eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
چہ مےفهمیم چیست مردم ؟ و همنشینش ڪیست مـردم ؟ تمام جستجومان این شد: شهـادت نیست مـردم 🌹🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🍃🌹🍃🌹 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
از شدت خشم رگ گردن دایی بیرون زده بود .جلوی در هال ایستاده و شروع کرد به داد زدن: «حسین کدوم گوری هستی؟» دمپایی را جلوی پا انداخت. ترکه چوب گردو را از کنار دیوار برداشته و به داخل حیاط رفت .می دانست حسین از ترس خودش را قایم کرده است .از پله ها پایین آمد و زیر لب غر زد: «یه حرف را باید به تو چند بار بزنند تا توی اون مخ پوکت فرو بره؟!» داخل باغچه رفتا میان درختان نارنج و پرتقال دنبالش بگردد. _آخه تو آشپزخانه جای توله گربه قایم کردن اونم نه یکی نه دوتا هفت تا!!!!؟ برگ درختان را کنار می زد تا یک وکلای آنها پنهان نشده باشد. _همینه دیگه ادبت نکردند که کارت به اینجا کشیده. لیاقتت همین بود که بیفتی کنج دیوونه خونه نه اینکه نوکر این خونه باشی.. یک ریز پشت سر هم غر می زد .آخر باغچه دیدش .به دیوار تکیه داده و در خودش که کرده بود تا چشمش به دایی افتاد پا به فرار گذاشت و از باغچه بیرون رفت. _آقا داشتن از سرما می مردند. ننه شون هم تو خیابون ماشین بهش زده بود گناه داشتن. دایی پاتند کرد تا به او برسد. _لازم نکرده دلت برای یک مشت توله گربه بسوزه .دلت به حال خودت بسوزه که سر و صاحب درست نداریم. پشت سرش رفتم داخل دالان گیرش انداخت. هر دو به نفس نفس افتاده بودند .آرام به سمتش رفت تا یک وقت از در کوچه فرار نکند .با تمام قدرت ترکه را بالا آورد.وقتی به خودش آمد دید ضربه روی بازوی احسان فرو آمده است حسین خودش را پشت سر احسان قایم کرده بود. _احسان جان خوب شد اومدی.. اون میخواست منو بزنه. عصبانیت دایی هنوز فروکش نکرده بود که رو به احسان گفت: «تو خودت رو قاطی نکن برو کنار باید این پسر رو ادبش کنم» احسان جلوی حسین ایستاد و آرام گفت: «مگه چیکار کرده دایی ؟!اونم مثل ما آدمه. اگه یکم مشاعرش کار نمیکنه تقصیر خودش نیست که» دایی می خواست هر طور شده گوشمالی به حسین بدهد. _برو کنار احسان! حسین کف حیاط نشسته بود و به پا های احسان آویزان شده بود. _تو رو خدا !! تو رو خدا نذار منو بزنه ! بقیه دعوا میکنن ,اما اون منو میزنه ...نزار بزنه. احسان دستش را روی سر حسین کشید و از جا بلند کرد. _برو تو اتاقت .تا من هستم نمیزارم کسی بزندت ..برو نترس. حسین ازپشت احسان پا تند کرد و به سمت اتاقش رفت. دعای خاص دنبالش برود که احسان شد راهش شد. _به جای اون منو بزنین. تا خالی بشین. دایی نفس عمیق کشید ترکه را که در هوا نگه داشته بود پایین آورد مچ دستش هنوز از شدت ضربه درد داشت. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 قابل توجه خادمین و محبین شهدا مقرر شده بــود که به مدد حضرت زهرا (س) و کمک شــما خـیرین تعداد ۱۰۰ بسـته کالایـی مواد غذایی به ارزش هر بـسته صدهــزار تومانے تهیه و به خانواده های نیازمنــد در مناطق محــروم جنوب شیــراز اهدا بشود که تا الان مبالغ جمــع آوری شده بسیار کم است 👇👇 خواهــش ما از همه بزرگواران این است در این ایامي که خیلــی ها در بدترین شرایط اقتصــادی هستند با کمکی حتی ناچیز سبب خوشحالے اندک این خانواده هــا بشویـم ..... خوش بـحال انهــایی که از سیره و عمل شــهدا در کمــک به محــرومین پیروے مـی کنـند .... 🌺🌹🌺🌹 6362141080601017 بانك آينده بنام محمــد پولادے 🌺🌷🌺 انشالله بسته هاے تهیه شده در روز عید سعید مبعث توزیع خواهد شد
 در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی ، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا وبگیر. در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟ گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو مینویسم. تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعد ها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند. ﺑﻪ ﻓﻘﺮا 🌷🌹 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
4_5970045408053821543.mp3
4.17M
🔊 | ⏱ روایتگری راویان دفاع مقدس 🌷 اطاعت پذیری رمز پیروزی شهدا 🎧 ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ 🌷 🌺🌹🌺🌹 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🌸عید نوروز بود. برای علی اکبر و برادرش شلوار نو خریده بودم، دیگر متوجه نشدم از آن شلوار استفاده کرد یا نه. سیزده عید بود که علی اکبر گفت: «بابا شلوارم به دوچرخه گیر کرده و پاره شده، به من پول بدهید شلوار نو بخرم!» به ایشان پول دادم و شلوار خرید. یک روز از سر کار به خانه می آمدم، علی اکبر و دوستانش [شهید] محمد سلیمانی و [شهید] علی گودرزی را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری را که برای علی اکبر خریده بودم پای محمد است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: «مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته!» وقتی علی اکبر آمد جریان را پرسیدیم. از شرم سرش را پائین انداخت. گفت: «راستش محمد خانواده فقیری دارد و یتیم است. امسال لباس نو نداشت. برای همین شلوارم را به او هدیه دادم و دوست نداشتم شما متوجه شوید.» عرق سردی بر پیشانی ام جوشید، از این رفتار علی اکبر خیلی خوشحال شدم و در دل او را تحسین کردم. 🌷🌸🌷 علی اکبر پیرویان 🌸🌹🌸 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎپ: https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
یادی کنیم از اونایی که نه یک روز در سال ، بلکه هر روز تو هشت سال چهارشنبه سوری داشتند... ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻 دنبالِ گنج میگــردند ... به دنبالِ شهید 🌷 برای این روزهای نداریِ ما!!! 🌺🌷🌺🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دبیر هندسه برگه امتحانی را جلوی روی حسن گذاشت و او زیر چشمی نگاهی به احسان انداخت که روی صندلی کناری نشسته بود. در نگاهت آرامش موج می زد .تا فهمید حسن نگاهش می کند، دستش را به علامت آرامش تکان داد از حرکت ها و چشم های حسن اضطراب را متوجه شده بود. با وجود نقشه که برای این امتحان کشیده بودند اما باز هم کتاب را خوانده بودند.سوال اول را خواند ولی جوابش را نمی دانست. از زیر تمام دانش‌آموزان را زیر نظر گذراند و صدایش را بلند کرد: «دانش آموزان دقت کنید تعداد سوالات ۱۲ تاست.سوال واضح و روشنه ولی اگر کسی سوالی داشت فقط دستش رو بالا بیاره خودم میام پیشش» نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. «از الان تا یک ساعت دیگه وقت دارید شروع کنید» حرف دبیر که تمام شد همه برگه جلوی رویشان بود اما کسی نمی نوشت .بعضی با برگه سوالات و می‌رفتند بعضی هم خودکار تو دستشان روی هوا می چرخاندند. بازیگوش های کلاس هم شیرین کاری می کردند. دبیر کنار تندیس شیر و خورشید ایستاده بود و به جمع بچه ها نگاه میکرد. _حسن عبداللهی حواست به برگه خودت باشه! حسن سر زیر انداخت. به نظرش هنوز دبیر متوجه حرکت بچه ها نشده بود .خیلی دوست داشت بدانند وقتی معلم متوجه بشود بچه‌ها به سوالات جواب نمی‌دهد چه واکنشی نشان می‌دهد .دوباره به احسان نگاه کرد که دست به سینه نشسته بود و نگاهش به روبه‌رو بود. _آقای حدائق کجا نگاه می کنی ؟برگه رو میزه ،نه رو به رو! دبیر همین را که گفت به سمت احسان آمد برگه امتحانی را از روی دسته صندلی برداشت و نگاه کرد. _چرا جواب نمیدی؟ احسان خودش را روی صندلی جمع کرد _نمیخوام جواب بدم. دبیر در حالی که در چشمهایش عصبانیت موج می زد به احسان خیره شد. _نمی خوای جواب بدی؟ چشمم روشن! ناباوری در نگاه دبیر موج می زد اما خودش را از تک و تا نینداخت برگ را از جلوی احسان برداشت. _خیلی خوب! می توانید از جلسه بری بیرون. همه حواس ها به احسان و دبیر انسان از جایش بلند شد و به سمت در خروجی رفت پشت سر احسان، مهدی رحیمی حقیقی هم برگه اش را تحویل داد .دبیر مات و متحیر نگاهی به برگه سوال و مهدی انداخت. _شما دیگه چرا؟ شما که توی درس ریاضی نمرات عالی میگیری! _آقا اون درس ریاضیه اون هندسه! او هم از سالن خارج شد پشت سر مهدی همه برگ هایشان را تحویل دادند دبیر با گیجی برگه های سفید را تحویل می گرفت.حسن کف دست هایش را که عرق کرده بود به شلوار مالید می‌خواست برگه اش را تحویل بدهد که صدای داد و فریاد دبیر بلند شد: «این چه وضعیه؟!صبر کنید بلایی به سرتون بیارم که خودتون حظ کنین» برگ‌ها را گرفت زیر بغلش و از سالن خارج شد. بچه‌هایی که خارج سالن بودند داخل شدند به این بچه‌ها همهمه شد ‌. _غلط نکنم رفت مدیرو بیاره. _نکنه از مدرسه اخراجمون کنند!؟ _این نقشه احسان بود خودش هم جواب مدیر را میده! _شما خودتون دادتون بالا بود که ما هیچ از این درس نمی فهمیم! بگو مگوها بالا گرفته بود که مدیر و دبیر وارد سالن شدند و یا در دستهای مدیر بود و به جمع نگاه میکرد. _شما میدونید چه کار کردید؟ این رفتار خلاف مقرراته! چاره‌ای ندارم اونایی رو که برگی سفید دادن، اخراج کنم .حالا هرکی باعث بی نظمی شده خودش به زبان خوش بیاد تو دفتر ،تا پرونده شد بزارم زیر بغلش بره. احسان نزدیک رفت پشت سرش هم مهدی و سعید ابوالاحراری. مدیر چشمهای گرد شده اش را به آنها دوخت. برگه امتحانات را بالا آورد و به اسامی بالای برگه ها نگاه کرد بعد رو کرد به دبیر. _اینها که بچه‌های درس خونی هستند!! مکثی کرد از دبیر خواست در دفتر منتظر بمانند در سالن رژه رفت رو کرد به احسان و گفت: «علت اینکه شما برگه سفید تحویل دادید چیه؟ میدونین که بر هم زدن نظم ....» هنوز حرف مدیر تمام نشده بود که احسان گفت: «دبیری که گذاشتید برای هندسه، قدرت بیان نداره. ما درس را متوجه نمیشیم. چند روز دیگه هم امتحان آخر سال ما چیزی بلد نیستیم» مدیر دوباره چند قدم راه حالا میگی چیکار کنم؟ من که نمی تونم دبیر را از مدرسه بندازم بیرون!! الان وسط ساله، نمیتونم از اداره درخواست یک دبیر دیگه بکنم» احسان جلو آمد و گفت: «ما هم نمیتونیم تو امتحانات نهایی نمره بیاریم .به فرض که نمره آوردیم. چیزی از درس یاد نگرفتیم نمره به چه درد میخوره وقتی بیسواد بیایم بالا؟!» مدیر به فکر فرو فقط یه کاری میتونم براتون بکنم ،چند تا از شاگردان سال بالایی که توی درس هندسه قوی هستند را میارم توی کلاس های جبرانی بهتون درس بدن خوبه؟!» همه راضی به سمت کلاس برگشتند. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
گاهی وقت ها جاماندگی هم بدنیست..! درست مثل وقتی که تو خودت را ... دلت را‌ ... روحت را ... جا می گذاری در !کانال_کمیل 🌺🌹🌺 🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸 تیپ امام حسن تازه تشکیل شده و در منطقه غرب مستقر شده بود. مدتی حاج مجید به عنوان فرمانده عملیات تیپ به غرب آمدند. تابستان بود و هوا گرم و پشه زیاد. آن شب علاوه بر گرما و پشه، دشمن هم لج کرده و نامنظم روی مقر خمپاره می ریخت. وقت خواب شد. همه توی سنگر خوابیدیم. رب ساعتی گذشت، حاج مجید گفت: با این پشه و گرما من خوابم نمی بره، می رم بیرون پشت تویوتا می خوابم! یک پتو برداشت و رفت بیرون سنگر. چند دقیقه نگذشته صدای خمپاره و انفجار آمد. بیرون دویدیم. حاج مجید راحت پشت ماشین خوابیده بودم. گفتم: حاج مجید بی خیال شو، یه بلایی سرت میاد، من نمی تونم جواب پس بدم بیا داخل! گفت: نه، نگران نباش. اینجا برای من اتفاقی نمی افته، سهم من جای دیگه و زمانی دیگه است. بعد هم راحت در بادی که می وزید پشت ماشین خوابید. تا صبح هر صدای خمپاره ای که می آمد و دلم می ریخت و از سنگر بیرون می دویم. اما حاج مجید راحت خوابیده بود. اصلا این خمپاره و ترکش ها را حساب نمی کرد. صبح چند تا ترکش به بدنه ماشین نشسته بود، اما حاج مجید با آن اطمینان خودش، راحت خواب خودش را کرد. 🌷🌸🌷 👇 شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۲۹- منطقه عمومی حلبچه سمت: فرمانده عملیات لشکر ۱۹ فجر 🌺🌷🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 " دوکوهـــــــه " سین  ندارد اما ! " "سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن مناجات نورایی همــدوش ِستارگان ، همپای فرشتگان و در کنــــار ِماه ،با خدا سخن میگفتند، سنگر سازان بی سنگر... 🌷 🕊🕊🌷 " فکـــــــــه " سین ندارد امّا ! " های"بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ،سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند... 🕊 🌹🌹🕊 " شـــــــــرهانی " سین ندارد امّا ! " سنگرهایش" زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی(ره)با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضـــرتِ ارباب نمودند... 🕊 🌹🌹🕊 " کانال کمیــــــــــــل " سین ندارد امّا ! " سکــوی'"پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست... 🕊 🌷🌷🕊 " طلائیــــــــــــــــه " سین ندارد امّا ! " سه_راه"شهادتش گــواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبـــــــــــال ، تا عرش ِ اعــــلا ،پرستــــو شدند... 🕊 🌷🌷🕊 " ارونـــــــــــد "سین ندارد اما ! " ساحل"خونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نـَفــس، گــذشتند و دل ، به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدن... 🕊🌷🌷🕊 " شلمچــــــــــــه " سین ندارد امّا ! " سرداران " بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کــــــــه همچون مادرشان زهـــرا(س)فدایی ولایت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند. 🌷"شادی روح شهدا صلوات" 🌷 🌹🍃🌹🍃 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
شهدای غریب شیراز
#نـذرظهــورمنجے(عج) به نیابت #شهدا 🌹🌷🌹 در این روزهـا کہ خیلے ها جهت گذراندن زندگیشان به مشکل برخورد
ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ ﻛﺎﻻﻫﺎ ﺭا ﺧﺮﻳﺪاﺭﻱ ﻛﻨﻴﻢ .... اﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﻴﻔﺘﻴﻢ .... اﮔﻪ ﻫﻤﻪ اﻋﻀﺎﻱ 3000 ﻧﻔﺮﻱ ﻛﺎﻧﺎﻟﻬﺎﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﻧﻔﺮﻱ 10000 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﻴﺪ ﺳﻌﻴﺪ ﻣﺒﻌﺚ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﻢ .... اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﮔﺰاﺭﺵ ﻛﺎﺭ ﻫﻢ اﺯ,ﻫﻤﻴﻦ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺗﻮﺳﻄ,ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺩاﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ 👈 اﺧﺮﻳﻦ اﻋﻼﻡ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻شهدا غم مردم رو میخوردن 🎙 به روایت حاج حسین یکتا 👇👆 ﻣﺜﻞ ﺑﺸﻮﻳﻢ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند. اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت. می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت. درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد. برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام.  ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌺🌷🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بهار،،، هـــوا را تـــازه میکند تـــو؛ را بـــرای من تــــو از هر بهاری بهاری تـــری...! 🌺🌹🌺 ﺷﻬﺪاﻳﻲ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌷🌹🌷 جهت پیشگــیرے از شیــوع بیمارے کورنــا امروز برگزار نمےشــود 👇👇👇👇 همچنـین طبق دستور مراجــع ذےصلاح درب های ورودے دارالرحمہ شیــراز و گلزار شهدا شده اســت لذا امکان حضــور شهروندان و زایرین شهدا کنــار قبور وجــود نـدارد 🌹🌷🌹🌷 تا کسے مراجعــہ نداشتــه باشد 🌹🌷👆👆🌹🌷 (کانال رسمے هییت شهداے گمنام شیراز): ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 همراه با خانواده در مناطق عملیاتی 🔅صحبت های شهید بزرگوار در مورد بهترین سالهایی که در کنار مزار شهدا و یادمان شهدا سال رو تحویل کرده اند❤️ 🌺🌹🌹🌺 ﺑﺮاﻱ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺭاﻫﻴﺎﻥ ﻧﻮﺭ و ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا ﻫﺴﺘﻨﺪ 🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷مراســم مـیهماني لالہ هاے زهرایے🌷 در ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺳﺎﻝ و ﺷﺐ ﺷﻬﺎﺩﺕ اﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ع 🌷🌹 ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا به از در پیج شهداے شیـراز https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 👆👆 پنجشنبه 29 اسفند ساعت 16:30 انلاین باشید و در خانہ مجلس روضــہ برپا کنید 🌹🌷🌹🌷
ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ اﺯ ﻃﺮﻳﻖ : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 👆👆 اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ .... ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺷﻮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﻼﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭاﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺳﺎﻝ اﻣﺮﻭﺯ/ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ﻧﺎﻳﺐ اﻟﺰﻳﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ و ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻟﻲ 😔 🌷🌹🌷🌹 اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴شهادت باب الحوائج، حضرت امام موسی کاظم(ع) را تسلیت می‌گوییم. ◾️◾️☘◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد.🏴 ✔️ همزمان با شهادت امام کاظم (ع) در آخرین شب سال ۹۸ همراه با قرائت به ائمه اطهار علیهم السلام در 🙏 به امید رهایی جهان از بیماری ⏰ پنج شنبه ۲۹ اسفند ۹۸، ساعت ۲۰ 🌺🌷🌹🌷🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺁﻏﺎﺯ ﺩﻋﺎ اﺯ ﺣﺮﻡ.ﻣﻂﻬﺮ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ع 😭😭
اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود. سنگرش خانه و جبهه حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می شد تا 10 ماه جبهه می ماند. اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود. گاهی وقت ها که به مرخصی می آمدم سری به مادر مجید می زدم. می گفت: تو را خدا مجید را بیاورید ببینم، دلم برایش تنگ شده! به مجید که می گفتم می آمد شیراز مادر را می دید و بر می گشت جبهه. گاه می شد فرمانده لشکر به مجید می گفت: یک ماه مرخصی، برو شیراز برنگرد! به اجبار می رفت مرخصی، دو روز سه روز نشده، بر می گشت منطقه! 🌷 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸 اسفند 🔹اولین روزای فروردین 🔸کاش یه سال تو 🔹بچینم سفره ی "هفت سین" 💔 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴 ﺣﺎﻝ و ﻫﻮا و ﺟﻤﻼﺕ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ در ﺧﺼﻮﺹ تحویل سال و ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺳﺎﻝ 🔹مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی ایشان همیشه قبل از تحویل سال مقید بودند که ۳۶۵ مرتبه دعای «یا مقلّب القلوب» را به طور کامل بخوانند و بعد از لحظه تحویل سال هم، مقید بودند که اوّلین چیزی که میل می‌کنند تربت امام حسین(ع) باشد. 🔹 آیت الله العظمی مظاهری هر کس باید حساب گذشته را بکند و اگر گناهکار است، جداً توبه کند و با حالت توبه وارد سال جدید شود. باید این آتش اختلاف که در همه خانه‌ها رفته است، با دامن نزدن به آن خاموش شود و از گذشته‌ها هیچ حرفی زده نشود و گرمی و اتّحاد خانه و خانواده و مجالس با یگدیگر حفظ شود. 🔹آیت الله امینی عید در صورتی مبارک است که از گناهان گذشته توبه کرده و تصمیم بگیریم در سال آینده گناه نکنیم. اگر به کسی ظلم کرده‌ایم، در صورتی عید برای ما مبارک می‌شود که از ایشان طلب عفو و بخشش کنیم. 🍁🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷هفت سین جبهه‌ها یادش بخیر... 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰سخن‌نگاشت | رهبر انقلاب در پیام نوروزی سال۹۹: به حضرت بقیه‌الله عرض میکنیم کشور خودش را به ساحل نجات برساند. 🌷🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بچه ها یکی یکی وارد کلاس می شدند .نماینده کلاس منتظر بود تا ببیند امروز چه کسی روی تخته حدیث می نویسد. وقتی دید کسی پاپیش نمی گذارد خودش دست به کار شده حدیثی را که حفظ کرده بود روی تخته نوشت. قال علی علیه السلام :«کل یوم لا معصیه و هو عید» هر روزی که در آن معصیت نباشد عید است. بی اعتنا به نگاه ناجور بعضی از بچه ها سر جایش نشست. یکی از بچه های دیگر بلند شد و پای تخته رفت و با خطی افتضاح تر از او حدیث دیگری نوشت. قال رسول الله (ص)«هر که در طلب چیزی برآید و بکوشد، بیابد» هنوز روی صندلی ننشسته بود که نماینده گفت : «برپا» همه به احترام دبیر بلند شدند .تازه یادش آمد که زنگ اول ادبیات دارند. زیر لب واای گفت .پس بگو چرا امروز کسی جگر نکرد به پای تخته! بگو دبیر اون وریه. دبیرکت قهوه ای اش را درست و راست کرد .چشمان خشمگینش را به تخته دوخت .رگ گردنش باد کرده بود با خشم گفت: «غلط های زیادی سر کلاس من؟!» تند از کلاس خارج شد توی کلاس همهمه راه افتاد.« فکر کنم امروز کلاس تعطیله» «نه بابا رفت دفتر را خبر کنه» تا احسان آمد حرف بزند. دبیر با معاون وارد کلاس شدند. معاون خط کش بلند و چوبی اش را چند بار آرام به کف دستش کوبید و نگاهی به تخته انداخت .کراوات بلند و قرمزش را آزادتر کرد .چشمهای از حدقه بیرون زده اش را به بچه‌ها دوخت. _این مطلب ها را پای تخته نوشته؟ نماینده کلاس سیاست و پنهان کاری نبود بلند شد و گفت :«آقا اجازه مطلب بالایی را من نوشتم» معاون خط کش را توی دست چرخاند و به سمتش رفت و نگاهش کرد. _مطلب دوم رو کی نوشته؟ سکوت در کلاس حاکم بود بچه‌ها زیر چشمی به هم نگاه می‌کردند معاون خط کش را به پشت کمر نماینده زد. _برو جلو دفتر وایسا تا بیام تکلیفمون معلوم کنم! دفتر ایستاده بود که معاون از راه رسید _همین جا جلوی دفتر وایمیسی تا مدیر تکلیفتو معلوم کنه. خودش به اتاق مدیر رفت احسان در چهارچوب در ظاهر شد و با خنده چشمکی زد. _آقای مهدی رحیمی حقیقی سر کلاس نباشه ما کلاس نمیریم. معین مدیر و معاون هر دو سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. _چه خبرتونه مدرسه رو گذاشتید رو سرتون؟! احسان دوباره حرفش را تکرار کرد دبیر ادبیات هم بچه‌ها را کنار زده و وارد دفتر شد. _آقای مدیر این چه وضعشه؟! یک مشت بچه بچه نظم مدرسه را به هم زدند!» معاون دوباره خط کش را در هوا تکان داد و گفت :«سریع برگردید سر کلاستون» احسان دوباره گفت:« ما سی نفریم .سی نفر هم بر میگردیم سر کلاس» پشت بند حرف احسان بچه ها به زمین پا کوبیدند .«رحیمی... رحیمی.... رحیمی» آسارا صدای بچه ها چند بار دیگر هم از کلاس ها بیرون آمدند آقای هاشمی دبیر فیزیک بچه‌ها را کنار زد و وارد دفتر شد رو به معاون و مدیر گفت: «چی شده ؟این همه سروصدا برای چیه؟!» _این آقا خلاف مقررات مدرسه عمل کرده باید .تنبیه بشه. _آقای رحیمی حقیقی از شاگرد های زرنگ و خوب مدرسه است. درست نیست که جلوی بچه های دیگه این برخورد باهاش بشه. بهتره بفرستینش سر کلاس اینطوری نظم مدرسه هم به هم میخوره» دبیر ها از پشت سر بچه ها بلند بود. _این چه وضعشه؟! تو این سر و صدا که ما نمیتونیم درس بدیم.!! _مدیر سرش را به سمت رحیمی حقیقی برگرداند. با غیظ گفت: _برو سر کلاست. ولی وای به حالت اگر.... 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75