eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
◾️ ◾️ 🎤 🥀◾️السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی لیل والنهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علیِ بن الحسین و علی اولاد حسین و علی اصحاب الحسین◾️🥀 ‌🖤🖤🏴🏴
🎗 🤹‍♀️ پنجره را باز کردم تا کمی باد به صورتم بخورد و از ورم چشمانم کم کند. ولی فقط باران بود که با صورتم برخورد می کرد. به سراغ سشوار رفتم و روشنش کردم. ولی نمی توانستم تحمل کنم و نفسم می گرفت. بی خیال سرخی چشمانم شدم. باز هم خودم را ورانداز کردم. موهای مشکی ای که همیشه از سر شانه هایم بالاتر نیامده بود و همیشه پدر تهدیدم می کرد که اگر موهایم را کوتاه کنم حق اینکه از ارایشگاه به خانه بیایم را ندارم. موهایی که همیشه بعد از حمام مادر با عشق مادری شانه میزد و قربون صدقه ام می رفت. به صورتم دقیق شدم. صورتی گرد باگونه هایی برجسته که از مادرم به ارث برده بودم. ابروانی مشکی که سایبان چشمانم شده بود. و بعد از ان چشمانم که قهوه ای تیره بود و به نظر هر بیننده ای مشکی می امد و فقط بعضی مواقع قهوه ای بودنش بیشتر به چشم می امد.همه ی اینها در پوستی گندمی جمع شده بود. بردیا همیشه می گفت صورت باران نمیان گر یک دختر شرقی است. نمی دانستم چرا انقدر برای اولین بار برای اینکه خوب به نظر بیایم تلاش می کنم.دوست داشتم که به نظر تیام زیبا بیایم. پنککم را برداشتم و کمی به زیر چشم هایم زدم. ولی حوصله ی ارایش کردن نداشتم. همیشه همین گونه بود. هیچ وقت تمایلی به ارایش نداشتم و سادگی را بیشتر پسند می کردم. از پله ها پایین می امدم که صدای صحبت کردن ترانه و بردیا به گوشم خورد. هرچه گوش تیز کردم فایده ای نداشت و صدای تیام به گوشم نمی خورد. _ سلام با سلام من هر دو به سمتم برگشتند و ترانه از جا بلند شد و سلامم را پاسخ گفت. دختر زیبایی بود. و البته شباهت خیلی خیلی زیادی به تیام داشت.زیبا و قد بلند با اندامی موزون و البته همانند برادرش جذاب. لبخندی زدم و باهاش دست دادم. _ خوش وقتم از اشنایی با شما _ من همین طور. تیام و اقا بردیا خیلی از شما تعریف کردند. و حالا متوجه صحت گفته هایشان شدم. _ هر دو لطف دارندو...شما هم همین طور. خنده ای کردو گفت: من ترانه هستم. _ باران خانم بهتری؟ تیام بود. قلبم داشت از قفسه ی سینه ام خودش را به بیرون پرتاب می کرد. احساس می کردم ترانه صدای تاپ تاپ قلبم را می شنود.لبخندی به تیام زدم و گفتم: _ اره. خوبم...ممنونم _ حالا میشه بگی چی شده بود که هم دیر امدی و هم اینکه توی حیاط گریه می کردی؟ نمی دانستم باید چی بگم که ترانه به کمکم امد و گفت: تیام...داشتم حرف میزدم ااا. نیامده شروع میکند به حرف زدن . اصلا تو نسکافه ات کو؟ _ میارم. چایی ساز را روشن کردم. تا اب جوش بیاد خیلی مانده. و بعد از اتمام حرفش شروع کرد با بردیا به صحبت. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی از تو تمنا دارم امشب قلبهای دوستان و عزیزانم را ازعشق بِ خود و مخلوقاتت لبریز فرمایی وبه آنها اندیشه‌ای پاک،دلی نورانی و تنی سالم عطا فرمایی آمیـــن یا رَبَّ‌العالَمین شبتون غرق در آرامش خــدایی. بِ امـیـد فردایی بهتر، وطلـوع آرزوهـاتـون. شبتون_بخیر.....🍃 🎬 ✨🌟🌙🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه است شادی همه ی اموات مخصوصا پدرم که امشب به قمری سالگردشون هست صلوات🌹🌹🌹 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌹🌹
﷽❣ ❣﷽ چه غم بزرگی است كه ازميان کوچه‌های شهرمان گذر می‌كنيد، و ما شما را نمی‌شناسیم!! چقدر با شما بودن را كم داريم، و چقدر حسرت ديدارتان را بر دل بيا و حق و باطلِ در هم آمیخته را به ما نشان بده، ديگر همه چيز برايمان گنگ است ... 💔 @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🎗 🤹‍♀️ _ ببخشید. این داداش من یکم بی فرهنگه. خنده ای کردم و او ادامه داد: داشتم می گفتم ...من ترانه هستم و ازت خواهش میکنم که توی این دو هفته ای که من اینجا هستم همان ترانه صدام کن. _ چشم...منم که خودت گفتی بردیا و آقا تیام در موردم باهات صحبت کردند. پس به معرفی فکر نمی کنم نیازی باشه. ولی اگر سوال داری خوشحال میشم بپرسی.. _ من سوال ندا...چرا چرادارم. از ادا هایی که در می اورد خندیدم و او انگشتش را بلند کرد و گفت: اجازه خانم معلم؟ شما نامزد دارین؟ _ نه...نامزد ندارم شاگرد عزیزم. _ خوبه... _ حالا منم دو تا سوال دارم _ در خدمتم... _1. اینکه تو چی؟ نامزد داری؟ 2. اینکه تو مگه دانشگاه نداری دختر؟ دو هفته اینجا میخوای چی کار کنی؟ _ اول اینکه به قول تیام کی خر میشه بیاد منو بگیره؟دوم هم اینکه اگه ناراحتی برم؟ هول شدم و با عجله گفتم: وای ..تورا خدا ناراحت نشو. به خدا مقصودی نداشتم _ می دونم عزیزم. شوخی کردم. اصلا دلیلی برای عذرخواهی نیست.و اما جوابت. راستش دو هفته از دانشگاه با هزار بدبختی مرخصی گرفتم. من و تیام هفته ی اخر این ماه توی تهران اجرا داریم.البته با تیام فقط یک اجرا دارم و دو تا دیگه از اجرا ها من و دوستم هستیم و بی کلامه. _ وای...چه جالب. _ در جریان هستم که تیام دارد بهت گیتار را یاد میدهد. امیدوارم روزی برسه که تو هم یکی از اعضای گروهمون باشی. _ ممنونم. ولی راستش فکر نمی کنم که ان روز برسه. _ بی انصافی نکن. تیام خیلی از کارت راضیه. لبخندی زدم و در سکوت به پوست کردن میوه پرداختم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
💢ارادت خاصی به آقا اباعبدالله الحسین (ع) داشتند و همیشه در ایام محرم از محل خدمت مرخصی می‌گرفت و برای خدمت به عزاداران حسینی به حسینیه بروجرد می ‌آمد. آرزویش شرکت در پیاده روی اربعین بود که با شهادت نزد مولایش شتافت. 🔹شهید مدافع وطن علی دوست زاده فرمانده پاسگاه132 گروهان جالق بودند که در مورخ 1397/4/12 طی عملیات مرزی به شهادت رسیدند. @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ این چند روزی که ترانه هم پیشمون بود خیلی لذت داشت...هرچند که ترانه و تیام دائما در حال تمرین بودند و ما هم سعی می کردیم که مزاحم تمرین هاشون نباشیم.البته بعضی از شب ها هم 4 نفری لب اب میرفتیم و ترانه و تیام برامون اهنگ میزدن و بعضی از شب ها هم تیام برامون میخوند. و الحق که صدای معرکه ای داشت.5 روز از امدن ترانه به خانه گذشته بود که یک روز که همه دور هم نشسته بودیم گوشی بردیا زنگ خورد. بردیا که تا قبل از صحبت کردنش باب شوخی و خنده را گذاشته بود و داشت حرف می زد با دیدن شماره افتاده بر گوشیش نیشش تا بنا گوشش باز شد و بدون حرفی بلند شد و گوشی را روشن کرد و به سمت بالا راه افتاد. با تعجب به بردیا نگاه کردم. دو سه روزی بود که بردیا از این تلفن های مشکوک و نیش باز کن داشت. وقتی رومو از بردیا که حالا از پیچ پله ها هم گذشته بود گرفتم نگاهم به ترانه افتاد. رنگ صورتش کمی رنگ پریده تر بود و لب هایش به لرزه در امده بود. ناگهان لامپی بالای سرم روشن شد....یعنی...؟ اما اجازه به فکر های مزخرف ندادم. توی این چند شب ترانه توی اتاق من می خوابید. هرشب با هم روی زمین جا می انداختیم و هر دو روی زمین می خوابیدیم و به حرف مشغول می شدیم. شب وقتی داخل رخت خواب خوابیدم ترانه بی مقدمه پرسید: _ باران..تو عاشق شدی؟ دوباره یاد بردیا افتادم...دیگه با این پرسش مطمئن شدم که ترانه به بردیا بی میل نیست... _ باران اگه از سوالم ناراحت شدی متاسفم. به خودم امدم. هنوز جواب سوالش را نداده بودم.گفتم: اصلا اینطور نیست...ولی چی شد که یه همچین سوالی پرسیدی؟ _ ولش کن...مهم نیست. _ خواهش می کنم بگو...اونوقت منم همه چیو بهت میگم. می خواستم بدونم که واقعا حدسیاتی که زدم درست بوده یا نه...اما تازه به یاد اوردم که ترانه خواهر تیام هست. و من نمی توانم به او بگم که من شیفته ی برادرش شدم؟! اما قبل از اینکه بتونم کاری کنم ترانه شروع به حرف زدن کرد. _باران خیلی وقته که این حرفمو تو دلم نگه داشتم. چون به هر کسی می گفتم تیام با خبر می شد. و من از این موضوع ترس داشتم. ترسی که تمام روحو و روانم را به هم ریخته. ولی از لحظه ای که تو را دیدم بهت علاقه پیدا کردم. احساس می کنم که چندین ساله که تو را می شناسم.شاید به خاطر اینکه چشات خیلی شبیه شه... سرشو انداخت پایین. هرچند که می دونستم که از چه کسی حرف میزنه ولی برای اینکه ترغیبش کنم برای حرف زدن گفتم: از کی حرف میزنی ترانه؟ 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
آغاز امامت و ولایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌹🌹 شبتون مهدوی...... 💖🌟✨🌙💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ •| شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد. خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. •| باید این طور نوشت: چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس،‌ جای یک گل خالیست، تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است... @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام.... فاطمه جان این روزا نه تنها به علی سلام نمی‌کنن بلکه جواب سلام علی رو هم نمی‌دهند......... 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🎗 🤹‍♀️ _ حدود 3 سال پیش بود. من و تیام داشتیم برای کنکور میخوندیم. البته تیام بیشتر شب ها من را همراهی می کرد و در طول روز یا با بهترین دوستش به کلاس و کتابخانه می رفتند و یا اینکه با هم به خانه می امدند و در اتاق تیام به درس خواندن مشغول می شدند. من توی شیمی خیلی بهتر از تیام بودم...برای همین بیشتر سوال های شیمی اش را از من می پرسید و من هم سوال های فیزیکم را از او... با ضربه ای که به در خورد ترانه حرفش را قطع کرد . صدام را روی سرم انداختم و داد زدم: هوی...چته بردیا نصف شبی اینجوری در میزنی؟ چی کار داری؟ اما صدای تیام باعث شد که از طرز حرف زدنم شرمنده بشم...ازم خواست که برم پشت در در را به ارامی باز کردم و فقط سرم را بیرون کردم و بدنم را پشت در پنهان کردم.گفتم: بله ؟که....... اما ادامه ی جمله ام در دهانم ماسید و با وحشت به صورت رنگ پریده و بی حال تیام خیره شدم.صدام کمی اوج گرفت و گفتم: چی شده ؟ چرا اینجوری ای؟ _ باران خانم پهلوم درد میکنه. میشه به ترانه بگی چند لحظه بیاد؟ ترانه که صدای تیام را به وضوح شنیده بود با وحشت امد جلوی در و در را باز کرد. در حین داخل امدن تیام به سرعت چپیدم بیرون و به سمت اتاق بردیا حمله ور شدم. از طرفی هم به خاطر تیام دل توی دلم نبود. در را باز کردم و به سمت تخت بردیا رفتم. کنار تختش ایستادم و شروع به تکان دادنش کردم. بیچاره با وحشت پرید هوا ... _ چی شده؟ زلزله است؟ _ چرا چرت و پرت میگی؟ زلزله کجا بود نصف شبی؟ _ پس چی شده؟ _ حال تیام بد شده. میگه پهلوم درد میکنه. تورو خدا پاشو. تزانه دست تنهاست.. بردیا دیگه اجازه ای به من برای ادامه ی صحبتم نداد و من را پس زد و به سمت پایین شروع به دویدن کرد. داد زدم: بردیا کجاااا؟ توی اتاق منه. بردیا راه رفته را برگشت به اتاق من رفت. منم به دنبالش با پاهای لرزان و بغضی در گلویم راه افتادم. پاهایم یاریم نمی کردند. همان لحظه بردیا در حالی که با صدای بلند ادرس را میداد از اتاق خارج شد. گوشی ترانه دستش بود و نمی دانم به کی ادرس خانه را می داد. همانطور که به سمت اتاقش می دوید داد زد: باران کارت عابر منو و دفترچه بیمه و شناسنامه ی تیام و هرچی که فکر می کنی توی بیمارستان لازم بشه را بردارید و اماده بشوید. با این حرف بردیا ترانه هم از اتاق پرید بیرون و به سمت پایین شروع به دویدن کرد. ولی من مغزم هنگ کرده بود . نمی دانستم چرا همه مسابقه دو می دهند و در حال دویدن هستند. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 تاحالا شده که به این فکر کنی با این همه مسلمون و شیعه امام زمان چرا تنهاست و ظهور نمیکنه؟؟؟؟؟ با دیدن این کلیپ کوتاه جواب سوالتو پیدا کن. 🎙 (عج) @shohada_vamahdawiat
💢 خوابی که بشارت شهادت می داد 🔹شهید سید یوسف حسینی قبل از اعزام به خدمت مقدس سربازی خواب رهبر انقلاب را دیده بود و برایم تعریف می کرد که در خواب رهبر به او گلی هدیه می دهد ولی هیچ وقت تعبیر این خواب را متوجه نشدیم. یوسف پس از مدتی خدمت در یگان تکاوری نائین هفدهم اردیبهشت 93 زمانی که مقابل ایست و بازرسی شهید شرافت جهت کنترل خودروهای ترددی در این مسیر مستقر شده بود، خودرویی که قصد انتقال تعدادی اتباع خارجی را به شهرهای داخلی داشت، جهت متواری شدن با یوسف برخورد کرده و وی را چندین متر روی زمین می کشاند و همین امر باعث شهادت این جوان دلیر دزفولی می شود. @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۴۷🌷 🌹... و عترة خيرة رب العالمين...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶همه ی ما ﺩﺭ ﺗﺎﻻ‌ﺭ ﺁﯾﯿﻨﻪ‌ﯼ ﺣﺮﻡ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ علیه السلام رفته ایم.ﺁﯾﻨﻪ‌ﻫای ﺭﯾﺰ و ﺩﺭﺷﺖ ﺩﺍرد. ﮐﺎﺭ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ: ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺳﺖ. 🔶 ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎﻻ‌ﺭ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﺁﯾﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🔶ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ‌ﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺁﯾﻨﻪ‌ﯼ ﺷﻔﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺪﺍ.خداوند در قرآن می فرماید:"می بینی ﮐﻪ ﻗﻄﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ‌ﺭﯾﺰﻧﺪ."ﯾﻌﻨﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﺳﺖ،ﭼﺮﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ؟! 🔶 ﺣﺎﻻ‌ ﻧﺒﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ.ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﮑﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺫﺭﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﺍﮐﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺩﺍﺭﺩ.ﻭﻟﯽ ﻗﺎﻧﻮﻥ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. 🔶ﻫﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺁﯾﻨﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮔﺬﺍﺭ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﺍ ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﻩ.ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ.ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﺪ. 🔶ﻟﺬﺍ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ.ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻋﺎﻟﻢ.ﺑﻪ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻞ ﺩﺍﻥ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾد ﻋﺎﻟم.به هر چیزی که باعث علم و آگاهی ما نسبت به خداوند می شود، ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🔶ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ‌ﯼ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻋﺎﻟﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺏ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﻋﺎﻟﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ.ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ.ﻋﺎﻟﻤﯿﻦ ﺭﺑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ که ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﯿﻦ. 🔶 ﺍﯾﻦ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﭽﯿﻦ ﻭ ﺧﯿرة ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﯾﻦ ﺧﯿرة ﯾﮏ ﻋﺘﺮﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻋﺘﺮﺕ ﺑﻮ و ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺵ ﺭﺍ می دهد... 🦋🌹💖🦋🌹💖🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ بردیا از اتاقش امد بیرون. لباساش را عوض کرده بود. ولی تا چشمش به من که هنوز وسط راهرو ایستاده بودم و بهت زده نگاه می کردم افتاد یه داد الله اکبری زد که چسبیدم به کره ماه و برگشتم. تازه فهمیده بودم چه خبره. حالا منم مثل بقیه می دویدم. تیام ناله می کرد و جگرم را کباب می کرد. ترانه حین اماده شدن هق هق میزد و سعی داشت تیام که چشماش را بسته بود و فقط از درد ناله می کرد را ارام کند. در همین موقع اورژانس وارد شد وبعد از معاینه پزشک رو به بردیا اعلام کرد که اپاندیسش هست و باید سریعا به بیمارستان منتقل بشه. بردیا هم که برعکس ما کاملا منتظر شنیدن این حرف بود سوئیچ را به طرف من پرت کرد و گفت: شما ها دنبال ما بیایید. من با تیام میرم. _ اقا بردیا میشه من با تیام برم؟ اما پاسخ بردیا به ترانه فقط نخیری بود که هم داد توش داشت و هم عصبانیت و هم اخمی که بر روی پیشانیش جا خوش کرده بود. _ بردیا خب بزار بره. مگه حالشو نمی بینی؟ _ می بینم. اما تا اونجا میخواد با دونه دونه ناله ها و دادایی که تیام میزنه هق هق کنه. میگم نه یعنی نه. و بعد هم به دنبال تیام که بر روی برانکارد بود به راه افتاد. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام شبتون بخیر........ 🦋💖🌟✨🌙💖🦋
﷽❣ ❣﷽ به خودم مینگرم سخت دلم میرنجد به خودت مینگرم منبع خوبی هایی سـد راه تـو منـم کاش بمیـــــرم آقا بعد مرگم به گمانم که شما می آیی @shohada_vamahdawiat