eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
219 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 بسیاری از ، با زبان روزه شدند. برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند. اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک بود. که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم رفتم. از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم. شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری بیرون رفتم. پشت مقر ما بود که و تل زیادی داشت. به سمت حرکت کردم، وقتی نزدیک رسیدم، دیدم در بین هر ، رزمنده ای رو به قبله نشسته و را روی گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در و حفره ها، با خدای خود و می کردند. بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد. بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل. نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند، نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند. آنجا دیگر نداشت، اما بچه ها خودشان کنده بودند و داخل آن می رفتند و در عجیبی با خدا و می کردند. 🥀🕊🌹🏴🌹🕊🌹🏴🌹🕊🥀 @shohadasafadasht
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀 از کمیته تفحص مفقودین با منزل تماس گرفتند خانمی گوشی را برداشت مثل همه موارد قبلی با اشتیاق گفتند بعد از بیست و چند سال انتظار پیکر پیدا شده و تا آخر هفته تحویلشان می دهند برخلاف تمام موارد قبلی ، آن طرف خط ، خانم فقط یک جمله گفت : حالا نه. می شود پیکر را هفته آینده بیاورید ؟ آقا جا خورد ، اما به روی خودش نیاورد ، قبول کرد گذشت .... روز موعود رسید به سر کوچه که رسیدند دیدند همه جا چراغانی شده وارد کوچه شدند دیدند انگار خانه مراسم جشنی برپاست در زدند کسی منتظر آنها نبود چون گویی هیچ کس نمی دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد مقدمه چینی کردند صدای ناله همه جا را گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس دختر است به مجلس عزا تبدیل شد تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان مجلس بود خودش خواسته بود که پدرش در عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تأخیر انداخت گفت را به داخل اتاق بیاورید خواست که اتاق را خالی کنند فقط و داماد بمانند و همرزم پدرش همه رفتند گفت در را باز کنید باز کردند گفت : استخوان پدرم را به من نشان بده نشانش دادند استخوان را در دست گرفت و روی گذاشت و رو به با حالت گفت : ببین ! ببین این که می بینی من است نگاه نکن که الان کش است ، روزی بوده برای خودش ببین این دستِ است که روی است نکند روزی با خودت بگویی که همسرم ندارد من دارم این مرد من است نکند بخواهی به خاطر با من ناسازگار باشی و تندی کنی ... این مرد من است من بی کس و کار نیستم ... ببین ... شادی روح و سلامتی یادگاران 🥀💐🌹🕊🌹💐🥀 @shohadasafadasht