🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹
🥀 #مثل_شهدا
🥀 #شهید_امیر_حاج_امینی
🌹 #شهیدحاج_امینی خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی .
#بیسیم_چی_شهید_پوراحمد
🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتش اینطور معروف بشه.
🌹 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
🌹 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها، و #دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو #پیشانیش و می گفت :
#من_خاک_پای_شماهام
🥀 #سالروزشهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌹
🌹🏴🕊🌷🕊🏴🌹
اصلا #رقیه نه ، مثلاً دختر #خودت ...
یک شب میان #کوچه بماند ، چه می شود؟
اصلا بدون کفش ، توی #بیابان ، پیاده " نه "
در راه خانه #تشنه بماند ،چه می شود ؟
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ، " نه "
تنها به زور #گوشواره بگیرد ، چه می شود؟
گیریم #خیمه " نه " ، خانه و یا سرپناه ، " نه "
یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه می شود ؟
در بین #شهر ، توی شلوغی ، همیشه ، " نه "
یک #شب که نیستی ، بهانه بگیرد ، چه می شود؟
اصلا #پدر ، عمو و برادر ، " نه "
جوجه ای ، #تشنه مقابل چشمش بمیرد ، چه می شود ؟
#دست گناهکار مرا روز #رستاخیز ...
یک #دختر سه ساله بگیرد ، چه می شود ؟
#صلی_الله_علیک_یا_رقیه
🌹🏴🕊🌷🕊🏴🌹
@shohadasafadasht
#حدیث_روز
#امام_رضا_عليه_السلام
به كودك دستور ده كه با #دست خودش #صدقه بدهد ، اگر چه به اندازه #تكّه نانى يا يك مشت چيز اندك باشد ، زيرا هر چيزى كه در راه #خدا داده مى شود ، هر چند كم ، اگر با نیّت باشد زیاد است .
📚 میزان الحکمه ، جلد 1 ، صفحه 108
@shohadasafadasht
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
بهش گفتم : از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی ، برام بگو .
آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید راهش رو بری تا بشناسیش !
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی #آقا.
بعد از #شهادتش ، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای .
باورم نمی شد #نمازم رو پشت سر #رهبر بخوانم ، به فاصله یک و نیم متری .
#عزت از این بالاتر که بروی #دست مجروح #رهبر را بگیری و ببوسی و #دستت را در #دست سالمش فشار بدهد و بفرمایند :
#عاقبت_بخیر بشی !
همانجا به #محسن گفتم : تو #قول دادی و به #قولت عمل کردی ، منم #عوض شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم .
📚 برگرفته از کتاب #سربلند
روایت هایی از زندگی
#شهید_محسن_حججی
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
فرازی از وصیت نامه
#شهید_محسن_حججی
از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنهای نائب بر حق #امام_زمان است.
#راوی:
یکی از اقوام #شهید
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
@shohadasafadasht
هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش #شهید شده ، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت :
اسلحه #برادرم را برمی دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است .
سرانجام او را برای مراسم #برادرش به #میبد روانه می کنند .
هنوز مراسم چهلم #برادرش برگزار نشده بود که او با #پیشانی بند سبز رنگ یا ثارالله رهسپار عرصه های #عشق و #ایثار می گردد و پس از حماسه آفرینی ها بی شمار در تاریخ ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۰ در دشت #شقایق خیز #شوش بر اثر اصابت چندین ترکش #خمپاره به هر دو #دست و هر دو #پا در حالی که زمزمه #یا_حسین بر لب داشت به #لاله رویان هم رزم خود پیوست .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#دخترانه
#دختران_شهدا
از کمیته تفحص مفقودین با منزل #شهید تماس گرفتند
خانمی گوشی را برداشت
مثل همه موارد قبلی با اشتیاق گفتند بعد از بیست و چند سال انتظار پیکر #شهید پیدا شده و تا آخر هفته تحویلشان می دهند
برخلاف تمام موارد قبلی ، آن طرف خط ، خانم فقط یک جمله گفت :
حالا نه. می شود پیکر #شهید را هفته آینده بیاورید ؟
آقا جا خورد ، اما به روی خودش نیاورد ، قبول کرد
گذشت ....
روز موعود رسید
به سر کوچه که رسیدند دیدند همه جا چراغانی شده
وارد کوچه شدند
دیدند انگار خانه #شهید مراسم جشنی برپاست
در زدند کسی منتظر آنها نبود چون گویی هیچ کس نمی دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد
مقدمه چینی کردند صدای ناله همه جا را گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس #عروسی دختر #شهید است به مجلس عزا تبدیل شد
تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان #عروس مجلس بود
خودش خواسته بود که پدرش در #مجلس عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تأخیر انداخت
#عروس گفت #تابوت را به داخل اتاق بیاورید
خواست که اتاق را خالی کنند
فقط #مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش
همه رفتند
گفت در #تابوت را باز کنید
باز کردند
گفت :
استخوان #دست پدرم را به من نشان بده
نشانش دادند
استخوان را در دست گرفت و روی #سرش گذاشت و رو به #داماد با حالت #ضجه گفت :
ببین ! ببین این #مرد که می بینی #پدر من است
نگاه نکن که الان #دراز کش است ، روزی #یلی بوده برای خودش
ببین این دستِ #پدرمن است که روی #سرم است
نکند روزی با خودت بگویی که همسرم #پدر ندارد
من #پدر دارم
این مرد #پدر من است
نکند بخواهی به خاطر #یتیمی_ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی ...
این مرد #پدر من است
من بی کس و کار نیستم ...
ببین ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
سلامتی یادگاران #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
@shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#فرزندانه
#فرزندان_شهدا
سلام بر
#بابای_خوبم
سلام بر
#بابای_شهیدم
امیدوارم #پدرم حالت در #بهشت در کنار #دوستان #بهشتی و #آسمانیت خوب باشد .
#خوش_به_حالت
می دانم که #بابا جان ازآن بالا ما رو می بینی و برامون دعا می کنی ، ولی کاش بابا #پیشم بودی ، #دست مهربان و گرمت را در #دستم می گذاشتی ، #اشکهایم رو پاک می کردی
شبهای #زمستان بدون تو برای ما همیشه #سرد بوده
دوستانم با #پدرهاشون می روند خرید و من به خودم می گویم تو هم کنارم همیشه هستی و مواظب منی و این بهترین #حسی است که دارم .
من به تو #افتخار می کنم
می توانستی مثل خیلیها موقع #جنگ به #میدان نروی و همیشه #کنار ما باشی ولی چون #خدا تو را خریداری کرده بود ، نیروی ایمانی در وجودت گذاشت و باعث شد که بگویی (( اجازه نخواهم داد این #دژخیمان به #مال و #ناموس من و #کشورم حمله کنند )) و چقدر زیبا #آهنگ رفتن را سرودی و #عزم میدان کردی .
#بابای خوبم ، همینکه نگاهم کنی #شبهای سرد زمستان برایم #گرم و #دلچسب خواهدشد .....
میگن هر کس که دلش تنگ بود آدرس #شهدا را به او بدهید ، من به همه #ایرانیان و دوستانم ، آدرس تو را می دهم #بابای_خوبم ...
از همینجا بوسه ای را نثارت می کنم تا #دلت برای ما #تنگ نشود
بدان که
#در_قلب_ما
#هستی_تا_ابد
#خدایا ما را تا رسیدن به
#آسمان_شهدا
#یاری_بفرما
🌹 #شهدا
🌹🌴 #همیشه
🌹🌴🌹 #نگاهی
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#فرزندانه
#فرزندان_شهدا
سلام بر
#بابای_خوبم
سلام بر
#بابای_شهیدم
امیدوارم #پدرم حالت در #بهشت در کنار #دوستان #بهشتی و #آسمانیت خوب باشد .
#خوش_به_حالت
می دانم که #بابا جان ازآن بالا ما رو می بینی و برامون دعا می کنی ، ولی کاش بابا #پیشم بودی ، #دست مهربان و گرمت را در #دستم می گذاشتی ، #اشکهایم رو پاک می کردی
شبهای #زمستان بدون تو برای ما همیشه #سرد بوده
دوستانم با #پدرهاشون می روند خرید و من به خودم می گویم تو هم کنارم همیشه هستی و مواظب منی و این بهترین #حسی است که دارم .
من به تو #افتخار می کنم
می توانستی مثل خیلیها موقع #جنگ به #میدان نروی و همیشه #کنار ما باشی ولی چون #خدا تو را خریداری کرده بود ، نیروی ایمانی در وجودت گذاشت و باعث شد که بگویی (( اجازه نخواهم داد این #دژخیمان به #مال و #ناموس من و #کشورم حمله کنند )) و چقدر زیبا #آهنگ رفتن را سرودی و #عزم میدان کردی .
#بابای خوبم ، همینکه نگاهم کنی #شبهای سرد زمستان برایم #گرم و #دلچسب خواهدشد .....
میگن هر کس که دلش تنگ بود آدرس #شهدا را به او بدهید ، من به همه #ایرانیان و دوستانم ، آدرس تو را می دهم #بابای_خوبم ...
از همینجا بوسه ای را نثارت می کنم تا #دلت برای ما #تنگ نشود
بدان که
#در_قلب_ما
#هستی_تا_ابد
#خدایا ما را تا رسیدن به
#آسمان_شهدا
#یاری_بفرما
🌹 #شهدا
🌹🌴 #همیشه
🌹🌴🌹 #نگاهی
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#سلام_شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadas
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#سلام_شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadas
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهید_والامقام
#محمدرضا_شفیعی
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#سلام_شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکر کنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht