سلام...
کارای یه عدنوجوان دهه هشتادی
ان شاالله که مورداستفاده تون قراربگیر
#افسران_جنگ_نرم✌️🏻
#انقلاب_۵۷
سلام...
کارای یه عدنوجوان دهه هشتادی
ان شاالله که مورداستفاده تون قراربگیر
#افسران_جنگ_نرم✌️🏻
#انقلاب_۵۷🌱
نصاب و جاگذاری دستمال های کاغذی بر روی دستگاه های عابربانک مرکز شهر جهت جلوگیری از چرخه انتقال ویروس کرونا توسط قرارگاه جهادی شهید غلام پور تابعه پایگاه مقاومت بسیج و مسجد سلمان فارسی (رض) و حوزه ۴ شهری امام سجاد(ع)
#پای_کارانقلابیم✌️🏻
#کروناراشکست_میدهیم🌱
#اهواز
۱۳۹۹/۰۱/۰۸
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
نصاب و جاگذاری دستمال های کاغذی بر روی دستگاه های عابربانک مرکز شهر جهت جلوگیری از چرخه انتقال ویروس
یه ایده ای خوبی براافرادی که میخوان
داخل این اوضاع کمک کنن...
همه چیز یه طرف..
لبخند مادر موقع ولادت ارباب یه طرف...
_ولادت اربابمونه❣
@shohaadaa80
ما ملت امام حسین علیه السلام هستیم...
الا یا اهل عالم، من حسین علیه السلام را دوست دارم...
(بخشی از وصیت نامه #سردارشهید)
+ما ملــــت امام حسیــــــنیم🌱❤️
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
همه چیز یه طرف.. لبخند مادر موقع ولادت ارباب یه طرف... _ولادت اربابمونه❣ @shohaadaa80
ڪاش
تو
کـــربلا
قرنطینـــه
می شدیم❣
1_251899660.mp3
9.35M
#صابر_خراسانی
🎼 امام حسینع...
فقط تو رو میخوام...
دوست دارم تو بغلم کنی...😔
میشه؟!
@shohaadaa80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چند کلام حرف حساب از یک سلبریتی
اما چون بر علیه نظام حرف نزده ، کسی روی صحبتاش زوووم نکرده 😐😐😐
غرب پرستا و علی نژاد پرستا #ویژه_تر ببینند 💯
.
چند ساعت دیگه خانم افشون از منابع آگاه مطلع میشن که این بازیگر مزدور، سپاهی بوده و حقوقش رو از شخص رهبری می گیره.😜
.
الحمدلله الذین جعل اعدائنا من الحمقا🙏
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@shohaadaa80
#شهیــــد_غیــــرت
⚡️داستان واقعی📜
شاید خیلیا بدونین، شاید ندونین⚡️
یه روز یه پسر 19ساله..!👱
که خیلیم پاک بوده..!😊
ساعت دوازده شب..!🕛
با موتور توی تهرانپارس بوده..!🏍
داشته راه خودشو میرفته..!🛣
که یهو میبینه یه ماشین 🚘 با چند تا پسر..!👤👤👤
دارن دوتا 👩👩 دخترو به زور 😱😱 سوار ماشین میکنن..!
تو ذهنش فقط یه چیز اومد..!☝️
👈 ناموس 👉
👈 ناموس 👉
👈 ناموس 👉
👌 کشورم ایران 👌
میاد پایین..!😡😡😡
تنهاست..!🙎♂
درگیر میشه..!🗣
لامصبا چند نفر به یه نفر..!👊✋💪
توی درگیری دخترا 👩👩 سریع فرار میکنن و دور میشن..!
میمونه علی و هرزه های شهر..!😰😰
تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪 صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..!😢😢
میوفته زمین..!😔
پسرا درمیرن..!🏃
کوچه خلوت، شاهرگ، تنها، دوازده شب..!😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه..!
پیرهن سفیدش سرخه سرخه.!😣
مگه انسان چقد خون داره..!😔
ریش قشنگش هم سرخه..!🙁
سرخ و خیس..!😒
اما خدا رحیمه..!
یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان..!🚑
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..!😳
تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و عمل میشه..!😐
زنده میمونه..!😊
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه..!
دوسال با زجر، بیمارستان🏥، خونه..🏠، بیمارستان🏥، خونه..🏠..!
میمونه تا تعریف کنه چه اتفاقی افتاده..!😐
میگن یکی از آشناهاش میکشتش کنار..!😏
بش میگه علی اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟😟
میدونی چی گفت..؟
گفت حاجی فک کردم دختر شماست..!🙂
از ناموس شما دفاع کردم..!😌
🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨👇🏻
جوون پر پر شده مملکتمون..!😇
علی نوزده ساله به هزار تا ارزو رفت..!😕
رفت که تو خواهرم..!👩
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت..!👉
گفت خداااااا..!🙏
من از این گله دارم..!😡
داری جوابشو بدی..!؟ 😓😓
#شهیــــد_علــــی_خلیلــــی🌹
#شهید_امر_به_معروف♡
#امتداد_مسیر_شهادت
@shohaadaa80
با خوندن این داستان اگه توجه کنیم مببینیم :
از درس های #کرونا همین بس که همه بدونن که جواب امر به معروف و نهی از منکر "به تو چه"
یا "دوس دارم" نیست ...!!!
.
.
اینه ک بدونن
#آلودگی یه نفر به #همه مربوطه :)
#صرفا_جهت_اطلاع💡
#احڪام🍀
+ چرا صالحان، گرفتار مشڪلات هستند و مجرمان و گنہڪاران، در رفاه به سر میبرند؟
_ از آنجا ڪه خداوند اولیاے خود را دوست دارد، لذا اگر خلافے ڪنند، فورا آنان را با قہر خود میگیرد تا متذڪر شوند، چنانڪہ خداوند در قرآن میفرماید: اگر پیامبر سخنے را ڪه ما نگفتہ ایم به ما نسبت دهد، با قدرت او را به قہر خود میگیریم " لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منہ بالیمین "سوره حاقه،آیه 44 - 45. و همچنین اگر مومنین خلافے ڪنند، چند روزے نمیگذرد مگر آنڪه گوشمالے میشوند!
اما اگر نااهلان خلاف ڪنند، خداوند به آنان مہلت میدهد و هرگاه مہلت سر آمد، آنان را هلاڪ میڪند: "و جعلنا لمہلڪهم موعدا "سوره کهف،آیه 59.
و اگر امیدے به اصلاحشان نباشد، خداوند حسابشان را تا قیامت به تاخیر مےاندازد و به آنان مہلت میدهد تا پیمانه شان پر شود.
شیخ محسن قرائتے
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#پارت_23
#واقعیت_درمانی✨
محمد با تعجب پرسید
+به چی می خندی مامان؟😳
حاج خانوم با صدایی که توش رگه های خنده داشت به وضعیتمون اشاره کرد جفتمون برگشتیم نگاه کردیم من این طرف تا جایی که میتونستم به پنجره چسبیده بودم محمدم اونور😂
سرم و انداختم پایین و با خجالت خندیدم☺️
خوب شد رستورانه نزدیک حرم بود وگرنه من از شدت تپش قلب دار فانی و وداع می گفتم و به ملکوت اعلی می پیوستم🤦🏼♀
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل رستوران و سرمیز خانوما نشستم داشتم با دخترا صحبت می کردم که نگاهم افتاد به محمد که باز اون دختره داشت باهاش حرف میزد میخندید دندونامو از شدت عصبانیت به هم ساییدم 😡 داشتم به اون دوتا نگاه می کردم که سنیگینی یه نگاه و حس کردم برگشتم دیدم علی با حسرت داره بهم نگاه می کنه..ِ... چشماش غم داشت...شرمندگی داشت... سرش و انداخت پایین به پوزخند زدم و روم و بر گردوندم
دیدن محمد کنار یه دختر دیگه به قدری اعصابم خورد می کرد که اشتهام کور شه 😞
داشتم با غذام بازی می کردم و تو فکر و خیالام غرق بودم
نکنه محمدم اون و دوست داشته باشه؟
نکنه قراره باهم ازدواج کنن؟
من بودم یه دنیا شاید و نکنه که روح و روانم و بهم می ریخت با صدای مامان به خودم اومد
+کوثرجان؟
-جانم مامان؟
+بریم دخترم
-بریم
انقد تو فکر و خیال بودم که گذر و زمان و نفهمیده بودم
از مامان بابای زینب خداحافظی کردیم بعدم کمیل و زینب کمیل فهمیده بود چم شده این و از چشمای نگرانش فهمیدم کمیل چند روز مشهد می موند سوار ماشین شدیم سرم و به شیشه تکیه دادم و اتفاقات این چند وقته و مرور کردم از اولین لحظه ای که دیدمش.... تا همین امشب
**
6 ماه بعد....
از اونشب محمد و فقط شب عروسی دیدم 6 ماهه که تموم فکرم اینه که دیگه بهش فکر نکنم....6 ماهه که دیگه از اون کوثر پر شور و نشاط خبری نیست تلفن خونه شروع کرد به زنگ خوردن با دیدن شماره زینب لبخند روی لبام نقش بست...
#پارت_24
#واقعیت_درمانی✨
+سلام زن داداش
-سلام خواهر شوور جان خوبی
+خدارو شکر جانم کاری داشتی؟
-راستش هم زنگ زدم حالت و بپرسم هم اینکه بگم اگه دوست داری یه چند روزی بیا پیشمون...
+اتفاقی افتاده؟
-نه عزیزم مامان میگفت چند وقته خیلی گرفته ای گفتم بیای پیش ما حال و هوات عوض شه
+باشه عزیزم با مامان هماهنگ کنم فردا میام
-چرا فردا؟من با مامان هماهنگ کردم همین الان بلند شو بیا که به شب نخوری
+باشه
دلیل این همه عجله رو نمی فهمیدم دلم شور میزد... نکنه اتفاقی افتاده ناچارا رفتم ساکم و جمع کردم و تاکسی گرفتم و رفتم ترمینال تا اتوبوس پر شد یکم طول کشید راه افتادیم...بعد از دوساعت رسیدیم کمیل اومده بود دنبالم باخوشحالی بهش سلام کردم و رفتیم طرف خونه شون
نمدونم چرا ولی حس می کردم زینب می خواد یه چیزی بگه و هی این پا اون ما میکنه تا این که روز بعدش گف
+میگما کوثر؟
-جانم
+میای بریم حرم
-الان؟واستا کمیل بیاد باهم بریم
+دوست دارم دوتایی بریم میای؟
-باشه بریم
حاضر شدیم و رفتیم حرم اول رفتیم ضریح و زیارت کنیم بازم اون حس بهم دست داد...
+چیزی میخوای بگی زینب؟
-راستش...
#ادامه_داره
نویسنده:ث.ن
@shohaadaa80
هدایت شده از هیأت مکتب الشهداء
📣 #قرار_عاشقی | دَر هیِئت مَــــجــازے
🔸جشن بزرگ مجازی سرداران کربلا
📜 سخنران: حجت الاسلام والمسلمین #سید_حسین_حسینی
💬موضوع: پاسخگویی به شبهات
📃شاعران: استاد #ابوالفضل_فرهنگی، کربلایی #علی_فلاح
🎤با نوای: کربلایی #مهدی_علی_محمدی
🗓از جمعه 8 فروردین مــاه
بــــــمـــــــــدت 3 شـــــــــــب
ســـــــــــــــــاعـَـــــــــــت 21
🔊🎥 پخش از پیامرسان های
ایــــتا، آپـــــارات، اینســــتاگرام
❤️بِـہ نِــیـابَــت اَز شــهید
سردار حســین اسداللهی
#هیئت_مجازی
#هیئت_تعطیل_نیست
#خانه_ما_حسینیه_توست #اردت_ما_خانوادگی_ست
هیئت نو+جوانان مکتب الشهداء
🔻🔻🔻
@heyat_maktaboshohada