eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
218 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🇮🇷🇮🇷🌹🌹🇮🇷🇮🇷🌹🌹 🇮🇷 دو شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷 🌺🍃طی عملیات ، در منطقه چیلات، پیکر دو پیدا شد... یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت 🌺🍃معلوم بود که دراز کش بوده است. خوب، پلاک داشتند، ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند می گرفتند. 🌺🍃اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن که نشسته است، پدر است و آن که درازکش است، است... سر پسر را به دامن گرفته است...😭😭 پدر و پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. ⭕️ کاش از ما نپرسند که بعد از چه کردیم...😔 🌹 شادی روح صلوات 🌹 🌹🌹💞💞🌹🌹💞💞🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت ✅👉 @shohadasafadasht97
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 ، واژه ای است که با همراه شده و اگر در آن قرار گرفته باشی به آن نائل شوی و در این میان چه کسی است جز که سال ها روز و شب را با آن گذرانده اند و شاید با آن حال از ما بربسته اند . دیدن لباس باعث آرامش اوست و حتی برای او حس دردِ کمر و رفع هم دارد . 🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 @shohadasafadasht
🌹✉️🥀✉️🥀✉️🌹 خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . ✉️ به بهانه روز جهانی پست ✉️ 🌹✉️🥀✉️🥀✉️🌹 @shohadasafadasht
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 از سختی‌های سال 63 می‌گفت . روایت می‌‌کرد : وقتی سراغ را از من ‌گرفت بردمش بهشت زهرا (س) و قبر را نشانش دادم و گفتم اینجاست و دیگر نمی‌آید . مات به سنگ قبر خیره شد و هیچ چیز نگفت . برگشتیم خانه شب شده بود و هوا خودش را در شب بهتر نشان می‌داد . وقتی کمی شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت : مامان الان زیر آن توی این سرما می‌کند . برویم را بیاوریم خانه تا شود . حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم . گریه می‌کرد و پا می‌کوبید که الان شده برویم و بیاوریمش خانه . کلافه شده بودم . یک چند ساله بیشتر از این نمی‌تواند نبودن را درک کند . سختی‌هایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچه‌ها با پدر کنار آمدند . روای : شادی روح و سلامتی یادگاران 🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ‌ در اهواز مسئول انتقال بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد و گفت: فرزندم شده و در اینجاست ، با تعجب سراغ لیست رفتم . اما هر چه گشتیم مشخصات او نبود. پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا را با خودش ببرد! من هر چه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان نداریم بی فایده بود. پیرمرد مرتب اصرار می کرد. یادم افتاد چند در مقر داریم . نا خود آگاه پیرمرد را به کنار بردم . شش را دید اما واکنشی نشان نداد ، اما با دیدن هفتم جلو آمد فریاد زد : الله اکبر... این من است ، بعد هم او را در کشید و را صدا می کرد. اما این هیچ عامل مشخصه ای نداشت ! نه پلاک، نه کارت و نه... پیرمرد گفت : عزیزان ، این من است می خواهم او را با خودم به شهرمان ببرم. از خدا خواستم خودش ما را کمک کند. با دقت یکبار دیگر نگاه کردم. در میان بقایای پیکر تکه های لباس و یک کمربند بود. کمربند پر از گل بود. نا امید نشدم باید نشانه ای پیدا میکردم روی لباس هیچ نشانه ای نبود . به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم و شستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار کلمه m کنار هم نوشته شده بود این یعنی اسم که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود: پدرش این نشانه را هم گفته بود این که اسم خود را اینگونه می نوشته ، با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود نوشته و ما خوشحال از اینکه این به آغوش خانواده اش باز گشت . پیکر را با گلاب شستیم و در پارچه سفیدی قرار دادیم و روز بعد هم به سوی فرستادیم . اما این پدر از کجا می دانست که پیش ماست!!! منبع: کتاب کرامات شهدا شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 و هوای انتظار مادر شهدای گمنام خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 و هوای انتظار مادر شهدای گمنام خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht