eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا دیگر آقا جان.. چشمشان به راه مانـد..... و عمر و جوانی‌شان در راه.. سربازانی که امـروز همه پیر شدند🌷 به دعای فرجِ جمع ؛ اثر نزدیڪ است ... 📎اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و اعوانه 🌸🍃 📎 ﻣﻬﺪﻭﻱ 🌷 ☘🌹🌷☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
. . خوشبختی ‌یعنی: ••ڪـھ ‌یھ ‌شهیــد‌♡🌱 || تـو زندگیـٺ‌ باشـھッ . . •° |♥️📿๑•• اﻟﻬﻲ ﺑﺸﻴﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺸﻴﻢ ❤️💫❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹 ! مهمان ها دوتا دوتا با هم زیر لب حرف می‌زدند و سر پایین انداخته و تکان تکان می‌دادند و تا چشمشان به پدر یا مادر می‌افتاد، لبخندی می زدند و نگاه پدر و مادر که به جای دیگری می شد ،سر می کردند توی خودشان و طرف دیگر لبخند زورکی دیگری زده می‌شد. همه منتظر اولین هق هق بودند تا خودشان را ول کند. مادر هر چه می‌خواست سفره پهن کند و غذا را بکشد ،جلویش را می‌گرفتند‌ ساعت از ۳ گذشته بود میگفتن حاج خانم بگذار فرهاد هم برسد همه با هم می خوریم و بیشتر که اصرار می کرد بهانه می آوردند که ما دیر صبحانه خوردیم یا توی راه چیزی خورده و از این حرف‌ها. حدود ساعت پنج مادر دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و عصبانی سفره را به زود پهن کرد «هی میگین تا فرهاد بیاد حالا فرهاد شاید تا شب نیومد این بچه کارش حساب و کتاب نداره شما گرسنه نیستین؟ از دو ساعت قبل از ظهر من برنج دم کردم الان ۵ شده است اگر سیرید یا گرسنه، چیزی خوردید یا نه ،من غذا رو میکشم خوب, همه اش شد ته دیگ» مادر که از همان سر ظهر دلش شور افتاده بود .شهناز را سین جیم کرده بود اما چیزی دستگیرش نشده با این حال به حساب خودش به رویش نمی آورد تا مهمان ها نگران نشوند. پای سفره دست هیچکس به غذا نمی رفت دیگر خنده های الکی هم خشکیده بودند که صدای زنگ تلفن همراه را از خود بیخود کرد مادر به چشم به هم زدنی پای تلفن بود «شما مادر هستین؟» «بله خودمان گوش همه چیز شده بود به صدای پشت گوشی که یکی از زنهای فامیل زد زیر گریه صورت مادر به هر برگشتم تا صدای گریه و غم یکی دوتا رفتن سمت آرامش کنند «فرهاد گفت بهتون بگم دلتون شور نزنه خدارحم شگرد طوریش نیست» مادر پشت سر هم صدا را قسم می‌داد مهمانی از آغاز شده بود به صدای زیر و گریه ها بیشتر هیچی هیچی هیچی نیست خاطرتون جمع ما اینجا هفت هشت ده نفری حواسمون به همدیگه هست _کجا؟ _توی کاروانسرا دروازه قصابخانه هستیم .الان نمیشه بیاین حاج خانم. ما هم نمیتونیم بیایم. دیر وقت که شد خیابان‌های خلوت بدست میاد خونه مادر هنوز صدا را قسم می داد قسم پشت قسم. «سالم و سلامته شکر خدا الان نمیشه اومد توی خیابون شما هم اجازه بدید من به خونه بقیه زنگ بزنم از نگرانی درشون بیارم» کم کم رنگ و روی مادر سر جایش برگشت گوشی را قطع کرد نگاه کرد به مهمان ها که به شده بودند به چشمش را پاک کرد و خندید و گفت: «دیدی به من چیزی نمی گفت این طوری هم نیست بچه ها درست بنشین غذاتو بخورین!» نیمه شب فرهاد باز روی خاکی و سیاه بوی دود و پیراهن پاره شده به خانه برگشت بعضی مهمان ها هنوز مانده بودند تا مطمئن شود تا آمدنش هنوز همه نگران بودند دم صبح آفتاب هنوز بالا نیامده فرهاد به سرعت به سمت خیابان صورتگر میرود و فرزاد پشت سرش می رود تا به او برسد. شهر ظاهراً آرام است از دود و غبار توی هوا،صدای شلیک ها تظاهرات‌ها درگیری ها شعارها. ته نارنجی رنگ بلندگوی دستی بزرگ از پلاستیک توی دستش بیرون است وارد آپارتمانم می‌شود از در که می رود راه رویی بزرگ است که چند تا جوان این طرف و آن طرف دارند کار می‌کنند پارچه می نویسند رنگ می زنند و همچنین کارهایی دارند شعار می نویسند روی پارچه و روی مقوای بزرگ با قلم و ماژیک. جوان های دیگر دایی هم می‌آیند و پارچه‌ها و پلاکاردها و مقوا را هر جایی. هرکدام یکی دوتا را آماده هم کرده اند نوشته اش خشک شود فرزاد پای یکی از همین ها ایستاده فرهاد به اتاق دیگر می رود 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یک روز همراه دخترم به اﻣﺎﻣﺰاﺩﻩ سید محمد (گلزار ﺷﻬﺪا) رفتیم ... شادی رو به من گفت : مامان نگاه ، عکس بابا !!! هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛ و جریان را برایش تعریف کردم علـی خنـدید و گفت : واقعا دخترم دیده درست داره میگه ، من جـام تـوی گلــزار شهـداست ... ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند. ✍ راوی : همسر شهید ▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون ▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه ▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا ☘🌺🌹☘🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هیچ‌وقت نمی‌گذاشت من از انجام کارهای خانه خسته شوم. می‌گفتم: حسابی کدآقایی هستی برای خودت. و پژمان می‌گفت: حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع) فرموده: «مردى كه به زن خود در خانه کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب‌ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می‌دهد. یا على هر كه در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند، خداوند نام او را جزو شهدا می‌نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می‌کند.» مسلمان باشی و فرمایش رسول خدا باشد و آنقدر ثواب داشته باشد و من بخواهم کوتاهی کنم؟ از اینکه بخواهی از کار خانه خسته شوی و به زحمت بیفتی برای راحتی من، ناراحت میشوم ودوست دارم در هر کاری به تو کمک کنم تا خستگی‌ات را نبینم. شهادت 🥀🍀🥀🍀🥀🍀 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای مرثیه خوان، ز چشمِ خونبار مگو با من ز سَــر و دستِ علمــدار مگو عبـــاس ، فدای قَد و بالای حسین با امِّ بنیـــن از غــــمِ دلــدار مگو ✍ 🌹🌷🌹🌷 ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
● دست نوشته‌ای منتشر نشده از برای یکی از دوستانش: علی عزیز ، چهار چیز را فراموش نکن ۱_ اخلاص ، اخلاص، اخلاص یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲_قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت(علیه‌السلام) کن ۳_نماز شب توشه عجیبی است. ۴_یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات "برادرت، دوستدارت سلیمانی" ۹۱/۷/۲۱ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدایا : در چه لذتی است که مخلصان تو به دنبال آن ، چنین شتابانند و اشک شوق می ریزند.. سلام بر کوچک قامتی که نه تنها از نترسیدند بلکه به جنگ رفتند تا ثابت کنند هر که خدا دارد نیازی به ندارد 🌹 ◾️🌹◾️🌹◾️ ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌹🌷🌷🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺زيارت عجيب مزار حاج قاسم توسط همسرشان..... ⏪ تجلي نجابت در كرمان؛ همسر حاج قاسم سليماني هم براي زيارت قبر سردار دلها در صف ايستاد همسر شهيد حاج قاسم سليماني براي زيارت مزار مطهر اين شهيد بزرگوار به دور از تشريفات در صف ايستاد و سپس مانند مردم عادي قبر را زيارت و محل را ترك مي‌كند و حتي در زماني كه مردم در حاضر در صف از او مي‌خواهند تا به زيارت خود سرعت ببخشد باز هم نمي‌گويد كيست و به زيارت خود خاتمه مي‌دهد.... 🌺🌹🌺🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تـــو هــم‌ آنی که دلم لک زده لبخنـدش را.. روز تکریم و گرامی باد🌷 📎ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺩﺭاﻥ و ﻫﻤﺴﺮاﻥ ﺷﻬﺪا ﺻﻠﻮاﺕ .... 🌷🌹🌹🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
🌹🌹🌹🌹🌹 ! ‌ _آقای فقیهی بعد از ظهر کارتونهای دوا رو بیارم همون خانه سر دوزک؟!! _ فرهاد جان بیار همونجا .باند و چسب زیاد بیار .امروز احتمالاً مجروح زیاد داریم _ پس باید به دکتر کسرائیان هم خبر بدم . _حتماً یه چیز دیگه هم هست که شنیدم جلوی داروخانه‌ها ما گذاشتند مواظب باش _ دکتر بابا از قبل داروها را خرد خرد آورده خانه در راهرو دارند دو سر پارچه بلند خشک شده را چوب میزنند و لوله می کنند که بدهند دست فرزاد. یک ساعت بعد سرچهارراه زند، جمعیت به حرکت درآمد .فرهاد توی صف اول ایستاد و بلندگوی دستی را گرفته بالای سرش و کنار دستش یکی از توی میکروفون کوچکی که با سیم مارپیچ وصل است به ته بلندگو شعار می‌دهد. مردم تکرار می‌کنند فرزاد همان پلاکارد را ناشیانه زیر لباسش پنهان کرده و دو سر چوب را که از زیر پیراهن بیرون زده و تا پایین زانو رسیده به دست گرفته ،از توی پیاده رو هل می خورد وسط جمعیت‌. همینطور نگاه می‌کند به مردمی که مشت هاشان را بالای سر گرفته و شعار می‌دهند. پلاکارد را از زیر لباسش می‌کشد بیرون و اولین کسی که نزدیکش از میگوید« آقا اینو بگیر » یک نفر آن را می‌گیرد و یک نفر دیگر سر دیگرش را و پارچه لوله شده باز می شود و از دست جمعیت بالا می‌رود کنار ده‌ها پلاکارد دیگر. رویش نوشته است: « به روز عید غدیر ,در مسجد حاج حبیب به دست شاه جلاد برادرم شد شهید» این شعار و شعار های دیگر توی گوش هایت می پیچد و صدای مردها و زنها بلند و بلندتر می‌شود 🌷🌷🌷 از بیستم بهمن به خانه نیامده بود .توی سی متری و مسجد ایرانی هم پیدایش نبود. توی شهر بوی خون میداد .بوی دود، بوی باروت،بوی خشم ،انفجار بوی تن عرق کرده مردم ،بوی سرما، بوی گذشته، بوی خاطرات کهنه و کاغذهای نو کتابی که انگار تازه اول بار از گشوده می‌شود با تمام کهنگی هایش! یکی دوبار شهنازبا چند تا از همکلاسی هایش، به هوای پیدا کردنش توی بیمارستان ها رفت و لیست ها را خواند ،لیست های روی شیشه در ورودی درمانگاه ها و بیمارستان ها را. صبحا تو دانشگاه هم دیگر را می‌دیدند و مکانها را بین خودشان تقسیم می‌کردند تو برو نمازی ،من میرم سعدی ،توهم بیمارستان شیراز. سر ساعت ۳ همینجا. انگار تمام شهر یک هفته تعطیل بود جز کلانتری‌ها و بیمارستان‌ها .خیابان‌های خلوت و غبار آلود و دود گرفته از آتش لاستیک های نیم سوخته یک چشم به هم زدن مملو و جمعیت می‌شدند و به ناگاه با صدای شلیکی دوباره خلوت هرکس به کوچه و خانه ای می گریخت. صف منظم تظاهرات از هم می پاشید و جای آن طرف تر از ساعتی دیگر دوباره همه جمع می‌شدند و صفوف فشرده تر باز به میدان می آمدند. شهناز به بیمارستان سعدی رفت لیست ها را خواند. لیست مجروحین را به سرعت و لیست شهدا را با هراس .بعد سراسیمه دوید داخل. توی راه ها پر بود از مجروح و ناله و فریاد و خون و درد صورت یکی را نگاه کرد فرهاد نبود پرستاری داد میزد:« ملافه ملافه پس کو ملافه؟!» شهناز فرهاد را رها کرده و داشت به بقیه کمک می کرد نیرو کمبود هر ساعت مجروح ها بیشتر می شدند . آمبولانس به بیمارستان داشت مجروح خالی می کرد .میدان ستاد مرکز درگیری‌ها بود. از آنجا تا بازار وکیل تمام بلوار زند توی غوغا بود. صدای گلوله می آمد اما معلوم نبود از کجا از کدام سند نزدیک میدان کمی جلوتر از ساختمان ساواک وسط خیابان مردی افتاده بود و فریاد کمک می زد به شکمش خورده بود یک دستش را روی جای گلوله گذاشته بود و دست خونین دیگر را بالا برده و دوستی را از جایی صدا میزد به کمک می خواست. کسی از توی پیاده رو دوید به سمت صدای شلیک دیگری و او را از ایست ناگهانی از ترس زمین خورد و چهار دست و پا نیم خیز شده دوید به همان کوچه ی روبه روی مجروح. هیچ کس جرات نمی کرد نزدیک شود. درد می کشید و زیر لب چیزی می گفت . الله اکبر می گفت او کمک می خواست 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷سال ۵۳ ، بود... اﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ... گفت یک حرف خصوصی دارم. حرفش را از فساد های جامعه شروع کرد تا بی کفایتی نظام شاهنشاهی. بعد هم از امام و حرکت انقلابی مردم. گفت اگر دوست داری به گروه ما ملحق شو. شش نفر بودیم. یک دستگاه استنسیل گرفتیم و شروع کردیم به تکثیر اعلامیه های امام. عمده کار اوردن اعلامیه را هم مهدی انجام می داد. مدتی که گذشت, برای اینکه کار را گسترش بدهیم, رفتیم شهر نوراباد و انجا مستقر شده و مبارزات مخفی خودمان را ادامه دادیم. 🌷برای دفاع از انقلاب سر از پا نمی شناخت, از مال و جان خود برای انقلاب می گذاشت. یک روز معترض شدم. گفتم:یکم هم برای خانواده ات وقت بذار. گفت با این همه منافق و ضد انقلاب مگه چند نفر داریم که بتواند انها را شناسایی و پیدا کند. می گفت من بابت سه هزارتومن حقوقی که از سپاه می گیرم باید از مردمی که مثل صدر اسلام از دارایی خودشان برای انقلاب خرج می کنند خجالت بکشم. همین کارها و بینشش بود که باعث شد منافقین این جوان ۲۵ ساله, را با هجده گلوله به شهادت برسانند. 🌷🌾🌷 ↘️ شهادت:۱۳۶۰/۷/۲۸-شیراز فرمانده اطلاعات سپاه شیراز 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج ماه است یک نقاش مشغول نقاشی چهره شهدای مدافع حرم روی دیوار کوچه منتهی به حرم حضرت زینب (س) است حالا ببینید قرعه قابِ روبروی درب اصلی حرم نصیب چه کسی شد.... 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‍ 🌹🌹🌹🌹 در منطقه ی شیخ نجار سوریه بچه های چند خانواده فقیر و نیازمند می آمدند و غذا می خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می کرد و ظهر و شب به آنان می داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می افتاد و به خانه های آنان (که شناسایی کرده بود) می رفت و غذا را به آنان می داد. ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌹🌹🌹 ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
❤️✨ 🕊 از خدا خواستم " بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه " آب دجله او را برای همیشه با خودش برد...💔 " شهید مهدی باکری" 🌹 🍂☘🍂 شهدایی💫 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹 از همان کوچه روبه‌رو طنابی به طرفش پرتاب شد.بار اول نرسید و دوباره جمع شد توی کوچه و بار دوم سرطناب افتاد جلوی پایش . خسته جهید و با دو دست حریصانه طناب را چنگ زد. یکی دو تیر کنارش روی آسفالت کمانه کرد سر دیگر طناب از توی کوچه روی آسفالت کشیدش تا لب جوی پیاده رو و بعد دو نفر با سرعت و نیم خم و راست دویدند و دست و پایش را گرفتند و کشیدن توی کوچه. آنجا دو سه مجروح دیگر هم بودند که پیکان استیشنی داشت عقب سوارشان می‌کرد تا ببردشان توی کوچه پروانه. کنار دیوار کپه سنگ جمع کرده بودند و کنارش صندوق چوبی کوچکی با چهار شیشه پر از مایع که سرشان فتیله داشتند یکیش روشن شد و کسی دوید و پرتش کرد به ساختمان ساواک .به دیوار بیرونش خورد و منفجر شد صدای گلوله ها لحظه‌ای بیشتر و مداوم شد و با شعله پای دیوار که خاموش میشد قطع شد و بقیه سنگ و آجر پرت می کردند به طرف صدای شلیک ها. تا خود بازار و زندان کریم خان و شهربانی چسبیده به آن بود و از همین بود دود و شعار و سنگ و شلیک.ماشین هایی که آدم می آوردند و مجروح می بردند آمبولانس هایی که توی کوچه ها داد می زدند« ملافه »مردمی که از خانه‌ ها ملحفه می آوردند.کپه کپه یا از ترس، از پنجره پرت می‌کردند کف کوچه ملحفه‌های سفید به رنگی بعضی ها را همان موقع از روی تشک و پتو باز کرده بودند و در سوزن قفلی بهشان مانده بود. دو پرستار مرد ملحفه ها را از کف کوچه و خیابان جمع می کردند یا از دست زنها می گرفتند و می ریختن توی آمبولانس در حال حرکت. ساعت نزدیک ۳ بود . جلوی دانشگاه چهارراه ادبیات سخنرانی سرپایی تمام شده بود اضافه شلوغ تظاهرات می خواست به سمت پادگان مرکز پیاده حرکت کند یکی توی جمع داد میزد :«منظم.منظم» توی حیاط دانشگاه شهناز با مریم و طاهره حرف می زدند خبری از فرهاد پیدا نکرده بودند ولی طاهره از مجروحیت توی بیمارستان شیراز شنیده بود که فرهاد را دیده نزدیک کلانتری ۳ که سقوط کرده بود وسط درگیری سالم. نزدیک ظهر همان روز ،روی پشت بام بانک ملی سنگر گرفته بود. با صدای کمانه کردن تیر روی دیوار بانک سرش را می دزدید. تیرها از روبرو می آمدند از روی پشت بام شهربانی کل و کلانتری یک. یک خیابان بین آنها و بانک‌ملی فاصله است. مردم از همه طرف به همان خیابان هجوم آورده اند و شهربانی را سنگباران کرده‌اند. چسبیده به پشت شهربانی زندان کریم خان است و چند مغازه آن طرف‌تر شهربانی کلانتری یک. کل مجموعه را از چهار طرف خیابان‌ها محاصره کرده‌اند . از بالای دیوار های بلند زندان و از بین کنگره‌های برج های چهار گوشه از سربازها به خیابان تیر می اندازند مردم می دوند و سنگ می اندازند و پناه می گیرند و هر لحظه تعدادشان بیشتر می شود. انگار کل شهر مچاله شده تا زندان بزرگ را توی چند گشت زندانی کند پشت زندان سمت مسجد سپهسالار تیراندازی کمتر بود.صدای تیر که می آمد می‌دویدند پشت درخت ها و دیوارها و توی کوچه ها بعد دوباره بیرون می ریختند با دست پر سنگ می‌انداختند و کوکتل مولوتوف. تیرهایی که شلیک می شدند بیشتر به در و دیوار می خوردند سربازهای روی برج ها هم می‌ترسیدند درست نشانه گیری کنند فقط تک تیر شلیک می کردند تا مردم را بترساند .گاهی هم کسی تیر می خورد یکی از مردم از جلوی مسجد با کلت کمری ۳ تیر پشت سر هم شلیک کرد به کنگره‌های روی برد و پرید پشت کیوسک تلفن. شیشه های کیوسک که از جواب شلیک پایین ریخت، از پشت باجه پرید بیرون و با ۲ تیر هوایی دوید توی مسجد. سمت دیگر زندان طرف میدان قدیم, یکی دونفر کف خیابان تیر خورده و افتاده بودند یکی شان که توی پایش تیر خورده بود خودش را روی زمین کشید و تا کنار جو پرید و خودش را انداخت داخل جوی آب. درگیری اصلی جلوی در شهربانی بود، روبروی بانک ملی. روی پشت بام بانک مسلح بودند فرهاد هم بینشان بود و به جای بلندگوی دستی بزرگش اینبار مسلسلی بزرگ همراهش بود. شلیک رگبار مسلسل جهت همه تیر هایی که از سمت شهربانی می آمد را به سوی پشت بام بانک کشیده بود. سرباز ها و افسرها جرات نمی کردند از کلانتری و شهربانی بیرون بیایند تا به بانک برسند و مردم هم جرات نمی کردند در شهربانی نزدیک شوند فقط گلوله‌های کج هدف و ترس آلود رد و بدل می شدند. محمود دوکوهکی هم کنار فرهاد دراز کشیده و با ام یک تیراندازی می‌کند چند نفر دیگر ردیف کنار هم به آنها که سنگ می‌اندازند پشت سر آنها سنگر گرفته‌اند. دوکوهکی لحظه‌ای سرش را بالا می‌آورد تا شلیک کند که پسرش می سوزد از ماست شدن گلوله‌ای و سوزش و درد شب آذر به سرش را پایین می برد و رو برمی گرداند تا به پشت سری ها بگوید سرتان را بالا نکنید که دیگر دیر شده است. تیر مستقیم به نفر پشتی خورده و صورتش را از هم پاشیده. 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
[• 📿 •] 👤یاد حـرف افتـادم ڪه میگفت: باید به این برسیم ڪه نباید دیده شویم آنڪس ڪه باید ببیند می‌بیند♥️🍃 ══ ═══°✦ ❃ ✦°════ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌾برای شناسایی منطقه به خاک دشمن نفوذ کرده بودیم. روز تاسوعا بود که برگشتیم، 24 ساعت بود آب نخورده بودیم. هوا به شدت گرم بود. من بودم، (شهید)امیر فرهادین فرد و عباس. عباس دیگر نکشید و افتاد. من و امیر راه را ادامه دادیم که امیر هم از تشنگی افتاد. حدود پنج کیلومتر راه رفتم تا به آب رسیدم. یک قمقه آب برداشتم و به سمت بچه ها برگشتم. آب را به امیر دادم. نخورد، گفت: عباس! خودم را به عباس رساندم. آب را در دهانش ریختم و تکانش دادم. چشم باز کرد. چشمش پر اشک شد و گفت چرا بیدارم کردی، دریک باغ سر سبز داشتم انگور می خوردم! سال بعد بود. هشت ماه بود که از عباس جدا نشده بودم. شب و روزمان با هم بود. با هم برای شناسایی والفجر 8، از عرض اروند عبور می کردیم و بر می گشتیم. یکی دو روز مانده به عملیات والفجر 8 بود. عباس گفت من برم لب نهر و بیام! بلند شدم تا همراهش بروم. گفت: نه تو این بار نیا، زود بر می گردم. نیم ساعت نشد که برگشت. البته، آوردنش، یک ترکش ریز به شقیقه اش نشسته و شده بود. 🌹💐🌹 شهادت: 64/11/19 - اروند کنار 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خاطره حاج مهدی سلحشور از سفر سوریه با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﻲ 👇👇👇 🚩راهپیمایی یوم الله 22 بهمن در شیراز 🔹آغاز راهپیمایی: میدان نمازی 🔹مسیر: بلوار کریم خان زند، میدان امام حسین(ع)، چهار راه زند 🔹ساعت: 9:30 🔹سخنران: حجت الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه کشور 🔺▫️🔺▫️🔺 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در اردوگاه دشت عباس بوديم و محسن و شهيد احمد رضواني فرمانده گردان و جانشين بودند . بچه ها به اهواز و انديمشک رفتند و سبزي براي خودشان گرفتند که همراه کنسرو بخوريم اما بعد از اينکه سبزيها را شستند و آوردند براي محسن ، محسن سوال کرد آيا نيروها سبزي دارند ؟ گفتيم : نه گفت : من هم نمي خواهم . گفتيم : با پول خودمان براي خودمان خريده ايم هر کسي بخواهد برود و بخرد . گفت : شايد يکي از نيروها پول نداشته باشد.هر کاري کرديم ايشان سبزي نخوردند. ****** 🌺🌹🌺🌹🌹 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
🔻 چه میجویی ؟ آرامش ؟ آرامش نه در مال و اموال است و نه در مقام و شهرت های دنیایی آرامش را در لابه لای نگاه و لبخند پر معنای بجوی 🌷🌹🌷 ﺁﺭاﻡ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
22 ﺑﻬﻤﻦ ﻫﻤﻪ میاﻳﻴﻢ...... ﭼﻮﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ اﻧﻘﻼﺏ ◾️یکی ذبح شد .... ◾️یکی زنده به گور شد.... ◾️ یکی اربا اربا شد..... سهم من فقط چند قدم است چند شعار....✊✊ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺭاﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ 22 ﺑﻬﻤﻦ 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹. مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور می‌شود. می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم» تیری که به سینه دیوار سنگی بانک می‌خورد کمان می کند و از روی سرشان رد می‌شود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین. درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟» جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین می‌آورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند. تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت می‌گیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کرده‌اند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان می‌رسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی. از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا می‌روند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل. فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک. خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید. مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت. بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شده‌اند و یا مجروح و یا رفته‌اند جاهای دیگر درگیری. یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباس‌های نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند. عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا» امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش می‌کردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین می‌رفتند پر نمی کشد لحظه‌ای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوق‌ها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگ‌های نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک» بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمی‌افتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند. اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابان‌های اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در بهمن ماه پنجاه و هفت ، یک روز محسن از بیمارستان که به منزل آمد ، گفت : « مادر ، امروز یکی از همکارانم خواب دیده بود که من کشته شده ام ! من هم در جواب او گفتم : «به به ، من افتخار می کنم که در راه اسلام شهید شوم .» طولی نکشید که این خواب تعبیر شد و محسن در روز بیست و دوم بهمن به همراه دیگر مردم انقلابی برای تسخیر شهربانی ، آخرین سنگر عمّال شاه ، عازم آن جا شد . شهربانی به محاصره ی مردم در آمده بود و در این بین مجروحی وسط خیابان در تیررس دشمن قرار گرفت . محسن شجاعانه برای نجات او به پیش رفت ، اما لحظه ای بعد گلوله ی جلادان شاه او را مسافر آسمان ها کرد . 🌹🌷🌹🌷 اﺳﻼﻣﻲ 🌷 ▫️◾️▫️◾️▫️ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
داشتیم می‌رفتیم سمت هلی‌کوپترها. توی مسیر آقا یک تسبیح گفت. می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست... 👇👇 22 ﺑﻬﻤﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻴﻢ 👇👇👇 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔵 ﻳﻚ ﻟﺤﻆﻪ ﺗﻔﻜﺮ 👇 40 ﺭﻭﺯﻩ ﺩاﺭﻳﻢ ﺑﺮاﻱ ﺳﺮﺩاﺭ ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ اﺷﻚ ﻣﻴﺮﻳﺰﻳﻢ ﻓﻘﻄ 🤔 ﻳﻪ ﻟﺤﻆﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻨﻴﻢ اﮔﺮ ﻓﺮﺩا ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩ? ?? ✅✅ ‏سهم من از ‎ حضور در ‎ ۲۲ بهمن و شرکت در ‎ ۲ اسفند است. ➖▪️➖▪️➖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ➖▪️➖▪️➖ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردا در چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی در چهلم سردارِ شهیدِ سرجدا حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر خط شکن ۴۱ثارلله در راهپیمایی۲۲بهمن شرکت خواهیم کرد. ⭕️ اندکی تامل: چه قرینه های جالبی برای این شهید مخلص درست شده است: ▪️چهلم سردار شهید ▪️سالگرد۴۱سالگی انقلاب ▪️فرمانده لشکر۴۱ ▪️لشکرثارالله ▪️شهادت دور از وطن ▪️سن شهادت ۶۳ سالگی مثل پیامبر(ص) و علی(ع) ▪️دفن مثل حضرت زهرا(س)نیمه شب ▪️شهادت مثل اصحاب عاشورا سر از بدن جدا و امام حسین(ع) ▪️دست منقطع مثل حضرت عباس(ع) ▪️بدن إرباً اِربا مثل حضرت علی اکبر(ع) 🌹🌷🌹🌷 ﺩﺭ اﺩاﻣﻪ راﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﻓﺮﺩا ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻴﻢ .... ◾️▫️◾️▫️◾️ https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv