🌹🕊💐🕊💐🕊🌹
#فرزندانه
#فرزند_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
فرزند #شهید_سپهبد_سلیمانی ، سلاح به دست در نمازجمعه امروز کرمان سخنرانی کرد.
هزاران #قاسم_سلیمانی آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند .
دختر #سردار_شهید_سلیمانی در جمع نمازگزاران جمعه در شهر کرمان گفت :
امروز من زینب #حاج_قاسم به شما می گویم ، داستان کربلا دوباره در عصر ما تکرار شد و علمدار محور مقاومت #تکه_تکه شد تا #ولی امرش آسیب نبیند ، علمدار رفت تا #ایران و #ایرانی بماند ، علمدار رفت تا #ناموس حفظ شود و او با #شهادتش حجت را بر همگان تمام کرد و به تمام دنیا نشان داد شیطان بزرگ کیست.
آمریکا با ترور #پدرم بزرگ ترین و احمقانه ترین حرکت را کرد ، چرا که نه تنها #شهادت پدرم موجب #ضعف ایران و جبهه مقاومت نشد، بلکه تمام آزادی خواهان و جوانان سراسر دنیا را بیدار و #وحدت میان مردم را بیشتر و بیشتر کرد.
#پدرم به مانند شیشه عطری می ماند که با شکستن آن #رایحه خوشش در سراسر دنیا پیچید.
هزاران #قاسم_سلیمانی آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند و شما تا آخر عمر بترسید و منتظر ما باشید .
#انتقام زمانی برای ما معنی می دهد که رژیم آمریکا، صهیونیست و آل سعود دیگر وجود نداشته باشند .
#انتقام_سخت
سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان_عج ، سلامتی #مقام_معظم_رهبری ، شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊💐🕊💐🕊💐🕊🌹
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹
🥀 #مثل_شهدا
🥀 #شهید_امیر_حاج_امینی
🌹 #شهیدحاج_امینی خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی .
#بیسیم_چی_شهید_پوراحمد
🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتش اینطور معروف بشه.
🌹 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
🌹 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها، و #دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو #پیشانیش و می گفت :
#من_خاک_پای_شماهام
🥀 #سالروزشهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌹
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#همسرانه
#شهید_جواد_محمدی
#خبر_شهادت
#آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید.
یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و #آقا_جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به #شهادت رسید.
من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم . یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از #دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت : "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز #آرام است . اصلا #دلشوره نداشته باش."
و مثل همیشه سعی کرد من را #آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر #تماسش بودم، که #تماس نگرفت ، تا دیر وقت هم #منتظر ماندم.
بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند : نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم .
گفتم:
نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند .
نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی #امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
سری های قبل اصلا آماده شنیدن خبر #شهادتش نبودم ولی این سری با توجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده_تر شده بودم .
راوی :
#همسر_شهید
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
@shohadasafadasht
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
بهش گفتم : از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی ، برام بگو .
آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید راهش رو بری تا بشناسیش !
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی #آقا.
بعد از #شهادتش ، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای .
باورم نمی شد #نمازم رو پشت سر #رهبر بخوانم ، به فاصله یک و نیم متری .
#عزت از این بالاتر که بروی #دست مجروح #رهبر را بگیری و ببوسی و #دستت را در #دست سالمش فشار بدهد و بفرمایند :
#عاقبت_بخیر بشی !
همانجا به #محسن گفتم : تو #قول دادی و به #قولت عمل کردی ، منم #عوض شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم .
📚 برگرفته از کتاب #سربلند
روایت هایی از زندگی
#شهید_محسن_حججی
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
فرازی از وصیت نامه
#شهید_محسن_حججی
از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنهای نائب بر حق #امام_زمان است.
#راوی:
یکی از اقوام #شهید
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
@shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#امام_زمان_عج_و_شهدا
#شهید_احمد_رحیمی
#همسرش می گفت: مدتها بعد از #شهادتش در رویایی #شیرین او را دیدم. درون قطار با #دخترم آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، #سیدی_سبزپوش بود که #نور بر صورتش #احاطه داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در #کنارش ایستاده بود. #نگاهم به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش #خوشحال شدم.
#احمد بود.
به من اشاره کرد و با #صدایی رسا گفت: #ناراحت نباش، من دارم #می_آیم. فردای آن روز بی #صبرانه منتظر #تعبیر خوابم بودم.
ساعت نه صبح از #تهران تماس گرفتند و گفتند یک #شهید بسیجی به نام #احمد_رحیمی به #مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای #شناسایی راهی #معراج_شهدا شدیم. گفته بودند باید او را #شناسایی کنم. باورش خیلی سخت بود. #پیکرش به طور کامل #سوخته، استخوان هایش در هم #شکسته و #ترکش_های متعددی بر #بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به #پای_چپش، که قبلا #ترکش خورده بود افتاد #اطمینان پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن #پیکرش دیگه آرام و قرار نداشتم.
بار دیگر در #خواب به #سراغم آمد و #دلسوزانه گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن #جنازه_ام اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از #شهادتم تعداد زیادی #تانک_عراقی را منهدم کردم و لحظه ی #شهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که #حضرت_ابوالفضل_ع در کنارم بود و #آقا_امام_زمان_عج بالای #سرم نشسته بودند!"
📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶
تعجیل در فرج و سلامتی #آقا_امام_زمان_عج
و شادی روح #شهدا
و #امام_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌴🌹🥀🌷🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#نورعلی_شوشتری
#خادم_حرم_امام_رئوف
#حضرت_امام_رضا_ع
در عين صلابتی كه داشت، زماني كه پا به حرم مطهر #حضرت_رضا_ع ميگذاشت، واقعا با كمال خضوع و خشوع وارد میشد.
همیشه #شهيد_شوشتری برای كشيك از #در_طلا میآمد .
قبل از #شهادتش آنجا كنار #در_طلا، روبهروی #ضريح مطهر ايستاده بودم كه ایشان آمد .
سلام و احوالپرسی كردم .
#سردار_شوشتری گفت :
اجازه میدهی آقای اسلام فر بايستم؟
گفتم : اختيار داريد ، شما هر زمان كه #تشريف بياوريد در خدمت هستيم .
چوبپَر را به ايشان دادم و پست را تحويل گرفت .
او اين كلام را به من گفت :
شايد اين #آخرين پستم باشد در اينجا .
واقعا به ايشان الهام شده بود و به اين رسيده بود كه اين #سفر آخر است و اين #زيارت كه الان آمده ، #زيارت آخری است و اين #آخرين خاطره من از اوست .
راوی :
حسين اسلامفر
خادم حرم رضوی
#سالروز_شهادت
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴🌹🥀🌷🥀🌹🌴
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#نوجوان_شهید
#عشق
#انجام_تکلیف
#دانش_آموز
#مدرسه_عشق
#خاطره
یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای_دانش_آموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_نوجوان
#حمید_محمودی
#نوجوانی 16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد .
بلند شد اومد #جبهه ...
یه روز به فرماندمون گفت :
من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم ...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع ، دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه ...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم ...
#آقا بهم فرمودند : #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه #قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود ...
نیمه شبها تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و می گفت : یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام ...
#آقا_جان چشم به راهم نذار ...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت ، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود ...
#شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه_اش نوشته بود !
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
👈 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌸🥀🕊🌹
#شهید_مدافع_وطن
#علی_گوهری
واقعا لایق #شهادت بود
او حداقل ماهی یک بار به زیارت امام رضا (ع) میرفت. اخلاق و رفتارش با مردم خیلی خوب بود مخصوصا با آدم هایی که مسن بودند، احترام زیاد می گذاشت و با آن ها می گفت و می خندید و باهاشون شوخی می کرد، طوری که بعد از شهادتش همه اهل روستا می گفتند حیف از #علی که رفت خیلی اخلاق و رفتار خوبی داشت.
او تنها #شهید روستایشان است.
شب قبل از #شهادتش زنگ می زند به پدرش و احوالپرسی می کند ، پدرش می گوید که همه خواهر برادرهایت اینجا هستند و #شهید می گوید گوشی را به همه شان بده می خواهم با تک تکشان صحبت کنم و با همه صحبت کرد. اخلاق و رفتار #علی با همه خواهر برادرهایش خیلی فرق می کرد وقتی #شهید شد همه می گفتند که واقعا لایق #شهادت بود.
#علی_گوهری از سربازان انتظامی سیستان و بلوچستان پنجم آبان 1391 در ایست و بازرسی شهر سرباز توسط اشرار ترور و #آسمانی شد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷
#خاطره
#خواب_عجیب
#شهید_طهرانی_مقدم
محمد طهرانی مقدم برادر #شهید_طهرانی_مقدم ، از ارادت ایشان به اقامه عزای #امام_حسین_ع و #اهل_بیت عصمت و طهارت (ع) میگوید :
چند روز قبل از #شهادتش ، ایشان آمد منزل ما تا #مادر را ببیند .
آمد دست #مادر را بوسید و گفت :
#مادر من دیشب خوابی دیدم .
خواب دیدم که از دنیا رفتهام .
در یک قبر #تنگ و #تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال میکردند .
آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند : چیزی هم برای #آخرتت داری ؟
من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد .
کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم :
من اقامه عزای آقا #اباعبدالله_ع را کردم و بر #امام_حسین_ع گریهها کردم .
تا این جمله را گفتم ، قبر #باز و #روشن شد و #بوستانی در مقابلم ظاهر شد .
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه ، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد .
#شهید_طهرانی_مقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به #حسینیه کرد .
این #حسینیه یادگار #شهید ماست و در واقع آن #تعظیم به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب " .
#شهید_طهرانی_مقدم عملا در تکریم #اهل_بیت_ع و دفاع و پیروی از #ولایت داشتند .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
#نوجوانی16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
*✨🌹مردان بی ادعا*
*شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) مشهد*
▫️متولد: تربت حیدریه
🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
#خاطره
گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است.
منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با #موتور_گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل.
جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و #فرمانده_تیپ می خواهد سخنرانی کند.
او مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم‼️
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
—📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴
#امام_زمان_عج_و_شهدا
#شهید_والامقام
#احمد_رحیمی
#همسرش می گفت: مدتها بعد از #شهادتش در رویایی #شیرین او را دیدم. درون قطار با #دخترم آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، #سیدی_سبزپوش بود که #نور بر صورتش #احاطه داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در #کنارش ایستاده بود. #نگاهم به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش #خوشحال شدم.
#احمد بود.
به من اشاره کرد و با #صدایی رسا گفت: #ناراحت نباش، من دارم #می_آیم. فردای آن روز بی #صبرانه منتظر #تعبیر خوابم بودم.
ساعت نه صبح از #تهران تماس گرفتند و گفتند یک #شهید بسیجی به نام #احمد_رحیمی به #مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای #شناسایی راهی #معراج_شهدا شدیم. گفته بودند باید او را #شناسایی کنم. باورش خیلی سخت بود. #پیکرش به طور کامل #سوخته، استخوان هایش در هم #شکسته و #ترکش_های متعددی بر #بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به #پای_چپش، که قبلا #ترکش خورده بود افتاد #اطمینان پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن #پیکرش دیگه آرام و قرار نداشتم.
بار دیگر در #خواب به #سراغم آمد و #دلسوزانه گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن #جنازه_ام اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از #شهادتم تعداد زیادی #تانک_عراقی را منهدم کردم و لحظه ی #شهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که #حضرت_ابوالفضل_ع در کنارم بود و #آقا_امام_زمان_عج بالای #سرم نشسته بودند!"
📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶
شادی روح #امام_راحل_و_شهدا_صلوات
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#انجام_تکلیف
#دانش_آموز
#مدرسه_عشق
#خاطره
یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای دانش آموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمود_شهریاری
محمود هفته قبل از #شهادتش خواب امام زمان (عج) را میبیند و آقا ندای #شهادتش را به او میدهد.
مدام میگفت: دوست دارم #شهید شوم.
از آنجایی که در جبهه #شهید نشده بود، همیشه آرزوی #شهادت بر دلش مانده بود.
حال و هوای دیگری داشت و من نگرانش بودم و میگفتم به تنهایی چهطور بچهها را بزرگ کنم؟
روی #حجاب خانمها خیلی حساس بود و گاهی برای این موضوع #اشک میریخت که چرا جامعه اینگونه شده است.
مدام توصیه میکرد که با مردم #خوشرو باشید.
همیشه بعد از #حوادث تروریستی که رخ میداد، خیلی ناراحت میشد و میگفت : دعا کنید که #انتقام خون #شهیدان را بگیریم و دشمن را نابود کنیم.
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یاد_یاران
#سردار_شهید
#دکتر_مصطفی_چمران
دکتر بود
#وزیر_دفاع بود
اما همه این کارها را ول کرد
و اسلحه به دوش گرفت
و به جبهه رفت و جنوب هم نرفت که پیش بنی صدر در پایگاه وحدتی دزفول بنشیند و مرغ بخورد و بگوید: من دارم در اینجا میجنگم .
نه ...
#شهادتش در سوسنگرد نشان داد که او چگونه در جبهه بود ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#عباس_دانشگر
شبی در خواب #جوان زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را #مجذوب خودش کرد .
من به او گفتم شما چه کسی هستی گفت :
اسمم #عباس_دانشگر است.
در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و #فضا آکنده از شمیم عطری دل انگیز است و تعدادی از #شهدا روی فرش ایستاده اند .
#عباس به من گفت : به #مادرم بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است ،من پروانه وار و #آزاد پر کشیده ام .
به نیت من به مدت دو سال #نماز قضای احتیاطی بخوانید ، من نیاز به نماز دارم .
از خاله ام خانم عبدوس که معلم
روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به #نيت_من زیاد قرآن می خواند .
صبح از #خواب بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم .
اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت #عباس را مثل #فرزندم دوست می داشتم .
وقتی خبر #شهادتش را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت می کنم به #یاد او قرآن می خوانم و #صلوات می فرستم .
#شهدا_را
#فراموش_نکنیم
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
#نوجوانی16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#مثل_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#محمودرضا_بیضائی
با حجم كارى كه از #محمود_رضا ديده بودم ، حقوقى كه مى گرفت بقول گفتنى از شير مادر حلال تر بود .
با اينكه زياد نبود ، اما خمس آنرا مي داد.
ما را هم تشويق مى كرد كه خمس حقوقتان را بدهيد و مى گفت : بركت مى دهد به زندگى.
اواخر قبل از #شهادتش به فكر كار پيدا كردن بود.
مى گفت : مى خواهم #پاسدار بودنم براى اداره زندگى نباشد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🌹🥀🌷🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#نورعلی_شوشتری
#خادم_حرم_امام_رئوف
#حضرت_امام_رضا_ع
در عين صلابتی كه داشت، زماني كه پا به حرم مطهر #حضرت_رضا_ع ميگذاشت، واقعا با كمال خضوع و خشوع وارد میشد.
همیشه #شهيد_شوشتری برای كشيك از درب طلا میآمد .
قبل از #شهادتش آنجا كنار درب طلا، روبهروی ضريح مطهر ايستاده بودم كه ایشان آمد .
سلام و احوالپرسی كردم .
#سردار_شوشتری گفت :
اجازه میدهی آقای اسلام فر بايستم؟
گفتم : اختيار داريد ، شما هر زمان كه تشريف بياوريد در خدمت هستيم .
چوبپَر را به ايشان دادم و پست را تحويل گرفت .
او اين كلام را به من گفت :
شايد اين آخرين پستم باشد در اينجا .
واقعا به ايشان الهام شده بود و به اين رسيده بود كه اين سفر آخر است و اين زيارت كه الان آمده ، زيارت آخری است و اين آخرين خاطره من از اوست .
راوی :
حسين اسلامفر
خادم حرم رضوی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🏴 #ایام_تسلیت 🏴
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهید_مدافع_وطن
#یوسف_فدایی_نژاد
#یوسف یه #تسبیح هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل #صلوات_های زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به #محمد_عشقی معروف شده بود و نام #جهادیش شده بود #محمد_عشقی .
بعضی دوستان به ایشون میگفتند #یوسف_زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا #یوسف به مادرمون خانم #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) بود...
#شهید_فدایی_نژاد نوای ملکوتی در تلاوت #قرآن کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میدادند.
آقا #یوسف از #اخلاق بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و #مهربانی خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش می کرد.
#یوسف بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرساند.
#پدر_شهید می گفت #یوسف با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا #نماز اول وقت رو نباید فراموش کنیم.
یادمه بعد #شهادتش افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتند ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا #یوسف مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم.
#یوسف همیشه دست بوس #پدر و #مادر بود و به خانواده می گفت :
چطوری #مادر_شهید !
چطوری #پدر_شهید !
#مادرش ناراحت می شد و میگفت من می خوام #دامادیتو ببینم . #یوسف می گفت نه مامان حالا زوده.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#انجام_تکلیف
#دانش_آموز
#مدرسه_عشق
#خاطره
یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای دانش آموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#طهرانی_مقدم
#خواب_عجیب
محمد طهرانی مقدم برادر #شهید_طهرانی_مقدم ، از ارادت ایشان به اقامه عزای #امام_حسین_ع و #اهل_بیت عصمت و طهارت (ع) میگوید :
چند روز قبل از #شهادتش ، ایشان آمد منزل ما تا #مادر را ببیند .
آمد دست #مادر را بوسید و گفت :
#مادر من دیشب خوابی دیدم .
خواب دیدم که از دنیا رفتهام .
در یک قبر #تنگ و #تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال میکردند .
آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند : چیزی هم برای #آخرتت داری ؟
من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد .
کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم :
من اقامه عزای آقا #اباعبدالله_ع را کردم و بر #امام_حسین_ع گریهها کردم .
تا این جمله را گفتم ، قبر #باز و #روشن شد و #بوستانی در مقابلم ظاهر شد .
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه ، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد .
#شهید_طهرانی_مقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به #حسینیه کرد .
این #حسینیه یادگار #شهید ماست و در واقع آن #تعظیم به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب " .
#شهید_طهرانی_مقدم عملا در تکریم #اهل_بیت_ع و دفاع و پیروی از #ولایت داشتند .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمود_شهریاری
محمود هفته قبل از #شهادتش خواب امام زمان (عج) را میبیند و آقا ندای #شهادتش را به او میدهد.
مدام میگفت: دوست دارم #شهید شوم.
از آنجایی که در جبهه #شهید نشده بود، همیشه آرزوی #شهادت بر دلش مانده بود.
حال و هوای دیگری داشت و من نگرانش بودم و میگفتم به تنهایی چهطور بچهها را بزرگ کنم؟
روی #حجاب خانمها خیلی حساس بود و گاهی برای این موضوع #اشک میریخت که چرا جامعه اینگونه شده است.
مدام توصیه میکرد که با مردم #خوشرو باشید.
همیشه بعد از #حوادث تروریستی که رخ میداد، خیلی ناراحت میشد و میگفت : دعا کنید که #انتقام خون #شهیدان را بگیریم و دشمن را نابود کنیم.
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
#خبر_شهادت
#شهید_مدافع_حرم
#جواد_محمدی
خبر شهادتش را #فردای روز #شهادتش شنیدم، خونه بودم
یکی از رفقا زنگ زد و پرسید
"جواد کجاست؟"
گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..."
گفت "خبری ازش داری؟"
گفتم نه
گفت " انگار #شهید شده "
خندیدم...
گفتم: "جواد و #شهادت ؟ "
ظهر بود، خوابیده بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم
حسن
محسن
مسلم
محمد ....
۸ نفر زنگ زدن
تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم : "چه خبر شده؟"
گفت: #جواد پرید...
گفتم: "مگه کفتره که بپره؟"
گفت: " #شهید شد "
وا رفتم...
از خونه رفتم بیرون، اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا، دیدم همه #دمق نشستن...
شب شد...
رفتیم کوه سفید، جزءخوانی
با #گریه قرآن گذاشتیم
با گریه برداشتیم
کلا دیوانه بودیم
تا حدود بیست روز هم که نبود
نمیومد
تو این چند روز که نبودش
حالمان خوش نبود...
عصبی بودیم، می گفتم نمیاد دیگه
تا #جواد بیاد، مُردیم و زنده شدم
دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!!
بیقرارےها بود....
تا اینکه اومد #بخوابم، می گفت:
" نترس حواسم بهت هست"
دلم به همین حرفش خوشه ، فقط همین...
راوی :
#دوست_شهید
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_ایستان
دفترچهی کوچکی همیشه همراهش بود.
بعضی وقت ها با عجله از جیبش در میآورد و علامتی در یکی از صفحات میگذاشت.
میگفت، اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت میزنم .
برایم عجیب بود که محمدرضا، اسوهی تقوا و اخلاق بچهها، آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد!
چند روز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچهاش را نگاه کردم، خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا، سفیدِ سفید است.....
📚 مبارزه با نفس، صفحه ۳۶
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#پلههای_جدایی
لحظه #شهادتش تلخ ترین لحظه زندگیام بود.
نوزدهم مرداد سال 88 بود.
شام خورده بودیم و #حسین می خواست نوهمان محمدرضا را به بیرون ببرد.
حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت.
گفت می خواهم توی سالن کنار محمدرضا بخوابم.
من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیدم دیدم صدای سرفهاش بلند شد.
بخاطر شکنجه هایی که شده بود حال بدی داشت و همیشه سرفه می کرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود.
پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم.
حالت خفگی پیدا کرده بود.
به سختی نفس میکشید.
دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود.
دنیا برایم تیره و تار شد.
چشمان #حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس میکرد ...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمود_شهریاری
محمود هفته قبل از #شهادتش خواب امام زمان (عج) را میبیند و آقا ندای #شهادتش را به او میدهد.
مدام میگفت: دوست دارم #شهید شوم.
از آنجایی که در جبهه #شهید نشده بود، همیشه آرزوی #شهادت بر دلش مانده بود.
حال و هوای دیگری داشت و من نگرانش بودم و میگفتم به تنهایی چهطور بچهها را بزرگ کنم؟
روی #حجاب خانمها خیلی حساس بود و گاهی برای این موضوع #اشک میریخت که چرا جامعه اینگونه شده است.
مدام توصیه میکرد که با مردم #خوشرو باشید.
همیشه بعد از #حوادث تروریستی که رخ میداد، خیلی ناراحت میشد و میگفت:
دعا کنید که #انتقام خون #شهیدان را بگیریم و دشمن را نابود کنیم.
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#انجام_تکلیف
#دانشآموز
#مدرسه_عشق
#خاطرهای_درسآموز
یکى از روزها، در منطقه عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای_دانشآموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#طهرانیمقدم
#خواب_عجیب
محمد طهرانیمقدم برادر #شهید_طهرانی_مقدم، از ارادت ایشان به اقامه عزای #امام_حسین(ع) و #اهل_بیت عصمت و طهارت (ع) میگوید:
چند روز قبل از #شهادتش، ایشان آمد منزل ما تا #مادر را ببیند.
آمد دست #مادر را بوسید و گفت:
#مادر من دیشب خوابی دیدم.
خواب دیدم که از دنیا رفتهام.
در یک قبر #تنگ و #تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال میکردند.
آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند: چیزی هم برای #آخرتت داری؟
من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد.
کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم:
من اقامه عزای آقا #اباعبدالله (ع) را کردم و بر #امام_حسین (ع) گریهها کردم.
تا این جمله را گفتم، قبر #باز و #روشن شد و #بوستانی در مقابلم ظاهر شد.
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد.
#شهید_طهرانیمقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به #حسینیه کرد.
این #حسینیه یادگار #شهید ماست و در واقع آن #تعظیم به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب".
#شهید_طهرانیمقدم عملا در تکریم #اهل_بیت (ع) و دفاع و پیروی از #ولایت همت داشتند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht