✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#شهید نشوی، لاجرم خواهی مــُرد...
ولی تو پیش قدم شدی و در آغوش کشیدی
مرگ ِ #سرخ را ...
و شــــدی مصـــداق،
" إِنِّیَّ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ "
#شهید_صابر_السعیدی
#شهیدمدافع_حرم_ازکشور_عراق
#سالگرد_شهادت🌹🌹🌹🌹🌹
#محل_شهادت_خانطومان
💢ارسالی از خواهرشهید
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اثرخون
🔹 کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی هست
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🖇❣
#شـهـیدانہ
بـآبـآیتــ
همـآڹ بـآبآے خـوب قصّہ هاسـت.✨🌜
ڪـہ پـرواز کـرد🥀
آرامشــش سہـم مـأ شـد🌱
و طعنـہ هـا🗯
نصیـب بچـہ های بآبآ شــُد💔
کوثرخانوم نـازدانہ #شهیدمحمودرضابیضائی
#شبتون_شهدایی🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
صبح
یعنی بهانه ے یک سلام
به تُو
تا صبحم با سلامِ تُو
بخیر شود . . .
شهید نظر میکند به وجه الله
از آن زمانے که نگاهم
به نگاه تو گره خورد
تمام آرزویم
این شده است که
کاش میشد دنیا را از قاب
چشم هاے تو دید
همان چشم هایے که
غیر از خدا را ندید .
#شهیـدحسینحریری🌷
#صبحتونمتبرکبهلبخندشهـدا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امانتی مردم
▫️وقتی حاج قاسم به وسط محاصره داعش رفت!
کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی عزیز...
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
دعوا
سـَرِ
سـربنـدِ
یا فاطمہ بود....♥️🕊
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرارمان این نبود 😔
☘ مینویسم تا یادم نرود
تمام اقتدار میهنم را از از شما دارم
به یاد همه شهدای عزیزمون
شهدا شرمنده ایم
شهدای گمنام
شهیدان دستمان را بگیرید
یاد شهدا با ذکر صلوات
☘🕊
🕊
☘🕊
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷✨✨✨🌷🌷🌷
❤️ شهید 《 #حسین_مشتاقی 》 متولد ۲ اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ در شهرستان #نکا می باشد.
💫🦋🕊
🌟 حسین مشتاقی از جمیع نیروهای یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب ( س )
عازم سوریه شد ، که در اردیبهشت ۹۵ و همزمان با عید مبعث حضرت رسول در منطقه خان طومان سوریه طی یک در گیری شدید به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🍃پس از گذشت حدود دو ماه از شهادتش و شناسایی پیکرش توسط آزمایش DNA ، در تاریخ ۱ تیر ۱۳۹۵ همزمان با سالروز میلاد امام حسن مجتبی ( ع ) در گلزار شهدای نکاه به خاک سپرده شد..
🌼🌾🌼
🌱 از شهید حسینمستاقی دو فرزند دو قلو به نام های 《 امیر مهدی و نازنین زهرا 》 به یادگار مانده است.
🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀
شادی روحش فاتحه ای قرائت شود
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
بچهی مشهد ...
فرزند دوم خانواده بود ،
متولد شهریور ٦۳
شوخ و مهربان و ...
در نانوایی پدرش کار میکرد
دوستانش میگفتند:
حدود چند ماه تلاش کرده بود
تا مسئولان لشکر فاطمیون
قبول کنند و اعزامش کنند ...
همان روزهای اول ،
او را مسئول تک تیراندازها کردند
شهید صدرزاده (دوستش) میگفت:
خیلی برای بچه هایش کار میکرد ،
مثل مـادر بود برایشان ،
صبح تا شب خدمت میکرد به بچهها
فروردین ۹۳ اعزام شد به سوریه (حلب)
و ۲۲ روز بعد هم ...
داوطلب شدند ساختمان۳ را که
سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند
حسن و مصطفی (شهید صدرزاده)
و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ...
حسن گفت : ۸ نفریم ،
اسم عملیات هم باشد امامرضا (؏)
همه با فریاد یاعلیبنموسیالرضا (؏)
ریختند داخل ساختمان و
پاکسازی را شروع کردند
دشمن با زبان عربی میپرسید
شما که هستید؟
حسن فریاد میزد :
نحن شیعه علی بنابیطالب (؏)
نحن ابناء فاطمهالزهراء (س)
خیلی شجاعانه جنگید و ...
وقتی رفت تا نارنجکها را بیندازد
سمتِ دشمن ، تیر خورد ...
فردایش هم در بیمارستان پر کشید ...
#شـهید_مدافع_حرم
#حسن_قاسمی_دانا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷✨✨✨🌷🌷🌷
#شهید 《#سید_رضا_طاهر》 متولد دهم دی ماه سال ۱۳۶۴ در شهرستان #بابل می باشد.
🌟 در تاریخ ۱۴ فروردین ۹۵ ساعت ۱۰ شب با او تماس گرفتند و به او خبر دادند که تا ساعت ۱ صبح برای رفتن به ماموریت ، خود را به محل کارش برساند.
ایشان از نیروهای یگان ویژه صابرین بود ، که برای دفاع از حرم حضرت زینب ( س ) عازم سوریه شد.
🦋🕊💫
🌸 از سفر دوم شان به سوریه ۳۳ روز گذشته بود که در پنج شنبه ۱۶ اردیبهشت ماه ۹۵ ، مصادف با مبعث پیامبر ، به دلیل درگیری سنگینی که در زمانآتش بس در منطقه خان طومان صورت گرفت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌱 از شهید سید رضا طاهر یک فرزند پسر به نام سید محمد به یادگار مانده است.
🌟🥀 روحش شاد 🌟🥀
نثار روحش فاتحه ای قرائت کنید.🌺
🌷✨🍃✨🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷✨✨✨🌷🌷🌷
🌺شهید 《#حسن_رجائی_فر 》 متولد ۴ تیر ماه ۱۳۵۴ می باشد.
🦋🕊💫
🌺 شهید حسن رجایی فر ، ششمین شهید مدافع حرم شهرستان بابل ، و یکی از ۱۳ شهید خان طومان سوریه است ، که برای دفاع از حرم عازم سوریه شد و پیکرش در معرکه نبرد در خاک غربت جا مانده است.
🌱 از این شهید بزرگوار دو فرزند پسر به نام های 《محمد و امیر سجاد》 و یک فرزند دختر به نام 《 مهدیه》 به یادگار مانده است.
🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷✨✨✨🌷🌷🌷
🌺 《شهید #رضا_حاجی_زاده 》 متولد ۶ دی ماه ۱۳۶۶ اهل شهرستان آمل می باشد.
🦋🕊💫
🌺 ایشان هم از گروه یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرمِ حضرت زینب ( س ) عازم سوریه شد.
شهید حاجی زاده از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۹۵ در خان طومان در معرکه نبرد جا ماند و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌱 از این شهید بزرگوار یک دختر فاطمه حلما و یک فرزند پسر محمد طاها به یادگار مانده است.
🥀✨ روحش شاد ✨🥀
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
پلاکـش را درآورد و رفــت ؛
آن شَـهیـــدے
که آرزو داشت بےنشان باشد
شبیه مادرش فاطمه(س).
اےشهید
تو چه کرده اے؟
کِه خدا
همه ات را
بَراے خودَش خواست
وَ نصیبِ مٰا
چیزےنگذاشت
حَتےٰ نامے ، نشانے . . .
#صبحتونشهـدایے
#شهیـدگمنام🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 نماهنگ «دستم را بگیر»
تقدیم به سپهبد سرافراز حاج #قاسم_سلیمانی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 ببینید
▪️وقتی دختر شهید به مادرش دلداری میدهد: حتی عقربههای ساعت...!
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عکس معروف حاج قاسم و ابومهدی چطور گرفته شد؟
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
📌دلنوشته....✍
خسته ام از این همه تکرار
ازاین همه غفلت و گناه
دلم حریم امنی میخواهد
مثلا کنار مزار تو....
ای شهید مرا بخوان به سرزمین آرامشت همان جایی که میشود خدا را باتمام وجود احساس کرد....
رفیق شهیدم
مرا ببخش اگر گاهی یادت دیر میشود ،
زیرا که من زمین گیرخویشتنم
واسیر نفس....
گاه گاهی مرا به اسم بخوان
که بپرد از سرم خواب غفلتی که یادت را از جان و ذهنم دور میکند....
#اےکهمراخواندهاےراهنشانمبده
#شهیـدحسینحریری🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313