eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🍀 🌿﷽🌿 نام او زُراره بود، او در شهر كوفه زندگى مى كرد، همه او را به عنوان يكى از شاگردان امام باقر(ع)مى شناختند و به سخنان او اطمينان داشتند. او دوست داشت بداند تفسير اين آيه چيست، براى همين يك بار كه به شهر مدينه سفر كرده بود خدمت امام باقر(ع)رفت و از آن حضرت درباره اين آيه سؤال نمود. امام باقر(ع)در جواب چنين فرمود: "خدا همه انسان ها را از صُلْبِ آدم(ع)(كمر او) بيرون آورد، آنان مانند ذرّه هاى كوچكى بودند. خدا در آن روز، خودش را به آنان معرّفى كرد...". * * * اكنون مى فهمم كه آيه 172 سوره اعراف از چه روزى سخن مى گويد: روز ميثاقِ بزرگ! عالَم ذرّ! قبل از اين كه خدا، جسم انسان ها را بيافريند، خدا آنان را به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريد و با آنان سخن گفت، آنان خدا را شناختند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود، اين كلّيات عالم ذرّ است، امّا جزئيّات آن براى ما معلوم نيست، اصل مطلب، حقيقتى است كه امام باقر(ع)آن را براى ما بيان كرده است. "ذَرّ" به معناى "ذرّات ريز" مى باشد، براى همين به آن مرحله از خلقت بشر، "عالم ذَرّ" مى گويند. به راستى چرا خدا چنين كرد؟ خدا مى خواست تا انسان ها در روز قيامت نگويند: "ما از اين امر بى خبر بوديم". كسى كه پدر و مادرش بُت پرست بوده اند و او از پدر و مادر خود پيروى كرده است، در روز قيامت به عذاب گرفتار مى شود، اگر او در روز قيامت بگويد كه من نادان بودم و از پدر و مادرم پيروى كردم و نمى دانستم كه يكتاپرستى چيست، آيا براى او پاسخى خواهد بود؟ جواب، روشن و واضح است، خدا در روزِ ميثاق، نورِ فطرت را در وجود همه قرار داد و به همه، استعدادِ درك حقيقت توحيد و يكتاپرستى را عنايت كرد. در عالم ذرّ، خدا خودش را به همه معرّفى كرد و از همه گواهى گرفت، در وجود آنان، حسّى درونى را به امانت گذاشت تا آن ها را به سوى يكتاپرستى رهنمون سازد. سخن كسى كه در روز قيامت مى گويد من نادان بودم و پدر و مادرم، بُت پرست بودند، رد مى شود، زيرا او نداى فطرت خويش را شنيد و آن را انكار كرد، او به خاطر اين گرفتار عذاب خواهد شد كه به نداى فطرت خويش، پاسخى نداد. * * * بانوى من! قبل از اين كه تو به اين دنياىِ خاكى بيايى، قبل از آن كه جسم تو در اينجا خلق شود، خدا نورِ تو را در عرش آفريد. نور تو قبل از خلقت آسمان ها و زمين خلق شد، تو در مقام نورانيّت، شكيبايى و استقامت داشتى! بعد از آن، خدا در عالم ذرّ از تو امتحان گرفت. تو گوهر وجودى خويش را نمايان ساختى، تو قبل از آن امتحان هم، همان ايمان و بندگى را نسبت به خدا را دارا بودى. اين امتحان وسيله اى بود براى اين كه گوهر وجودىِ تو براى ديگران آشكار شود و همه به مقام والاى تو پى ببرند. خدا كه نياز به آزمودن تو نداشت، خدا مى دانست كه در وجودت، چه گوهر ارزشمندى نهفته است، خدا مى خواست ديگران به مقام تو پى ببرند و ارزش تو براى همگان آشكار و نمايان شود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 از مقام نورانيّت و عالَم ذرّ سخن گفتم. نورِ تو ساليان سال، در عرش خدا بود، سپس خدا اراده نمود و نور تو (كه همان روحِ توست) به جسم تو منتقل شد، خدا بر بندگانش منّت نهاد و تو را به اين دنياى خاكى آورد. آرى! خدا دوست داشت تا بندگانش با وجود تو به كمال برسند، براى همين تو را به اين دنيا آورد، تو را از ملكوت خود به اين دنيا آورد، تو را از بزمِ مخصوص خود به اين دنيا منتقل نمود تا دست همه را بگيرى و به سوى خدا رهنمون شوى! تو آمده اى تا راه خدا را نشان بدهى، آمده اى تا اين دنياى تاريك را با نور خود روشن كنى، آمده اى تا دستگيرى كنى و ديگران را به سعادت و رستگارى برسانى، آمده اى تا خداجويان در اينجا بى يار و ياور نباشند و راه را گم نكنند، آمده اى تا همه را به سوى خدا ببرى. * * * بانوى من! لحظاتى با خود فكر مى كنم، سؤالى ذهن مرا مشغول مى كند، چرا امام جواد(ع)از شيعيان مى خواهد تا تو را "آزموده شده" خطاب كنند؟ چرا ما بايد تو را در آغاز اين زيارت، اين گونه بخوانيم؟ چه رازى در اين سخن است؟ چه پيام آسمانى در اينجا نهفته است؟ تو در مقام نورانيّت و در عالم ذرّ امتحان دادى، در اين دنيا هم كه آمدى، سختى فراوان تحمّل كردى، تو بر سختى ها صبر نمودى و خدا به خاطر اين صبر به تو مقامى بس بزرگ داد. اين درس بزرگى براى من است، وقتى من با سختى ها روبرو مى شوم، بايد راه صبر را برگزينم، نبايد از سختى ها بهراسم، بلكه بايد تو را الگوى خود قرار دهم و راهى را انتخاب كنم كه مرا به سوى كمال مى برد. اگر من شيعه تو هستم، اگر تو را دوست دارم و راه تو را مى پويم، بايد در انتظار امتحان باشم، بايد بدانم كه اين دنيا، محلّ امتحان است، من به اين دنيا نيامده ام تا مستى كنم، من آمده ام تا امتحان بدهم و بر سختى ها صبر كنم. من نبايد به دنيا دل ببندم، به اينجا آمده ام تا رشد كنم و توشه برگيرم و بروم، نيامده ام تا به بازيچه مشغول شوم و عمر تلف كنم، رشد من در گرو انتخاب من و امتحان من است، خدا به من اختيار داده است و من راهى را كه بخواهم خودم انتخاب مى كنم، وقتى راه خدا را برمى گزينم با سختى ها و بلاها امتحان مى شوم كه آيا واقعاً راست مى گويم، اگر در امتحان خود سربلند بيرون آمدم، سعادت ابدى را از آنِ خود نموده ام. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! سلام من بر تو! تو همان كسى هستى كه در امتحانى كه خدا از تو گرفت، سربلند بيرون آمدى. تو بر همه سختى ها صبر كردى. تو در ملكوت خدا بودى و هنوز آسمان ها و زمين خلق نشده بود، خدا از همه چيز باخبر بود، خدا از ظلم هايى كه در اين دنيا نسبت به تو مى شود، آگاه بود، او مى دانست وقتى تو مهمان اين خاك شوى، دشمنان در حق تو ستم هاى فراوان خواهند كرد. تو در عرش خدا بودى و خدا از آينده به تو خبر داد، از سختى ها و ظلم ها و بلاهايى كه در اين دنيا با آن روبرو مى شوى، خبر داد. خدا از تو پيمان گرفت كه بر همه اين ها صبر كنى و تو هم بر عهد خود ثابت قدم ماندى، تو به اوج مقام صبر رسيدى. اين امتحان بزرگى براى تو بود و تو در اين امتحان سربلند بيرون آمدى. تو گوهر اين جهان مى باشى و چند روزى مهمان اين دنيا بودى، ولى افسوس كه قدر تو را نشناختند و بر تو ظلم ها روا داشتند، نام تو با مظلوميّت عجين شده است، چگونه مى توان از تو نوشت و شرح مظلوميّت تو را نگفت؟ بانوى من! تو خود مى دانى كه اشك بر مظلوميّت تو، سرمايه زندگى من است، اين قلم را در دست مى فشارم و بار ديگر شرح حكايت در و ديوار را مى نويسم، مى نويسم تا همگان بدانند برتو چه گذشت. با چشم دل به مدينه سفر مى كنم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 صداى هياهويى به گوشم مى رسد، چه خبر شده است؟ از مسجد پيامبر به كوچه مى روم، وارد كوچه مى شوم، به خانه اى مى رسم، مى بينم كه گروه زيادى در آنجا جمع شده اند، هيزم ها را كنار درِ آن خانه قرار مى دهند. صدايى به گوش مى رسد، يك نفر به اين سو مى آيد، شعله آتشى در دست گرفته است، او مى آيد و فرياد مى زند: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد". او مى آيد و هيزم ها را آتش مى زند، آتش زبانه مى كشد. چرا او مى خواهد اهل اين خانه را بسوزاند؟ مگر اهل اين خانه چه كرده اند كه سزايشان سوخته شدن است؟ صداى گريه بچّه ها از اين خانه به گوش مى رسد، چرا همه فقط نگاه مى كنند؟! چرا هيچ كس اعتراضى نمى كند؟ در اين ميان يكى جلو مى آيد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد مى گويد: ــ اى عُمَر! داخل اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند . ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را امروز آتش مى زنم. خداى من! چه مى شنوم؟ اى مادر مظلومم! خانه تو را مى خواهند آتش بزنند؟ * * * عُمَر امروز قاضى بزرگ حكومت است . او فتوا داده است كه براى حفظ حكومت ، سوزاندن اين خانه واجب است! چقدر اين مردم بىوفايند، آنان روز غدير خُمّ با على(ع)بيعت كردند، هنوز طنين صداى پيامبر در گوش اين مردم است: "هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست". به راستى چقدر زود اين مردم عهد و پيمان خود را شكسته اند و براى آتش زدن خانه تو هيزم آورده اند! فقط هفت روز از رحلت پيامبر گذشته است، اين مردم اين قدر عوض شده اند! آن ها بارها و بارها ديدند كه پيامبر كنار در اين خانه مى ايستاد و به تو و فرزندانت سلام مى داد. هنوز صداى پيامبر به گوش مى رسد كه فرمود: "خانه دخترم فاطمه ، خانه من است ! هر كس حريم خانه او را نگه ندارد، حريم خدا را نگه نداشته است". * * * مادر! چرا مردم اين قدر بى شرم شده اند؟ چرا چنين جنايت مى كنند؟ آتش زبانه مى كشد، تو پشتِ در ايستاده اى. تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى. درِ خانه نيم سوخته مى شود ، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشتِ در ايستاده اى. واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند . تو بين در و ديوار قرار مى گيرى ، صداى ناله ات بلند مى شود . عُمَر در را فشار مى دهد ، صداى ناله تو بلندتر مى شود . ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه تو فرو مى رود. تو با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، صورت تو خاك آلود شده است، رو به قبر پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين مى اندازد، پدر را صدا مى زنى: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ". على(ع) صداى تو را مى شنود، اينجا ديگر جاى صبر نيست ، او به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند، بعضى ها فكر مى كنند كه على(ع) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت. لحظاتى مى گذرد، على(ع) عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم". 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 به همسرت نگاه مى كنى ، مى بينى كه مى خواهند او را به مسجد ببرند ، امّا او هيچ يار و ياورى ندارد ! تو از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى ، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(ع)را به مسجد ببرند . عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود ... عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(ع) را براى بيعت برد ، براى همين لگد محكمى به تو مى زند ، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه مرا درياب ! به خدا محسن مرا كشتند" . تو بى هوش مى شوى، آنان اكنون ديگر مى توانند على(ع) را به مسجد ببرند ... اى مادر پهلو شكسته! برخيز! برخيز كه على(ع) را به مسجد بردند! مولاى تو تنهاست، برخيز و او را يارى كن! چشمان خود را باز كن! اين صداى گريه فرزندان توست كه به گوش مى رسد، آيا صداى آنان را مى شنوى؟ فرشتگان از ديدن اشك چشمان حسن و حسين تو به گريه افتاده اند . پيكر تو كبود و پهلوى تو شكسته است، امّا بايد برخيزى! عُمَر دستور داده است كه شمشير بالاى سر على(ع) بگيرند، عُمَر در مسجد فرياد مى زند: "اى ابوبكر! آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟"‌ مادر! مادر مظلومم! برخيز! على(ع) در انتظار توست! برخيز! اگر على(ع) بيعت نكند، آن ها او را به شهادت خواهند رساند... * * * چشمان خود را باز مى كنى، سراغ على(ع) را مى گيرى، باخبر مى شوى كه على(ع) را به مسجد برده اند. از جاى خود برمى خيزى و به سوى مسجد مى روى! پهلوى تو را شكسته اند تا ديگر نتوانى على(ع)را يارى كنى، امّا تو به يارى امام خود مى روى! به مسجد كه مى رسى، كنار قبر پيامبر مى روى و فرياد برمى آورى: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". عُمَر و هواداران او تعجّب مى كنند، آن ها باور نمى كنند كه تو به اينجا آمده باشى، بار ديگر، فرياد مى زنى: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، شما را نفرين مى كنم". لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، زلزله اى سهمگين در راه است، گرد و غبار بلند مى شود، تهديد به نفرين اثر كرده است، همه نگران مى شوند، خليفه و هواداران او مى فهمند كه تو ديگر صبر نخواهى كرد، اگر آنان على(ع)را رها نكنند، با نفرين تو، زمين و زمان در هم پيچيده خواهد شد! ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مى ماند كه چگونه به لرزه در آمده اند! آرى، عذاب در راه است! آن ها على(ع) را رها مى كنند، شمشير را از سر او برمى دارند، ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. آرى! تا زمانى كه تو هستى، آن ها هرگز نمى توانند از على(ع) بيعت بگيرند. اكنون على(ع) به سوى تو مى آيد و تو نگاهى به او مى كنى، دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرى و خدا را شكر مى كنى. لبخندى به روى على(ع)مى زنى، همه هستىِ تو، على(ع)است، تا زمانى تو زنده هستى، چه كسى مى تواند هستىِ تو را از تو بگيرد؟ 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ ، وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ اى فاطمه! به قلب ما نگاه كن، ببين كه چگونه عشق تو در اين دل ها شعله مى كشد، خودت مى دانى كه ما چقدر تو را دوست داريم، اين باور ماست: "عشق تو، سرمايه ماست". چرا ما تو را اين قدر دوست داريم؟ جوانى اين سؤال را از من پرسيد، او به من رو كرد و گفت: "چرا شما اين قدر فاطمه(س) را دوست داريد". ماجرا چه بود؟ آن جوان چه كسى بود؟ بهار سال 1391 هجرى شمسى بود. من در مدينه بودم، با گروهى از دوستانم به قبرستان بقيع رفته بوديم، مأموران وهّابى همه جا ايستاده بودند، دوستانم از من خواسته بودند تا براى آنان زيارت نامه تو را بخوانم، من شروع به خواندن زيارت نامه كردم، من با صدايى نه چندان بلند جملات را مى خواندم: "يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ...". لحظاتى گذشت، افراد زيادى گرد ما جمع شدند، همه آنان دوست داشتند اين جملات را زمزمه كنند، هنوز زيارت نامه تمام نشده بود كه مأمور وهّابى به سراغم آمد و از من خواست همراه او بروم، من حركت كردم، وقتى جمعيّت اين منظره را ديدند صداى خود را به اعتراض بلند كردند. مأمور، مشت محكمى به پهلوى من زد و دستم را محكم گرفت و مرا به سوى بيرون بقيع كشاند. من از ديگران خواستم تا سر و صدا نكنند و آرامش را حفظ كنند و بهانه اى به دست مأموران ندهند. ساعتى گذشت، من در بازداشت موقّت بودم، گوشى همراه مرا گرفته بودند و اصلاً اجازه نمى دادند به كسى خبر بدهم. تشنه بودم، امّا از آب خبرى نبود. آنجا پنجره اى به بيرون نداشت، لحظه اى خواستم بنشينم، مأمور بر سرم فرياد زد كه بايست، حق ندارى بنشينى! حق ندارى به ديوار تكيه بدهى! هنوز پهلوى من درد مى كرد، آن مأمور، ضربه خودش را بسيار محكم زده بود. او پشت ميز نشسته بود و هر از چند گاهى با پوزخند مى گفت: "كَيفَ كان التأديبُ؟". يعنى ادب كردن تو چگونه بود؟ آيا ادب شدى؟ به زودى تو را روانه دادگاه مى كنيم. زندان در انتظار توست! * * * در اتاق باز شد، جوانى كه چپيه قرمزى بر سر داشت وارد شد، مأمور از جا برخاست و از او احترام گرفت و سپس درباره من سخنانى به او گفت. آن جوان نزديك من آمد و گفت: اسم هتل؟ من فهميدم كه مى خواهند مرا به دادگاه بفرستند، زيرا پرسيدن نام هتل، نشانه اين بود كه مى خواهند گذرنامه مرا از آنجا بگيرند و بعد مرا روانه دادگاه كنند، شنيده بودم كه اگر كسى در دادگاه به جرم اخلال در نظم محكوم شود حداقل سه ماه زندان در انتظار اوست. در جواب گفتم: "انوار الزهراء" اين نام هتل ما بود. وقتى آن جوان اين سخن مرا شنيد گفت: "رَضِىَ اللهُ عن الزهراء". يعنى "خدا از زهرا خشنود باشد". "رَضِىَ الله" را وقتى مى گويند كه مى خواهد از بزرگى كه از دنيا رفته است، احترام بگيرند. وقتى من اين سخن را از او شنيدم بى اختيار سر خود را جلو آوردم و سينه او را بوسيدم. من اصلاً درباره اين كار، فكر نكردم، اين را ضميرناخودآگاه من انجام داد، وقتى ديدم او نام حضرت زهرا(س) را احترام كرد، او را بوسيدم، دقيقاً روى قلب او را بوسيدم. آن جوان، مات و مبهوت شد. او اصلاً انتظار چنين رفتارى را از من نداشت، نزديك به سه ساعت مرا بازداشت كرده بودند، به پهلويم ضربه زده بودند، تشنگى ام داده بودند، هر كس جاى من بود، خشم و كينه را نثار او مى كرد، امّا من وقتى جمله "رَضِىَ اللهُ عن الزهراء" را از او شنيدم، او را بوسيدم. او به خوبى فهميد كه اين بوسه از روى اختيار نبود، اين بوسه عشق بود، من ناخودآگاه كسى را بوسيده بودم كه به نام دختر پيامبر، احترام گذاشته بود، براى همين آن جوان، مات و مبهوت شده بود. روشن است كه در ميان هزاران وهّابى، يكى مانند آن جوان پيدا نمى شود، وهّابى ها دشمنان شيعه هستند و شيعه را مشرك مى دانند، امّا او يك استثناء بود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اكنون ديگر وقت آن است كه فرزندان خود را در آغوش بگيرى، آن ها چه حالى دارند! آن ها را در آغوش بگير و با آنان سخن بگو: مادر به فداى شما! چرا رنگتان پريده است؟ چرا اين قدر گريه كرده ايد؟ لحظاتى مى گذرد، ديگر مى خواهى با قبر پدر تنها باشى، از على(ع)مى خواهى كه فرزندانت را به خانه ببرد. تو مى خواهى با پدر سخن بگويى، نمى خواهى على(ع)اشك چشم تو را ببيند! دلت سخت گرفته است، جاى تازيانه ها درد مى كند، پهلويت شكسته است، تو مى خواهى درد دل خويش را با پدر بگويى، صبر مى كنى تا على(ع)، فرزندانت را به خانه ببرد. تو با پدر تنها شده اى، آهى مى كشى و مى گويى: يا رسول الله! برخيز و حال دختر خود را تماشا كن! بابا! تا تو زنده بودى، فاطمه تو عزيز بود، پيش همه احترام داشت، يادت هست چقدر مرا دوست داشتى، هميشه و هر وقت كه من نزد تو مى آمدم، تمام قد جلو پاى من مى ايستادى، مرا مى بوسيدى و مى گفتى: فاطمه پاره تن من است. بابا! ببين با من چه كرده اند، ببين ميخ در را به سينه ام نشانده اند، ببين چقدر به من تازيانه زده اند! بابا! تو هر روز صبح، درِ خانه من مى ايستادى و بر ما سلام مى دادى، امّا آنان اين خانه را آتش زدند. بابا! تو از كبودى بدن و پهلوى شكسته ام خبر دارى! جاى تو خالى بود، ببينى كه چگونه مرا لگد زدند و محسن مرا كشتند! بابا! برخيز و ببين چگونه مزد و پاداش رسالت تو را دادند! من براى دفاع از على(ع) به ميدان آمدم، وقتى ديدم كه او تنهاست، به يارى او رفتم. در راه امام خود، همه اين سختى ها و مصيبت ها را تحمّل مى كنم، ولى هيچ چيز براى من سخت تر از غربت و مظلوميّت على(ع)نيست، دشمنان ريسمان به گردنش انداختند، جلوى چشم من اين كار را كردند، شمشير بالاى سرش گرفتند و مانند اسير او را به مسجد بردند. اين كارِ آن ها، دل مرا مى سوزاند، تو كه مى دانى اين گريه هاى من، اشك من براى غربت على(ع) است. بابا! تو به من بگو من چگونه به صورت على(ع) نگاه كنم. مى دانم كه او از من خجالت مى كشد و من از خجالت او، شرمنده مى شوم، اى كاش دشمنان، مقابل چشمِ على(ع) مرا نمى زدند... * * * بانوى من! اكنون مى فهمم كه چرا امام جواد(ع) به من ياد داد كه تو را "آزموده شده" خطاب كنم، تو بر همه سختى ها صبر كردى و بر عهد و پيمانى كه خدا از تو گرفته بود، وفادار ماندى، تو اسوه صبر و استقامت هستى و هر كس كه تو را دوست دارد از اين صبر بهره اى دارد. * * * در اينجا، قسمت اوّل زيارت نامه را تكرار مى كنم: يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً اى آزموده شده! خدايى كه تو را آفريد پيش از آنكه تو را بيافريند از تو امتحان گرفت و تو را در آن امتحان، سربلند و شكيبا يافت. در ادامه به شرح قسمت دوم زيارت نامه مى پردازم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 جوان رو به مأمورى كه همراه من بود كرد و از او خواست تا اتاق را ترك كند، مأمور از اتاق بيرون رفت، بعد از مدتى، آن جوان در اتاق را باز كرد و مرا از راهرويى باريك عبور داد، مقدارى راه رفتيم تا به درِ اصلى رسيديم، در را باز كرد، من بار ديگر نور آفتاب را ديدم. او به من رو كرد و گفت: "چرا شما اين قدر فاطمه را دوست داريد؟". او ديگر چيزى نگفت، داخل رفت و در را بست و من آزاد و رها بودم. بار ديگر به سوى پنجره هاى بقيع رفتم و با صدايى آرام، شروع به خواندن زيارت نامه كردم: "يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ...". * * * بانوى من! آن روز كه آن جوان از من پرسيد كه چرا ما اين قدر تو را دوست داريم، با خود فكر كردم كه به راستى چرا دل ما اسير عشق تو شده است؟ راز اين عشق چيست؟ جاهلان چه مى فهمند از شكوه اين عشق؟ عشق ما به مقام نورانيّت توست، خدا نور تو را قبل از خلقت آسمان ها و زمين آفريد، تو عصاره زيبايى هاى خلقت مى باشى. تو بهانه ايجاد جهان هستى! جاهلان خيال مى كنند كه اين عشق، عشقى زمينى و خاكى است، ولى عشق ما از عالم ذرّ آغاز گشته است، ما عاشق آن نور و حقيقت آسمانى تو هستيم! مگر مى توانيم تو را دوست نداشته باشيم كه تو فاطمه اى! خدا تو و دوستان تو را از آتش جهنّم آزاد كرده است. * * * در آسمان ها تو را "حانيه" صدا مى زنند، حانيه به كسى مى گويند كه بسيار مهربان و دلسوز است. تو نسبت به دوستان و شيعيان خود مهربانى زيادى دارى و براى آنان دلسوزتر از مادر هستى. در جهان، كسى به مهربانى تو پيدا نمى شود! آنان كه مى گويند چرا ما تو را اين قدر دوست داريم، كسى را به مهربانى تو پيدا كنند تا ما او را دوست بداريم! چه كسى همانند تو از دوستانش، دستگيرى مى كند؟ * * * گروهى تلاش مى كنند تا نام و ياد تو فراموش شود، امّا خدا در روز قيامت، مقام تو را بر همه معلوم خواهد كرد، روزى كه تو در صحراى قيامت حاضر بشوى، چه شكوه و عظمتى را به نمايش خواهى گذاشت. آن روز، هزاران فرشته به استقبال تو مى آيند و تو به سوى بهشت حركت مى كنى. در آن هنگام، نگاه تو به گوشه اى خيره مى ماند، فرشتگان عدّه اى را به سوى جهنّم مى برند، آن ها كسانى هستند كه در دنيا گناه انجام داده اند. تو به آنان نگاه مى كنى و عدّه اى از دوستان خود را در ميان آنان مى يابى، با خداى خويش سخن مى گويى: خدايا! تو مرا فاطمه نام نهادى، و عهد كردى كه دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانى! خدايا! تو هرگز عهد و پيمان خود را فراموش نمى كنى، از تو مى خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول كنى. سخن تو به پايان مى رسد، اين اوج مهربانى توست، تو دوستان خود را تنها رها نمى كنى. صدايى به گوش مى رسد، اين خداست كه با تو سخن مى گويد: اى فاطمه! حقّ با توست. من تو را فاطمه نام نهادم و عهد كرده ام كه به خاطر تو دوستان تو را از آتش جهنّم آزاد گردانم. من بر سر عهد خود هستم! اى فاطمه! امروز همه دوستان تو را از آتش عذاب خود آزاد مى كنم تا مقام و جايگاه تو براى همه آشكار شود. اى فاطمه! امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر! و تو دوستان خود را شفاعت مى كنى و آنان همراه تو، وارد بهشت مى شوند. هنوز به دنيا نيامده بودى، جبرئيل نزد پيامبر آمد و درباره تو براى پيامبر سخن گفت. جبرئيل به پيامبر خبر داد كه به زودى خدا دخترى به او مى دهد كه نام او در اين دنيا، فاطمه است و در آسمان ها نامش "منصوره" است. "منصوره" در اينجا به معناى "يارى كننده" مى باشد. چه رازى در ميان است فرشتگان تو را "منصوره" مى خوانند؟ جبرئيل براى پيامبر اين راز را آشكار كرد. اين سخن جبرئيل با پيامبر بود: "اى محمّد! دختر تو را در دنيا فاطمه مى خوانند زيرا او و شيعيان او از آتش جهنّم آزاد شده اند. دختر تو را در آسمان ها منصوره مى خوانند زيرا مؤمنان در روز قيامت به يارى او، شادمان خواهند شد". 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 چرا ما تو را اين قدر دوست داريم؟ چه كسى مى تواند به معرفت تو دست پيدا كند و مقام والاى تو را بشناسد؟ خدا تو را از نور عظمت خود آفريد آيا مردم مى توانند عظمت نور خدا را درك كنند؟ همانگونه كه مردم از شناخت شب قدر دور مانده اند، از شناخت حقيقت تو نيز محروم گشته اند، تو حقيقت شب قدر مى باشى، هر كس تو را شناخت به حقيقتِ شب قدر، آگاهى پيدا كرد.25 از اين پس هر وقت سوره قدر را مى خوانم به ياد تو مى افتم: (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ...). بانوى من! چگونه قطره اى از فضائل تو را بنويسم؟ تو فاطمه اى، زهرايى، حانيه اى، منصوره اى! * * * تو فاطمه اى! تو و دوستانت از آتش جهنّم جدا شده ايد. دشمنان تو هم از دوستىِ تو جدا گشته اند، هر كسى نمى تواند تو را دوست بدارد، هر دلى شايستگىِ عشق تو را ندارد، خدا به هر كسى اجازه نمى دهد تا عشق تو در دلش جاى گيرد، عشق تو، گوهر ارزشمندى است كه به هر كس نمى دهند. تو زهرايى، زيرا وقتى تو در محراب عبادت مى ايستادى، نورى از محراب تو به آسمان مى تابيد و فرشتگان از ديدن آن، متعجّب مى شدند. تو به راستى مهتاب زمين هستى، نورى كه در دل تاريكى ها مى درخشى و دوستانت را به حق و حقيقت راهنمايى مى كنى. تو حانيه اى! هيچ كس به مهربانى تو نيست، روز قيامت كه همه، دوستان خود را فراموش مى كنند و حتّى مادر از فرزند خود فرار مى كند، تو به ياد دوستان خود هستى، كنار پل صراط مى ايستى و به سوى بهشت نمى روى، تو از خدا مى خواهى تا دوستانت همراه تو وارد بهشت بشوند. تو منصوره اى! در روز قيامت شيعيان خود را يارى مى كنى و آنان را تنها نمى گذارى و از آنان دستگيرى مى كنى. روز قيامت روز شادى دوستان تو است، چه شكوهى دارد آن روز! روزى كه تو دوستانت را صدا بزنى و آنان همراه تو به سوى بهشت بروند. * * * چرا ما تو را اين قدر دوست داريم؟ زيرا پيامبر هم تو را خيلى دوست داشت، اين سخن پيامبر درباره توست: "فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است" هر بار كه تو به ديدار او مى رفتى، او در مقابل تو، تمام قد مى ايستاد و دست تو را مى بوسيد و به تو چنين مى گفت: "پدر به فداى تو باد!". هر وقت پيامبر دلش براى بهشت تنگ مى شد، تو را مى بوسيد. به راستى چه رازى در ميان بود؟ جواب اين سؤال را در شب معراج مى توان يافت! شبى كه پدر تو، مهمان خدا بود... وقت آن است كه از آن شب باشكوه سخن بگويم، حكايتى از شب معراج... * * * آن شب پيامبر از آسمان ها عبور كرد و به بهشت رسيد، او در بهشت، مهمان لطف خدا بود. بوى خوشى به مشامش رسيد، بويى كه تمام بهشت را فرا گرفته بود. او رو به جبرئيل كرد و گفت: اين عطر خوش چيست؟ جبرئيل گفت: اين يك بوى سيب است ، سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى آفريد. اى محمّد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤالِ ما بى جواب مانده است، ما دوست داريم بدانيم خدا اين سيب را براى چه آفريده است؟ سخن جبرئيل به پايان رسيد، دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر آمدند، آنان همراه خود همان سيب را آورده بودند. صدايى به گوش رسيد: "اى محمّد ! خدا به تو سلام مى رساند و اين سيب را براى تو فرستاده است".28 آرى! خدا سيصد هزار سال قبل، هديه اى براى آن شب، آماده كرده بود. به راستى هدف خدا از آفرينش آن سيبِ خوشبو چه بود؟ پيامبر آن سيب را خورد و سپس از آسمان ها به زمين آمد. بعد از مدّتى، خدا تو را به او عنايت كرد، خلقت تو از آن سيب بهشتى بود. عايشه (همسر پيامبر) بارها ديد كه پدر، تو را مى بوسد، او زبان اعتراض گشود و گفت: ــ اى پيامبر! فاطمه ديگر بزرگ شده است، چرا او را اين قدر مى بوسى؟ ــ فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است، من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم. * * * اى فاطمه! اى بهشت پيامبر! سلام من براى هميشه بر تو باد! كسى كه با عشق تو آشنا شد و فاطمى شد، چرا شكرگزار خدا نباشد كه برتر از بهشت را خدا به او داده است؟ 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat ـ
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! سخن از مهر و دوستى تو به پايان نمى رسد، خدا عشق تو را در قلب ما قرار داد، اين عشق، نعمت بزرگى است و خدا را به خاطر اين نعمت شكر مى كنيم، هرچند كه حقّ شكر آن را نمى توانيم ادا كنيم، اين باور ماست كه از محبّان تو هستيم. همه آنچه كه پدر تو و وصى او براى ما بيان كرده اند، قبول داريم و آن را راست شمرده و به آن ايمان آورده ايم. ما قرآن و همه دستورهاى دين را كه پدر بزرگوار تو از طرف خدا آورده است، قبول داريم و آن را راست مى پنداريم، به اصول دين و فروع دين باور داريم، روز قيامت را حق مى دانيم، خدا را عادل مى دانيم... ما نماز مى خوانيم و روزه مى گيرم، به حج مى رويم، همه واجبات را به جا مى آوريم. حجاب و عفاف را مراعات مى كنيم، مى دانيم اين امور، سختى هايى دارد، با جان و دل اين سختى ها را تحمّل مى كنيم... ما به شوهر تو حضرت على(ع)به عنوان جانشين پيامبر ايمان داريم، او را وصىّ پيامبر مى دانيم و به ولايت او باور داريم. ما از كسانى هستيم كه غدير را هرگز از ياد نمى بريم، ما پيام مهمّ غدير را در خاطر داريم. ما از ولايت على(ع)و يازده فرزند تو دم مى زنيم. ما فرزندان غدير هستيم. پيامبر به اذن خدا، حقِّ قانون گذارى داشت كه از اين حق به عنوان "تشريع" ياد مى شود. سخنى كه پيامبر بيان مى كرد، جزءِ دين بود، او براى مردم چگونگى نماز، روزه و حج و... را بيان مى نمود و پيروى از سخنان او بر همه واجب بود. آرى، همانگونه كه پيامبر حقِّ تشريع داشت، امامان معصوم نيز اين حقّ را دارند، پيروى از سخنِ آنان بر همه واجب است، زيرا سخنِ آنان از هر خطايى به دور است و خدا به آنان مقام عصمت را عطا كرده است. * * * چه شكوهى دارد غدير! روزى كه پيامبر از سفر حج باز مى گشت، وقتى به سرزمين غدير رسيد، جبرئيل بر او نازل شد و آيه 67 سوره مائده را براى او خواند: (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...): "اى پيامبر ! آنچه را بر تو نازل كرده ايم، براى مردم بيان كن...". اينجا بود كه او همه مردم را جمع نمود، تعداد آنان به بيش از صدهزار نفر مى رسيد، او براى مردم چنين گفت: "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم". سپس او على(ع) را به نزد خود فرا خواند و تا آنجا كه مى توانست دست على(ع)را بالا آورد و با صداى بلند گفت: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ". سپس پيامبر چنين دعا كرد: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ". بعد از آن پيامبر سخن خويش را اين گونه ادامه داد: "اى مردم! بدانيد كه عترت و خاندان هر پيامبرى از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ على مى باشد . من پيامبر خدا هستم و على جانشين من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرينِ آن ها، مهدى است. مهدى همان كسى است كه يارى كننده دين خدا مى باشد و پيامبران قبل از من به او بشارت داده اند". اين گونه پيامبر در آن روز از مهدى(ع)سخن گفت، همان كه امام دوازدهم است و اكنون در پسِ پرده غيبت است، او سرانجام ظهور مى كند و جهان را پر از عدل و داد مى كند. آرى، مسير امامت از غدير آغاز شد، در هر زمانى، يكى از امامان معصوم، عهده دار مقام امامت بودند، على(ع) ، حسن(ع) ، حسين(ع)... تا مهدى(ع). 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 امروز حجّت خدا، مهدى(ع)است و عشق به او، عشق به همه خوبى ها است. امامت ، چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است ، امامت ، مقامى آسمانى است كه خدا آن را به هر كس كه بخواهد عنايت مى كند. خدا انسان ها را بدون امام رها نمى كند، او براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارد. او دوازده امام را از گناه و زشتى ها پاك گردانيد و به آنان مقام عصمت داد و وظيفه هدايت مردم را به دوش آنان نهاد و از مردم خواست تا از آنان پيروى كنند. مؤمن واقعى كسى است كه به پيامبر ايمان دارد و به امامت هم باور دارد، امامت و ولايت، عهدى آسمانى است، پيروى از امامت، شرط اساسى سعادت و رستگارى است. اگر كسى در اين دنيا، عمر طولانى كند و ساليان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگيرد و به اندازه كوه بزرگى، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در كنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با اين همه اگر ولايت امام زمان خودرا انكار كند، هرگز وارد بهشت نخواهد شد. اين سخن پيامبر است: "هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است". * * * بانوى من! ما به همه آنچه كه پدر تو و وصى او براى ما بيان كرده اند، ايمان داريم، ما به مهدويّت باور داريم، يقين داريم كه سرانجام روزى فرزند تو مهدى(ع) مى آيد و از دشمنان شما، انتقام مى گيرد، امروز روزگار غيبت است، ما امام زمان خود را نمى بينيم امّا به او باور داريم و در انتظار او هستيم. ما به سخنان پيامبر ايمان داريم، شنيده ايم كه روزى از روزها، پيامبر رو به يارانش كرد و گفت: "كاش مى توانستم برادرانم را ببينم". همه به فكر فرو رفتند كه منظور پيامبر از اين سخن چيست، يكى گفت: "اى پيامبر! دعا كرديد كه خدا توفيق ديدار برادرانتان را به شما عنايت كند، آيا ما كه به تو ايمان آورديم و تو را يارى كرديم برادران تو نيستيم؟". پيامبر نگاهى به او كرد و گفت: "شما ياران من هستيد، ولى برادران من كسان ديگرى هستند، آنهايى كه در آخر الزّمان مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند. ايمان آنان از ايمان همه مردم بهتر است، زيرا آنان به سياهى روى كاغذ ايمان آورده اند، آنان مرا نديده اند و امام زمان خويش را (به چشم سر) نديده اند، امّا قلب هاى آنان از نور ايمان روشن است". بانوى من! آن روز پيامبر از روزگار ما سخن گفت، روزگارى كه فرزندت مهدى(ع)از ديده ها پنهان مى گردد و فتنه ها يكى پس از ديگرى بر ما هجوم مى آورند. * * * بانوى من! شنيده ام كه وقتى پيامبر در بستر بيمارى قرار گرفت، تو به ديدار او شتافتى، بيمارى پيامبر، لحظه به لحظه شديدتر مى شد، وقتى تو كنار پدر قرار گرفتى، نگاهى به چهره زرد او نمودى و اشكت جارى شد. پيامبر نگاهى به تو نمود و فرمود: ــ دخترم ! چرا گريه مى كنى ؟ ــ چرا گريه نكنم حال آن كه تو را در اين حالت مى بينم؟ ما بعد از تو چه خواهيم كرد ؟ ــ دخترم ! صبر داشته باش و به خدا توكّل كن ... بدان مهدى كه عيسى پشت سر او نماز مى خواند از فرزندان تو مى باشد . اينجا بود كه لبخند بر چهره تو نشست و ديگر از اندوه در چهره تو چيزى نماند، آرى، ياد مهدى(ع) دل تو را شاد نمود. سرانجام مهدى تو مى آيد و عيسى(ع) هم از آسمان به زمين بازمى گردد و پشت سر او نماز مى خواند و چه شكوهى خواهد داشت روز ظهور مهدى تو! 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اينجا، قسمت دوم زيارت نامه را تكرار مى كنم: وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم و از آنچه پدر تو و جانشين او براى ما آورده اند اطاعت مى كنيم و بر آن، شكيبا مى باشيم. اين زيارت را امام جواد(ع) به ما ياد داده است، شيعيان اين زيارت را مى خوانند. من در اين زيارت، خواسته خود را به صورت جمع بيان مى كنم و اين گونه با تو سخن مى گويم: "ما بر اين باوريم كه از محبّان تو هستيم و ولايت تو را پذيرفته ايم...". در اين زيارت نمى گويم: "من بر اين باور هستم كه محبّ تو هستم...". در همه جملات در اين زيارت از واژه "ما" به جاى واژه "من" استفاده شده است، چه رازى در اين نكته نهفته است؟ تو همچون مادرى مهربان براى شيعيان هستى، وقتى من زيارت تو را مى خوانم، بايد به ياد ديگران هم باشم، بايد نسبت به دوستان تو احساس مهربانى كنم. هر چقدر به تو نزديك تر مى شوم، مهربانى من به دوستان تو زيادتر مى شود، اين يك قانون است: "فرزندان يك مادر نسبت به هم احساس پيوستگى دارند"، من هم با نزديك شدن به تو، اين احساس را نسبت به شيعيان پيدا مى كنم. من مرزها را مى شكنم، نمى گويم اين ايرانى است يا عراقى، سياه است يا سفيد، كوچك است يا بزرگ، فقير است يا ثروتمند... هر آقا يا خانمى كه تو را دوست دارد، برادر دينى يا خواهر دينى من است. تو نقطه اتّحاد شيعيان جهان مى باشى و من به نمايندگى از همه شيعيانت به تو سلام مى دهم و تو را اين گونه زيارت مى كنم. من تنها به پيشگاه تو نيامده ام، من يك كاروان دل با خود آورده ام... * * * در ادامه به شرح قسمت سوم زيارت نامه مى پردازم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 فَاِنَّا نَسْأَلُكِ اِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إلاّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا بِهِمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ اى فاطمه! خدا محبّت تو را در قلب ما قرار داد و ما را با مقام والاى تو آشنا كرد، هرچقدر خدا را به خاطر اين نعمتش شكر كنيم، باز هم كم است. محبّت تو چيزى است كه در دنيا و آخرت به كار ما مى آيد، مى دانيم وقتى تو را دوست داشته باشيم، خدا هم ما را دوست دارد، زيرا قلبى كه عشق تو در آن جاى گرفته است، جلوه گاه لطف خداست. اى فاطمه! از تو فقط يك خواهش و تمنّا داريم، به حال ما نگاه كن، ببين اگر ولايت تو را پذيرفته ايم، ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كن تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت و دوستى تو پاك شده ايم. * * * در اين جمله دقّت بيشترى مى كنم، آرزوى من اين بود كه به پيامبر و حضرت على(ع) مُلحق شوم، من بايد ولايت فاطمه(س) را بپذيرم و به مقامِ والاى او ايمان بياورم، بايد او را تصديق كنم. اگر من ادّعا مى كنم كه ولايت او را پذيرفته ام بايد به راه و مكتب او ايمان داشته باشم، بايد او را اسوه و الگوى خود بدانم، در اين صورت است كه مى توانم اميد داشته باشم از شفاعت او بهره مند مى شوم. اگر زندگى من با زندگى فاطمه(س)، مناسبتى نداشته باشد، اگر رفتار و كردار من، رنگ و بوى آن حضرت را نداشته باشد، ديگر اين شرط شفاعت را مراعات نكرده ام! * * * بانوى من! من چقدر با راه و رسم تو آشنا هستم؟ بايد بيشتر مطالعه كنم... امام حسن(ع) فرزند توست، او درباره عبادت تو چنين مى گويد: "در روى زمين هيچ كس به اندازه مادرم عبادت نمى كرد، او آن قدر به نماز مى ايستاد كه پاهاى او ورم مى كرد". معلوم است كه اين عبادت نه از ترس جهنّم بود و نه از شوق بهشت. اين عبادت از روى عشق بود، تو خدا را شايسته پرستش يافته بودى و براى همين اين گونه به نماز مى ايستادى. بهره تو از اين دنيا، عبادت و قرب به خدا بود، شيعيان واقعى تو هم اين گونه اند، آنان وقتى دل شب به راز و نياز با خدا مى پردازند لذّتى را تجربه مى كنند كه هرگز با لذّت دنياطلبان قابل مقايسه نيست، زيرا لذّت روح بسى شيرين تر از لذّت جسم است، روح مؤمن در مناجات با خدا به ملكوت پر مى كشد و آرامش را در آغوش مى كشد. افسوس كه من بيشتر به فكر نان و آب و جسم خويش هستم و از روح و جانم غافل شده ام... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 * * * شب جمعه بود و تو در محراب به نماز ايستاده بودى، از سر شب تا وقت سحر براى مؤمنان دعا مى كردى، نام آنان را مى بردى و از خدا براى آنان رحمت و بخشش طلب كردى، ولى براى خود هيچ نخواستى. فرزندت امام حسن(ع) كنار تو بود و صداى تو را مى شنيد. صداى اذان صبح به گوش رسيد، ديگر وقت نماز صبح شده بود، فرزندت حسن(ع) به تو رو كرد و گفت: "مادر! چرا براى خودت دعايى نكردى؟ تو همواره ديگران را دعا كردى". تو در جواب چنين گفتى: "پسرم! ابتدا براى همسايگان بايد دعا كرد و سپس براى خود". بانوى من! تو با اين سخن درس بزرگى به شيعيانت دادى، به خدا قسم كه چقدر جامعه امروز ما نيازمند اين نگاه توست. زندگى امروزه چقدر ما را با همسايگانمان بيگانه كرده است، ما اصلاً آنان را نمى شناسيم، چگونه مى توانيم در نماز شب، نام آنان را ببريم! ما چقدر از سبك زندگى تو فاصله گرفته ايم! اگر شبى توفيق يارم شوم و به نماز بايستم، بيشتر به فكر خودم هستم، خوبى ها را براى خودم مى خواهم... خودت از خدا بخواه تا مرا يارى كند و زندگى من، شبيه زندگى تو باشد... در اينجا سه ماجرا از زندگى تو را ذكر مى كنم كه ارتباط بيشترى با خواهران دارد: * ماجراى اوّل يك روز پيامبر رو به ياران خود كرد و گفت: آيا شما مى دانيد چه زمانى يك زن به خدا نزديك تر است؟ هيچ كس نتوانست جواب اين سوال را بدهد. اين ماجرا به گوش تو رسيد، تو رو به على(ع) نمودى و گفتى: "اى على! نزد پيامبر برو و به او بگو كه وقتى زن در خانه اش است به خدا نزديك تر از هر جاى ديگرى است". على(ع) به سوى مسجد حركت كرد و پاسخ را براى پيامبر بيان كرد و به او خبر داد كه اين پاسخ از توست. اينجا بود كه پيامبر فرمود: "سخن دخترم فاطمه، درست است، به راستى كه فاطمه، پاره تن من است". * ماجراى دوم پيامبر اين سؤال را از مسلمانان پرسيد: "چه چيزى براى زنان نيكوتر و بهتر از همه چيز است؟". هر كسى پاسخى داد، پيامبر جواب آنان را نپسنديد. خبر به تو رسيد و سؤال پيامبر را چنين پاسخ گفتى: "بهترين چيز براى زنان اين است كه مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را ننگرند". وقتى كه پاسخ تو را براى پيامبر بيان كردند، او از شنيدن اين پاسخ به وجد آمد و گفت: "به راستى كه فاطمه پاره تن من است". * ماجراى سوم وقتى تو با على(ع) ازدواج كردى و به خانه او رفتى، پيامبر به ديدن تو آمد. پيامبر تصميم گرفت كه براى زندگى شما تقسيم كار انجام دهد براى همين كارهاى بيرون خانه را به على(ع) سپرد و كارهاى داخل خانه را به تو. آن روز تو بسيار خوشحال شدى، اين سخن توست كه تاريخ، آن را ثبت كرده است: "فقط خدا مى داند كه من چقدر خوشحال شدم كه پيامبر كارهاى داخل خانه را به من سپرد و مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است، معاف داشت". بانوى من! اين سه ماجرا از زندگى تو بود كه تاريخ آن را نگاشته است، اكنون مى خواهم چنين بگويم: تو از كار در خانه به اوج شادمانى رسيدى و هرگز دوست نداشتى كنار نامحرمان كار كنى، پس چرا بعضى از زنان جامعه ما اين قدر اشتياق به كار بيرون از خانه دارند؟ تو گفتى كه وقتى زن در خانه اش باشد، بيش از همه جا به خدا نزديك است، تو گفتى كه بهترين چيز براى زن اين است كه مردان نامحرم او را نبينند و او نيز نامحرمان را نبيند، پس چرا گروهى از زنان، اين قدر شوق دارند كه بيرون از خانه بروند و ديده شوند؟ آنان خيال مى كنند پيرو تو مى باشند ولى براى بيشتر ديده شدن، مسابقه مى گذارند، اين چه خيال باطلى است كه آنان دارند! آنان به كجا مى روند؟ شايد به جايى برسند، امّا به خدا و فطرت خويش نمى رسند، زنانى را ديده ام كه به ثروت و شهرت رسيده اند ولى حسرت يك لحظه مادر بودن، آنان را افسرده كرده است. نمى گويم زن فقط در گوشه خانه باشد، بلكه مى گويم حضور زن با عشوه گرى و دلبرى همراه نباشد. يك زن بهتر از هر كس مى تواند تشخيص بدهد كه با رفتارش، نگاه و دل مردى نامحرم را به سوى خود جذب مى كند يا نه. سخن من به معناى مخالفت با شغل هاى ضرورى زنان نيست، جامعه نياز به پزشك زن و پرستار زن و معلّم زن و... دارد. سخن من، يك هشدار است و سست شدن كانون خانواده را فرياد مى زند! حجاب و عفاف فقط به حفظِ ظاهر نيست، ممكن است زنى در اوجِ حجاب ظاهرى باشد، امّا با رفتار و گفتارش، دل هاى مردان نامحرم را به سوى خود بكشاند و دلربايى كند، چنين زنى هرگز شيعه واقعى تو نيست! 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 * * * غرب با كشاندن زن در اجتماع و محيط كار، نه تنها جامعه خود را به فساد كشاند و شغلى براى بانوان ايجاد نكرد، بلكه مهم ترين و مقدّس ترين شغل زنان را از آنان گرفت، شغل اصلى زنان، تربيت انسان است كه از تربيت نهال بالاتر است، تربيت انسان مهم تر از هر كار ديگرى است. ما راهى را پيموديم كه غرب رفته بود و از آن، پشيمان بود، ما صداى پشيمانىِ غرب را نشنيديم... امروز آمار طلاق در جامعه ما بيداد مى كند، امروزه در بعضى از استان هاى ايران، يك سوم ازدواج ها به طلاق مى رسد! از وقتى كه ادعاى پيروىِ حضرت فاطمه()را نموديم، ولى كمتر از روش و منش آن حضرت سخن گفتيم، جامعه ما دچار آسيب هاى جدّى شد. از وقتى كه كار زنان خانه دار را كم ارزش جلوه داديم، دخترانِ ما به سوى شغل هاى غيرضرورى رو آوردند، سنّ ازدواج بالا رفت و آمار طلاق سال به سال زياد و زيادتر شد و بنيان خانواده رو به سستى رفت و... افسوس كه جامعه شيعه، مجذوب اشتباه غرب شد و كم كم زنان از اساسى ترين كارها و باارزش ترين عمل ها كه حفظِ كيان خانواده و تربيت انسان بود، دور شدند. وقتى در جامعه اى، مادران به كارِ بيرون از خانه، ايمان دارند و به آن عشق مىورزند، ديگر آن جامعه نمى تواند نسلى پويا تربيت كند. بقاىِ جامعه به بقاى خانواده است، خانواده سالم هم در گرو زنانى است كه با عشقى آسمانى، وظيفه مادرى را به خوبى ادا مى كنند. فقط آن زنى پيرو واقعى حضرت فاطمه(س) است كه حفظ كانون خانواده را اساسى ترين وظيفه خود بداند و دلش مشتاقِ خانواده باشد و به خانواده اصالت دهد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! من چقدر با راه و رسم تو آشنا هستم؟ بايد سبك زندگى تو را بيشتر فرا گيرم، اگر بخواهم از شفاعت تو بهره مند شوم بايد راه تو را بپيمايم. سلمان فارسى به خانه تو آمد، ديد كه تو با دست، آسياب دستى را مى چرخانى تا آرد تهيّه كنى و نان بپزى. از دستگيره آسياب، خون جارى شده بود، اين خون دست تو بود... تو آسياب را مى چرخاندى و چنين مى گفتى: "آنچه نزد خداست بهتر است و بقاى بيشترى دارد". تو با اين جمله، دنيا را به حقارت كشانده بودى! سلمان اين منظره را ديد و به فكر فرو رفت. او اهل ايران بود و دختران پادشاهان ايران را ديده بود كه در چه ناز و نعمتى زندگى مى كنند. تو دختر پيامبر بودى و اين گونه دنيا را به حقارت كشانده بودى! تو اين گونه به من هشدار مى دهى كه از عشق به دنيا پرهيز كنم، دلبستگى به دنيا، بزرگ ترين دشمن سعادت من است، من بايد بدانم كه دنيا به هيچ كس وفا نمى كند. دنيا همانند آب شور درياست، هر چه قدر انسان از آن بنوشد، تشنه تر مى شود. خوشا به حال كسى كه به گنج قناعت دست يافت و در دنيا به فكر آخرت خويش بود! اكنون من به حال خود نظر مى كنم، آيا من پيرو تو هستم؟ وقتى دل من از عشق به دنيا پر شده است، وقتى در مسابقه دنياطلبى شركت كرده ام و همواره تلاش مى كنم تا ثروت بيشتر براى خود جمع كنم، وقتى دنيا همه چيز من شده است. من از راه و روش تو فاصله گرفته ام. بهره گيرى از نعمت هاى حلال دنيا، بد نيست، امّا دل بستن به آن بد است، زهد اين است كه وقتى من ثروتى را از دست مى دهم غمناك نشوم و وقتى ثروتى را به دست مى آورم به آن دلبسته نشوم. * * * تو مرا به دقّت كردن در آيه 64 سوره عنكبوت فرا مى خوانى، آنجا كه قرآن مى گويد: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ...): "زندگى دنيا، فقط بازيچه اى فريبنده است". قرآن با اين سخن، بر سرم فرياد مى زند كه اگر مال و ثروت دنيا، بُت من شوند، ضرر كرده ام، زيرا به يك زندگىِ پست، دل خوش كرده ام ! يك زندگى كه در آن فقط عشق به دنيا باشد، زندگى پست و حقيرى است. من كى بيدار خواهم شد؟ وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست ! ابدى است. دنيا چيزى جز بازيچه اى فريبنده نيست، مردمى جمع مى شوند و به پندارهايى دل مى بندند، آنان همه سرمايه هاى وجودى خويش را صرف آن پندارها مى كنند و پس از مدّتى، همه مى ميرند و زير خاك پنهان مى شوند و همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود ! خوشا به حال كسى كه از اين دنيا، براى خود توشه ايمان و عمل صالح برگيرد، اين توشه هرگز نابود نمى شود، اين گنجى است پربها كه زندگى جاويد در بهشت را براى او به ارمغان مى آورد. بانوى من! كسى كه پيرو تو است، دنيا در چشمش كوچك است، از دنيا بهره مى گيرد اما دل او از عشق به دنيا خالى است. وقتى در دل من، دنيا بزرگ شد و شيفته دنيا شدم، ديگر به دنيا قانع مى شوم و همه كارهايى كه انجام مى دهم رنگ دنيا را به خود مى گيرد، زيرا بزرگ ترين همّت و آرزوى من، رسيدن به دنيا مى شود، كارهاى من براى رسيدن به دنيا و به خاطر آن است، آن وقت است كه نماز خواندن من هم دنيايى مى شود. عشق دنيا با من چنين مى كند كه اگر دعا هم مى كنم و به در خانه خدا هم مى روم، دنيا را مى خواهم، دلبستگى به دنيا چنان مرا شيفته مى كند كه خدا را هم براى دنياى بيشتر مى خواهم. ولى اگر محبّت دنيا از دلم بيرون رفت و من ارزش خود را دانستم، آن وقت ديگر زندگى من عوض مى شود و همه كارهاى من رنگ خدايى مى گيرد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 * * * بانوى من! وقتى كه پيامبر از دنيا رفت، همه مردم بايد از على(ع) پيروى مى كردند زيرا اطاعت از امام بر همه واجب است. ولى مردم آن روزگار امام زمان خود را تنها گذاشتند و غربت او را رقم زدند. آن وقت بود كه تو با تمام توان به ميدان آمدى و از امام خويش دفاع كردى. تو در اين راه با چه سختى ها و مصيبت هايى روبرو شدى، دشمنان به خانه ات هجوم آوردند و خانه ات را آتش زدند، امّا باز هم تو دست از آرمان خويش برنداشتى. تا آنجا كه جان داشتى از امام خويش حمايت كردى. تو به شيعيانت درس بزرگى دادى. ما پيامِ تو را از ياد نمى بريم، ما امام زمان خويش را فراموش نمى كنيم، اين ميراثى است كه از تو به ما رسيده است، ما ميراث مادر خويش را پاس مى داريم. ما همه براى شنيدن صداى آقاى خويش بى قرار شده ايم و چشم به راه آمدنش هستيم. بانوى من! به نام زيباى تو سوگند ياد مى كنيم تا جان در تن داريم با صلابتى هر چه بيشتر، سرود مهر امام زمان خويش را زمزمه كنيم، تا رمق در بدن داريم، محبّت او را بر دل هاى مردمان، پيوند بزنيم. تا نفس در سينه داريم، عاشقانه از ظهورش دم مى زنيم و ياران استوارش را يار راه مى شويم و سرود جان بخش برپايى دولتش را فرياد مى زنيم. به نام زيبايت قسم كه با دستانى در هم فشرده و گام هايى همراه شده، در راه مهدى تو قدم برمى داريم! 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اى فاطمه! اين درخواست ما از توست كه ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كنى تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت و دوستى تو، پاك شده ايم. اين تمنّاى ما از توست. خدا به تو مقامى داده است كه حلقه وصل بين شيعيان و نبوّت و امامت هستى! تو از شيعيان دستگيرى مى كنى و آنان را به سرچشمه نبوّت و امامت مى رسانى. فرشتگان تو را در آسمان "حانيه" و "منصوره" ناميده اند. تو هم دلسوز شيعيان هستى و هم يارى كننده آنان. خدا تو را نسبت به شيعيان مهربان تر از همه قرار داده است، شيعيان به يارى و مدد تو مراحل كمال را طى مى كنند. مقام نبوت و امامت آن قدر بالا است كه افرادى همانند من نمى توانند به آن وصل شوند. من نياز به يارى تو دارم، خدا تو را در اوج مهربانى و دلسوزى آفريده است، اگر من واقعاً پيرو تو باشم، تو دست مرا مى گيرى و مرا به پيامبر و امام وصل مى كنى. * * * اين يك قانون است: عاشق نمى تواند دورى يار خويش را تحمّل كند، او تلاش مى كند هرطور هست به وصال دلبر برسد و آنگاه با نگاهى قلب خويش را آرام كند. آن مرد نيز عاشق شده بود، حكايت او شنيدنى است: او در شهر مدينه زندگى مى كرد و مشغول كسب و كار بود تا بتواند لقمه نانى براى زن و بچّه اش تهيّه كند. او محبّت عجيبى به پيامبر داشت و براى همين، گاهى از خود بى خود مى شد و ديگر دستش به كار نمى رفت. او كار و كسب خويش را رها مى كرد و به سوى مسجد پيامبر مى رفت و خدمت آن حضرت مى رسيد. وقتى نگاهش به پيامبر مى افتاد، دلش آرام مى گرفت، او هيچ گاه از ديدن پيامبر، سير نمى شد، وقتى دلش قرار مى گرفت به محلّ كار خويش برمى گشت، امّا باز دلش تنگ مى شد. دلش، هواى يار را مى كرد. او نمى دانست چه كند؟! كار و كسب را رها مى كرد و دوباره به سوى مسجد مى شتافت ... يك روز او با خود فكر كرد: "اكنون در مدينه زندگى مى كنم و فاصله من تا مسجد پيامبر زياد نيست، با اين حال، طاقت دورى پيامبر را ندارم، پس روز قيامت من چه خواهم كرد؟! معلوم نيست كه من در كجا باشم؟ شايد جايگاه من به دليل گناهانم، در دوزخ باشد و شايد هم خدا به من رحم كند و گناهانم را ببخشد و در بهشت جايم دهد، ولى من كجا و پيامبر كجا؟ يارم در بالاترين مقام و جايگاه بهشتى منزل خواهد نمود، اگر دلم براى او تنگ شود و بخواهم او را ببينم چه بايد كنم؟". او مدّت ها اين غصّه را به دل داشت... سرانجام يك روز تصميم گرفت تا اين حال خويش را براى پيامبر بازگو كند. به مسجد رفت، ياران پيامبر، گرداگرد ايشان حلقه زده بودند، سلام كرد و جواب شنيد، او مقدارى صبر كرد، سپس از فرصت استفاده كرد و با پيامبر اين چنين گفت: "اى رسول خدا ! روز قيامت وقتى شما در بالاترين جايگاه قرار بگيريد، من چگونه دورى شما را تحمّل كنم؟". پيامبر با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفت و جوابى نداد. بعد از مدّتى، جبرئيل آيه 69 سوره نساء را براى پيامبر نازل كرد: (وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا): "كسى كه از خدا و پيامبر اطاعت كند، در روز قيامت، همنشين پيامبران، صدّيقان، شهدا و نيكوكاران خواهد بود و آنان دوستان بسيار خوبى هستند". بعد از لحظاتى، پيامبر آن مرد را صدا زد و اين آيه را برايش خواند و به او بشارت داد. آن مرد فهميد كه در روز قيامت در كنار پيامبر خواهد بود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در اين آيه دقّت مى كنم، خدا بندگان خوب خود را به همنشينى با چهار گروه زير وعده داده است: گروه اوّل: پيامبران كسانى كه خدا آنان را براى هدايت انسان ها فرستاد كه گل سرسبد پيامبران، حضرت محمّد(ص) است. گروه دوم: صدّيقان كسانى كه سراسر وجودشان راستى و درستى است، آنان با عمل و كردار، راستگويى خويش را به اثبات مى رسانند. گروه سوم: شهدا كسانى كه در راه دين خدا جان خود را فدا كردند و از هستى خود، گذشتند. گروه چهارم: نيكوكاران بندگان خوب خدا كه به قرآن و سخن پيامبر عمل كردند، آنان بعد از پيامبر ولايت على(ع) و امامان معصوم را پذيرفتند، منظور از نيكوكاران، شيعيان على(ع)مى باشند. * * * بانوى من! تو و پدر تو و دوازده امام و پيامبران، همگى از مقرّبان درگاه خدا مى باشيد. من از تو مى خواهم كه مرا به پيامبر و حضرت على(ع)ملحق كنى! اين حديث امام صادق(ع) است كه فرمود: "شيعه ما اگر تقوا پيشه كند و از گناه دورى كند با ما و در درجه ما مى باشد". اين وعده شماست و وعده شما حق است، كسى كه واقعاً شيعه شما باشد، چنين جايگاهى دارد. * * * آيا من شايستگى اين مقام را دارم؟ آيا من شيعه واقعى شما هستم؟ جايى كه حضرت ابراهيم(ع)آرزو دارد شيعه شما باشد، من چگونه جرأت كرده ام چنين آرزويى بنمايم؟ اين زيارت نامه را امام جواد(ع)به من ياد داده است. مى دانم سراپا عيب و نقص هستم، من خودم مى دانم شايسته اين مقام نيستم، براى همين از تو مى خواهم مرا يارى كنى، دستم را بگيرى و به اذن خدا اين شايستگى را به من بدهى تا در روز قيامت كنار شما باشم! * * * 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 سخن از ابراهيم(ع) به ميان آمد، در آيه 83 سوره صافّات چنين مى خوانم: (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ). قبل از اين آيه، قرآن از حضرت نوح(ع) سخن مى گويد، اين آيه مى گويد: ابراهيم(ع) يكى از پيروان نوح(ع) بود كه در راه او قدم برداشت و براى يكتاپرستى تلاش كرد. اين معنايى است كه از ظاهر اين آيه به دست مى آيد. ولى اين آيه معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بَطن قرآن" ياد مى كنيم. "بطن قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است. جابرجُعفى يكى از ياران امام صادق(ع) بود، روزى او به ديدار امام آمد و اين آيه را خواند و از آن حضرت خواست تا آن را تفسير كند. امام صادق(ع) در جواب به او چنين فرمود: روزى خدا پرده ها را از جلوى چشم ابراهيم(ع) كنار زد و او به آسمان نگاه كرد و عرش خدا را ديد. ابراهيم(ع) در عرش خدا چهارده نور را ديد، پس چنين گفت: "بارخدايا ! اين نورها چيست؟". خدا به او چنين وحى كرد: "اين نور محمّد و آل محمّد است". خدا نام محمّد و على و فاطمه(عليهم السلام) (و يازده امامى كه از نسل آنان هستند) را براى ابراهيم(ع)بيان كرد. ابراهيم(ع) آن روز فهميد كه راز اين چهارده نور چيست. بعد از آن، ابراهيم(ع) نورهايى را ديد كه در اطراف اين چهارده نور قرار دارند. ابراهيم(ع)سؤال كرد: ــ بارخدايا ! اين نورهايى كه در اطراف آن چهارده نور هستند، چيست؟ ــ اين ها، نور شيعيان على(ع)مى باشند. ــ بارخدايا ! مرا هم از شيعيان على(ع)قرار بده ! اين دعاى ابراهيم(ع) بود و خدا دعاى او را مستجاب كرد. سخن امام صادق(ع) در اينجا به پايان رسيد، جابرجُعفى يك بار ديگر اين آيه را خواند: "ابراهيم يكى از شيعيان و پيروان او بود". جابرجُعفى فهميد كه معناى آيه طبق سخن امام صادق(ع)چنين مى شود: "ابراهيم(ع)يكى از شيعيان و پيروان على(ع) بود". بانوى من! اكنون مى فهمم كه شيعه شما بودن، مقامى بس بزرگ است تا آنجا كه ابراهيم(ع) از خدا مى خواهد كه شيعه شما باشد، من از تو مى خواهم كه مرا در زمره شيعيان خود قرار بدهى! * * * شيعه واقعى شما چه جايگاهى دارد؟ يك روز پيامبر رو به حضرت على(ع)نمود و به او چنين فرمود: اى على! شيعيان تو در سه جا خوشحال خواهند بود: در لحظه جان دادن، در قبر و در روز قيامت. وقتى كه عزرائيل براى گرفتن جانشان بيايد، آنها مرا زيارت خواهند كرد، وقتى پيكرشان در قبر گذاشته شود و فرشتگان براى سؤال و جواب آنان بيايند، تو به كمك آنها خواهى رفت، وقتى در روز قيامت از هر گروهى بخواهند همراه امام خود باشند، شيعيان تو در كنار تو جمع خواهند شد. اى على! روز قيامت تو در كنار حوض كوثر مى ايستى و هر كس را بخواهى سيراب مى كنى و دشمنان خويش را از آب كوثر دور مى سازى! اى على! بهشت مشتاق تو و شيعيان تو مى باشد و فرشتگان همواره براى آمرزش گناهان شيعيان تو دعا مى كنند. پرونده اعمال شيعيان تو هر روز جمعه به دست من مى رسد و به كردار نيك آنها دلشاد مى شوم و براى گناهان آنها طلب بخشش مى كنم. سخن پيامبر در اينجا به پايان مى رسد. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 شيعه شما چه جايگاهى دارد؟ اَصبَغ يكى از ياران حضرت على(ع)بود، او يك روز آيه 89 سوره نَمل را خواند: آنجا كه قرآن مى گويد: (وَ هُم مِّن فَزَع يَوْمَئِذ ءَامِنُونَ): "و آنان از ترس روز قيامت در امان هستند". اَصبَغ با خود گفت: اين آيه درباره چه كسانى سخن مى گويد؟ او پاسخى براى اين سؤال نداشت، براى همين به سوى مسجد كوفه حركت كرد تا اين سؤال را از حضرت على(ع)بپرسد. وقتى نزد امام رسيد سلام كرد و سؤال خود را پرسيد. امام به او فرمود: اى اصبغ! سؤال خوبى پرسيدى! كسى تا به حال تفسير اين آيه را از من نپرسيده است. اى اصبغ! وقتى اين آيه نازل شد، من همين سؤال را از پيامبر پرسيدم. پيامبر رو به من كرد و گفت: اى على! همين سؤال را من از جبرئيل پرسيدم و او به من چنين پاسخ داد: "اى محمّد! روز قيامت كه بر پا شود، خدا شيعيان على را همراه تو و همراه خاندانت محشور مى كند و آنان را از ترس روز قيامت ايمن مى سازد".52 در روز قيامت، ترس و اضطراب براى كسى كه كنار پيامبر و امام مهربان خويش است، معنايى ندارد! آرى، چنين كسى در كمال آرامش خواهد بود و روز قيامت براى او، روز شادابى و نشاط خواهد بود. * * * در روز قيامت خدا پرچمى را به دست حضرت على(ع)مى دهد كه نام آن "لِواءُ الحَمد: پرچم ستايش" است. هر كس كه دور اين پرچم قرار گيرد، مى تواند به سلامت از پل صراط عبور كند. در آن روز شيعيان، دور آن پرچم جمع مى شوند و به سلامت از پل صراط عبور مى كنند. هنگامى كه شيعيان مى خواهند از روى پل صراط عبور كنند، يكى از فرشتگان صدا مى زند: "اى آتش جهنّم! خاموش شو!" آنگاه به اذن خدا، شعله آتش فروكش مى كند. * * * يكى از ياران امام صادق(ع) از آن حضرت سؤال كرد كه جان دادن شيعيان چگونه خواهد بود. امام در پاسخ به او گفت: وقتى لحظه مرگ شيعه ما فرا مى رسد، عزرائيل نزد او مى آيد و به او چنين مى گويد: "اى مؤمن ! چشم خود را باز كن ! اين پيامبر است كه به كنار تو آمده است، نگاه كن! على، فاطمه، حسن، حسين و ديگر امامان(عليهم السلام) به ديدن تو آمده اند". پس مؤمن چشم خود را باز مى كند و مى بيند كه چهارده معصوم(عليهم السلام)در كنار اويند. آن گاه صدايى به گوش او مى رسد. فرشته اى از طرف خدا اين پيام را بيان مى كند: "اى بنده من ! به سوى خداى خود باز گرد تا با بندگان خوب من همراه باشى و وارد بهشت من گردى". اين گونه است كه شيعه شما، مرگ را در كام خود شيرين مى يابد و عاشق مرگ مى شود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! اكنون كه دانستم كه در لحظه جان دادن شيعيان، تو به ديدن آنها مى آيى، از تو مى خواهم مرا در زمره محبّان واقعى خود قرار دهى، خوشا به حال كسى كه فاطمى باشد! اگر لطف كنى مرا به اين آرزويم برسانى، مرگ براى من از هر چيز لذّت بخش تر خواهد بود، لحظه مرگ، اشك شوق وصال بر چشم من خواهد نشست، شما مى دانيد كه من يك عمر به عشق شما زندگى كردم و شوق ديدارتان را داشته ام. در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم***بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم آرى، زندگى فقط با محبّت و عشق تو دلنشين مى شود و مرگ و جان دادن هم با حضور تو از عسل شيرين تر ! بانوى من! شنيده ام روز قيامت، فرشته اى صدا مى زند: "اى مردمان! چشم هاى خود را فرو گيريد كه فاطمه(س) مى خواهد به سوى بهشت برود". تو به سوى بهشت حركت مى كنى، ولى نزديك پل صراط مى ايستى و از خدا مى خواهى كه به تو اجازه دهد تا دوستانت را از آتش جهنّم آزاد گردانى. تو هرگز دوستان خود را تنها رها نمى كنى و آنان را از ياد نمى برى. و خدا در پاسخ تو چنين مى گويد: "اى فاطمه! امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر!". چه شكوهى دارد آن روز! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم... 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اى فاطمه! اى بانوى كرامت! آرزوى ما اين است كه ما را به پيامبر و حضرت على(ع) ملحق كنى، اگر ما به اين آرزو برسيم به خود مژده مى دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. به راستى كه ولايت و دوستى شما خاندان، همانند كيميا است و مى تواند مس وجود را طلا كند. من گناهان زيادى دارم و به خاطر اين گناهان از عذاب مى ترسم، امّا اگر شما مرا شفاعت كنيد و به من نظرى كنيد، خدا گناه مرا مى بخشد. شما برگزيدگان خدا هستيد و او شفاعت شما را مى پذيرد. شفاعت شما مى تواند وجود مرا پاك كند و مرا به اوج سعادت و رستگارى برساند. با ولايت شما مى توانم مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى كنم. آنان كه در جستجوى كمال هستند بايد به سوى شما رو كنند، شما خاندان پاكى و طهارت هستيد، آيه تطهير درباره شما نازل شده است. به حكم آن آيه، شما خودتان پاك هستيد، براى همين شما مى توانيد ديگران را از گناهان و عيب ها پاك گردانيد. مناسب است كه از آيه تطهير سخن بگويم: * * * بانوى من! روزى از روزها تو به سوى خانه پيامبر رفتى، ظرف غذايى را در دست داشتى، تو غذايى را براى پدر آماده كره بودى. وقتى به در خانه پدر رسيدى، در زدى، اُمّ سَلمه در را باز كرد، او همسر پيامبر بود، او به تو خوش آمد گفت. تو نزد پدر رفتى، سلام كردى، پيامبر به احترام تو از جا برخاست و جواب سلام تو را داد و از تو سراغ على و حسن و حسين(عليهم السلام)را گرفت. تو به سوى خانه بازگشتى و آنان را خبر كردى تا نزد پيامبر بيايند. لحظاتى گذشت، همه شما در كنار پيامبر بوديد، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا زد و به او گفت: مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده! پيامبر عباى خود را برداشت و آن را بر روى شما انداخت و سپس دست خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "خدايا! على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) خاندان من هستند، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى". دستان پيامبر هنوز به سوى آسمان بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 33 سوره اَحزاب را نازل كرد: (إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ): "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند". لبخند بر چهره پيامبر نشست، او بسيار خوشحال بود و خدا را شكر كرد كه دعاى او را مستجاب نمود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! هر كس كه به شما نزديك شود از اين پاكى بهره مى برد، اگر گناه دارد به بركت شما گناهانش بخشيده مى شود، سپس در مراحل كمال گام برمى دارد و وجودش از زشتى ها و نقص ها پاك مى گردد. زندگى واقعى در سايه ولايت و دوستى شما معنا پيدا مى كند، زندگى با ولايت شما، زندگى با پاكى است. به راستى، زندگى واقعى چيست؟ آيا زندگى، همان زنده بودن است؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟ زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها! خدا انسان را آفريد و خوب مى داند چه آفريده است، او در انسان حسّ كمال گرايى را قرار داده است، زنده بودن هيچ گاه، انسان را سير نمى كند، انسانى كه فقط زنده است، همواره به دنبال چيزى مى گردد، گمشده انسان همان زندگى است! خدا به همه فرشتگان دستور داد تا بر آدم(ع) سجده كنند و انسان را گل سر سبد جهان قرار داد، اين ارزشِ انسانى است كه زندگى را يافته است. خدا در آيه 24 سوره اَنفال همه را اين گونه به زندگى فرا مى خواند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ...): ""اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى من و پيامبر، شما را به سوى چيزى فرا مى خوانيم كه به شما زندگى مى بخشد، ما را اجابت كنيد". يكى از ياران امام صادق(ع) نزد آن حضرت رفت و از او درباره تفسير اين آيه پرسيد، او مى خواست بداند خدا و پيامبر، مردم را به چه چيزى دعوت كرده اند. امام صادق(ع) در پاسخ به او چنين گفت: "اين آيه، درباره ولايت على(ع) نازل شده است". جواب امام صادق(ع) كوتاه بود و پرمعنا! آرى، خدا و پيامبر مردم را به ولايت على(ع) دعوت مى كنند، اين ولايت على(ع) است كه به آنان زندگى مى بخشد. * * * بانوى من! ولايت شما آبِ پاكِ پاك كننده است، آبى كه جان ها را شستشو مى دهد و وجود مرا به طهارت مى كشاند. هر وقت كه من شما را ياد مى كنم و در دل خود، شيرينى محبّت شما را احساس مى كنم به سوى پاكى رفته ام، ياد شما يعنى پاك شدن! نزديك شدن به شما يعنى ارزش پيدا كردن! من هرگز ماجراى "حُرّ" را از ياد نمى برم، صبح عاشورا او در قعر تاريكى ها و سياهى ها بود، او همان كسى بود كه راه را بر امام حسين(ع)بسته بود. او در يك لحظه تصميم گرفت توبه كند و به يارى امام زمان خويش بشتابد، او با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست گرفت و آرام آرام به سوى فرات رفت، همه خيال مى كردند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او فرمانده چهار هزار سرباز بود كه همه در مقابل او تعظيم مى كردند. او آن قدر رفت كه از سپاه كوفه دور شد. سپس سريع بر روى اسب نشست و به سوى اردوگاه امام پيش تاخت. وقتى نزديك شد، شمشير خود را به زمين انداخت و آرام آرام به سوى امام رفت و گفت: " سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند؟". امام در پاسخ به او گفت: "سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است".62 آرى، هر كس همانند حُرّ به ولايت شما ايمان آورد، سعادتمند مى شود، ولايت شما، همه سياهى ها و تاريكى ها را در يك لحظه شستشو مى كند و وجود انسان را پاك كرده و به او، مقامى بس بزرگ مى دهد، اين اثر ولايت شماست. به راستى چگونه شد كه حُرّ اين سعادت را پيدا كرد؟ بر اين باورم كه او به خاطر احترامى كه از نام تو گرفت، اين چنين سعادتمند شد. وقتى او راه را بر امام حسين(ع) بست، امام به او رو كرد و گفت: "مادرت به عزايت بنشيند. از ما چه مى خواهى؟". او در پاسخ گفت: "اگر فرزند فاطمه نبودى، جوابت را مى دادم، امّا چه كنم كه مادر تو دختر پيامبر است. من نمى توانم نام مادر تو را جز به خوبى ببرم". 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 دور شدن از شما يعنى غفلت از آبِ حيات. هر چقدر من از شما دور شوم و شما را از ياد ببرم، دچار سياهى ها مى شوم و روح من آلوده مى شود، ياد شما و ولايت شما تنها راه نجات و پاكى من است. خدا ولايت شما را باعث پاكيزگى اخلاق و پاكى روح بندگان خود قرار داده است. شيعيان واقعى به خاطر ولايت شما، قلب هايى پاك و اخلاق و كردار زيبا دارند، آنان به خوبى ها و مقام والاى شما ايمان دارند و محبّت شما را با هيچ چيز ديگرى عوض نمى كنند. * * * اكنون از خدا مى خواهم كه مرا بر راه شما پابرجا بدارد، از او مى خواهم تا زنده هستم و نفس مى كشم، تا جان دارم بر ولايت و دين شما ثابت قدم بمانم و هرگز در من لغزش و انحرافى پيش نيايد. از خدا مى خواهم كه توفيق اطاعت از شما را به من عنايت كند و در روز قيامت شفاعت شما را نصيبم گرداند. بار خدايا! مرا از بهترين شيعيان و پيروان واقعى اين خاندان قرار بده! به من كمك كن تا سخنان و كلام آنان را نشر بدهم و راه آنان را بروم و در روز قيامت هم مرا با آنان محشور نما، آن روزى كه هر گروهى را با امام و رهبر خودشان محشور مى كنى، مرا با اين خاندان محشور نما! * * * در اينجا، قسمت سوم زيارت نامه را تكرار مى كنم: فَاِنَّا نَسْأَلُكِ اِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إلاّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا بِهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ. پس اگر ما ولايت تو را پذيرفته ايم، از تو مى خواهيم به خاطر پذيرش ولايتت، ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كنى تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. * * * بانوى من! تو در حقّ من لطف فراوان كردى و به اذن خدا چنين خواستى كه اين كوچك ترين محبّ تو برايت بنويسد، كاش يك نفر مى گفت من چگونه از تو تشكر كنم! پایان التماس دعا 🙏 🏴🏴 @shohada_vamahdawiat