eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
573 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت علی اصغر علیه السلام نفرین هر آنچه هست به نابنده ، حرمله بی آبروی ِ پسـت ، سر افکنده ، حرمله مشـکل گشای ِ لشـکر ِ طـاغوت کـربلا آمد به جنگ ِ کودک ِ رزمنده ، حرمله با کفر ابن ملجمی‌اش حرص می خورد از این که باز مانده علی زنده ، حرمله تاوان چگونه می دهد آن نانجیب با قلبی که از رباب ... آه کنده ، حرمله تنها نه بر لب ِ پدر ِ طفل ِ شیرخوار کرده حرام بر لب ِ ما خنده ، حرمله آمد که بغض ِ واشده ی ِ اشک مادرش پنهان کند ، حوالی ِ آن خنده ، حرمله در مقتل ِ لهوف و مقرم نبود کاش ... نامی از این جهنم سوزنده ، حرمله تیری که زد به قصد پسر ، کشته شد پدر یعنی دو قتل کرده ، دو پرونده ، حرمله تکرار نام ِ قاتل ِ شش ماهه خوب نیست شرمنده است ، قافیه شرمنده ، _ ..... _ شد عرش ِ سینه ی ِ پدر ِ او رواق او بیچاره مادرش ، چه کشید از فراق او روح الله قناعتیان
جُنبشی بين آسمان‌ها بود شورشی تا به عرشِ اعلا بود چشمهای فرشتگان مبهوت به جوانی پيمبر آسا بود مرتضايی به شکلِ پيغمبر يا حسينی که عالم آرا بود محشری می‌رود به رویِ زمين يا قيامِ قيامت آنجا بود اينکه پشتِ سرش روانه شده است آيه‌ی «وان يکاد» زهرا بود نه فقط دل زِ کربلا برده با شکوهش دل از خدا برده لرزه بر جانّ دشت اُفتاده از حسينی ترين نبی زاده کيست اين گردباد پيچيده که خدا تيغ در کَفَش داده کيست اين مرد غيرتِ طوفان کيست اين سر فرازِ دلداده همه گفتند که خدا انگار باز پيغمبری فرستاده از نژاد علی به نامِ علی مثل عباس کوهِ اِستاده باز دريای ايستاده ببين شورِ رزمِ امير زاده ببين قدمی زد زمين تلاطم کرد لشکری دست و پای خود گم کرد خویش را قبله‌گاهِ میدان و کعبه را قبله‌گاه دوم کرد آسمان را به خاک می‌دوزد اينکه بر حادثه تبسم کرد شور آتشفشان شروع شده است مرتضی گوئيا تجسم کرد اينکه از کشته پشته می‌سازد با لب تيغ خود تکلّم کرد رجزش دشت را بهم پيچاند نعره‌ای زد زمانه را لرزاند تشنگی می‌بَرَد توانش حيف خشک‌تر می‌شود لبانش حيف پيشِ چشمانِ خسته‌اش انگار تيره شد  تيره آسمانش حيف نَفَسش در شماره اُفتاده خسته شد دستِ پُر توانش حيف مَرکبِ زخمی از نَفَس اُفتاد رفت در بينِ دشمنانش حيف ناگهان ضربه‌ای زد از پهلو نیزه‌ای سمتِ استخوانش حیف بر زمينش زد از سرِ زينش پدرش آمده به بالينش چشمت از حال من خبر دارد پدرت دست بر کمر دارد همه فهميده‌اند بابایت حالتی مثل محتضر دارد تيغهايی که هست اطرافت چقدر لَخته‌ی جگر دارد دستِ لرزانِ من کجا و تنت؟ که تو را تکه تکه بردارد خُرد شد استخوانت اما نه استخوانی تنت مگر دارد نَکنَد از بَرِ پدر بِرَوی خون من گردنت اگر بِرَوی بی تو تنهای کربلا شده‌ام بی تو اُفتاده تر زِ پا شده‌ام من غرورِ شکسته‌ام بابا بی تو غمگین‌ترین صدا شده‌ام نوکِ انگشتهایشان این سوست عاقبت دست بر عصا شده‌ام بی تو بازیچه‌ی نگاه همه بی تو مجروح خنده‌ها شده‌ام همه کف می‌زنند و می‌خندند بِینِ اینان چه آشنا شده‌ام از کنارت چگونه برخیزم خاک باید به روی سر ریزم حجمی از خون و نيزه و تیری حجمی از زخمهای دلگيری حجمی از خُرده‌های يک ساقه حلقه‌هایِ جدایِ زنجيری حجمی از تيغ‌های لب پَرِ سرخ حجمی از تکه‌های شمشيری حجمی از پاره‌های پاشیده غرقِ صد ضربه‌ی نَفَس گيری حجمی از پيکرِ پراکنده در سراشيبی و سرازيری به دلم تيرِ آتشين نزنی پيرمَردَم مرا زمين نزنی @shia_poem
آه ای میوه ی قلب من علی اکبر من. زندگی را شده ای در نظرم باور من. تا هدایت شود این قوم ز دین برگشته. از حرم راهی میدن شدی پیغمبر من. خیره مانده سوی میدان نگران منتظرت. دیده ی غم زده و ملتمس دختر من. مثل شاهین که به یک دسته کبوتر بزند. زده ای بر دل میدان بلا، حیدر من. آب کردی طلب از من، و من از فرط عطش. تر نمودم لب خشکم به لبت کوثر من. نیزه ای میخ شد و پهلویت از هم وا کرد. بیش از پیش شدی، حال تو چون مادر من. تا که از اسب علی جان به زمین افتادی. به زمین خورد ستون همه ی لشکر من. وای بعد از تو و، از بعد عمو عباست. بین این لشکر کافر چه بیاید سر من. در کنار تن تو ارزش دنیا افتاد. مثل اشکی به زمین از سر چشم تر من. حرص شمشیر و سنان ریخت و پاشی کرده. از گلستان وجود تو گل پرپر من. می کشی پا به زمین زمزم خون می جوشد. ای ذبیح از همه اعضای تنت در بر من. غیرت الله حرم از دل نامحرم ها. خیز از جا و ببر سمت حرم خواهر من. @shia_poem
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی، جگری داشته باشی انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازۀ کافی ثمری داشته باشی انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی می میرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تكثیر شدی بیشتری داشته باشی رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟ بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی @shia_poem
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دلخوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد دست و پاگیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد @shia_poem
ای تجلی صفات همه ی برترها چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای چون که عشق پدران نیست کم از مادرها پسرم! می روی اما پدری هم داری نظری گاه بیندار به پشت سرها سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو شاید آرام بگیرند کمی خواهرها بهتر این است که بالای سر اسماعیل همه باشند و نباشند فقط هاجرها مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست عمه ات هست به جای همه ی مادرها حال که آب ندارند برای لب تو بهتر این است که غارت شود انگشترها زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که: "آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها آنچنان کند نگشته است لب خنجرها" چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده چه کنم با تو و با بردن این پیکرها آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم بر زمین باز بماند طرف دیگرها با عبای نَبَوی کار، کمی راحت شد ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها @shia_poem
**روضه از زبان بقیت الله الاعظم من روضه خوان ِ غربت ِ آقای عالمم بی تابِ سربریدة ماهِ محرمم با گریه هر غروب من از حال می روم با هر فرازِ ناحیه گودال می روم صبح وغروب ،ندبه کنان گریه می کنم این روضه را به مادرمان هدیه می کنم برنیزه تکیه داد وز جایش بلند شد دردش گرفته بود صدایش بلند شد فرمود: زنده ام به کجا حمله می کنید نامردها به خیمه چرا حمله می کنید کارِ مرا تمام نکرده کجا ؟سنان!!!! اینجا کنارِ لشگری از گرگ ها بمان با یالِ غرق خون شده برگشت ذوالجناح با زین واژگون شده برگشت ذوالجناح اینجا به بعد ضربه زدن ها شروع شد اینجا به بعد شیون زنها شروع شد دیدم خودم به چشم ترم وای وای وای بیرون زدند اهلِ حرم وای وای وای دنبالِ ذوالجناح هراسان وبی پناه با عمه آمدند به بالای قتلگاه جدِ مرا محاصره کردند یک سپاه دیدم چگونه عمه ما می کند نگاه هرکس رسید نیزة خود را شکست ورفت یک استخوان ز سینة آقا شکست و رفت یک عده بر تمام تنش سنگ می زدند یک عده بر لباسِ تنش چنگ می زدند در آن میانه حرمتِ آئینه ها شکست وقتی که شمر آمد وبر سینه اش نشست از دستِ او محاسنِ جدم رها نشد هرچه کشید خنجرِ خود، سر جدا نشد تا که زرویِ پیکرِ بی سر بلند شد فریاد یا بُنَیَ ز مادر بلند شد اینجا به بعد گریة من رنگِ خون شود گیسو به دست شمر ز مقتل برون رود اینجا به بعد زخمِ دلِ ما نمک زدند باور کنید عمة مارا کتک زدند راه فرار از حرم آنروز بسته شد با چوبّ نیزه پهلوی زنها شکسته شد آن شب زنانِ سوخته یاور نداشتند آن شب بنات فاطمه معجر نداشتند @shia_poem
عشق: امام سجاد علیه السلام ما را ضریح ِ قبر ِ تو ، در آفتاب کُشت این‌داغ‌ودرد ، حسرت و اشک و عذاب کشت « خدالتریب » صورت خاکی ، تو را شکست «شیب الخضیبِ»صورت‌ِدرخون‌خضاب‌کشت چشمت به آب خورد و به کامت حرام شد یعقوب ِ دل‌شکسته ، تو را ، داغ آب کشت قلب تو را به سینه چهل سال ، امام صبر بغض ِ صدای ِ تشنه ی طفل ِ رباب ، کشت دیـدی سر ِ بریـده ، سـر ِ نیزه ها ، ولی ... زخم زبان و طعنه ، تو را بی حساب کشت یابن الخلیل ، نوبت آتش شد و تو را ... لجبازی و حرارت ِ سرب ِ مذاب کشت وقتی که خواهرت ، به کنیزی خطاب شد عمری غرور ِ قلب تو را این "خطاب" کشت رقصیدن ِ کنار ِ سر ِ حجت ِ خدا ... رفتن میان ِ مجلس ِ بزم ِ شراب... کشت آمد میان شهر و صدا زد ، گناه نیست ... یک مشرکی اگر که به قصد ثواب کشت پروانه ای و با پر ِ سجاده ، سوختی با داغ کربلا ، سرِ سجاده ، سوختی روح‌ الله قناعتیان
آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش خورشید شعله ور شد در آسمان برایش زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند ‌زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا از دست پیرمردی افتاد تا عصایش یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک آرام گریه میکرد با ذکرِ سجده هایش یادِ محاسنی که خون می چکید از آن یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش! @shia_poem
ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می‌آورد شویش لحظه‌ها بی‌قرار و دلواپس غصه‌هایش بدون حد می‌شد مرد او از سفر نیامده بود شب هم از نیمه داشت رد می‌شد آسمان تار و تیره و خونبار آه آن شب نبود معمولی نیمهٔ شب پرید زن از خواب آمده بود از سفر خولی گفت خولی بگو چه آوردی که چنین غرق تاب و تب شده‌ام چیست سوغات تو که این‌گونه دل‌پریشان و جان‌به‌لب شده‌ام گفت هر چند تحفهٔ خولی زر و سیم و طلا و درهم نیست ولی این بار گنجی آوردم که نظیرش به هر دو عالم نیست چیزی از ماجرا نمی‌دانست چشمش اما اسیر شیون بود متحیر شد و سراسیمه دید آخر تنور روشن بود رفت با واهمه به سمت تنور به سر و سینه زد نشست و گریست ناگهان دید صحنه‌ای خونبار آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟ به سر او مگر چه آمده است شده این گونه غرق خون، پرپر بر لبش آیه‌های قرآن است می‌دهد عطر زمزم و کوثر سر او را گرفت بر دامن خاک و خون پاک کرد از رویش گفت بیچاره مادرت، اما ناگهان حس نمود پهلویش ـ ـ بانویی قد خمیده، آشفته که گرفته‌ست دست بر پهلو ضجه که می‌زند همه عالم روضه‌خوان می‌شود ز شیون او * گفت بانو تو کیستی که غمت قاتل این دلِ پر از محن است گفت من دختر پیمبرم و این سر غرق خون، حسین من است با دو چشم ترش روایت کرد یک جهان درد و داغ و ماتم را گفت از نیزه‌ها که بوسیدند بوسه‌گاه نبی اکرم را گفت از خیمه‌های آل الله گفت از ماجرای غارت‌ها گفت با چشم‌های خونبارش از شروع همه مصیبت‌ها: آتشی که گرفت راه حرم پیش از این در مدینه برپا شد پشت در که شکست بازویم پای دشمن به خیمه‌ها وا شد گفت غصه اگر چه بی‌پایان ولی این قصه انتها دارد می رسد وارثی به خون‌خواهی خونِ مظلوم خونبها دارد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * همسر خولی، از محبین اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله بود و گویا در اینجا چشم بصیرت او بینا می‌شود و این حقایق را مشاهده می‌کند. این ماجرا با اختلاف روایت‌هایی، در منابع و مقاتل مختلفی از جمله: مقتل ابی مخنف، ص168؛ مقتل الحسین علیه‌السلام، ص392، بحارالانوار، ج45، ص125 و 177؛ الدمعة‌الساکبة، ج5، ص52 و 384؛ تاریخ طبری، ج5، ص445؛ و روضة الشهدا، ص361، آمده است. (به نقل از: خورشید بر فراز نیزه‌ها، نوشته سید محی الدین موسوی). البته بعضی از گفت‌وگوهایی که در این شعر آمده است از باب زبانحال است. @shia_poem
خدا کند که جهان رنگ آفتاب بگیرد اگر دل یکی از آل‌بوتراب بگیرد گرفته است دل زینب از زمین و زمانه خوشا دلی که از این درد بی‌حساب بگیرد برای عصمت کبری چگونه فرض کنم که کسی بیاید و از روی او حجاب بگیرد؟ اگرچه داغ همه بر دلش نشست، ولی باز ندیده‌اند که او چشم از رباب بگیرد چه باغبان که به چشمان خود نشسته و دیده که نعل مرکب‌ها از گلش گلاب بگیرد بگو چگونه نگیرد دلش اگر که ببیند به سمت تشت کسی جامی از شراب بگیرد کسی ندیده که لب‌های قاری سر نیزه صله نگیرد و از خیزران جواب بگیرد تمام اهل حرم را سوار کرده و حالا کسی نمانده برای خودش رکاب بگیرد... قسم دهید خدا را به حق زینب کبری به این امید که امر فرج شتاب بگیرد. @shia_poem
زرق و برق ظاهری خواب و خیالی بیش نیست با درونت کار دارد روضه های خانگی نیست کمّیت مهم، چون با حضور فاطمه میهمان بسیار دارد روضه های خانگی @shia_poem