی ، مهربانی ، بی نظیری ، محشری
یا معز المومنین دست الهی یار توست
نایب حیدر شدن تنها در عالم کار توست
ای خدای هیبت و خشم و جلال و اقتدار
حاصل عمرِ جنابِ حیدر ِدُلدُل سوار
کینه توزان جمل را قدرت تو کرده خار
یا علی گفتی و شد لشکر تماما تار و مار
شیر حیدر ، ای حماسه آفرین عالمین
کیستی تو که علمدار سپاهت شد حسین
سیدی کن گوشه چشمی ، من گدای قاسمم
هر چه هم بد باشم آقا ، خاک پای قاسمم
نوکر حلقه به گوشم ، بی نوای قاسمم
من زیر منت ِ کوه وفای قاسمم
آی ابر با کرامت ، رحم کن بر این کویر
عشق آقازاده ات را از دلم هرگز نگیر
ای که از مظلومیت ماهی دریا گریه کرد
بر مزار مخفی تو چشم زهرا گریه کرد
پیر شد از بس حسینت بر تو آقا گریه کرد
یاد داغ کودکیَت عرش اعلا گریه کرد
کوچه تنگ مدینه موسفیدت کرده است
آه در خانه زنت ؛ آقا شهیدت کرده است
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#مدح
#جنگ_جمل
اول مدح قلم مرثيه خوان شد ناگاه
حرف تشییع تو با تیر و کمان شد ناگاه
ماجرا را سرِ مقتل برسد میفهمند
شعر از آخر که به اوّل برسد میفهمند
تیر در چلّه نشسته ست، نمیفهمم من
راه تابوت تو بسته ست نمیفهمم من
مادرِ فتنه پیِ جنگِ دوباره ست، عجب
باز هم صحبت یک زن که سواره ست...عجب!
کینه ها در دل این زن ز تو و حیدر هست
شتر حادثه خوابیده، ولی استر هست
چند تن باز پی جنگ و جدل آورده
کینه هایی ست که از جنگ جمل آورده
چه گذشته ست بر این زن که غضب کرده چنین؟
فتنه ارث پدرش بوده، طلب کرده چنین!
چند صفحه به عقب میرود این جا تاریخ
راه باید بروی چند قدم با تاریخ
سر ظهر است و هوا گرمتر از هر روز است
آتش فتنه ی این معرکه عالم سوز است
سر ظهر است و هوا هم به سخن آمده است
مرد کم بود در این قافله، زن آمده است
کفر بر جهل نشست و دم از ایمان زده شد
طبل یک جنگ به خونخواهی عثمان زده شد
همه آماده ی جنگ اند و مهیای ستیز
همه آری همه حتّی شتر عایشه نیز
خوف جنگ است فقط پشت غضب کردن کفر
ترس چون گرد نشسته ست به پیراهن کفر
مُهر جهل است که خورده ست بر این دلها سخت
خود ها سخت گره خورده، حمایل ها سخت
تیغ ها از غضب و کینه و نفرت سنگین
تیرها پشت کمان ها همه کردند کمین
باد آرام رجز خوان شده با گرد و غبار
خاک لبریز غضب گشته و بی تاب و قرار
گرد و خاک است که بر پا شده در دل ها هم
زخم خوردند سپرها و حمایل ها هم
میوزید از دل طوفانِ بلا باد به دشت
ناگهان سایه ای از واهمه افتاد به دشت
همه دیدند کسی از وسط گرد و غبار
مثل یک شیر که افتاده دو چشمش به شکار
تیغ ابروی غضب کرده اش از راه رسید
نعره زد لشکر دشمن: اسد الله رسید
رگ پیشانی اش انگار که بالا زده است
آستین غضبش را دو سه تا تا زده است
او که آمد همه رفتند عقب چند قدم
لافتای دگری آمده با تیغ دو دم
وای اگر دست بگیرد پسر شاه علم
دشت را با نفس حیدری اش ریخت به هم
شده در بین نبردش کمر معرکه خم
میتواند بفرستد همه را قعر عدم
به علی رفته ستیزش به خداوند قسم
رفت تا پای شتر را کُند از ریشه قلم
هیبت حیدر کرار نمایان شده است
بنویسید حسن راهی میدان شده است
تیغ می غرد و از خشم رجز خوان شده است
مثل اینکه وسط معرکه طوفان شده است
بین میدان جمل، کشته فراوان شده است
لشکر از کرده ی خود سخت پشیمان شده است
بسکه خون میچکد انگار که باران شده است
با نگاهت شتر حادثه حیران شده است
وقت آن است که بالا برود تکبیرت
چارتا پای شتر را بزند شمشیرت
سد راه تو نشد هیچ کسی، چندی بعد
تازه کردی سر میدان نفسی چندی بعد
نه خم افتاد به ابرو و نه چینی به جبین
تیغ تو پا شد و انداخت شتر را به زمین
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بي انتهائي اند
خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند
هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند
یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنائی اند
صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدائی اند
سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم
همسایه قدیمی این خانواده ایم
دست مرا بگير كه عاشق ترم كني
سلمان خانواده ي پيغمبرم كني
من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم
شايد مرا بگيري و انگشترم كني
آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند
تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني
من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق
بال مرا بگيري و خرج حرم كني
بال و پر شكسته به دردم نميخورد
انگار بهتر است كه خاكسترم كني
روزي آب و سفره ي نان مني حسن
ماهِ مباركِ رمضان مني حسن
آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود
در خانه ي فرشته هم آدم نميشود
آقاي من بدون توسل به نام تو
حالي براي توبه فراهم نميشود
دست مرا بگير و به سمت خدا ببر
چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود
آرامش تو باعث طوفان كربلاست
بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود
هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو
مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود
تا كربلا رسيد صداي سكوت تو
اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو
اي ياكريم خسته چه كردند با پرت
اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت
از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد
رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت
با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر
اما كسي نخواند نمازي به پيكرت
تابوت را نشانه گرفتند به تيرها
آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت
دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين
پر ميزند به سمت بقيع مطهرت
تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد
بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
باید بچشد گرمیِ طوفانِ نجف را
هرکس که ندارد تبِ سلطان نجف را
ما را نه فقط بر سرِ این سفره نشاندند
خورده است نبی هم کفی از نان نجف را
بخشید خدا اولِ این ماهِ مبارک
پیش از همهی خلق مسلمان نجف را
میخواست ببینیم کریمیِ علی را
رو کرد خداوند حسن جانِ نجف را
یک روز بیاییم و بسازیم مدینه
بالای سرِ فاطمه ایوانِ نجف را
-
دیدیم همه سروری آلِ علی را
اول پسرِ مادریِ آل علی را
-
جبریل شدم مثلِ کبوتر شدم امشب
ای شوق ببین یک کَسِ دیگر شدم امشب
نامت به لبم آمد و چسبید لبانم
انگار پُر از قندِ مُکرر شدم امشب
من از جبروت و جلواتِ تو شنیدم
ای عشق به من حق بده کافر شدم امشب
پیراهنم از عطرِ گلابت شده لبریز
از لطفِ شما لالهی قمصر شدم امشب
آقا به ضریحی که نداری پَرِ من خورد
پیشِ تو عجب نیست اگر زر شدم امشب
-
باید که ببینند علی را حسنش را
نقش شرف الشمس عقیق یمنش را
-
آئینه بگیرید پیمبر شدنش را
از روز ازل حضرتِ حیدر شدنش را
باید که عقیقه بکند فاطمه امشب
شیرینیِ این لحظهیِ مادر شدنش را
یوسف سرِ این کوچه دویده است ولی باز
میدید در آن غُلغُله آخر شدنش را
چشمی که حسد داشت به ذُریهی زهرا
با رویِ حسن دید خود اَبتر شدنش را
بینالحرمین اند ملائک همه امشب
تبریک بگویند برادر شدنش را
-
تنها نه دل ما که دو عالم حسنیه است
هر دو حرم کرببلا هم حسنیه است
-
باید که علی چند پسر داشته باشد
تا اینکه مدینه سه قمر داشته باشد
مانند نبی کیست که در بینِ دو عالم
از فاطمهی خود دو جگر داشته باشد
باید که پسر دار شوی تا که بفهمی
شیرینیِ باغی که ثمر داشته باشد
هرکس که از این ایل بُوَد موقع رزمش
در پنجهیِ خود تیغِ دو سر داشته باشد
باید که پس از نامِ علی ذکرِ حسن داشت
تا تیغِ اباالفضل اثر داشته باشد
-
آن چشم که دیدت چقدر مست شد آقا
یک شهر پُر از کوچهی بن بست شد آقا
-
خورشید چرا نیمهی شب بر سرِ بام است
گو ماه نیاید که مرا ماه تمام است
آن کَس که در این خانه غلام است امیر است
آن کَس که امیر است بر این خانه غلام است
"در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی رویِ تو ای سَروِ گُل اندام حرام است"
با اینهمه حُسنی که شده جمع در اینجا
حیران شدهام قبله کدام است کدام است
هرکس که جمل بود و تو را دید نوشته است
سوگند که صُلحِ تو قیام است قیام است
لایوم....بگو تا بگدازیم برایت
ای کاش حسینیه بسازیم برایت
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
سنگ نگین اگر بتراشم برای تو
باید كه از جگر بتراشم برای تو
طوف سرت به شیوه ی حجاج جایز است
پس واجب است سر بتراشم برای تو
اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد
من حاضرم كه پر بتراشم برای تو
باشد كه من به سوی تو آزاد رو كنم
از چوب سرو در بتراشم برای تو
از اصفهان ضریح برایت بیاورم
یك گنبد از هنر بتراشم برای تو
صد فرش دستباف برایت بگسترم
گل های سرخ و تر بتراشم برای تو
بر مرقد تو لاله ی عباسی آورم
فانوسی از قمر بتراشم برای تو
از والدین، خادم درگه بسازمت
قربانی از پسر بتراشم برای تو
چون محتشم كه شعر برای حسین گفت
من شعر بر حجر بتراشم برای تو...
#محمد_سهرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
::
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
#سید_حمیدرضا_برقعه_ای
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
حالا که آسمان دم باران گرفته است
طبع سرودنم چقدر جان گرفته است
ازاین طراوتی که پر از عطر نام توست
دور و بر مرا گل ریحان گرفته است
ممنونم از کرامت تو ، زندگی من...
ازلطف بی حدت سروسامان گرفته است
از دست با کرامت تو سالیان سال
دستان خالی ام چقدر نان گرفته است
ای مهربان شهر مدینه امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا "حسن"
هر واژه ای که لایق مدحت نمی شود
هرجمله ای که درخور وصفت نمیشود
هرکس که شعرگفت نظرکرده ی تو نیست
مضمون تو به هرکسی قسمت نمیشود
امشب بیا و حال مرا رو به راه کن
آقا اگر برای تو زحمت نمی شود
بانی سفره های شلوغ مدینه ای
یک بار هم سرای تو خلوت نمی شود
تو قهرمان جنگ جمل بوده ای ولی
از این حماسه های تو صحبت نمیشود
اسطوره ی شجاعت و قدرت امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا "حسن"
دست کریم تو چقدر بی نظیر بود
دنبال مردمان غریب و فقیر بود
با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت
از بس که خیر مرحمت تو کثیر بود
یک بار هم خودت به غذا لب نمیزدی
اما تمام شهر ز دست تو سیر بود
لحن صدای تو همه را جذب کرده بود
از بسکه طرز صحبت تو دل پذیر بود
از بردباری ات چه بگویم که دشمنت
حتی از این صبوری تو سر به زیر بود
ای انتهای جود و کرم ای امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا "حسن"
خورشید را جمال تو بیکار می کند
مهتاب بی تو میل شب تار می کند
تو آمدی و روزه ی خود را علی فقط
با بوسه بر لبان تو افطار می کند
هستی تو آن کریم که اموال خویش را
هر سال با رضای خود ایثار می کند
من از تبار میثم تمارم ، عاقبت
عشقت حواله ام به سر دار می کند
این خصلت تو که به گدا رحم میکنی
گاهی فقیر را چه طلب کار می کند
لطف تو هست شامل حالم امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا "حسن"
شهر مدینه از قدم تو منور است
زیبایی تبسمت از جنس کوثر است
یک جلوه از نگاه تو یعنی خود بهشت
حتی بهشت هم ز نسیمت معطر است
قدری قدم بزن سر این کوچه و ببین
دنبال تو فرشته پی بال و شهپر است
روی خوشت مکرم الاخلاق دین ماست
با خلق و خوی تو شده کافر خدا پرست
با یاد قبر خاکی و بی زائرت ببین
چشمان عاشقان و مریدان تو تر است
ای غصه دار کوچه و سیلی امام من
یا ایها العزیز عزیز خدا "حسن"
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
جود خداوندیَاست در کف جودش
شعشعهی کبریاست ضوء وجودش
عرصهی لاهوت شمّهای ز حدودش
هست حدودش ثُغور حیّ ودودش
آنکه ودود از میان خلق ستودش
طبق تفاسیر نصّ سورهی رحمان
او و حسیناند شرح لؤلؤ و مرجان
خیمه و خرگاه اوست عالم امکان
روح صلات از ویست فرض به انسان
در دل این خیمه قائمست عمودش
شبّر آل علی، حسن شده نامش
او که کلام خداست ضبط به کامش
دشمن و یارند ریزهخوار طعامش
جن و ملک ماندهاند محو قیامش
خیل بنیآدماند مات سجودش
إن ذُکٍرَ الخَیرُ کانَ أوّلُ ذِکرًا
دفتر تقدیر را نموده مدوّن
او که نظامش نظام اقوم و احسن
اوست که تجرید کرده از همه روزن
او که معراج رفته گاهِ قعودش
رحمت و رحمست در سرائر اسمش
نور خدا جلوه کرده قسم به قسمش
ورد ثبوتیّه است حرز طلسمش
آنکه برافکنده تیر جور به جسمش
باد، خدنگ خدا به چشم حسودش
بقعه ندارد اگرچه فرش مزارش
بال ملک بودهاست آینهدارش
گشت عطا در سه دفعه دار و ندارش
پود زمان بودهاست بسته به تارش
تار زمین تاب خورده در دل پودش
هرکه ز مینای صبر قَلَّ و دَل خورد
قطرهشکیبی از او به روز ازل خورد
قاسم او از عموی خویش عسل خورد
قفل اگر بر جدال اهل جمل خورد
هان! حسن بن علیست آنکه گشودش
قوس صعودش نه تنزُّل دمد از آن
دست کشد جزء را و کُل دمد از آن
جلوه کند گر به خار گل دمد از آن
عین دعا هست و تبدُّل دمد از آن
در همه عالم ببین ظهور و نمودش
سفرهی او خاص و عام داشت نه واللّه
بیم خواص و عوام داشت نه واللّه
نهی ز اهل جذام داشت نه واللّه
زخم دلش التیام داشت نه واللّه
او که غریبست در میان جنودش
پیرزن تیرزنی رفت و نفهمید
این بدنی را که به تیرش شده تقیید
هست از آیات نور و سورهی توحید
میرود از این دنی به عالم تجرید
روح مجرد شدهست و نیست قیودش؟
#مجید_لشکری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem