┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
🌹💖🌻🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هفتاد_هشت.....
یکسال و نیم بعد
_خانم جان تو رو خدا بلند شید برید استراحت کنید ... الآن
باز آقا میاد هرچی کنایه است بارم میکنه .
نگاهی به منیره خانم انداختم و با لبخند گفتم :
_بذار بگه ، تو هرچی گفت بگو چشم ولی کار خودمون رو
میکنیم.
آخرین بسته ی قورمه سبزی را هم در فریزر گذاشتم و
کمرم را صاف کردم و با خیال راحت گفتم :
_ خدا خیرت بده منیره خانم ...حاال دیگه خیالم راحته که
همه چی تو فریزر دارم ...آخه مادر من وقت نمیکنه که بیاد
اینجا هم به من برسه هم به بچه و هم کارای خونه و بعد
بره سبزی قورمه پاک کنه.
_خواهش میکنم خانم کاری نکردم.
روی صندلی آشپزخونه نشستم و گفتم :
_ این فسقلی امروز خیلی هوامو داشت اصال اذیت نکرده .
_برات چایی بریزم خانم ؟
_ نه ... یه کم خسته شدم ... چند دقیقه بشینم برم دراز
بکشم کمرم درد میکنه.
منیره خانم با همان یه جمله ی من هول کرد:
_خدا مرگم بده ... به خدا اگه آقا بفهمه شما امروز خیلی
کمکم کردی ، یکی از اون دادهای معروفشو سرم میزنه .
از این حرف منیره خانم به فکر فرو رفتم. یکسال و نیم از
روزی که رادوین به من وکالت طالق داده بود میگذشت.
حال روحی اش خیلی بهتر بود و این بخاطر پیگیری منظم
جلسات دکترش بود. اما به هرحال هنوز یه آدم معمولی
نبود. کنترل خشمش خیلی توان میخواست . تا حالش
دگرگون میشد از زاویه ی دیدش خارج میشدم. وقتی مدتی
داد و بیداد میکرد و شاید یه لیوان یا بشقاب دم دستش را
میشکست ، آرام میگرفت . و البته برای همان دادها و شکستن همان یه لیوان ، دلجویی میکرد. عادت کرده بودم
به این روال . همین که دستش دیگر روی من بلند نمیشد و
بهتر از قبل میتوانست عصبانیتش را کنترل کند برایم کافی
بود.
خانه ی جدیدی کرایه کرده بودیم تا شروع دوباره ی
زندگی جدیدمان با خاطره ی تلخ خانه ی قبلی ، تداخل
نداشته باشد. به اتاق خوابمان برگشتم و روی تخت دراز
کشیدم. نه ماه و دو هفته ام بود و کم کم انتظار شروع درد
زایمان را داشتم. اما انروز بخاطر زیاد کار کردن ، کمرم
خیلی درد میکرد و حاال با نزدیک شدن ساعت امدن رادوین
باید انتظار شنیدن کنایه هایش را داشتم.
و آمد . خیلی وقت بود که تمام فکر و ذهنش کار بود و کار
. به من قول داده بود در اولین فرصت خانه میخریم . حتی
با اصرار ایران خانم برای برگشت به خانه اش ، رادوین
قبول نکرد و ما رسما مستقل شدیم. گرچه کدورت بین ایران خانم و رادوین از بین رفته بود ، اما به خاطر اعلام
رسمی ازدواج ایران خانم با بهمن خان ، پزشک
خانوادگیشان ، رادوین اصلا دوست نداشت که زیاد رفت و
آمد داشته باشیم ....من هم که همه ی رازهای نهفته ی
خانوادکی را درون سینه ام مهر زده بودم به امید بهبودی
حال رادوینی که گاهی حتی خودم هم دلم برای گذشته
اش میسوخت. تنها مشکل اساسی این یکسال و نیم زندگی
ما بعد از بازگشت دوباره ی ، آیدا دختر خاله ی رادوین
بود که زیادی سر راه رادوین سبز میشد و با اینکه از رادوین
مطمئن بودم که به او توجهی نمیکند اما ، احساس حسادت
زنانه ام را بدجوری جریحه دار میکرد .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هفتاد_نه.....
هنوز روی تخت دراز کشیده بودم که صدای رادوین را از
سالن شنیدم.
_چه خبره اینهمه سبزی !
_ سالم آقا ... اینا سبزی کرفسه برای خورشت کرفس ،
قورمه هم بود قسمت بندی کردم برای زایمان ارغوان خانم
ان شااهلل .
_ پس تا تونستی امروز ازش کار کشیدی .
خنده ام گرفت از دست این حدسیاتش که همیشه با واقع
یکی در میامد .
_ من بهشون گفتم کار نکنن ...خودشون کمکم میکردن .
_تو هم از خدا خواسته ....نه ؟
میدانستم که حتما منیره خانم دلخور میشود.
در اتاق را باز کرد و با نیم نگاه جدیش به من ، چنان اخمی
کرد که حتی خودش هم سالم را از یاد برد.
_آها...االن باز به این منیره کمک کردی و خودتو انداختی
روی تخت که منو خر کنی که مثال داری استراحت میکنی؟
لحنش تند بود اما اهمیتی ندادم و با لبخند گفتم :
_ سالم اولا...
وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست و در حالیکه دکمه
های پیراهنش را باز میکرد گفت :
_علیک ... جواب منو بده .
باز از رو نرفتم و گفتم :
_منظورت علیک سلامه ؟ ...آخه علیک خالی که معنی
سلام نداره!
عصبی شد و مشتی روی میز آرایشم کوبید و گفت:
_دارم حرف میزنم لامصب .
دلخور شدم و سکوت کردم که باز پرسید:
_الان باز رفتی ور دست این منیر؟
جوابش را ندادم که عصبی تر از قبل صدایش را بالا برد:
_ارغوااااان ... لعنتی لال نشو تا باز قاطی نکردم برات.
نگاهم را از او گرفتم به رسم دلخوری و بعد برای اینکه
روی اعصابش نباشم جواب دادم:
_ کمکش نمیکردم کارا حالا حالا ها تموم نمیشد .
خشمش فوران کرد و صدایش فریاد شد:
_ لعنتی دارم ماهی دو میلیون پول تو جیبش میریزم که
توی احمق کار نکنی .
روی تخت نشستم و شرمنده از صدای بلند رادوین که
صدایش حتما به گوش منیره خانم رسیده بود گفتم :
_رادوین ...میشنوه .
_فدای سرم ... بشنوه بلکه یه کم خجالت بکشه .
من سرخ شده از خجالت و او سرخ شده از عصبانیت که
منیر خانم پشت در اتاق آمد و گفت:
_آقا نگران نباشید ... من باقی سبزیا رو میبرم خونه که
خانم نخواد کمکم کنه.
چقدر از شنیدن این جمله ی منیره خانم شرمنده شدم . اما
رادوین با لحن بدی جواب داد:
_زودتر فقط که من حوصله ی این ریخت و پاشا رو ندارم.
سکوت کردم . یعنی باید سکوت میکردم . این دستور مشاور
بود . اگر سکوتم باعث رنجشش میشد باید میشکستم و اگر
حرفهایم ، باید لال میشدم . منیره خانم بیچاره همه ی
سبزی ها را با داد و بیداد رادوین جمع کرد و با آژانسی که
رادوین برایش گرفت راهی خانه اش شد. من ماندم و او .
من همچنان خودم را روی تخت به خواب زده بودم و سر و
صدای رادوین را میشنیدم که هنوز داشت غر میزد :
_ کار کرده ... گازو که به گند کشیده ، کلی هم ریخت و
پاش کرده رفته ....دو میلیون پول میگیره بیاد خونه ام رو
کثیف کنه بره!
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
مداحی_آنلاین_گلدی_گینه_محرم_حسین_عطایان.mp3
3.17M
🔳 #ترکی #شب_اول #محرم
🌴گلدی گینه محرم
🌴آچلدی قاره پرچم
🎤 #حسین_عطایان
👌بسیار دلنشین
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 اخرین درس شیخ مرتضی طالقانی
هیچ وقت دیر نیست....
┄┅═✾•••✾═┅┄
💠 استاد مسعود عالی
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
#سلامبرخورشید
#صفحهچهلنهم
شايد براى تو جالب باشد بدانى كه "سُفيانى" هم از نسل بنى اُميّه است. نمى دانم نام او را شنيده اى يا نه؟
جنگ سفيانى با امام زمان در واقع ادامه جنگ يزيد با حسين(ع) است، يا بهتر بگويم ادامه جنگ ابوسفيان با پيامبر (جنگ بدر و احد).
سفيانى كسى است كه تقريباً پنج ماه قبل از ظهور امام زمان، در سوريه دست به كودتاى نظامى مى زند و حكومت آن كشور را به دست مى گيرد.
وقتى كه او بر سوريه حاكم مى شود، به عراق حمله مى كند و شهر كوفه را به تصرّف خود درآورد ودر اين شهر جنايات زيادى انجام مى دهد و تعداد زيادى از شيعيان اين شهر را قتل عام مى كند.
سفيانى سپاهى را به مدينه مى فرستد و اين شهر را هم تصرّف مى كند. او دستور مى دهد تا لشكرش به سوى مكّه بروند و آن شهر را محاصره كنند، او شنيده است امام زمان در آن ظهور مى كند...
فرصت نيست تا همه حوادث را برايت توضيح دهم، آن قدر بدان كه وقتى امام زمان وارد شهر كوفه مى شود، سفيانى با 170 هزار سرباز به كوفه حمله مى كند.
امام زمان با لشكر خود براى مقابله با او از كوفه خارج مى شود و بعد از مدّتى دو لشكر روبروى هم قرار مى گيرند.
امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند.
ياران سفيانى به امام مى گويند: "از همان راهى كه آمده اى باز گرد".
امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: "آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم".
بعد از مدّتى، خبر مى رسد كه سفيانى يكى از ياران باوفاى امام را به شهادت رسانده است. گويا سفيانى تصميم دارد به كوفه حمله كند.
امام آماده دفاع مى شود و ميان دو لشكر، جنگ سختى در مى گيرد. سفيانى آغازگر جنگ مى شود و گروهى از ياران امام به شهادت مى رسند.
آن وقت وعده خدا فرا مى رسد. سفيانى در وسط ميدان ايستاده است و از زيادى سربازانش خيلى خوشحال است، ناگهان او مى بيند كه سربازان يكى بعد از ديگرى برروى زمين مى افتند. سفيانى نمى داند كه فرشتگان زيادى به يارى امام آمده اند. سفيانى هرگز پيش بينى نمى كرد كه سپاهيان او اين گونه تار و مار شوند.
سفيانى كه اوضاع را چنين مى بيند مى فهمد كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد، او با تنى چند از ياران خود فرار مى كند و سرانجام كشته مى شود...
آرى! حزب بنى اُميّه تا زمان ظهور امام زمان خواهد بود، براى همين است كه من بايد همواره از اين حزب بيزارى بجويم.
======🦋🦋🦋🦋🦋======
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهدوم
يزيد با عجله به سوى شهر شام مى آيد. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. او بايد هر چه سريع تر خود را به مركز خلافت برساند.
نگاه كن! گروهى از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفته اند تا از خليفه جديد استقبال كنند. اكنون يزيد، جانشين پدر و خليفه مسلمانان است.
يزيد وارد شهر مى شود. كنار قبر پدر خود مى رود و نماز مى خواند. يكى از اطرافيان يزيد جلو مى آيد و مى گويد: "اى يزيد، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامى بزرگ ببخشد و تو را در راه خلافت يارى كند. اگر چه اين مصيبت، بسيار سخت است، امّا اكنون تو به آرزوى بزرگ خود رسيده اى!
يزيد به قصر مى رود. مأموران خبر آورده اند كه عدّه اى در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق مى كنند.
يزيد به فكر فرو مى رود! به راستى، او براى مقابله با آنها چه مى كند؟ آيا بايد دست به شمشير برد؟
از طرف ديگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانى يزيد شده است. او مى داند وقتى خبر مرگ معاويه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت.
اكنون سه روز است كه يزيد در قصر است. او در اين مدّت، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد. به همين دليل دستور مى دهد تا همه مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند.
پس از ساعتى، مسجد پر از جمعيّت مى شود. همه مردم براى شنيدن اوّلين سخنرانى يزيد آمده اند. يزيد در حالى كه خود را بسيار غمناك نشان مى دهد، بر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواهم دين خدا را يارى كنم و مى دانم شما، مردم خوب و شريفى هستيد. من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق، رودى از خون جريان دارد. آگاه باشيد به زودى بين من و مردم عراق، جنگ بزرگى آغاز خواهد شد".
عدّه اى فرياد مى زنند: "اى يزيد! ما همه، سرباز تو هستيم، ما با همان شمشيرهايى كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم، در خدمت تو هستيم". يزيد با شنيدن اين سخنان با دست، به مأموران خود اشاره مى كند.
كيسه هاى طلا را نگاه كن! آرى، آنها، همان "بيت المال" است كه براى وفادارى مردم شام، بين آنها تقسيم مى شود.
صداى يزيد در فضاى مسجد مى پيچد: "به هر كسى كه در مسجد است، از اين طلاها بدهيد".
تا چند لحظه قبل، فقط چند نفر، براى شمشير زدن در ركاب يزيد آمادگى خود را اعلام كردند امّا حالا فريادِ "ما سرباز تو هستيم" همه مردم به گوش مى رسد.
مردم در حالى كه سكّه هاى سرخ طلا را در دست دارند، وفادارى خود را به يزيد اعلام مى كنند. آرى! كيست كه به طلاى سرخ وفادار نباشد؟
======🌼🌼🌼🌼======
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
YEKNET.IR - roze - shabe avale moharram1399 - mehdi rasouli.mp3
11.95M
🔳 #مناجات #روضه #محرم
🌴از هر چه غیر از عاشقی صد بار افسوس
🌴عمری حواسم پرت بود از یار افسوس
🎤 #مهدی_رسولی
👌بسیار دلنشین
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
YEKNET.IR - roze - shabe avale moharram1399 - mehdi rasouli.mp3
11.95M
🔳 #مناجات #روضه #محرم
🌴از هر چه غیر از عاشقی صد بار افسوس
🌴عمری حواسم پرت بود از یار افسوس
🎤 #مهدی_رسولی
👌بسیار دلنشین
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هشتاد_.....
اصلا این زمان ، زمانی که اینطور غر میزد ، حوصله ی شنیدن نداشتم . او کم کمی غر زد و شاید گاز را تمیز کرد
و باز آمد سمت اتاق . چشم بستم بلکه فکر کند خوابم که
همچین فکری نکرد. چرخی در اتاق زد و خودش را روی
تخت انداخت و کمی بعد صدایش که هنوز کمی جدی بود
ولی عصبی نه ، برخاست .
_ حالا ناز نکن که باز قاطی میکنما.
جوابی ندادم چون میدانستم آرام شده . دستش را روی
گودی کمرم گذاشت و در حالیکه کمرم را خوب ماساژ
میداد گفت:
_لعنتی نگو که باز قهر کردی!
_چطور تونستی با اون زن بیچاره اونطوری صحبت کنی؟
... از صبح داره کار میکنه ، با دو میلیون پولی که بهش
میدی آدم نخریدی که اونطور بهش غر میزنی .
باز عصبی شد و بی اختیار با پشت دستش به کمرم ، ضربه
ای زد و گفت:
_لعنتی چقدر بدم که تو بتمرگی سرجات ؟ ....سه میلیون
خوبه ؟ پنج میلیون چطوره ؟
از ضرب دستش آخ کوتاهی گفتم و با بغض جواب دادم:
_تو رو خدا این دایره ی لغاتت رو عوض کن... داری پدر
میشی خوب نیست از این کلمات استفاده میکنی.
با اونکه حتی دلخوری ام را هم آشکار نکردم تا متوجه نشود
اما با لحنی که نمیدانم عصبانیتش از کدام حرف من به اوج
رسید ، از بیخ گوشم فریاد زد:
_گمشو از جلو چشمام.
با آنکه با همه ی عصبانیت هایش کنار اومده بودم ولی با
این کلماتش دلخور میشدم. از تخت پایین اومدم و سمت
آشپزخانه رفتم تا اگر بغضم شکست عصبی ترش نکند. تنها
پیش رفت رادوین در این یکسال و نیم دست به زدنش بود
که با کلی جلسه ی دکتر افکاری و قرصهایی که میخورد ،
بهتر شده بود وگرنه هنوز هم آدمی عصبی و پرخاشگری
بود. وارد آشپزخانه شدم و در حالیکه هنوز صدای عصبی
اش را میشنیدم که بلند بلند غر میزد ، سعی داشتم خودم را
الاقل ، از شنیدن حرفهایش ، ناراحت نکنم .
_به من درس ادب نده ... فکر کردی کی هستی که به من
میگی اینطوری حرف نزنم... توله سگ ، فکر کردی دختر
حاجی هستی میتونی منو نقد کنی ؟
الحول و ال قوة اال باهلل العلی العظیم.
این ذکر مدام زیر زبانم میچرخید. درد کمرم یه طرف ، درد
قلبم از کلماتی که میشنیدم و میخواستم البه الی اصوات
ذکر زیر لبم به آنها فکر نکنم ، داشت طاقتم را کم میکرد.
بی جهت طول آشپزخانه را به سختی راه میرفتم و فقط ذکر
میگفتم ولی نه رادوین آرام میشد و نه درد کمر من.
اشکم از اینهمه درد روی صورتم جاری شد و صدای ناله ام
آرام آرام بلند. اما هنوز انگار به گوش رادوینی که فریاد
میکشید نرسیده بود. به عقربه های ساعتی که روی دیوار
آشپزخانه بود ، بیست دقیقه ای میشد که دردم زیاد و زیادتر
شده بود. شاید هر پنج دقیقه ، و با احتساب زمانی که برای
استراحت به اتاق خواب رفتم و درد کمرم را احساس کردم ،
یکساعت و نیم.
رادوین تازه آرام شده بود و من تازه حس میکردم این درد ،
درد یک کمک ساده به منیره خانم نیست. اما بخاطر
عصبانیت رادوین ترجیح دادم طبق معمول خودش آرام شود
و سراغم بیاید. و باز بیست دقیقه ی دیگر تحمل کردم.
حس میکردم تک تک مهره های کمرم در حال شکستن
است و همان موقع درد زیر شکمم هم به این درد طاقت
فرسا اضافه شد.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای فرج «الهی عظم البلا» با صدای محسن فرهمند
اگر یک دقیقه برا امام زمانت وقت داری بخون🙏
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
💛 دعای سلامتی 💛
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه
في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة
وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا
حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا
أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج
شبتون حسینی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
التماس دعای فرج
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
🌹💖🌻🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هشتاد_یک.....
جایی خوانده بود که انسان قادر به تحمل واحد درد است و
درد زایمان معادل واحد درد و حد تقریبی این درد معادل ،
تحمل شکسته شدن استخوان ، در آن واحد !
و عجب دردی بود. آنقدر که حس کردم طاقتم تمام شده.
دو کف دستم را روی لبه ی صندلی میز ناهارخوری گرفتم
و با حمله ی شدید درد دل و درد کمرم ، بی اراده با تمام
توانم فریاد زدم :
_رادوین.
نمیدانم فریاد من چقدر بلند بود ، ولی طوری که رادوین
سمت آشپزخانه دوید و به من که همانطور محکم لبه ی
صندلی را چسبیده بودم ، نگاه کرد و با نگرانی پرسید :
_چی شده ؟!
فهمیدم که حتما خیلی بلند فریاد کشیده ام.
_رادوین حالم بده.... زود باش... منو ببر دکتر.
چند ثانیه ای فقط دور خودش چرخ زد. گیج و منگ شده
بود. انگار اصال یادش رفته بود برای چی به آشپزخانه آمده
بود. او خیلی سریع لباس پوشید اما من به سختی. تمام
طول راه تا بیمارستان را درد کشیدم و به اصرار رادوین
گوش دادم :
_تو یه احمقی ارغوان... لعنتی من توی بهترین بیمارستان
دارم برات پول خرج میکنم که سزارین بشی درد نکشی ،
اونوقت تو میخوای درد بکشی ؟
اما من به دستور مشاور این نوع زایمان را انتخاب کردم :
_ " اگه همسر شما موقع زایمان ، درد شما رو ببینه خیلی
میتونه روش تاثیر بذاره... در تالشش برای مبارزه با
خشمش نسبت به شما و فرزندتون... چون برای هر مردی
،دیدن درد همسرش ، بزرگترین عذابه "
من عمدا میخواستم زایمان طبیعی داشته باشم تا در بهترین
بیمارستان شهر ، با بهترین امکانات ، همسرم کنارم باشد .
اما زایمان سزارین به دلیل ورود به اتاق عمل این امکان
نبود.
با ورود به بیمارستان و بخش زایمان و تشکیل پرونده ،
راهی یکی از بهترین اتاق های vip ، بیمارستان شدم.
یک اتاق دو تخته ، یکی بیمار ، یکی همراه ، با تمام
امکانات برای زایمان طبیعی ، حتی حوضچه ی آب گرم.
پرستاری که ما را راهنمایی میکرد ، یک دست لباس
زایمان روی تخت گذاشت و گفت :
_عزیزم لباساتو در بیار اینا رو بپوش... میتونی بری توی
حوضچه ی آب گرم تا دردت کمتر بشه ، تمرین های
هوازی رو که توی کالسهای قبل زایمان بلدی ؟
_بله.
_خب پس همونطوری درد رو مهار کن تا من دکتر رو خبر
کنم.
رادوین کمکم کرد و گفت:
_من جای تو بودم الان میگفتم سزارین و خلاص.
_نه... میخوام تو پیشم باشی.
_دیوونه ، کال نیم ساعت میری اتاق عمل من نبودمم
نبودم ، الاقل درد نمیکشی.
در حالیکه هنوز با درد درگیر بودم جوابش را دادم :
_ترجیح میدم پیش تو باشم که اگه مردمم تو فراموشم
نکنی.
اخم محکمی کرد و عصبی گفت:
_خفه شو تا باز قاط نزدما.
و خفه شدم. در طول اتاق راه رفتم و نفس هایم را منظم
کردم بلکه درد کمتر شود ، ولی یا من اصال نفس نداشتم یا
درد خیلی شدید تر از این حرفها بود.
رادوین نشست روی یکی از دو مبل کنج اتاق و در حالیکه
لم داده بود ، دست به سینه نگاهم کرد.
زیر نگاهش درد میکشیدم و او فقط با اخم نگاهم میکرد.
طول اتاق را راه میرفتم که حس کردم دیگر توان ندارم. از
شدت درد فکر کردم دارم از هوش میروم. نمیدانم چند
دقیقه راه رفتم تا اینکه انگار پاهایم چوب شد تا نتوانم تکان
بخورم. در حالیکه به دیوار تکیه میدادم تا روی زمین سقوط
نکنم گفتم :
_رادوین.... دکتر رو صدا بزن .
با همان اخم محکم جوابم را داد:
_بذار ببینم تا کی میتونی تحمل کنی.
حرصم گرفت و تا خواستم سرش فریاد بزنم ، گریه ام
گرفت. با گریه صدایم با ناله فریاد شد:
_رادوین.... نفسم... در نمیاد.... صداش بزن.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هشتاد_دو.....
بالاخره از جا برخاست و با عصبانیت سمت در رفت و چنان
فریادی کشید که پشیمان شدم.
_توی این بیمارستان بی صاحاب یه دکتر پیدا نمیشه...
فقط بلدید پول بگیرید ؟!
و صدای خانمی در جوابش گفت:
_بله... چی شده ؟
_چی شده ؟ ...تازه میگید چی شده ؟ نیم ساعته زن من رو
فرستادید توی یه اتاق ، نه یه پرستار اومده بگه چته نه یه
دکتر.
_بفرمایید الان من میام.
رادوین عمدا در اتاق را بهم کوبید و برگشت داخل. همانجا
کنج دیوار خشکم زده بود. دیگر یک قدم هم نمیتوانستم
بردارم و رادوین مقابلم ایستاد و با عصبانیت گفت :
_درد بکش کله شق تا بمیری... اخه خریتم حدی داره به
خدا.
چنگ زدم به دستش و با ناله ای که مهارش میکردم تا
فریاد نشود گفتم :
_کمکم کن برم سمت تخت... دارم از هوش میرم.
کمکم کرد اما با هزار کنایه.
_بابا اون زمان قدیم بود امکانات نبود ، با این بدبختی
زایمان میکردن ، االن واسه چی باید اینقدر زجر بکشی ؟
در حالیکه با هر قدم ، حس مرگ بهم دست میداد ، در بین
نفس های بریده ام گفتم :
_ میخوام یادت باشه .... که بخاطر من و بچه ات ،
....چطور مثل من بجنگی .... با دردات.
روی تخت دراز کشیدم و چشمانم رو بستم و در حالیکه
ملحفه ی سفید پایین تخت را روی خودم میکشیدم ، باز با
نفسهای که قد نمیداد که کشیده شود ، گفتم :
_رادوین... صداشون بزن... تو رو خدا.
اما او فقط خیره به من با اخم گفت :
_هنوز مونده تا بمیری.
چقدر دلم از این حرفش گرفت. اونقدر که سرم را از او
برگرداندم و در بین دردی که انگار نمیخواست توان نفس
به من بدهد ، اشک ریختم. در اتاق باز شد و خانمی وارد.
_خب عزیزم... مامان خانم ما چطوره ؟ .... اِ... برات سِرُم
نزدن هنوز ! ...
و رادوین با لحن بدی جواب داد :
_اِ مگه اینجا بیمارستانه که سَرُم بزنن ؟!
_خانم کمال پور.
و چند دقیقه بعد خانمی دیگر که حتما کمال پور بود وارد
اتاق شد :
_بله.
_سِرُم این مامان رو نزدید... زود باش حالش خوب نیست.
و همان جمله ی آخر ، فریاد رادوین را بلند کرد:
_حالش بده ؟! ... از همتون شکایت میکنم ، پدر همتون رو
در میارم... دوبله سوبله از آدم پول میگیرید ولی رسیدگی
ندارید!
و پرستار با خونسردی بی انکه از آن فریاد رادوین حتی
اخم کند ، در حالیکه سِرُمم را وصل میکرد رو به من گفت:
_آقاتون خیلی نگرانه ها.
دیگر واقعا داشتم از هوش میرفتم. انقدر که درد بود ، شدید
هم بود ولی توان حتی ناله هم نداشتم و نفسم داشت قطع
میشد که پرستار رو به رادوین گفت:
_جناب پدر... لطفا ماسک اکسیژن رو براش بذارید ، نفسش
تنگ شده.
رادوین ماسک رو روی دهانم گذاشت. دلم بدجوری ازش
گرفته بود. آنقدر که چشمانم را بستم تا او را نبینم و او در
حالیکه کش ماسک را پشت سرم میانداخت ، سر خم کرد
جلوی صورتم و با لحنی که بوی نگرانیش ، بی تظاهر ،
برخاسته بود گفت :
_ارغوان... صدامو میشنوی ؟
پرستار رفت و کمی بعد دو خانم وارد اتاق شدند ، رادوین
هنوز بالای سرم بود که خانمی با لباس ویژه ، تخت را با
ریموتش به حالت نیمه نشسته در آورد و گفت:
_من خوشنام هستم... ببین عزیزم ، به من نگاه کن... نفس
عمیق بکش ، با دردت همراه شو تا بتونی زایمان راحتی
داشته باشی.
جوابی ندادم . دو کف دستم را به میله های تخت گرفتم و
نگاهم را به دکتر دوختم. ملحفه ی روی تخت را تا روی
زانوانم بالا داد و گفت :
_آفرین... نفس عمیق بکش...
رادوین خم شده بود کنار صورتم و باز با همان نگرانی
مشهود در صدا و چهره اش گفت :
_میخوای بیخیال بشی ؟
حتی نگاهش هم نکردم. چشمانم را باز بستم و با یک حمله
ی شدید درد ، بعد از چند دقیقه بلند فریاد زدم :
_خداااا....
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
4_6026139592200029683.mp3
4.75M
آرامش من❤️
📻محمد حسین پویانفر
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسیر عاشقی
🔹خاطره ای از شهید ابوالفضل غلامپور ویرانی برگرفته از کتاب در مسیر آسمان
🔹شهید ابوالفضل غلامپور ویرانی سرباز مرزبانی سیستان و بلوچستان بیست و هشتم فروردین ۹۷ در درگیری با گروهک تروریستی جیش الظلم به درجه رفیع شهادت نائل گردید
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسوم
يزيد ادامه مى دهد: "آگاه باشيد كه من به شما پول و ثروت زيادى خواهم داد".
مردم با شنيدن وعده هاى يزيد، خوشحال مى شوند و صداى "الله اكبر" در تمام مسجد مى پيچد. يزيد با اين كار، نظر همه مردم را به خود جلب كرد و اكنون همه آنها، حكومت او را دوست دارند.
مگر مردم شام جز پول و آرامش چيز ديگرى مى خواستند؟ يزيد، مردم شام را به خوبى مى شناخت; بايد جيبشان پر شود تا بتوان به راحتى بر آنها حكومت كرد. با پول مى توان كارهاى بزرگى انجام داد. حتّى مى توان مردم را دوست دار يك حكومت كرد.
يزيد مطمئن مى شود كه مردم شام، او را يارى خواهند كرد. بدين ترتيب، فكرش از مردم اين شهر آسوده شده و فرصتى پيدا مى كند كه به فكر مخالفان خود باشد. به راستى آيا مى شود آنها را هم با پول خريد؟
او خوب مى داند كه مردم عادى را مى تواند با پول بخرد، امّا هرگز نمى تواند امام حسين(ع) را تسليم خود كند. معاويه هم خيلى تلاش كرد تا شايد بتواند امام حسين(ع) را با وليعهدىِ يزيد موافق نمايد، امّا نتوانست.
تا زمانى كه معاويه زنده بود، امام حسين(ع) وليعهدىِ يزيد را قبول نكرد و اين براى يزيد، بزرگ ترين خطر است. يزيد خوب مى داند كه امام حسين(ع) اهل سازش با او نيست.
اگر امام حسين(ع) در زمان معاويه، دست به اقدامى نزد، به اين دليل بود كه به پيمان نامه صلح برادرش امام حسن(ع)، پايبند بود.
در همان پيمان نامه آمده بود كه معاويه، نبايد كسى را به عنوان خليفه بعد از خود معرّفى كند، امّا معاويه چند ماه قبل از مرگ خود، با معرّفى جانشين، اين پيمان نامه را نقض كرد.
يزيد مى داند كه امام حسين(ع) هرگز خلافت او را قبول نخواهد كرد، پس براى حل اين مشكل، دستور مى دهد تا اين نامه براى امير مدينه (وليد بن عُتبه) نوشته شود: "از يزيد به امير مدينه : آگاه باش كه پدرم معاويه، از دنيا رفت. او رهبرى مسلمانان را به من سپرده است. وقتى نامه به دست تو رسيد حسين را نزد خود حاضر كن و از او براى خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خوددارى كرد او را به قتل برسان و سرش را براى من بفرست".
يزيد دستور مى دهد قبل از اينكه خبر مرگ معاويه به مدينه برسد، نامه او به دست حاكم مدينه رسيده باشد. او اين چنين برنامه ريزى كرده است تا امام حسين(ع) را غافلگير كند. او مى داند كه اگر خبر فوت معاويه به مدينه برسد، ديگر نخواهد توانست به اين آسانى به امام حسين(ع) دسترسى پيدا كند.
آيا اين نامه به موقع به مدينه خواهد رسيد؟
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#شهید_سردار_قاسم_سلیمانی
همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر
اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
4_5810023254546450769.mp3
4.11M
#فایل_صوتی
🖤قبل از بردن فرزندان به مراسم عزاداری محرم حتما به این👆 توصیه های مهم تربیتی توجه کنید.
🏴 همه پدر و ماورها حتما ببینند و نشر دهند...
👤محسن پوراحمد خمینی|روانشناس
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
#سلامبرخورشید
#صفحهپنجاه
دوست خوبم! تو خودت بارها زيارت عاشورا را خواندى و به جملات آن فكر كرده اى.
مى دانم تو مثل خيلى ها نيستى كه به معناى جملاتى كه مى خوانند توجّه ندارند. تو اگر دعا مى خوانى، اگر زيارت عاشورا مى خوانى، به معناى آن هم توجّه مى كنى.
آرى! قسمت هاى مهمّ زيارت عاشورا در مورد لعن بر دشمنان خاندان پيامبر است.
در اينجا لازم ديدم تا در اين موضوع بيشتر با شما سخن بگويم: من به قرن پنجم هجرى مى روم، به شهر طوس در خراسان...
چند روزى است كه در اين شهر مهمان هستم. مردم اين شهر براى خود امامى دارند و او را "امام محمّد غَزالى" مى نامند. آنها مى گويند كه غزالى از طريق مناجات هايى خاصّى كه با خدا دارد توانسته نور خدا را در قلب خويش دريافت كند و حقيقت را دريابد.
من در خانه يكى از دوستانم مهمان هستم، او يكى از شاگردان غزالى است. او مى خواهد مرا به ديدن غزالى ببرد. او مى گويد: حيف نيست تو به اين شهر آمده اى و به ديدار امام نروى! امامى كه آوازه عرفان او به تمام دنيا رسيده است! آخر تو چرا نمى خواهى بزرگترين استاد عرفان را زيارت كنى؟
من نمى دانم در پاسخ چه گويم. سرانجام حرف او را قبول مى كنم و با او به ديدار استادش مى روم.
به مسجد شهر مى رويم، جايى كه غزالى براى شاگردانش درس مى گويد، وقتى وارد مسجد مى شويم، جمعيّت زيادى را مى بينم كه در پاى درس او نشسته اند، من همراه دوستم در گوشه اى مى نشينم. او براى شاگردان خود سخن مى گويد، در اين ميان يكى از شاگردان از جاى خود بلند مى شود و مى گويد: جناب استاد! به نظر شما آيا ما مى توانيم يزيد را لعنت كنيم؟
غزالى رو به او مى كند و چنين سخن مى گويد: "عزيزانم! يزيد، مسلمان بوده است، هر كس مسلمانى را لعنت كند، خودش ملعون است! آرى! هر كس يزيد را لعنت كند، بايد او را لعنت كرد".
من لحظه اى به فكر مى روم! باور نمى كنم. من شيعه هستم، زيارت عاشورا مى خوانم، اين زيارت عاشورا را امام صادق(ع) خوانده است. امام صادق(ع)، يزيد را لعنت كرده است.
غزالى مى گويد هر كس يزيد را لعنت كند، ملعون است، معناى اين سخن اين مى شود كه امام صادق(ع)، ملعون است!!نعوذبالله
واى! اين چه حرفى است كه غزالى مى زند؟ اين چه دانشمندى است كه معناى سخن خود را متوجّه نمى شود.
در اين هنگام، سخن غزالى ادامه پيدا مى كند:
شاگردان عزيزم! كشتن حسين، باعث كفر يزيد نمى شود، يزيد يك معصيت انجام داده است، كشتن حسين، معصيت و گناه بزرگى است، امّا باعث نمى شود كه قاتل حسين، كافر بشود!
چه بسا كه قاتل حسين، قبل از مرگ توبه كرده باشد!
فراموش نكنيد، خدا توبه پذير است، شما از كجا مى دانيد كه قاتل حسين، توبه نكرده باشد؟ خدا توبه بندگان خود را مى پذيرد و اميد هيچ كس را نااميد نمى كند.
مگر شما قرآن نخوانده ايد؟ خدا خودش در قرآن سوره توبه، آيه 104 مى گويد:
(ع)أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ عَن عِبَادِهِ(ع)، خدا كسى است كه توبه بندگان خود را قبول مى كند.
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهداءومهدویت
#سلامبرخورشید #صفحهپنجاه دوست خوبم! تو خودت بارها زيارت عاشورا را خواندى و به جملات آن فكر
دوستان عزیزی که این قسمت از #سلامبرخورشید رو خوندند مجبور شدم قسمت بعدیش رو هم امروز تو کانال قرار بدهم که شبهه ای ایجاد نشه
💖🌹🦋
#سلامبرخورشید
#صفحهپنجاهیک
بدانيد كه لعن قاتل حسين جايز نيست و هر كس قاتل حسين را لعنت كند، فاسق است و معصيت خدا را نموده است.
شما وظيفه داريد براى يزيد طلب رحمت كنيد، او مسلمانى بود كه گناهى انجام داد، طلب رحمت براى يزيد مستحب است. همه با هم بگوييد: اللهمَّ اغفِر لِلمُؤمنينَ وَ المُؤمِنات، وقتى شما اين جمله را مى گوييد در واقع براى يزيد طلب رحمت مى كنيد تا خداى مهربان گناه او را ببخشد.
اى عزيزانم! بدانيد كه اگر كسى جريان كشته شدن حسين را براى مردم بگويد، كار حرامى انجام داده است. شما بايد از اين كار حرام دورى كنيد. شما مواظب زبان خود باشيد، اين زبان شما بايد ذكر خدا بگويد، نه اين كه به گناه و كار حرام مشغول باشد!
سخنان غزالى به پايان مى رسد، من سرم را پايين مى اندازم، در فكر هستم اين عرفانى كه غزالى ساخته است به كجا رسيده است. طلب رحمت براى يزيد!
اين مردم مى گويند كه سخنان غزالى، نور خداست كه بر قلب او تابيده است!! من نمى دانم چه بگويم! امّا مى دانم كه اين نور خدا نيست!!
من شيعه و پيرو امام صادق(ع) هستم، نه پيرو غزالى! من زيارت عاشورا مى خوانم و يزيد را لعنت مى كنم.
اكنون به ياد جمله اى از "زيارت وارث" مى افتم، حتماً تو اين زيارت را شنيده اى، زيارتى كه تو آن را خطاب به امام حسين مى خوانى:
السلام عليك يا وارثَ آدم صَفوةَ الله...
در زيارت وارث اين جمله آمده است: اى حسين! خدا لعنت كند كسانى كه در حقّ تو ظلم نموده و تو را به قتل رساندند، خدا لعنت كند كسانى كه حكايت غربت تو را شنيدند، امّا به كار يزيد راضى بودند.
آرى! عدّه اى مى آيند كه كار يزيد را درست مى دانند و قيام حسين را اشتباه، من از خدا مى خواهم كه همه آنان را لعنت كند.
شما مى توانيد فيلم سخنان يكى از رهبران وهابى را از اينترنت دانلود كنيد. آقاى "عبد العزيز آل شيخ" در شبكه "المجد" را سخنانى را بيان كرده است، او دانشمند بزرگ عربستان است. شبكه "المجد" هم از عربستان پخش مى شود.
آقاى عبد العزيز آل شيخ مهمان يكى از برنامه هاى اين شبكه بوده است. يكى از بينندگان با اين شبكه تماس مى گيرد و در مورد قيام امام حسين(ع)سؤال مى كند و او اين گونه پاسخ مى دهد:
به عقيده من، بيعت مردم با يزيد، بيعتى شرعى و درست بوده است، يزيد، خليفه مسلمانان بود و قيام حسين، كار حرامى بوده است.
در آن زمان بر همه مسلمانان واجب بود از يزيد اطاعت كنند و گوش به فرمان او باشند.
اين باور ما مى باشد كه وقتى مردم با يك نفر بيعت كردند همه بايد از او اطاعت كنند. آرى! قيام حسين بر عليه يزيد، معصيت و گناه بوده است.
حسين كار اشتباهى انجام داد كه بر عليه يزيد قيام كرد، بهتر بود كه او اين كار را نمى كرد، بهتر بود او در مدينه مى ماند و مثل همه مردم با يزيد بيعت مى كرد.
سخنان "عبد العزيز آل شيخ" به پايان رسيد، اكنون من بار ديگر اين جمله زيارت وارث را مى خوانم: "اى حسين! من از كسانى كه حكايت غربت تو را شنيدند، امّا به كار يزيد راضى بودند، بيزارم".
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ ابراهیم بن علی بن ابی طالب
ابراهیم بن علی بن ابیطالب از فرزندان علی علیهالسلام هست.مادرش «امّ ولد» بود.
ابراهیم در کربلا به دست زید بن دفاف به شهادت رسید، جابر بن عبدالله انصاری بر وى نماز گزارد و قبر او در مقبره شهدای کربلا است.
○انصار الحسین علیهالسلام، ص۱۳۷.
● لباب الانساب، ج۱، ص۸۷.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
#جانم_حسین_ع🏴
عاشقانتمیفروشند عیش راغممیخرند
دل به پای روضه میریزند ماتم میخرند
باز هـم شـیر حـلال مـادران تـأثیـر کـرد
بچـه ها دارند از بازار پـرچـم میـخـرنـد
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هشتاد_سه.....
انگار نفسم گیر کرده بود ، شاید واقعا من قادر به زایمان
طبیعی نبودم. چشم بسته ، صدای رادوین رو شنیدم :
_حالش چطوره ؟ ... اگه نمیتونه ببریدش اتاق عمل...
نمیخوام زجر بکشه.
و دکتر چیزی آرام زمزمه کرد که من نشنیدم ولی رادوین
شنید و عصبی شد:
_لعنتی... با من لج کردی ؟ ... خنگ خدا داری میمیری...
نمیتونی.
چشمانم دل نازک شده بود شاید . با چشمانی پر اشک ،
نگاهش کردم. به زحمت ماسک رو از روی دهانم برداشتم
و بریده بریده گفتم :
_الاقل اگه... بمیرم... تو باالی.... سرمی... هوای... بچه ام
رو... داشته باش.
صورتش قرمز شد از عصبانیت و سرم فریاد کشید :
_لامصب نذار باز اون روی سگم بالا بیاد... خفه شو فقط.
چشمانم اشک میبارید. سرم را از دیدن آنهمه خشم رادوین
برگرداندم که دست دراز کرد و ماسک را دوباره جلوی
دهانم گذاشت که دکتر در حالیکه خم شده بود گفت:
_هر وقت بگی میبرمت اتاق عمل... ببرم؟
_نه... کمکم کنید فقط.... میتونم.
_ من به آقاتونم گفتم... میتونی ولی... زایمان سختی
خواهی داشت... هر طور میلته.
نگاه رادوین هم با نگاه دکتر همراه شد برای شنیدن جوابم
، که گفتم:
_نه... خوبم.
رادوین عصبی از این جوابم از تخت فاصله گرفت و چرخی
در اتاق زد. و من در بین حصار و خروج نفسهای تندی که
مهارشان میکردم همراه درد شدم تا دردم کم شود و با
صدای دکتر همراهی کردم :
_دم.... بازدم.... دم.... بازدم.... آفرین.... خانم کمال پور.
صدای فریاد دکتر ، رادوین را بیشتر از من ترساند. سمت در
دوید و فریاد زد:
_کمال پور کیه ؟
چنان فریادی زد که یک لحظه با خودم گفتم ، االنه که بی
اختیار بگه :
" کمال پور کدوم خریه ؟ "
و حتی از تصور این فکر هم خنده ای بین آنهمه درد به لبم
آمد.
و خانم کمال پور با فریاد رادوین دوید سمت اتاق و صدای
پایش سکوت سالن را شکست .
_بله.
_دکتر شایسته رو صدا بزن... فقط سریع تر.
و هر قدر من آرام بودم ، رادوین با هر کلام دکتر بی تاب
تر میشد :
_چی شده ؟
_فکر کنم باید بره اتاق عمل... باید دکتر شایسته تایید کنه.
فوری گفتم :
_نه... کمکم کنید... من میتونم.
و رادوین بی توجه به حضور دکتر سرم فریاد زد :
_خفه شو بابا...
ماسک اکسیژن را از دوی دهانم پس زدم و نیم خیز شدم :
_میتونم... اینهمه تحمل کردم... بازم میتونم.
_بحث تحمل نیست عزیزم... ضربان قلبت بالا رفته ، هیچ
پیش رفتی هم حاصل نشده ، خطرناکه گلم... ماسکت رو
بذار لطفا.
بی توجه به حرف دکتر ، در بین دردهایی که هنوز همراهم
بود گفتم :
_حالم... خوبه... فقط... نفسم... تند شده.... همین.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🦋💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷