eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ دلم گرفته از این جمعه های تکراری که بی حضور تو هرهفته میشود جاری خودت دعای فرج را برای خویش بخوان دعای ما که برایت نمی کند کاری 💔 @shohada_vamahdawiat
دوستان عزیزم سلام عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹 دلنوشته هاتون تا شب در کانال قرار خواهد گرفت 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
    ﷽ به روایت امیرحسین. همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون. محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟ _ هیچی. همینجام. مهدی_ فکر کنم عاشق شده جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه ۶ نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم. بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین. محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟ محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم: _ بپر بالا رفیق. و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم. دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم. محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟ _ بیخیال داداش محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟ با حرص دستمو کشیدم و گفتم _ هروقت که حل بشه. محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی شرکت کنندگان در مسابقه یازدهمین مسابقه ۱ علی اصغر وزوانی از قم ۲ حسین آقا محمدی از تهران ۳شیما کمال زاده از تهران ۴ طاها رئیسی ۵ فاطمه نعمتی از یاسوج ۶ کبری تقوائی از آبادان ۷ لیلا رنجبر از همدان ۸ کریمی از کرمان ۹ ملیکا زارعی از همدان ۱۰ اکرم محمدی از تهران ۱۱ شیرین صمدی از شهرضا ۱۲ زهره آذریان شهرستان پلدختر ۱۳ نمیا از نظرآباد ۱۴ بهزاد اکبری از همدان ۱۵ رها مهربون ۱۶ محمد رضا شوریده ۱۷ سید فاطمه پور جلال از مسجد سلیمان ۱۸ فاطمه صادق پور از تبریز ۱۹ طیبه ناظوی ۲۰ هانیه شوریده ۲۱ معصومه فاضلی نژاد از همدان ۲۲ نیایش جعفری ۲۳ زینب ربجعلی از قم ۲۴ آرش از تهران ۲۵ حسنی از بوشهر ۲۶ فاطمه فرهادی از یزد ۲۷ معینی از کرج ۲۸ اکرم خجسته یزدی از تهران ۲۹ حیدری از کرج ۳۰ مرضیه موسوی از شیروان ۳۱ زهرا ملک محمدی از تهران دوستان عزیزی که نامشون از قلم افتاده لطفا نامتون رو با همون آیدی که جواب و دلنوشته ارسال کردید رو به آیدی زیر ارسال کنید🌷🌷🌷🌷 👇👇👇 @Yare_mahdii313
ستاره بارونه امشب_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۱۱_۲۷_۴۸_۱۷۸.mp3
5.65M
•°💐ستاره بارونه امشب •°💐آخه نیمه شعبونه امشب کربلایی جواد مقدم @shohada_vamahdawiat                 
✍حضرت مهدی عجل‎الله تعالی فرجه: برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود فَرَج و نجات شما است. 📚کمال‌الدین، ج ٢، ص ۴۸۵ ➥ @shohada_vamahdawiat
پَناھِ‌حَــرم_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۲۰_۴۸_۳۹_۵۵۱.mp3
12.09M
‌•°💐 جون جونم مهدی دردت به جونم مهدی اسم تو روز شبم ورد زبـــــــــونم مهدی حاج سید مجید بنی فاطمه 🎉💐🎊🎉 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم در سوال هفتم یه اشتباه رخ داده بود و آن هم این بود که زَهیر در روز عاشورا چند روز بود شیعه شده بودکه اینجا مسلمان ذکر شده بود....بابت این اشتباه از دوستان عذرخواهی میکنم 🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سوال و جواب های یازدهمین مسابقه 💜۱_ مُجَمَّع اهل کجا بود؟ و برای دفاع از امام حسین علیه السلام چه اقدامی کرد؟ 💖 مُجَمَّع، اهل كوفه است، امّا اكنون مى خواهد در مقابل سپاه كوفه بايستد. او به سوى سه نفر از دوستان خود مى رود. گوش كن! او با آنها در حال گفتوگو است: "بنگريد كه چگونه دوستان ما به خاك و خون كشيده شدند و چگونه دشمن قهقهه مستانه سر مى دهد. بياييد ما با هم يك گروه كوچك تشكيل دهيم و با هم به جنگ اين نامردها برويم". 🌷۲_ مسلم بن عوسجه چند سال سن داشت؟ 🦋 هشتاد ساله بور 💧۳_ وقتی جَوْن غلامِ ابوذر غِفارى اجازه ی رفتن به میدان میگیرد امام چه جوابی به او میدهد؟ 🌹 ــ اى جَوْن! خدا پاداش خيرت دهد. تو با ما آمدى، رنج اين سفر را پذيرفتى، همراه و همدل ما بودى و سختى هاى زيادى نيز، كشيدى، امّا اكنون به تو رخصت بازگشت مى دهم. تو مى توانى بروى. 🎗 ۴_ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چند ساله بود چرا به او لقب سقا داده شده؟ 🌻سى و پنج....‌‌‌‌از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. 🌻 ۵_ او اَنس بن حارث در میدان چه رجزی میخواند؟ و در کدام جنگ ها در رکاب حضرت علی علیه السلام بوده است؟ 💐در مقابل سپاه مى ايستد و به مردم كوفه مى گويد: "آگاه باشيد كه خاندان علىّ بن ابى طالب پيرو خدا هستند و بنى اُميّه پيرو شيطان". 🌼 ۶_ اَبو ثُمامه چه یادآورئی به امام حسین علیه السلام میکند؟ و امام چه دعائی در حق او میکند؟ 🌷به امام مى گويد: "جانم به فدايت! دوست دارم آخرين نماز را با شما بخوانم. موقع اذان ظهر نزديك است". امام در چشمان او نگاه مى كند: "نماز را به يادمان انداختى. خدا تو را در گروه نماز گزاران محشور كند". 💜 ۷_ زُهير در روز عاشورا چند روز بود که مسلمان شده بود و در میدان چگونه رجز خواند؟ 🌺 بيست روز است كه شيعه شده، امّا در اين مدّت، سخت عاشق و دلباخته امام خود گرديده است. 🌷 ۸_ حضرت علی اکبر علیه السلام بعد از اینکه به میدان رفت از امامچه درخواستی کرد و چه جوابی از امام شنید؟ 🌼على اكبر باز مى گردد. چقدر پيكرش زخم برداشته است! اكنون او مقابل پدر مى ايستد و مى گويد: "تشنگى مرا كُشت بابا! سنگينى اسلحه توانم را بريده است. آيا آبى هست تا بنوشم و بر دشمنان حمله ببرم". چشمان امام حسين(ع) پر از اشك مى شود. آخر پاره جگرش از او آب مى طلبد. صدا مى زند: "اى محبوب من! صبر داشته باش!". آرى! امام، همه علاقه خود به پسرش را در اين عبارت خلاصه مى كند: "اى محبوب من". نگاه كن! اشك در چشم امام حلقه مى زند و مى فرمايد: "پسرم! به زودى از دست جدّ خود، رسول خدا سيراب خواهى شد".. 💙 ۹_ وقتی امام کنار پیکر حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام میرسد چه میگوید؟ 🌳امام به قاسم مى گويد: "قاسمم! تو بودى كه مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!"، امّا ديگر جوابى نمى آيد. گريه امام را امان نمى دهد، قاسم را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى". آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر قاسم را به سوى خيمه ها مى آورد. 💖 ۱۰_ وقتی تیر به گلوی علی اصغر علیه السلام می‌نشیند امام حسین علیه السلام چه می‌کند و چه ندائی از آسمان می‌شنود؟ 🍀او دست خود را زير گلوىِ على اصغر مى گيرد و خون او را به سوى آسمان مى پاشد......‌‌صدايى ميان زمين و آسمان طنين مى اندازد: "اى حسين! شيرخوار خود را به ما بسپار كه در بهشت از او پذيرايى مى كنيم".💐💐💐💐💐💐 ضمن تشکر از دوستانی که جواب ها رو ارسال کردند.....متاسفانه در این مسابقه خیلی از دوستان جوابهاشون صحیح نبور و معلوم بود از پاسخ ها رو ننوشته بودند....🌹🌹🌹
﷽❣ ❣﷽ امروز که روز اول هفته و من سر به گریبان ... دنبال تو ام ای پسر فاطمه این هفته کجایی؟ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ به روایت امیرحسین چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره…….. بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا. الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام. با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟ _ یه جایی زیر سقف آسمون یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟ _ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید. پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟ _خوب به جماااااااالت. پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟ _ کمی تا حدودی شاید یه ذره پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟ چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود. _ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟ پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه. سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم…… کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم. هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟ ( من سید امیرحسین حسینی هستم و ۲۱ سالمه. پرنیان خواهرم ۴ سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد… حالا بگذریم) صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون. پرنیان_ امیرحسین _جانم؟ پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟ _ اره پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟ _ نمیدونم خودمم کلافم . واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
سلام دوستان عزیزم شبتون بخیر و عیدتون مبارک ۷ لیلا رنجبر از همدان ۱۲ زهره آذریان از پلدختر ۲۹ حیدری از کرج ۲۲ نیایش جعفری 💖 ضمن تشکر از دوستانی که در مسابقه شرکت کردند.....از دوستانی که نامشون رو بردیم لطفا با همون آیدی که جواب هارو فرستادید شماره کارت به آیدی زیر ارسال کنید ❤️❤️❤️❤️ @Yare_mahdii313
خانم نیایش جعفری و آقا یا خانم حیدری هم تقاضا کردند جایزه اشون رو به دست نیازمندی برسونیم که اطاعت امر شد و هدیه داده شد به یه خواهر و برادر بتیم.......قبول باشه ازتون🌹🌹🌹
اینم جایزه خانم زهره آذریان مبارکشون باشه 🌹🌹🌹🌹
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
📜 🌹شهید مدافع وطن 🔹شهید اسدالله ابراهیمی مقدم در سال ۱۳۵۲ در خمین به دنیا آمد. او از دوران راهنمایی عضو پایگاه بسیج شهید قدوسی خمین شد،بعد از اتمام کلاس دوم دبیرستان به صورت پنهان از خانواده دفترچه سربازی گرفته و پست میکند. 🔹هیچ وقت از نماز و مسائل دینی خود غافل نمیشد با دیگران مهربان بود و جهت مرتفع نمودن مشکلات دیگران از هیچ کاری دریغ نمیکرد. خدمت خود را در شهر زاهدان شروع نمود و در تاریخ ۱۳۷۱/۱۲/۱۲ ضمن درگیری با اشرار در یکی از بلند ترین پایگاهها ی نصرت آبادبا چند نفر از برادران درجه دار و سرباز به شهادت میرسد. 🌻شادی روح مطهرش صلوات🌻 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍ‌‌وَالِ‌مُحَمَّدٍ‌وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ (سلام بر تو ای فرزند فاطمه زهرا، سرور بانوان جهان) 📚 دعای الکامل التام (استغاثه به امام زمان)
    ﷽ به روایت حانیه تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد. بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه. نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد …. _ نجمه من سر کوچه پیاده میشم. نجمه_ باشه. رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم. عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت. کلافه زنگ در رو زدم. صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت. مامان_کیه؟ _بازکن. درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و…. مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟ _ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟ مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم…. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
‍ 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 📜 🌹شهید مدافع وطن 🌸شهید موسی عشیری سال ۱۳۵۵ در شهرستان دزفول متولد شد. زنده یاد بر اثر ضعف مالی خانواده، تحصیلات خود را تا پایان دوره ابتدایی سپری نمود و دیگر نتوانست ادامه تحصیل بدهد. شهید بسیار خوش اخلاق و باادب و مهربان بود. او زمانی که حقوق خود را می گرفت، مقداری از آن را برای یتیمان و خانواده های بی سرپرست و فقیر خرج می نمود. 🌸وی سختی های فراوانی را در طول زندگی خود متحمل شد، چرا که بار سنگین تأمین معاش خانواده بر دوش او بود. زمانی که ندا برآمد که او بایستی به خدمت مقدس سربازی برود، با جان و دل لباس شهامت را بر قامت خویش پوشاند، و به عنوان یک سرباز فداکار به کمک مردم شتافت. 🌸تا اینکه بر اثر مأموریت حاصله در استان سیستان و بلوچستان در شهرستان چابهار در نزدیکی روستای پهلوان، سه راهی گورگچ، ۳۰ کیلومتری دریای عمان، با اشرار و قاچاقچیان مسلح که قصد ورود به خاک میهن اسلامی را داشتند، درگیر شدند و شهید موسی عشیری در دهمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۷۴ آسمانی گشت و روح بلندش در بارگاه الهی جای گرفت. 🌻شادی روح مطهرش صلوات🌻 ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «عَجّل» با کار شما باید تعجیل بشود... 👤 امام خمینی(ره): 🔸این‌طور نیست که حالا که ما منتظر ظهور امام زمان - سلام الله علیه - هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانه‌هایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی‌ فَرَجِهِ». عَجّل، با کار شما باید تعجیل بشود. @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک سالی پر برکت و پر از اتفاقات خوب داشته باشید 🌹🌹🌹🌹@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ (سلام بر تو ای فرزند فاطمه زهرا، سرور بانوان جهان) 📚 دعای الکامل التام (استغاثه به امام زمان)
    ﷽ به روایت امیرحسین آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله. حاج آقا _ امیرحسین جان. یه لحظه بیا. _جانم حاج آقا ؟ حاج آقا _ اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟ رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم . حاج آقا _ میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود….. . . . دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد . پرنیان_ عه داداش چته ؟ چیزی شده؟ _ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه. پرنیان_ امیر عاشق شدیا ? _?ابجی چی میگی؟ پرنیان_ هیچی خوش باش. ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم. _ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟ مامان_ سلام. قبول باشه خیر باشه مادر. بابا_ سلام بابا جان. اره بیا بشین. _ ان شاالله که خیره. دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا . بابا_خب؟ _ها؟ چی؟ با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟ _ نه. حواسم نبود خب. عه. مامان_ عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان. _ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟ بابا_ این بحث قبلا تموم شده. _ نه برای من بابا_ هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو. دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد. _ حداقل یه راه پیش پام بزارید. بابا_ بیخیال شو _ اگه راهتون اینه ؛ نه. بابا_ پس ازدواج کن. _ میخواید دست و پام بسته بشه؟ بابا_ آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟ _ نه برای من که قرار نیست بمونم. بابا_ ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم فقط من اجازه نمیدم. _شب به خیر بابا_ شب به خیر مامان _ امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو. _ شب به خیر مامان مامان_ شبت به خیر با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟ _ بزار برای فردا پرنیان _ باشه . شب خوش _ شبت به خیر 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat