eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
219 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود : « با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم » او کرد تا شبیه شد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 این عکس ، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند ، یکی از انگیزترین و در عین حال حماسی ‌ترین لحظات فکه ، ماجرای حنظله است . 300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ . ساعتهای آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست ، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید : رفت ، هم رفت ، باطری بی‌سیم دارد می‌شود ، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند ، من هم می کنم . که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به صورت می ‌ریخت ، گفت : بی‌سیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم . 📚 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🕊🌴🌹🌴🕊🌷 خواب يكي از همرزمان ۴۸ ساعت قبل از با ماشيني كه به دستور وي از لجستيك لشكر به بنده واگذار شده بود با به مقر لشكر در سردشت آمديم. شب خاطره‌انگيزي را با هم سپري كرديم، فرداي آن شب از بنده كليد ماشين را خواست، به ایشان گفتم «اين ماشين هم مثل موتور در جزيره مجنون نشود». در جزيره مجنون يك موتور داشتم و آن‌ را در اختيار هيچ كسي قرار نمي‌دادم، هر كسي كه پيش مي‌رفت تا وي وساطت كند كه موتور را به او بدهم، نتيجه‌اي نداشت. شرايط به همين منوال سپري ‌شد تا اينكه در عمليات خيبر در جزيره مجنون متوجه شدم كه موتور نيست. به سرعت پيش رفتم و جريان را با او در ميان گذاشتم. او به من گفت «نگران نباش، به موتور احتياج داشت، به همين دليل از من خواست كه آن موتور را به او دهم و من هم نتوانستم حرفش را رد كنم و موتور را به او دادم». بعد از چند ساعت متوجه شديم كه بر اثر اصابت خمپاره‌، روي موتور به رسيده است. با درخواست كليد ماشين را به وي دادم و خودم به مهاباد آمدم، نصف شب يكي از بچه‌هاي شاهرود خوابي ديده بود كه رژيم بعث، لشكر را بمباران كرده است و همه بچه‌ها ايستاده‌اند و قلب‌هايشان آتش گرفته است. صبح آن روز به سراغ يكي از بچه‌هايي كه تعبير خواب مي‌دانست رفتیم و او گفت: «قرار است بلايي به سر لشكر بيايد، برويد صدقه جمع كنيد و دعاي رفع بلا را بخوانيد». كمتر از چند ساعت متوجه شديم كه و برادرش در همان ماشيني كه ۲ روز قبل از بنده تقاضا كرده بودند به رسيدند و خبر تمام قلب‌ها را آتش زد و خواب آن رزمنده تعبير شد... 🌹 🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
قسمتی از سخنرانی در عملیات رمضان: «همین بسیجی‌های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه‌اش غوغا می‌کند صبح که می‌روی توی این بیابان شرق بصره همین‌طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته... این‌ها را کی‌زده؟ همین بسیجی کوچولو» عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار 🌷 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود : « با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم » او کرد تا شبیه شد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴 عصر روز چهارشنبه سوم اسفند ۱۳۶۲ دشت محوطۀ قرارگاه فرعی فتح ساعاتی پیش از «عملیات خیبر» 🌷 برای ادای عصر، آمادۀ گرفتن شده است
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش‌بینی‌های محسن درست از آب در می آید، بی‌سیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند هم‌چنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد. یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بی‌سیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند». گفت: « سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم». همین موقع گوشی بی‌سیم را از گرفت. صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ...» صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است. گوشی بی‌سیم را توی مشت خود فشرد. چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: « ، خوشا به سعادتت! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 این عکس، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند، یکی از و در عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه، ماجرای حنظله است. 300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ. ساعتهای آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید: رفت، هم رفت، باطری بی‌سیم دارد می‌شود، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند، من هم می کنم. که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود، همان‌طور که به صورت می ‌ریخت، گفت: بی‌سیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت: سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید: همان‌طور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم. 📚 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🕊🌴🌹🌴🕊🌷 خواب يكي از همرزمان ۴۸ ساعت قبل از با ماشيني كه به دستور وي از لجستيك لشكر به بنده واگذار شده بود با به مقر لشكر در سردشت آمديم. شب خاطره‌انگيزي را با هم سپري كرديم، فرداي آن شب از بنده كليد ماشين را خواست، به ایشان گفتم «اين ماشين هم مثل موتور در جزيره مجنون نشود». در جزيره مجنون يك موتور داشتم و آن‌ را در اختيار هيچ كسي قرار نمي‌دادم، هر كسي كه پيش مي‌رفت تا وي وساطت كند كه موتور را به او بدهم، نتيجه‌اي نداشت. شرايط به همين منوال سپري ‌شد تا اينكه در عمليات خيبر در جزيره مجنون متوجه شدم كه موتور نيست. به سرعت پيش رفتم و جريان را با او در ميان گذاشتم. او به من گفت «نگران نباش، به موتور احتياج داشت، به همين دليل از من خواست كه آن موتور را به او دهم و من هم نتوانستم حرفش را رد كنم و موتور را به او دادم». بعد از چند ساعت متوجه شديم كه بر اثر اصابت خمپاره‌، روي موتور به رسيده است. با درخواست كليد ماشين را به وي دادم و خودم به مهاباد آمدم، نصف شب يكي از بچه‌هاي شاهرود خوابي ديده بود كه رژيم بعث، لشكر را بمباران كرده است و همه بچه‌ها ايستاده‌اند و قلب‌هايشان آتش گرفته است. صبح آن روز به سراغ يكي از بچه‌هايي كه تعبير خواب مي‌دانست رفتیم و او گفت: «قرار است بلايي به سر لشكر بيايد، برويد صدقه جمع كنيد و دعاي رفع بلا را بخوانيد». كمتر از چند ساعت متوجه شديم كه و برادرش در همان ماشيني كه ۲ روز قبل از بنده تقاضا كرده بودند به رسيدند و خبر تمام قلب‌ها را آتش زد و خواب آن رزمنده تعبير شد... 🌹 🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود: «با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم». او کرد تا شبیه شد. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴 عصر روز چهارشنبه سوم اسفند ۱۳۶۲ دشت محوطۀ قرارگاه فرعی فتح ساعاتی پیش از «عملیات خیبر» 🌷 برای ادای عصر، آمادۀ گرفتن شده است. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش‌بینی‌های محسن درست از آب در می آید، بی‌سیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند هم‌چنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد. یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بی‌سیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند». گفت: « سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم». همین موقع گوشی بی‌سیم را از گرفت. صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ...» صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است. گوشی بی‌سیم را توی مشت خود فشرد. چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: «، خوشا به سعادتت!.»‌ 🌹 🕊 شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht