همسر شهید زهره وند: زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت #حجاب و #عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلیترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن بود.👌
با برگزاری مراسمی ساده و مولودی خوانی زندگی مشترکمان را شروع کردیم😍
🌷مذهبی ها عاشق ترند🌷
همسر شهید حججی:《همیشه طلبش را داشتم؛ طلب مسیر زندگی مهدوی را. مرتب سر نماز دعا میکردم و از خداوند میخواستم کسی را در زندگی من قرار بدهد که حضرت زهرا(س) تاییدش کرده باشد.❤️ عجیب روی این دعا اصرار خاصی داشتم و همیشه هم از خدا آن را میخواستم. هرچند برای این طلب زمان تعیین نکرده بودم ولی خدا لطف کرد و خیلی زود مرا به خواسته و آرزویم رساند و درهجده سالگی باآقامحسن ازدواج کردیم.😍
جالب اینجاست زمانی که آقا محسن به خواستگاری من آمد، عنوان کرد که او نیز همیشه از خدا همسری را طلب میکرده که نامش هم نام حضرت زهرا(س)، از خانواده سادات و مورد تایید ایشان باشد. اینجا بود که متوجه شدم محسن هم ارادت خاص و ویژهای به خانم حضرت زهرا(س) دارد و از همان ابتدا وساطت حضرت زهرا(س) را در ازدواجمان احساس کردم.😊🌹
شاگرد بی بضاعت
🌺مادر شهیدعباس بابایی🌺
من تعداد هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم ((برترینِ)) آنها بود.او خیلی مهربان و کم توقع بود.با توجه به این که رسم بود تا هر سال شب عید برای بچّه ها لباس نو تهیه شود،اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد.او می گفت:《اول برای همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید و چنانچه مبلغی ماند برای من هم چیزی بخرید.》هر وقت می دید ما می خواهیم لباسی نو برای او تهیه کنیم،می گفت:((همین لباسی که به تن دارم خوب است)).و وقتی لباس هایش چرک می شد،بی آنکه به کسی بگوید و بداند،خودش می شست و به تن می کرد.عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا میکرد.عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفشهای دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف نما می شد.
به خاطر می آورم روزی نام او در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند.دایی عباس که ناظم همان مدرسه بود،از این مسئله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد.از ما خواست تا به ظاهر و لباس او بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود.من از سخنان برادرگ متاثر شدم.کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم:
_نگاه کن.ببین ما برایش همه چیز خریده ایم.اما خودش از آنها استفاده نمی کند.وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمیپوشی؟می گوید:《در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند.من نمیخوام با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.》
🆔 @shohada_tmersad313
همسر شهید: آقا ابوالفضل در مراسم خواستگاری گفتن اگه موافقی عروسی نگیریم. منم گفتم باشه😊.بعد در دوران عقد که چند تا عروسی رفتیم، از حرفم پشیمون شدم.خلاصه دیگه مراسم عروسی رو گرفتیم و خیلی هم خوب برگزار شد. اصلا نگذاشتیم که شرایط #گناه کردن ایجاد بشه. خبری از #موسیقی نبود. یه تعداد محدودی هم اعتراض کردن ولی بیشترشون کلی ازمون تشکر کردن.🌺 شهیدخوشحال بودن که عروسی ما این طوری نبوده. چون ما مداح آورده بودیم و مولودی خونی و لطیفه گفتن بود ومراسم بسیار شادی بود😄👌. مداح هم از اول تا آخرش مدام به ابوالفضل میگفت شبیه شهدایی و شهید زنده ای .ما فیلم بردار هم داشتیم ولی ابوالفضل همون شب فیلم رو ازش گرفت و نذاشت که برا میکس ببره.😃 حتی اجازه نداد اون با دوربین خودش عکس بگیره. دوربین خودمون رو داد بهش و گفت با این بگیرید😍
🆔 @shohada_tmersad313
گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس #محبوس میبینم ؛
و میخواهم از قفس به در آیم ،
سیم های خاردار مانع اند.
من از دنیایِ ظاهر ، فریبِ مادیات
و همه آنچه که ؛
از خدا بازم می دارد ،#متنفرم.
#شهیدابراهیمهمت 🌸
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک🥶
((گاهی دوست داشتیم سربه سر اهل تهجد بگذاریم.
بچه های گردان موسی بن جعفر(علیه السلام) به تهجد وعبادت و شب زنده داری معروف بودند.
اغلب یک گودال قبر مانند می کندندوتا صبح درداخل قبر به عبادت می پرداختند.
جدا حال خوشی داشتند...
یک شب یک ملحفه سفید برداشتم روی سرم انداختم و بالای سر یکی از قبرها رفتم ودر جواب دعای بسیجی داخل قبر گفتم:
آمین...
سرش را بلند کرد. تا مرا دید از وحشت نزدیک بود سکته کند..😂
بلند شد وفرار کرد😁
من هم به دنبال او...
از سرو صدای ما دیگر بچه ها سراز قبر دراوردند و باحالت تعجب میخندیدند.😆))
(برگرفته از کتاب لبخند سنگر از خاطرات رزمندگان اصفهان)
🆔 @shohada_tmersad313
گفته بود رو مزارم بنویسید
"تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حقتعالی"
میگفت مگه ما چقدر میارزیم ...
#شهید_احمد_مکیان
🆔 @shohada_tmersad313
🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼
دلت که گرفت...
با رفیـــــــــــقی درد و دل کن
که آســـــــــــمانی باشــد...،
این زمینیها؛
در کار خود ماندهاند!
🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼
🌷نثار ارواح مطهر شهدای عزیز صلوات🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#در_رحمت...
🌷عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم.
🌷....مهدی که شنید بچه دختر است، گفت: «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت.»
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد مهدى زين الدين
راوى: پدر بزرگوار شهيد زين الدين
❌ به آنچه مى خواستى رسيدى مهدى جان، شهادت نوش جانت....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#تولدى_ميان_شهادتها....!
🌷حمزه پسر محمد، ١٠ مهر ٥٩ به دنیا آمد در اوج و بهبوهه جنگ. پدرم از طریق بی سیمِ فرماندهی تماس گرفتند که اطلاع بدهند. بعدها دوستانش تعریف کردند زمانی که حاج آقا زنگ زد تا بگوید فرزند محمد به دنیا آمده روزی بود که....
🌷....روزى بود كه بچه ها در مدرسه ای در خرمشهر جمع شدند که ستون پنجم گرا داده بود و عراقی ها موشک زدند و همه بچه ها را شهید کردند. رفته بودند جنازه ها را جمع کنند توی وانت که همان زمان بی سیم صدا می زند و به محمد خبر مى دهند پدرت پشت بی سیم است.
🌷پدر سلام و احوال پرسی می كند و می گويد: محمد، حمزه به دنیا آمد. همان موقع بچه ها با اینکه ناراحت بودند ولی شروع کردند به دست زدن و خواندن شعر تولدت مبارک. در اوج ناراحتی این خبر یک شادی خوبی به بچه ها داد و آنها را خوشحال کرد.
🌹خاطره اى به ياد شهيد سيد محمد جهان آرا
راوى: خواهر شهيد معزز
منبع: سايت خبرگزارى دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#اجبار_رقص_در_اسارت!!
🌷فرمانده عراقى اردوگاه تو چاقى و بد قوارگى رو دست نداشت. دقیقاً مثل یه بشكه با صورت سیاه و دماغ گنده و سبیل هاى پاچه گاوى و هیكل چند لایه و خیكى اش بین اُسراى ایرانى به اسى بشكه معروف بود. آن روز بعد از آمار رو كرد به ما و گفت: اى آتش پرست ها! امروز روز شادى و رقص و آواز است. امروز روز تولد سید الرئیس صدام حسین است!
🌷به زور جلوى خنده مان را گرفتیم. بدمصب ها نمى گذاشتند نماز بخوانیم و روزه بگیریم اما تا دلتان بخواهد ازَمان مى خواستند برقصیم و قِر بدهیم! ما هم كه این كاره نبودیم و زیر بار نمى رفتیم و جاش هِى ڪتک و هى ڪتک مى خوردیم ڪه چرا قِر نمیدیم و....
🌷آن روز هر چه اسى بشكه تهدید كرد و فحش داد و التماس كرد كه برقصیم و دست افشانى كنیم و قِر بریزیم؛ زير بار نرفتیم تا اینكه تهدید كرد اسراى نوجوان را شكنجه خواهد كرد!! سرانجام راضى شدیم كه فقط كف بزنیم و اسى بشكه خودش زحمت قِر دادن و رقصیدن را بكشد و مراسم شروع شد.
🌷اسى بشكه رفت وسط حلقه اسیران و شروع كرد به رقصیدن و نعره زدن كه مثلاً ترانه مى خواند. ما هم دست مى زدیم كه یك هو زمزمه اى بلند شد كه: خِرسُ به رقص آوردیم، دمِشُ به دست آوردیم! اسى بشكه شكم و كپل مى چرخاند و ما مى خواندیم و كِركِر مى كردیم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#ابراهیم_و_مورچه_ها....!!
🌷یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم: چی شده داش ابرام؟ با تعجب برگشتم به سمتش.
🌷ابرام گفت: اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست، از اونجا حرکت کنم. ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب آدمى هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟
🌷....گفت: اینها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم!
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد ابراهيم هادى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
مصطفی خواب های خوب زیادی دیده بود. یک صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است. گفتم: چی شده؟ نمیگفت. اصرار کردم، گفت: «خواب دیدم امام زمان گفت من از شما راضیام😍.». یک بار دیگر میگفت: «دیدم آیت الله خامنهای بالای تپهی سبزی ایستاده و با اون دست جانبازیش روی سرم دست میکشه.».
گه گاه به خاطر خستگی، نماز صبحش قضا میشد. گفتم: اگر تو بخواهی شهید بشی، نماز صبح هات نمیگذاره. بعد از مدتی گفت:💠 «من خواب دیدم در صحرای کربلا، پشت امام حسین علیه السلام نماز صبح میخونم.»💠
دوستاش تعریف میکردن زمانی که دانشجو بود، به اونها گفته بود: «من خواب در خونهی فاطمه سلام الله علیها رو خیلی میبینم.» یه بار تعریف کرد: «خواب دیدم پیامبر قبری رو به من نشون میده و میگه؛ جایگاه تو این جاست.»
کتاب #من_مادر_مصطفی
🌷خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن🌷
🆔 @shohada_tmersad313
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟😳
خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم ماله خودت....😍
حرصم گرفت...😡
گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود.😔
سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم.👌
تا توانی دلی ب دست آور...🌷
#شهید_علی_چیت_سازیان🌹
🆔 @shohada_tmersad313
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•°•
💗
نمازهایت را عاشقانه بـــــخوان ...
حتے اگر خسته اے یا حوصله ندارے ؛
قبلش فکر کن چرا دارے نماز میخوانے
و با چه کسے قرار ملاقات دارے ...
آن وقت ڪم ڪم لذت میبرے
از ڪلماتے ڪه در تمام عـــــمر
دارے تڪرارشان می کنے ...
#شهید_مصطفی_چمران 🍃🌸
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#گذر_از_معبر_زمين_براى_آسمانها....
🌷شوهر خواهرش می گفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود که یه روز با من تماس گرفت و گفت: فلانی لطفاً بیا تهران. کار واجبی دارم. نگرانش شدم. مرخصی گرفتم و رفتم تهران. به دانشکده که رسیدم، رفتم آسایشگاه پیش عباس.
🌷بعد احوال پرسی گفت: شما مسئول آسایشگاه ما رو می شناسی. بی زحمت برو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول. گفتم: قضیه چیه عباس؟ تو که یه سال بیشتر اینجا نیستی! گفت: می دونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاه خانم ها دید داره. نمیخوام به گناه بیفتم.
🌷....وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم، خنده اش گرفت و گفت: طبقه دوم کلی طرفدار داره ولی چشم به خاطر شما میارمش پایین.
🌹خاطره اى به ياد سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايى
📚 كتاب "علمدار آسمان"
❌❌ امروز سالگرد شهادت (١٥/٠٥/١٣٦٦) ابرمرديست كه براى پريدن به آسمانها، ابتدا معبر زمين را از گناه پاكسازى كرد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#رعايت_حق_الناس_حتى_در.....
🌷وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ١:٤٥ بود و به کلاس نمی رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره ای آشنا داشت و قیافه ای مذهبی.
🌷نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
🌷بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی گردم و برای خودم غذا می گیرم. این لحظه ای بود که به او سخت علاقه مند شدم و مسیر زندگی ام تغییر کرد....
🌹خاطره اى به ياد شهيد عبدالحميد ديالمه
❌ هميشه شهادت دنبال اهلش مى گردد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#استخوانهاى_محمد....
🌷عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد. نه می گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند.... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش محمد بود یکی از آشناهامون داشت می رفت مشهد....
🌷....مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد.» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود....
🌹خاطره اى به ياد دانش آموز شهید محمد اندرخور
📚 كتاب "فهمیده های کلاس"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313