eitaa logo
شهدا شرمنده‌ایم
151 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
864 ویدیو
22 فایل
کانال وقف آقا اباعبداللّٰه الحسین{؏} کپی با ذکر صلوات برای سلامتی رهبر و تعجیل در فرج آقا امام زمان{عج} آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ دفترچه کوچڪ داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچڪس نشان نمیداد.. یڪبار یواشکے آن را برداشتم ببینم داخلش چه مےنویسد.. فکرش را مےکردم کارهای روزانه‌اش را نوشته بود سر کے داد زده.. کے را ناراحت کرده‌؛ به کے بدهکار است همه را نوشته بود ریز و درشت.. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند... محمدعلی رهنمون🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید @shoor_madahi {کانال شور مداحی}‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با سلام و احترام 👈آغاز عملیات جریان سازی «تغییر پروفایل » از امروز در سطح کاربران ایتا و واتساپ و سایر پلتفرم های فضای مجازی با استفاده از عکس فوق و در حمایت از پویش همگانی «عزیز ملت » لطفا شما هم در حمایت از این پویش پروفایل خود را به این عکس مزین نمایید. ✅شبکه مردمی یاران انقلاب اسلامی 🌷 ✅ کانال عشاق المعصومین •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕯🥀 🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید @𝓪𝓸𝓼𝓱𝓰𝓱𝓸_𝓪𝓵𝓶𝓪𝓪𝓼𝓸𝓸𝓶𝓲𝓷 {کانال عشاق المعصومین}
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 🌹 🌹 تاریخ تولد : ۱۳۳۸/۰۶/۰۳ محل تولد : تهران وضعیت تاهل : متاهل شغل : فیزیکدان تاریخ : ۱۳۸۸/۱۰/۲۲ محل : تهران نام عملیات : ترور مزار : مسعود جان 🕌با ما هیئت را در خانه هایتان به پا کنید @𝓪𝓸𝓼𝓱𝓰𝓱𝓸_𝓪𝓵𝓶𝓪𝓪𝓼𝓸𝓸𝓶𝓲𝓷 {کانال عشاق المعصومین}
شهدا شرمنده‌ایم
#خاطرات_شهید ✍به روایت همسربزرگوارشهید #شهید_علی_شفیعی #سالروز_شهادت #شهدا #خاطرات_شهید #لبیک_یا_خ
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت. باید از کار او سر در می آوردم، آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود، قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد. شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود. در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونی می بینم از کجا آورده بود نفهمیدم  کوچه ها را در تاریکی یکی  پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود.  درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت . من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم رودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی : نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟ با نگاهش مرا به سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم ،فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد . می خواست همچنان مخفی بماند. 📎فرمانده محور عملیاتی لشگر ۴۱ ثارالله ولادت : ۱۳۴۵/۸/۱۸ کرمان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ عملیات کربلای ۴ 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
لحظه لحظه به خدا ؛ جای شهیدٰان خالی است ! حِیف ؛ جامانده از آن قافِله‌ی یٰار شدیم ... 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرد تر از شهدا چه کسانی هستند ؟! - جواب این دل‌ها رو کی میده ؟! 🚶🏻‍♀قوی‌نشربدید 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
🤍ℍ𝕠𝕤𝕤𝕖𝕚𝕟🧡: ❬🔗😂❭ •• جبهه به سلامتی فرمانده😎 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 كه شد ، 🙂 گاز دادم و راه افتادم من با می‌راندم و با هم حرف می‌زديم ! 😍 گفت: می‌گن لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 گفتم: گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی باحالمان !!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند !!😟 پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔 گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂 شادی روح شهدا صلوات 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
•• راه گم کرده ایم... قرار بود؛ جا پای شما راه برویم، اما به بیراهه قدم گذاشتیم... 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
🌱📜 ای کسانیکه نسبت به مسائل انقلاب بی تفاوت هستید ، از خانواده های شهداء خجالت بکشید ، از کودکان شهدا خجالت بکشید ، از خود شهداء خجالت بکشید ، از مظلومیت شهداء و بسیجیان خجالت بکشید و سعی کنید وارد مسائل انقلابی شوید . شهیدفرج الله دیده بان🌷 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
میدونی این چیه؟! این... آخرین نگاهِ یِک غَواصِ.... 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
🔹با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهرهٔ سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. 🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرت‌زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد. 🔹دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. 🔸با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند. 🔹سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. 🔸نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.» 🌷 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝
🔹با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهرهٔ سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. 🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرت‌زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد. 🔹دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. 🔸با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند. 🔹سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. 🔸نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.» 🌷 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَـرج ╔━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╗ ڪاناݪ شہدا شࢪمنده‌ایم @shohada_sharmandehim_313 ╚━━━━━๑ღ❤️ღ๑━━━━━╝