eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟قوطی خالی کمپوت 🍃وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» 🍃ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. 📚نقل از شهید حسین خرازی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂 🔆خاطره‌ای از شهید حسنعلی احمدپور 🥀روز‌های اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلم‌ابن‌عقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچه‌های بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعت‌های حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی می‌گفتیم و افتخار می‌کردیم، دنیا، دنیای دیگری بود. سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچه‌ها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد می‌کرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا می‌گرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمنده‌ها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونی‌های سنگر نشسته بود که یکی از بچه‌ها گفت: 🥀«سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزی‌م نمی‌شود». همه تعجب کردند، سید گفت: 🥀 «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم. راست می‌گفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید. تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچه‌ها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی می‌دانست؟ 🥀 سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجه‌ای رسید که حتی تاریخ شهادتش را می‌دانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،‌ 🥀ای کاش کمی بیشتر حواس‌مان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روز‌های جنگ حماسه‌ها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخون‌شان رنگین کردند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شب آرزوها، اگر صادقانه یک اکسیر را بخواهید و دریافت کنید؛ بقیه‌ی مسیر خود را بسمت سعادت هموار کرده‌اید! 🎙استاد شجاعی @hedye110
🔆 امشب شب لیلة الرغائب است... 🔹شب رغبت ها... 🔹گرایش ها... 🔹جهت ها... 💠 و من در این روز و شب شریف می خواهم هم سو و هم جهت قرآن کریم باشم... 🌱 🎋 رغبت هایم قرآنی باشد... 🌱 🎋 جهت هایم به سمت حزب الله شدن، اولیاء الله شدن باشد... 🌱 🎋 جهت ها و رغبت هایم را خوب محکم کنم در جهت درست و صراط مستقیم، که هیچ بادی، هیچ فتنه ای، هیچ شبهه ای آن را کج نکند و مسیر را برعکس نشانم ندهد... 🌱 🎋 امشب شب به دست آوردن رغبت های درست و محکم کردن آنها در دلمان است... یا علی... التماس دعا @
🌴اعمال شب لیلة الرغائب (امشب) ✍رجب نام نهری در بهشت است، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر. هرکسی یک روز از رجب را روزه بگیرد ، از آن نهر خواهد نوشید. 🗒تهذیب الاحکام ج۲ ص۹۲
﷽❣ ❣﷽ مولای من، یا صاحب الزمان در حوالیِ نام نازنینت روزم متبرک می شود و لحظه هایم جان می گیرد من در پناهِ نگاه پدرانه ات امیدوار و سرزنده ام.... شکر خدا که شما را دارم.🙏 🤚 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
4_5881775755582508904.mp3
7.13M
فایل صوتی (3⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پانزدهم(زندگینامه پیامبر) ✨چند سالی که از این سفر گذشت و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) دوران جوانی عمر خود را می گذراند، از نظر خُلق و خو سرآمد همه مردم بود،و راستگوترین و امانت دارترین آنان به شمار می رفت. وی از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان ناروا و رذایل اخلاقی که به شخصیت فرد لطمه وارد می سازد، پرهیز می کرد و آن قدر صفات پسندیده و نیک را خداوند در او جمع کرده بود که قومش وی را(امین) می خواندند. 🍁همان راستگویی، امانت داری و اخلاق پسندیده وی، خدیجه(علیه السلام)(دختر خُوَیلِد که از بازگانان قریش بود و مردان را برای بازگانی و تجارت اجیر می کرد) را وادار کرد که کسی را دنبال محمدامین(صلی الله علیه و آله) بفرستد و به او پیشنهاد کند: دو برابر آنچه به دیگران می دادم به تو می دهم که برای من همراه غلامانم تجارت کنی. محمدامین(صلی الله علیه و آله) پذیرفت و کاروان قریش آماده حرکت به سوی شام شد، کالاهای بازرگانی خدیجه(علیه السلام) نیز در آن میان بود. در این هنگام، خدیجه(علیه السلام) شتری راهوار و مقداری کالای گرانبها در اختیار وکیل خود گذارد و ضمنا به دو غلام خود دستور داد که در تمام مراحل، کمال ادب را به جا آورند و هر چه او انجام داد ابدا اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند. 🌷بالاخره کاروان به مقصود رسید و همگی در این مسافرت سودی بردند، ولی محمدامین(صلی الله علیه و آله) بیش از همه سود برد و چیزهایی نیز برای فروش، در بازار (تهامه) خرید. کاروان قریش، پس از پیروزی کامل، راه مکه را پیش گرفت. پس از پیمودن چند روز راه به مکه رسید.(میسره) غلام خدیجه(علیه السلام) آنچه را در این سفر از محمدامین(صلی الله علیه و آله) دیده بود، که تمام آنها بر عظمت و معنویت وی گواهی می داد مو به مو برای خدیجه(علیه السلام) تعریف کرد، از جمله اینکه در بُصری، محمدامین(صلی الله علیه وآله) به منظور استراحت زیر سایه درختی نشست. در این هنگام، چشم راهبی که در صومعه خود نشسته بود به محمدامین(صلی الله علیه و آله) افتاد، از من، نام او را پرسید. 🍁سپس چنین گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبری است که در تورات و انجیل، درباره او بشارت های فراوان خوانده ام، خدیجه(علیه السلام) از شنیدن این قضایا راجع به محمدامین(صلی الله علیه و آله) شگفت زده شد و از بهره فراوانی که در این تجارت، نصیب آنها گشته بود، شادمان شد و تمایل پیدا کرد که با وی ازدواج کند. لذا شخصی را به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد و علاقمندی خویش را به ازدواج با وی اظهار داشت. حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با عموهای خویش(ابوطالب) مشورت کرد و با عموی خود حمزه(علیه السلام) نزد خویلد پدر خدیجه(سلام الله علیه) رفت و از وی خواستگاری نمود. پس از پذیرش از ناحیه خاندان خدیجه(علیه السلام)، حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) چهارصد دینار و یا بعضی گفته اند بیست شتر جوان را مهریه قرار داد. سپس خطبه عقد به وسیله ابوطالب(علیه السلام) خوانده شد. و بدین ترتیب افتخار همسری حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را پیدا کرد. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59