eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام... کارای یه عدنوجوان دهه هشتادی ان شاالله که مورداستفاده تون قراربگیر ✌️🏻 ۵۷
سلام... کارای یه عدنوجوان دهه هشتادی ان شاالله که مورداستفاده تون قراربگیر ✌️🏻 ۵۷🌱
نصاب و جاگذاری دستمال های کاغذی بر روی دستگاه های عابربانک مرکز شهر جهت جلوگیری از چرخه انتقال ویروس کرونا توسط قرارگاه جهادی شهید غلام پور تابعه پایگاه مقاومت بسیج و مسجد سلمان فارسی (رض) و حوزه ۴ شهری امام سجاد(ع) ✌️🏻 🌱 ۱۳۹۹/۰۱/۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بسمݦ رب الحـسین❣
همه چیز یه طرف.. لبخند مادر موقع ولادت ارباب یه طرف... _ولادت اربابمونه❣ @shohaadaa80
ما ملت امام حسین علیه السلام هستیم... الا یا اهل عالم، من حسین علیه السلام را دوست دارم... (بخشی از وصیت نامه ) +ما ملــــت امام حسیــــــنیم🌱❤️
1_251899660.mp3
9.35M
🎼 امام حسین‌ع... فقط تو رو میخوام‌... دوست دارم تو بغلم کنی...😔 میشه؟! @shohaadaa80
#قرآن_بخونیم🍃 #سوره_صاد صفحہ۴۵۶ هدیہ بہ روح مطهر شہداے عملیات فتح المبین♡ j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
ڪاش روزاے داشتنت طولانے تر بود💔 روزت مبارڪ🍃 j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#حُ سِ ی ن حبک محکوم فی قلبی... ♡♡♡♡
روزت مبارک پاسدار انقلاب🇮🇷 #سلامتی_حضرت_آقا_صلوات 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چند کلام حرف حساب از یک سلبریتی اما چون بر علیه نظام حرف نزده ، کسی روی صحبتاش زوووم نکرده 😐😐😐 غرب پرستا و علی نژاد پرستا ببینند 💯 . چند ساعت دیگه خانم افشون از منابع آگاه مطلع میشن که این بازیگر مزدور، سپاهی بوده و حقوقش رو از شخص رهبری می گیره.😜 . الحمدلله الذین جعل اعدائنا من الحمقا🙏 . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @shohaadaa80
⚡️داستان واقعی📜 شاید خیلیا بدونین، شاید ندونین⚡️ یه روز یه پسر 19ساله..!👱 که خیلیم پاک بوده..!😊 ساعت دوازده شب..!🕛 با موتور توی تهرانپارس بوده..!🏍 داشته راه خودشو میرفته..!🛣 که یهو میبینه یه ماشین 🚘 با چند تا پسر..!👤👤👤 دارن دوتا 👩👩 دخترو به زور 😱😱 سوار ماشین میکنن..! تو ذهنش فقط یه چیز اومد..!☝️ 👈 ناموس 👉 👈 ناموس 👉 👈 ناموس 👉 👌 کشورم ایران 👌 میاد پایین..!😡😡😡 تنهاست..!🙎♂ درگیر میشه..!🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر..!👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩👩 سریع فرار میکنن و دور میشن..! میمونه علی و هرزه های شهر..!😰😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪 صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..!😢😢 میوفته زمین..!😔 پسرا درمیرن..!🏃 کوچه خلوت، شاهرگ، تنها، دوازده شب..!😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه..! پیرهن سفیدش سرخه سرخه.!😣 مگه انسان چقد خون داره..!😔 ریش قشنگش هم سرخه..!🙁 سرخ و خیس..!😒 اما خدا رحیمه..! یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان..!🚑 اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..!😳 تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و عمل میشه..!😐 زنده میمونه..!😊 اما فقط دوسال بعد از اون قضیه..! دوسال با زجر، بیمارستان🏥، خونه..🏠، بیمارستان🏥، خونه..🏠..! میمونه تا تعریف کنه چه اتفاقی افتاده..!😐 میگن یکی از آشناهاش میکشتش کنار..!😏 بش میگه علی اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟😟 میدونی چی گفت..؟ گفت حاجی فک کردم دختر شماست..!🙂 از ناموس شما دفاع کردم..!😌 🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨👇🏻 جوون پر پر شده مملکتمون..!😇 علی نوزده ساله به هزار تا ارزو رفت..!😕 رفت که تو خواهرم..!👩 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت..!👉 گفت خداااااا..!🙏 من از این گله دارم..!😡 داری جوابشو بدی..!؟ 😓😓 🌹 @shohaadaa80
با خوندن این داستان اگه توجه کنیم مببینیم : از درس های همین بس که همه بدونن که جواب امر به معروف و نهی از منکر "به تو چه" یا "دوس دارم" نیست ...!!! . . اینه ک بدونن یه نفر به مربوطه :) 💡
🍀 + چرا صالحان، گرفتار مشڪلات هستند و مجرمان و گنہڪاران، در رفاه به سر می‏برند؟ _ از آنجا ڪه خداوند اولیاے خود را دوست دارد، لذا اگر خلافے ڪنند، فورا آنان را با قہر خود می‏گیرد تا متذڪر شوند، چنانڪہ خداوند در قرآن می‏فرماید: اگر پیامبر سخنے را ڪه ما نگفتہ ایم به ما نسبت دهد، با قدرت او را به قہر خود می‏گیریم " لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منہ بالیمین "سوره حاقه،آیه 44 - 45. و همچنین اگر مومنین خلافے ڪنند، چند روزے نمی‏گذرد مگر آنڪه گوشمالے می‏شوند! اما اگر نااهلان خلاف ڪنند، خداوند به آنان مہلت می‏دهد و هرگاه مہلت سر آمد، آنان را هلاڪ می‏ڪند: "و جعلنا لمہلڪهم موعدا "سوره کهف،آیه 59. و اگر امیدے به اصلاحشان نباشد، خداوند حسابشان را تا قیامت به تاخیر مے‏اندازد و به آنان مہلت می‏دهد تا پیمانه شان پر شود. شیخ محسن قرائتے j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
✨ محمد با تعجب پرسید +به چی می خندی مامان؟😳 حاج خانوم با صدایی که توش رگه های خنده داشت به وضعیتمون اشاره کرد جفتمون برگشتیم نگاه کردیم من این طرف تا جایی که میتونستم به پنجره چسبیده بودم محمدم اونور😂 سرم و انداختم پایین و با خجالت خندیدم☺️ خوب شد رستورانه نزدیک حرم بود وگرنه من از شدت تپش قلب دار فانی و وداع می گفتم و به ملکوت اعلی می پیوستم🤦🏼‍♀ از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل رستوران و سرمیز خانوما نشستم داشتم با دخترا صحبت می کردم که نگاهم افتاد به محمد که باز اون دختره داشت باهاش حرف میزد میخندید دندونامو از شدت عصبانیت به هم ساییدم 😡 داشتم به اون دوتا نگاه می کردم که سنیگینی یه نگاه و حس کردم برگشتم دیدم علی با حسرت داره بهم نگاه می کنه..ِ... چشماش غم داشت...شرمندگی داشت... سرش و انداخت پایین به پوزخند زدم و روم و بر گردوندم دیدن محمد کنار یه دختر دیگه به قدری اعصابم خورد می کرد که اشتهام کور شه 😞 داشتم با غذام بازی می کردم و تو فکر و خیالام غرق بودم نکنه محمدم اون و دوست داشته باشه؟ نکنه قراره باهم ازدواج کنن؟ من بودم یه دنیا شاید و نکنه که روح و روانم و بهم می ریخت با صدای مامان به خودم اومد +کوثرجان؟ -جانم مامان؟ +بریم دخترم -بریم انقد تو فکر و خیال بودم که گذر و زمان و نفهمیده بودم از مامان بابای زینب خداحافظی کردیم بعدم کمیل و زینب کمیل فهمیده بود چم شده این و از چشمای نگرانش فهمیدم کمیل چند روز مشهد می موند سوار ماشین شدیم سرم و به شیشه تکیه دادم و اتفاقات این چند وقته و مرور کردم از اولین لحظه ای که دیدمش.... تا همین امشب ** 6 ماه بعد.... از اونشب محمد و فقط شب عروسی دیدم 6 ماهه که تموم فکرم اینه که دیگه بهش فکر نکنم....6 ماهه که دیگه از اون کوثر پر شور و نشاط خبری نیست تلفن خونه شروع کرد به زنگ خوردن با دیدن شماره زینب لبخند روی لبام نقش بست...
✨ +سلام زن داداش -سلام خواهر شوور جان خوبی +خدارو شکر جانم کاری داشتی؟ -راستش هم زنگ زدم حالت و بپرسم هم اینکه بگم اگه دوست داری یه چند روزی بیا پیشمون... +اتفاقی افتاده؟ -نه عزیزم مامان میگفت چند وقته خیلی گرفته ای گفتم بیای پیش ما حال و هوات عوض شه +باشه عزیزم با مامان هماهنگ کنم فردا میام -چرا فردا؟من با مامان هماهنگ کردم همین الان بلند شو بیا که به شب نخوری +باشه دلیل این همه عجله رو نمی فهمیدم دلم شور میزد... نکنه اتفاقی افتاده ناچارا رفتم ساکم و جمع کردم و تاکسی گرفتم و رفتم ترمینال تا اتوبوس پر شد یکم طول کشید راه افتادیم...بعد از دوساعت رسیدیم کمیل اومده بود دنبالم باخوشحالی بهش سلام کردم و رفتیم طرف خونه شون نمدونم چرا ولی حس می کردم زینب می خواد یه چیزی بگه و هی این پا اون ما میکنه تا این که روز بعدش گف +میگما کوثر؟ -جانم +میای بریم حرم -الان؟واستا کمیل بیاد باهم بریم +دوست دارم دوتایی بریم میای؟ -باشه بریم حاضر شدیم و رفتیم حرم اول رفتیم ضریح و زیارت کنیم بازم اون حس بهم دست داد... +چیزی میخوای بگی زینب؟ -راستش... نویسنده:ث.ن @shohaadaa80
هدایت شده از هیأت مکتب الشهداء
📣 | دَر هیِئت مَــــجــازے 🔸جشن بزرگ مجازی سرداران کربلا 📜 سخنران: حجت الاسلام والمسلمین 💬موضوع: پاسخگویی به شبهات 📃شاعران: استاد ، کربلایی 🎤با نوای: کربلایی 🗓از جمعه 8 فروردین مــاه بــــــمـــــــــدت 3 شـــــــــــب ســـــــــــــــــاعـَـــــــــــت 21 🔊🎥 پخش از پیام‌رسان های ایــــتا، آپـــــارات، اینســــتاگرام ❤️بِـہ نِــیـابَــت اَز شــهید سردار حســین اسداللهی هیئت نو+جوانان مکتب الشهداء 🔻🔻🔻 @heyat_maktaboshohada