یڪ دفترچه کوچڪ داشت
همیشه هم همراهش بود
و به هیچڪس نشان نمیداد..
یڪبار یواشکے آن را برداشتم ببینم
داخلش چه مےنویسد..
فکرش را مےکردم
کارهای روزانهاش را نوشته بود
سر کے داد زده..
کے را ناراحت کرده؛
به کے بدهکار است
همه را نوشته بود ریز و درشت..
نوشته بود که یادش باشد
در اولین فرصت صافشان کند...
#شهید محمدعلی رهنمون🕊
#شور_مداحی
#محرم
🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید
@shoor_madahi
{کانال شور مداحی}
با سلام و احترام
👈آغاز عملیات جریان سازی «تغییر پروفایل » از امروز در سطح کاربران ایتا و واتساپ و سایر پلتفرم های فضای مجازی با استفاده از عکس فوق و در حمایت از پویش همگانی «عزیز ملت »
لطفا شما هم در حمایت از این پویش پروفایل خود را به این عکس #شهید مزین نمایید.
✅شبکه مردمی یاران انقلاب اسلامی 🌷
✅ کانال عشاق المعصومین
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#فاطمیھ🕯🥀
🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید
@𝓪𝓸𝓼𝓱𝓰𝓱𝓸_𝓪𝓵𝓶𝓪𝓪𝓼𝓸𝓸𝓶𝓲𝓷
{کانال عشاق المعصومین}
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مسعود_علی_محمدی
تاریخ تولد : ۱۳۳۸/۰۶/۰۳
محل تولد : تهران
وضعیت تاهل : متاهل
شغل : فیزیکدان
تاریخ #شهادت : ۱۳۸۸/۱۰/۲۲
محل #شهادت : تهران
نام عملیات : ترور
مزار #شهید :
#امامزاده_علی_اکبر_ع_چیذر
مسعود جان
#آسماني_شدنت_مبارك
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید
@𝓪𝓸𝓼𝓱𝓰𝓱𝓸_𝓪𝓵𝓶𝓪𝓪𝓼𝓸𝓸𝓶𝓲𝓷
{کانال عشاق المعصومین}
شهدا شرمندهایم
#خاطرات_شهید ✍به روایت همسربزرگوارشهید #شهید_علی_شفیعی #سالروز_شهادت #شهدا #خاطرات_شهید #لبیک_یا_خ
#خاطرات_شهید
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
باید از کار او سر در می آوردم، آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود، قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد.
شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود.
در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونی می بینم از کجا آورده بود نفهمیدم کوچه ها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود.
درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .
من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم رودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی : نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟
با نگاهش مرا به سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم ،فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد . می خواست همچنان مخفی بماند.
📎فرمانده محور عملیاتی لشگر ۴۱ ثارالله
ولادت : ۱۳۴۵/۸/۱۸ کرمان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ عملیات کربلای ۴
#شهید_علی_شفیعی
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهید
#شهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
لحظه لحظه
به خدا ؛
جای شهیدٰان
خالی است !
حِیف ؛
جامانده از آن
قافِلهی یٰار
شدیم ...
#فاطمیه
#جان_فدا
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید
#شهیدانه
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرد تر از شهدا چه کسانی هستند ؟!
- جواب این دلها رو کی میده ؟! 🚶🏻♀
❌قوینشربدید❌
#فاطمیه
#حجاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدانه
#شهید
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
🤍ℍ𝕠𝕤𝕤𝕖𝕚𝕟🧡:
❬🔗😂❭
••
#طنز جبهه
به سلامتی فرمانده😎
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
شادی روح شهدا صلوات
#داستان_طنز
#طنز
#شهدا
#شهید
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
••
راه گم کرده ایم...
قرار بود؛
جا پای شما راه برویم،
اما به بیراهه قدم گذاشتیم...
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهدا
#شهید
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
#وصیت_نامه 🌱📜
ای کسانیکه نسبت به مسائل انقلاب بی تفاوت هستید ، از خانواده های شهداء خجالت بکشید ، از کودکان شهدا خجالت بکشید ، از خود شهداء خجالت بکشید ، از مظلومیت شهداء و بسیجیان خجالت بکشید و سعی کنید وارد مسائل انقلابی شوید .
شهیدفرج الله دیده بان🌷
#وصیت_نامه
#شهید
#شهدا
#شهیدانه
#شهدا_شرمنده_ایم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
میدونی این چیه؟!
این...
آخرین نگاهِ یِک غَواصِ....
#عملیات_کربلای_چهار
#غواصان_دریا_دل
#غواص_دست_بسته
#شهید
#شهیدانه
#شهدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
#خاطرات_شهید
🔹با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهرهٔ سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی.
🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرتزهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🔹دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود.
🔸با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🔹سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم.
🔸نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#شهیدانه
#شهدا
#شهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
#خاطرات_شهید
🔹با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهرهٔ سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی.
🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرتزهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🔹دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود.
🔸با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🔹سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم.
🔸نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#شهیدانه
#شهدا
#شهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج
╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗
ڪاناݪ شہدا شࢪمندهایم
@shohada_sharmandehim_313
╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝