eitaa logo
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
415 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
توضیحات : «نغمه ملکوتی عشاق را جز عاشق نمی‌تواند بفهمد اگر عاشق باشی خواهی دید که نغمه پرندگان وادی عـشـق چیزی جز #شـهـادت نیست»
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز دوباره شب جمعه شد و باز بی قرار یار، باز لحظه ی شهادت و باز این دست های تنهای بی قرار. غم ظهور و نیامدنت بس نبود عزیزِ جان؟ این درد جانسوز هم بر آن اضافه شد و لبریز شد کاسه ی صبر جان. پس از این دیگر شب های جمعه هیچ وقت مثل گذشته نخواهد بود... ساعت ۱:۲۰ دقیقه بامداد جمعه... 😞💔 جانان بگو پس نوبت ما کی میرسد؟ دنیا بدون تو دیگر جای قشنگی نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو الهی🤲 امروز به برکت صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان پاک و مطهرش (ع) به من و همه ی عزیزانم و همه ی مردم سرزمینم خیر و برکت و آرامش و سلامتی و رزق و روزی فراوان و حلال عطا فرما🤲 ان شاء الله🤲 🍃🌹اَللّهمّ صلِّ علی 🍃🌹محَمّد وآل مُحَمَّد 🍃🌹وَعجِّّل فرجهُم
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ پدر مهربان ما صبحت بخیر ✋❤️ دنیاے ما دیگر چیز با ارزشے ندارد براے امید داشتن که صبح‌ها به امیدش برخیزے مولاے غریبم من تنها به امید سلام به شما هر روز چشم باز مے‌کنم . آقاجانم انتظار میکشیم آنچنان که پرنده پرواز را شب روز را روز شب را و سکوت فریاد را ... انتظار میکشیم آنچنان که خفتگان‌ بیدارے را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار میکشیم ای وعده ی تضمین شده ی خدا السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه...🤚 در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... لب‌ها معطر است سلامٌ علی الحسین عالم معطر است سلامٌ علی الحسین... ❤️✋ 🤲
🟠 نوزده سالم بود که با یک جانباز هفتاد درصدی ازدواج کردم ... تیر دوشکا از شکمش رد شده بود و از پشتش در آمده بود این کار باعث سوختن نخاع و خرد شدن مهره هایش شده .بود نصف رودهاش هم از بین رفته بود. نفس تنگی داشت و هر چند وقت یک بار ریه هایش آب برمی داشت و باید می رفت بیمارستان تا آبهای اضافه تخلیه شود وضعیت کلیه هایش بیشتر از همه چیز نگران کننده بود باید مرتب دیالیز میشد مهدی خیلی بد رگ است. برای وصل کردن سرم و دیالیز شدن همیشه دستهایش را سوراخ سوراخ می کردند تا رگ پیدا کنند. هفته ای چهار بار دیالیز می،شد برای همین دکترها برایش رگ مصنوعی زیر پوستی شنت گذاشتند یک روز برای خرید از خانه بیرون رفته بودم وقتی برگشتم در جا خشکم زد تخت و رختخواب و حتی دیوار پر از خون بود. دستش خونریزی کرده بود و رنگ به رو .نداشت تا چشمش به من افتاد به زور لبخند زد و گفت کمی خونریزی کرده ام چیزی نیست من هم خودم را نباختم و با خنده ای از جنس لبخندهای خودش گفتم چیزی نیست دستش را محکم بستم که ناگهان خون توی صورت هر دویمان فواره زد... حمام رفتن مهدی خیلی سخت بود می مُردم و زنده میشدم توان حرکتش را نداشتم و با برانکارد به حمام می بردمش مهدی رختخواب را از درد توی دستش مچاله می کرد و صدایش در نمی آمد تا من ناراحت نشوم . دکترها می گفتند با وضعیت مهدی امکان بچه دار شدن .نیست برای همین کودکی را به فرزندی قبول کردیم ولی خیلی زود فهمیدیم که بچه معلولیت ذهنی دارد و مشکل من دوچندان شد تا اینکه از بنیاد شهید آمدند و آن دختر را به بهزیستی منتقل کردند و...
🟠 ... فکر می‌کردیم دست یا پای پدرم قطع شده است اما وقتی وارد بیمارستان شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهیم. ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. رجب ۲۰ روز در تبریز و ۱۸ ماه در تهران بستری بود و در این مدت حتی یکبار هم صدای او را نشنیدیم با صورت باندپیچی نمی توانست صحبت کند و تکلم او در این مدت تنها از طریق نوشتن بود. ۲۴ بار عمل روی صورتش انجام شد صورتش بعد از اینکه مرخص شد و به منزل آمد مدام عفونت میکرد. شرایط سختی را گذراندیم، خصوصاً مادرم روزهای سختی داشت. در هر یک از این عملها یک تکه پوست از دست پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند میزدند. از پوست سرش محاسنش را درست کردند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد. فک بالای رجب از بین رفته بود و صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده میشد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش ؛ آن هم ؛ از فاصله ی نزدیک می دید. آن قدر وضع بابا رجب وخیم بود که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی اش میشوند یک ملحفه سفید روی او میکشند و گوشه سالن رهایش میکنند تا تمام کند ولی گویا یک پزشک جراح از کنارش رد میشود وضعیت او را میبیند و میگوید من او را مداوا میکنم. رجب ۲۸ سال نتوانست سر سفره با خانواده غذا بخورد و اکثرا به خاطر وضعیت ظاهری اش در منزل بود و بیرون نمی رفت و...