eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
219 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💐🕊🌹🕊💐🌷 وقتی که برای اولین بار، را دیدم برایم باور کردنی نبود محو تماشای او شده بودم و با خود می گفتم : این شیر زن ، خداست. به ناگاه چشمم به عکس بزرگی از تو افتاد که دستت را به روی سینه ات گذاشته بودی و عکس درست رو به روی بود. دلم لرزید، با خود گفتم : کاش را نبیند، نمی دانم چرا، ولی وقتی خود را جای گذاشتم دلم سوخت و به یاد آخرین لحظه ای افتادم که خسته بود و خشکی از لبانت می بارید. سعی داشتم آن عکس را از جلوی چشم بردارم ولی خیلی دیر شده بود. تو را دید و به فکر فرو رفت، چشمانش کمی تا قسمتی بارانی شد . بعد از کلاس شنیدم خانمی می گفت: چند هفته ی قبل که به اینجا آمده بود تا چشمش به عکس افتاد اشک از چشمانش سرازیر شد. من داستانهای زیادی از دختران بدحجاب خوانده بودم که تو زندگی آنها را متحول کرده بودی و آنها با شده بودند. در لحظه ای که اجازه ی صحبت با را پیدا کردم این مطلب را به او گفتم و او آرام لبخندی زد و گفت : بله من، خیلی ها را با کرد، خدا را شکر. وقتی خندید دیگر چهره ی پردردش را ندیدم . شاید اگر زنان را _که مورد تاکید تو و دیگر است رعایت کنند کمتر غصه بخورند و بدانند خونِ جگر گوشه هایشان نشده است. از خدا بخواه امروز که روز تولد توست، تولد ، برای زنان سرزمینم باشد. 🌺 🌺 🍀🌸 🌸🍀 🌷💐🕊🌹🕊💐🕊🌹🕊 @shohadasafadasht
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 مهم ترین صفت که داشتند ، بود که به پدر و مادرمون می گذاشت ، هر روز که خونه پدر و مادرمون می آمد، دستشونو می بوسید ، حتی اگه روزی چند بار میومد ، هر چند بار دست اونارو بوس می کرد . یه ویژگی اخلاقی بارز دیگه ای که داشت ، بود که داشت . کاری که انجام می داد هدفش فقط و فقط رضای بود ، هیچکسی نمی فهمید که چه کارایی می کرد ، نیتش فقط خدا بود . توی دوران سربازی پادگانشونو تبدیل کرده بود به . اعتقاد داشت معرفت آدمو بالا می بره . آقا کلا خیلی فعال بود ، از دوران دبیرستان که وارد مؤسسه شد ، اردوهای جهادیشونم شروع شد ، سازی می کردن ، می ساختن ، تو یکی از روستاهایی که رفته بود اونجا می ساختن خوندن را یادشون داده بود و اولین هم به امامت خودش برگزار شد . در زمینه هم خیلی فعال بود ، هم زیاد می خوند و هم خوندنو بین همه ترویج می داد . راوی : . 🥀🕊💐🌹🕊🌹💐🕊🥀 @shohadasafadasht
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 ‌ شب ، زود رفت خوابید . می ترسید خواب بماند . به مامانم سپرده بود بزند ، کوک کرد ، گوشی‌اش را کرد و به من هم کرد بیدارش کنم . ‌طاقتم طاق شد و زدم به آخر . کوک را برداشتم . را از تنظیم زنگ خارج کردم ، تمام ساعت‌های خانه را در آوردم . می خواستم بماند . حدود ساعت سه برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد . ‌ موقع ، از خواب . نقشه‌هایم ، نقشه بر آب شد . او بود و من . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانه‌ی . ناراحت بود ، توی خودش بود . همه بودیم ؛ ولی بر عکس همه ، و . توی این حال شلم شوربای ما می گفت . می‌خواستم لهش کنم . زود ازش کردم و رفتم توی اتاقم . من ماندم و عکسهای . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه می شد دوباره می کردم . روزهای بود... راوی : 🥀🕊🌹🏴🌹🏴🌹🕊🥀 @shohadasafadasht
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 بهش گفتم : از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی ، برام بگو . آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید راهش رو بری تا بشناسیش ! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی . بعد از ، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای . باورم نمی شد رو پشت سر بخوانم ، به فاصله یک و نیم متری . از این بالاتر که بروی مجروح را بگیری و ببوسی و را در سالمش فشار بدهد و بفرمایند : بشی ! همانجا به گفتم : تو دادی و به عمل کردی ، منم شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش نشم . 📚 برگرفته از کتاب روایت هایی از زندگی 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 فرازی از وصیت نامه از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است. : یکی از اقوام 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 @shohadasafadasht
🥀💐🕊🌷🕊💐🥀 یک ساعت قبل از اینکه اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که دارد به می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم. تا با خداحافظی کنم . ما خیلی و می‌کردیم اما واقعاً بود و به‌سوی رفت. راوی : شادی روح و 🥀💐🕊🌷🕊💐🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 مهم ترین صفت که داشتند ، بود که به پدر و مادرمون می ذاشت ، هر روز که میومد خونه پدر و مادرمون ، دستشونو می بوسید ، حتی اگه روزی چند بار میومد ، هر چند بار دست اونارو بوس می کرد . یه ویژگی اخلاقی بارز دیگه ای که داشت ، بود که داشت . کاری که انجام می داد هدفش فقط و فقط رضای بود ، هیچکسی نمی فهمید که چه کارایی می کرد ، نیتش فقط خدا بود . توی دوران سربازی پادگانشونو تبدیل کرده بود به ، اعتقاد داشت معرفت آدمو بالا می بره . آقا کلا خیلی فعال بود ، از دوران دبیرستان که وارد مؤسسه شد ، اردوهای جهادیشونم شروع شد ، سازی می کردن ، می ساختن ، تو یکی از روستاهایی که رفته بود اونجا می ساختن خوندن یادشون داده بود و اولین هم به امامت خودش برگزار شد . در زمینه هم خیلی فعال بودن ، هم زیاد می خوند و هم خوندنو بین همه ترویج می داد . راوی : کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش‌بینی‌های محسن درست از آب در می آید، بی‌سیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند هم‌چنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد. یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بی‌سیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند». گفت: « سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم». همین موقع گوشی بی‌سیم را از گرفت. صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ...» صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است. گوشی بی‌سیم را توی مشت خود فشرد. چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: « ، خوشا به سعادتت! »‌ 🌹 🕊 شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 در ارديبهشت 1360 طرح آزادسازي ارتفاعات بازي‌دراز در دستور كار قرار مي گيرد . نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد و در آنجا رابطه صميمانه با خلبان پيدا مي كند. در اين عمليات فرماندهي محور چپ به واگذار مي شود و فرماندهي محور سمت چپ نيز توسط « محسن حاجي بابا » صورت مي پذيرد. در اين عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق مي شود با تعداد اندك نيرو 350 نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد. در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد. موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي گويد: من هرچه بيشتر درد مي كشم، بيشتر لذت مي برم، حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك مي شوم. او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود، دلتنگي دوري از جبهه به سراغش مي آيد و او هنوز بهبودي كامل نيافته به جبهه‌ی گيلانغرب باز مي گردد و فرماندهي عمليات سپاه سرپل ذهاب را بر عهده مي گيرد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش‌بینی‌های محسن درست از آب در می آید، بی‌سیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند هم‌چنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد. یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بی‌سیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند». گفت: « سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم». همین موقع گوشی بی‌سیم را از گرفت. صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ...» صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است. گوشی بی‌سیم را توی مشت خود فشرد. چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: «، خوشا به سعادتت!.»‌ 🌹 🕊 شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 در ارديبهشت 1360 طرح آزادسازي ارتفاعات بازي‌دراز در دستور كار قرار مي گيرد. نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد و در آنجا رابطه صميمانه با خلبان پيدا مي كند. در اين عمليات فرماندهي محور چپ به واگذار مي شود و فرماندهي محور سمت چپ نيز توسط «محسن حاجي بابا» صورت مي پذيرد. در اين عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق مي شود با تعداد اندك نيرو 350 نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد. در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد. موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي گويد: من هرچه بيشتر درد مي كشم، بيشتر لذت مي برم، حس مي كنم از اين طريق به خدا نزديك‌تر مي شوم. او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود، دلتنگي دوري از جبهه به سراغش مي آيد و او هنوز بهبودي كامل نيافته به جبهه‌ی گيلانغرب باز مي گردد و فرماندهي عمليات سپاه سرپل ذهاب را بر عهده مي گيرد. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht