🍀همسر شهید پور جعفری :
شهید خیلی آرام و باحوصله بود.
بیشتر شنونده بود.
روی حلال و حرام خیلی حساس بود.
خیلی سربهسرم میگذاشت و شوخی میکرد.
بسیار خوشاخلاق بود.
ما ۳۸ سال با هم زندگی کردیم و او همیشه زبانزد و محبوب کل فامیل بود.
💫💫💫💫💫💫💫
🌱 خواهر و برادرهایش هم میگویند «بین ما بچهها هم تک بود.».
ما دو دختر و دو پسر داریم.
با عروسها مثل دخترانش و با دامادها مثل پسرانش رفتار میکرد.
احترام خاصی به آنها میگذاشت.
زندگی سادهای با هم داشتیم. راضی بودم. توقع زیادی از او نداشتم.
⏰ روی قول و قرار حساس بود. اگر با کسی ساعت ۳ قرار داشت و او ۳ و ربع میآمد، عصبانی میشد.
🔶 در کارش خیلی مقرراتی بود. اگر قرار بود مهمانی از کشور دیگری برایشان بیاید، از همان ساعتی که خبردار میشد برای تمام جزئیات، برنامهریزی و پیگیری میکرد. در کارش خیلی صداقت داشت.
🌱مهر ۶۲ پسرم به دنیا آمد. سهماهه که شد، حاجآقا دوباره به جبهه رفت و در این اعزام با🌷 سردار سلیمانی 🌷آشنا شد.
از سال ۷۶ که به تهران آمدیم تا زمان شهادت، دیگر همه جا با سردار و کنار او بود. خیلی دوستش داشت. حتی برای ازدواج هر چهار فرزندمان، با سردار سلیمانی مشورت میکرد.🍀
🔶 نمازش را اولوقت میخواند.
خیلی قرآن میخواند.
در تمام طول مسیر رفتوآمدش صلوات میفرستاد.
به انجام واجبات خیلی اهمیت میداد.
🌷 خیلی مهماننواز بود. فرقی نداشت خانوادهی من مهمانمان باشند، یا خانوادهی خودش.
اصلاً من و او نداشتیم.
صلهرحم را سعی میکرد خوب به جا بیاورد.
وقتی گلباف میرفتیم، به همهی خواهرها و برادرهایش سر میزد
#شهید_حسین_پورجعفری
🌱اوایل که آمدیم تهران، خبری از جنگ و داعش نبود، کارشان سبکتر بود. جمعهها با بچهها میرفتیم بیرون؛ لواسان، حرم امام خمینی (ره)، گلزار شهدا و... .
🌹 وقتی به خانه میآمد، خیلی کم بیرون میرفت. علاقهی زیادی به مسابقههای ورزشی داشت. در خانه، شبکهی ورزش را تماشا میکرد.
🥀 اما اواخر، زیاد وقت خالی نداشت. پنجشنبه ظهر تماس میگرفتم و به شوخی میگفتم «مردهها هم پنجشنبهها آزادند. بیا خونه تا با هم ناهار بخوریم.»
میگفت «اگر بیام برام گوسفند میکشی؟» میگفتم «تو بیا، من گوسفند هم میکشم.»
میگفت «نه. اگر بیام، ماست هم توی خونه باشه میخورم.»
ولی بهندرت پنجشنبهها به خانه میآمد.
🍀 اگر سردار سلیمانی میرفتند خانه، او هم میآمد. گاهی که جمعهها هم نمیآمد
🌿 اصلاً خواب نداشت. حتی وقتی ساعت ۲-۳ نیمهشب میرسید، هشت و نیم صبح سفرهی صبحانه پهن بود. بعد از صبحانه میگفت «اگر چیزی لازمه بریم بخریم.»میرفتیم خرید.
من روماتیسم مفصلی دارم. برای همین خودش تمام میوهها را میشست و داخل یخچال میگذاشت.
شیر آب را خیلی کم باز میکرد که اسراف نشود.
🌷 بعدازظهر هم بچهها میآمدند و کنار هم بودیم. ارتباطشان با نوهها از من بیشتر و بهتر بود. میگذاشتشان روی سینهاش و با آنها بازی میکرد.
🌱 اوایل که سرشان خلوتتر بود، ماه مبارک رمضان، افطاری میدادیم. در کل ماه رمضان، شاید ده تا دوازده روزه را با هم افطار میکردیم؛
بقیه را مأموریت بود.
#شهید_حسین_پورجعفری
🌹 حاجآقا از من میخواست با بچهها قرآن کار کنم.
سورههای کوتاه جزء سی را بهشان یاد میدادم و وقتی پدرشان میآمد برایش میخواندند.
در کرمان هم با همسایهها جلسهی قرآن داشتیم که بچهها هم میآمدند و سورههای کوتاه را میخواندند.
🔶 همیشه بچهها را به کسب حلال توصیه میکرد و معتقد بود همین باعث عاقبت بهخیری میشود.
فرصت چندانی نداشت؛ جز موارد استثنا، تمام کارهای مربوط به بچهها تا دانشگاه رفتنشان بر عهدهی خودم بود.
🔶 ولی یک بار چند سال پیش گفت «پسرها که ازدواج کردن، ولی دخترها رو کنترل کن. ببین کجا میرن؟ دوستاشون کی هستن؟».
آن موقع دختر بزرگم ازدواج کرده بود. گفتم «خیالت راحت! حواسم هست. از وقتی بچهها کلاس سوم بودن، هر شب که میخوابیدن، کمد و کیفشون رو یواشکی میگشتم و دوباره همه چیز رو مثل قبل میچیدم سر جاشون که متوجه نشن.».
تا همین چند ماه پیش هم بچهها نمیدانستند این کار را میکردم.
#شهید_حسین_پورجعفری
🌹 سال ۶۴ در هورالعظیم جانباز شد.
خودش تعریف میکرد که روی یک پل با چند نفر دیگر، سنگر داشتند. بعد از دوازده روز که روی آب بودهاند، به سمت مقر راه میافتند.
دو قایق خودی به هم برخورد میکنند و حاجآقا که جلوی یکی از قایقها بوده از ناحیهی سر آسیب میبیند و پرت میشود توی آب.
بعد قایق از روی او رد میشود و کمرش میشکند.
شهید میرحسینی و چند نفر دیگر فکر میکنند حاجآقا شهید شده و جنازهاش را از آب بیرون میکشند.
به خشکی که میرسند، او را روی برانکارد میگذارند تا به سردخانه ببرند.
حاجآقا میشنیده که میگویند «تمام کرده!»،
ولی نمیتوانسته حرف بزند.
با دست اشاره میکند که زنده است.
سه ماه تمام کمرش توی گچ بود و یک ماه استراحت مطلق داشت.
#شهید_حسین_پورجعفری
نامه حاج قاسم به شهید پور جعفری
سه سال قبل از شهادت🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی.
تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.
حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم،
از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.
حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.
حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی
#شهید_حسین_پورجعفری
جهت دسترسی راحت تر به مطالب کانال
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#زینب_کمایی
#وحید_زمانی_نیا
#هادی_طارمی
#شهید_مظفری_نیا
#شهید_حسین_پورجعفری
#شهید_مصطفی_محمدمیرزایی
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_سیدجواد_موسوی
#شهید_اسماعیل_خانزاده
#شهید_یوسف_قربانی
#شهیدنویدصفری
#شهیدمحمدصادق_دارایی
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
#شهیدمحمداصلانی
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
#شهید_محمداینانلو
#شهیدحسین_بواس
#رئیسی
#شهید_جمهور
#شهیدرسول_خلیلی
#شهیدابوالفضل_سرلک
#شهیدیوسف_داورپناه
#شهیدعباس_بابایی
#شهیدهادی_ذوالفقاری
#شهیدعبدالمطلب_اکبری
#شهیدمحمدحسین_مرادی
#شهیدمصطفی_صفری
#شهیدحسن_دانش
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدامیرامیرگان
#شهیدمنصورستاری
#شهیدمهدی_لطفی_نیاسری
#شهیدامیرسیاوشی
#شهیدکمال_کورسل
#شهیدمحمودرادمهر
#شهیدهادی_باغبانی
#شهیدعبدالله_اسکندری
#شهیدحسین_انتظاریان
#شهیدسیدحسن_نصرالله
#شهیدحجت_الله_رحیمی
#شهیدمهدی_عزیزی
#شهیدمحمدتقی_عظیمی
#شهیدحسین_بادپا
#شهیده_طاهره_هاشمی
#شهیدمصطفی_نوروزی
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدسجادزبرجدی
#شهیدحسین_بصیر
#شهیدحسین_معزغلامی
#شهید_مهدی_صابری
#شهیدمحمدبلباسی
#شهیدموسی_جمشیدیان
#ویدئوخط
#ویدئوخط_نقاشی
#صدای_شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#فرهنگ_شهادت
#کتاب_شهدا
#تلنگر
#نماز
#حجاب
#سردار_دلها
#شهیدآوینی
#شهیدچمران
#مناسبتی
#کلام_بزرگان
#ماه_رمضان
#محرم
#مسابقه
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹 #وحید_زمانی_نیا
🌹 #هادی_طارمی
🌹 #شهید_مظفری_نیا
🌹 #شهید_حسین_پورجعفری
🌹 #شهید_مصطفی_محمدمیرزایی
میتونید معرفیشون رو بخونید🌹