#امام_حسین_علیه_السلام
#دوطفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟
دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#دوطفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
ای فدای دلِ منوّرتان
ای به قربان چشم كوثرتان
وای بر حال جبرئیل، او را
گر برانید، روزی از درتان
تو سلیمان و موری آمده است
تا مشرّف شود به محضرتان
من كیم؟ دوره گردِ چشمانت
زینبم من همان كبوترتان
كودكانم چه ارزشی دارند؟
جانِ عالم، تصدق سرتان
كرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علیِ اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان كردم
تا به دستم شوند، پرپرتان
گر بگویی بمیر، می میرند
دست بر سینه اند و نوكرتان
پای تفسیر، شیرشان دادم
پای تفسیرِ گریه آورتان
پای تفسیر سوره ی مریم
سوره ی زخم های پیكرتان
تا كه راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام، قسم بدهند
بر ضریح كبود مادرتان
بگذار اینكه ذبحشان سازم
پای رگ های سرخ حنجرتان
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#دوطفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#اشعار_محرم
#مربع_ترکیب
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوۀ واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند
ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری
حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!
تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد
دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم
بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند
نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم
خاك پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم
سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست
راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند...
دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر، کمرم می بندم
تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم
امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم
بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو
می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟
طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#دوطفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#اشعار_محرم
#مربع_ترکیب
به یا قدوس به یارب به زینب
عبادت میکند هرلب به زینب
خدارا دیده ام امشب به زینب
بدهکار است این مذهب به زینب
دوعالم تکیه دارد بر عصایش
میوفتم شصت و نه دفعه به پایش
وقار آمد به پابوس وقارش
علی حظ میکند از اقتدارش
خدا بوده فقط آموزگارش
برون زد از دهانش ذولفقارش
نگو یک زن بگو یک مرد آموز
شده زینب ولی زهراست امروز
نخی از چادرش نور است زینب
ولی الله مستور است زینب
ز فهم این و آن دور است زینب
میان خیمه در طور است زینب
چه بهتر از حرم لشگر بسازند
برادرها به این خواهر بنازند
همه رفتند تنها مانده حالا
و دردش بی مداوا مانده حالا
ز زنهای حرم جا مانده حالا
به یادش حرف زهرا مانده حالا
تمام دشت پیچیده خبرها
رسیده نوبت رزم پسرها
عزیزم یار آوردم برایت
گل بی خار آوردم برایت
علاج کار آوردم برایت
دوتا سردار اوردم برایت
نگو نه! تا به شب رو میزنم من
به پیش پات زانو میزنم من
نزن تکیه به نیزه خواهرت هست
سر ناقابلم نذر سرت هست
تنی لاغر فدای پیکرت هست
ببین پشت سرت را لشگرت هست
بده شمشیر را دستم بگیرم
رجز خوان باشم اینجا دم بگیرم
به میدان میروند این دو برایت
زمین خوردند اگر اصلا فدایت
نبینم بغض مانده در صدایت
نبینم لرز افتاده به پایت
نبینم شرمت از چشمان زینب
فدای تار مویت جان زینب
چه بهتر جان دهند اینها به پیکار
نبینند ازدحام جمع اشرار
همان وقتی که میبینند انظار
همان وقتی که می آیم به بازار
نبینند احترامم را شکستند
مرا در پیش مردم دست بستند
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#دوطفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#اشعار_محرم
#ترکیب_بند
وقتی که در دور و برت لشگر نباشد
وقتی برایت یک نفر یاور نباشد
وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است
وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد
خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت
دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد
باید که قربانی شوند این دو جوانم
باور بکن راهی از این بهتر نباشد
وقتی که عبدالله هم داده رضایت
عذری نمانده صحبتی آخر نباشد
وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده
از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد
بگذار تا کامل شود عشق من و تو
بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد
کاری بکن ای عشق من در روز محشر
تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد
من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت
جبران یک موی علی اصغر نباشد
هستند اولاد من ، اما خون اینها
رنگین تر از خون علی اکبر نباشد
گفتی همیشه خواهرت را دوست داری
حالا نباید روی حرفش نه بیاری
از غربتت مولا خبر دارند هر دو
بر حال امروزت نظر دارند هر دو
تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را
از غصه ات چشمان تر دارند هر دو
پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را
بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو
من که حریف بی قراری شان نبودم
شور عجیبی بین سر دارند هر دو
از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر
حال و هوای محتضر دارند هر دو
از بسکه شوق پر زدن تا دوست دارند
بر تن به جای دست پر دارند هر دو
از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند
در دستشان تیر و تبر دارند هر دو
وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند
وای از دمی که نیزه بر دارند هر دو
مانند خورشیدند و آتش می فشانند
شیران جنگند و شرر دارند هر دو
با خونشان آمیخته شور شجاعت
مانند عباست جگر دارند هر دو
بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند
من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند
#مجتبی_شکریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_حر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#غزل
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم
بـرون آورد دست رحمتت از دام دنیایم
من آن آوارهای بودم که کوی یار را جستم
و یا گمگشتهای بودم که مولا کرد پیدایم
اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم
گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم
بـرای مـن شد از امـروز نـام حرّ برازنده
همانـا افتخارم بس کـه دیگر حرّ زهرایم
سراپا غـرق اشک خجلتم یـارب نمیدانم
که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم
اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش
وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم
به خود گفتم که شاید از کرم بخشد گناهم را
نـدانستم کـه در نـزد حبیبش میدهد جایم
ز چشمم اشک خجلت گشت جاری، بخت را نازم
که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم...
چه بیرحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم
ترک خورده است از هرم عطش لبهای آقایم
صـدای آب آب کودکان تشنه، آبـم کرد
لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم
بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم
من آن پروانهای هستم کزآتش نیست پروایم
گلچین دو غزل #استاد_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#مربع_ترکیب
زینبم! جلوهء ذات تو حسین
متحیّر ز صفات تو حسین
عاشق صوم و صلات تو حسین
آشنا با جملات تو حسین
سفره دار حَرَمت خواهر توست
بیقرار کرمت خواهر توست
ما دو تا گریه کنان حسنیم
مثل یک روح، میان دو تنیم
پیش هم درصدد سوختنیم
تا به کی حرف دو پهلو بزنیم
جان من، جان خودت، جان حسن
جان مادر، دل من را نشکن
آمدم پیش تو بهتر بشوم
جرعه ای مِی بده کوثر بشوم
مثل زهرای تو حیدر بشوم
با پسرهام دو لشکر بشوم
خواهشاً نهی موکد نکنی
دست خالی مرا رد نکنی
جان زهرا پُرم از خونجگری
مُردم از دلهُره و بی خبری
کاشکی دو پسرم را بخری
این دو را هم پی قاسم ببری
من به تنها شدنت حساسم
به خدا شیرتر از عباسم
سوختم! پیش تو پرپر نزدم
دم ز داغ علی اکبر نزدم
حرفی از پهلوی مادر نزدم
رو به تو موقع دیگر نزدم
بین این رفتن و ماندن چکنم؟!
تو که غصه بخوری، من چکنم؟!
نفسی نیست که راحت بکشم
بنشین! نالهء حسرت بکشم
خاک پای تو به صورت بکشم
تا به کی از تو خجالت بکشم
گر که تیرم نخورد سوی هدف
می کشانم گله ام را به نجف
بفدای سر اصغر سرشان
بفدایت خودشان مادرشان
من گذشتم ز تن و پیکرشان
نذر این حنجر تو حنجرشان
تو فقط گوشهء گودال نیفت
باسپاهی سر جنجال نیفت
تو فقط نیزه، هماهنگ نخور
آب را با لب خونرنگ نخور
زیر پا از همه جا سنگ نخور
چکمه با پیرهن تنگ نخور
خواهرت هست، فقط آه نکش
وسط سینهء خود، راه نکش
کاش با شمر، برابر نشوی
کشتهء ضربهء خنجر نشوی
پیش چشم همه بی سر نشوی
غصه دار من و معجر نشوی
کاش بر پاره حصیری نروی
روی نیزه به اسیری نروی
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#بحرطویل
اگر آتش به دلت هست اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری
یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری
یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری
و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب مرتب داری،
یا پریشانیِ روز و دل آتش زده هرشب داری
روز و شب تب داری
چارهاش نور علی نور ، دعای نور است
بسم رَبِ نور است
گرچه او مستور است
چارهاش زمزمهی نور دعای زهراست
چارهاش یک مدد از چادر بانوی خداست
نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ
نور میخواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب
نور از ریشهی آن چادر قدسی است که قدیسهی صدیقه به سر داشت
که بر افلاک گذر داشت
که از او نور ، سحر داشت
همه شب یا همه روز
نور میتابد از آن چادر مشکی تا ماه
نور میگیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه
نور میجوشد از این چادرِ پُر وصلهی خاتون علی ، سِرِ مکنون علی
چادری که نه به هر ریشه فقط معجزه پنهان کرده
عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده
چادری که در آن
جمع اسماء خدا است و خدا
در دلش فاطمه پنهان کرده
چادری که همه افلاک پریشان کرده
زخم کتمان کرده
درد درمان کرده
جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده
در دل این گرداب
سیرهاش را دریاب
ریشهاش را دریاب
چادر ارث زهراست
این سلاحِ تقواست
رنگی از نورِ خداست
هرکه دارد ، به سرش سایهی رحمت دارد
حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد
عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد
عطرِ عصمت دارد
چادرِ مشکیِ او ریشهی غیرت دارد
آی عزت دارد
چادرت را دریاب
چیست آن پوشش بیت الله است
مشکی اما به به دلش جوشش بیت الله است
چیست چادر صدف گوهرهاست
حرم دخترهاست
حافظ باورهاست
چادر مشکی تو شهپر توست
خواهرم سنگر توست
دست زهراست که روی سر توست
وارث نور حجاب
چادرت را دریاب
حاضری در همه جا
ولی از پلکِ هوسهایی دور
مثل قرآن کریم
فی کتابٍ مکنون
فی حجابٍ مَستور
چادر آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست
سِتر ناموس خداست
چادر آسودگی لاله از اندیشهی باد
چادر آسایش گلبرگ از احساس نظر بازیهاست
خیمهی عاشوراست
صاحبش با زهراست
چادرِ مادرمان دست مرا میگیرد
با همان انوارش
با همان اسرارش
با همان حِسِ صمیمیتِ خود
با همان غیرتِ خود
بِینِ راه و بیراه
بِینِ گاه و بیگاه ...
تا که لب باز نکرده است دعا میگیرد
با همان مادریش فکر من است
روز وشب روضهی او ذکر من است
نه فقط دست من و تو به پرش هست دخیل
همه از نوح و خلیل
فطرس و جبرائیل
دودمان آدم
سالها هست که حاجات از آن میگیرند
از همان مقنعه جان میگیرند
ناتوانند و توان میگیرند
قرنها هست زبان میگیرند:
چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست
چادرت را بتکان روزی ما را بفرست
و خدا نیز از آن نور مباهات کند
فخر بر مادر سادات کند
محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا
پنج دفعه به علی جلوه به میقات کند
چادری که به پَرَش
بوسهی ، احمد دارد
روی هر ریشهی آن بوی محمد دارد
چقدر چشم کشیده است علی بر رویش
چادرِ بانویش
نورِ سرمد دارد
ولی افسوس که یک روضهی پر غُصهی بی حد دارد
روضهای بد دارد
ای مدینه ای داد
دادها از بیداد
از نگاهی سنگین
آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین
چه شده ، طعمهی بی باکی شد
یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد
پشت در بود که آتش سر زد
یک نفر شعلهای آورد و به جانِ در زد
در آتش زده را وای که بر مادر زد
زینب اُفتاد حسن بر سر زد
دید در کَنده نشد
ضربهی دیگر خورد وای که محکمتر زد
...
(قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
تازه می کرد نفس را مجدد میزد
وای از دست مغیره چقدر بد میزد
جای هرکس که در آن روز نمیزد میزد)
....
کربلا چادرِ زهرا به سرِ زینب بود
سپرِ زینب بود
لشکری دور و بر زینب بود
در میان گودال
جگر زینب بود
آنطرفتر حرمِ شعلهورِ زینب بود
اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ زینب بود
گرچه زینب از غم غیر خوناب نخورد
گرچه مانند دلش
جگری چاک نشد
زیر لب گفت ولی
«مادر آب ببین که پسرت آب نخورد
پدرِ خاک بیا که پسرت خاک نشد»
چادرش را دو گره بست ، قدم را برداشت
کوهِ غم را برداشت
بی حسین و عباس
دو عَلَم را برداشت
یک تنه بارِ حرم را برداشت
نعرهاش کاخ ستم را برداشت..
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#غزال
ذکر هر دم زینب
ذکر آزادگی عالموآدم زینب
زائر کربوبلاست
هرکسی گفت دمادم زینب
شانهاش یکدم هم
خم نشد از غم عالم زینب
مادرم گفت بگو
دم شادی و دم غم زینب
میشود سالبهسال
بانی اشک محرم زینب
سایهات از سر ما
تا قیامت نشود کم زینب
شیر نر آوردهست
دوپسر نه دوسپر آوردهست
لشکری را با خود
در شکوه دونفر آوردهست
کوکب بیت علی
با خودش شمسوقمر آوردهست
در دل کربوبلا
نخل ایثار ثمر آوردهست
پای قربانی عشق
حاصل خون جگر آوردهست
این دوقربانی را
با چهشوقی به سفر آوردهست
شد به میدان عازم
دوتن از ایل و تبار هاشم
عون، اکبر شده است
پس محمد شده مثل قاسم
دست خالی رفتند
شیر شمشیر ندارد لازم
دارد از قلب خطر
بانگ تکبیر میآید دائم
در فنون رزمی
هردو هستند حسابی عالِم
آه از آن ساعت که
برنگردند به خیمه سالم...
دوکبوتر پرپر
لاله خشکید و صنوبر پرپر
نوههای زهرا
پیش چشم تر مادر پرپر
غنچهها چیده شدند
غنچه شد با دم خنجر پرپر
سرشان روی نی و
در دل خاک دوپیکر پرپر
یادش آمد زینب
یاس شد در پس آن در پرپر
فاطمه افتاد و
شد دل فاتح خیبر پرپر
شعر از؛ گروه ادبی "یاقوت سرخ"
انجمن شعر آیینی شهرستان بروجرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#مسمط_مخمس
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوههای فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیلهی آقای کربلاست
این کیست این که غیرت فردای کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جمیلای کربلاست
این کیست حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است صاحب القاب زینب است
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیران خویش را
دو گِرد باد خویش دو طوفان خویش را
خورشیدِ این دو اختر نایاب زینب است
زخمِ دل شکستهی خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تُحفهای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی ، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آنکه ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب زینب است
دو مرد از قبیلهیِ خود انتخاب کرد
آئینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامنِ خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکستهی بی تاب زینب است
بالی اگر نیست برادر دلی که هست
آوردهام شعله کشم حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکی که هست
از من بخر دو هدیهی ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب زینب است
رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند
عباس گشتهاند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است
از دور دید و گفت علمدار مرحبا
بر ضربههایشان صدو ده بار مرحبا
بر دو امیر به دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میانِ خیمهی بی آب زینب است
اما رسید لحظهی در خون صدا زدن
خونین نَفَس نَفَس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید
یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دو چشم او شده خوناب زینب است
آمد غروب و خندهی دشمن بلند شد
وقتی صدای غارت و شیون بلند شد
دو نیزه در مقابلِ یک زن بلند شد
زینب نظر نکرد ولیکن بلند شد
چشم حسین از سرِ نِی ها به زینب است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#ترکیب_بند
سلام حضرت دارالسلامها زینب
سلام جامع جمع امامها زینب
شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسهی ابدی و سَّلامها زینب
سلام ای جگرِ فاطمه جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیامها زینب
تمامِ پاسخِ پرسش برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این احترامها زینب
چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدامها زینب
حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...
تمام با تو شود ناتمامها زینب
سلام زمزمه هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلامها زینب
فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد
برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی
تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی
فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفهی زن جواب آوردی
که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی
تو نقطه چینی و باید ادامهی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی
فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصلالخطاب آوردی
تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی
وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من دو جگرگوشهی حرم رفتند
خدا کند نرسد نالههای آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان
میان خیمه نشسته چسان؟ نمیدانم
دعا کنید نبیند وداعِ آخرشان
نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشستهاند بگِریند پیش دخترشان
سوارِ نیزه به دستی بقیه را میخواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان
سوارهای حرامی چقدر میچرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان
که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان
جگرخراش بوَد نالههای وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان
حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_حر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#غزل
بادست خالی آمدم آقا ببخشی
حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی
تاریکم و ظلمتکده محتاج نورم
بر پای عفوم میشود امضا ببخشی
حالا که من برگشته ام با روسیاهی
ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی
اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری
من را از آقایی نبخشی یا ببخشی
اما تو را جان رقیه نه نیاور
هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی
روی نگه کردن به چشمت را ندارم
ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی
#محمد_حبیب_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem