912703e58f80ec87322d7110ffcce6d47c42294f.mp3
14.26M
🎧 صـــــوت
#روایت_شهدا🌷
#حال_و_هوای_شهدایی
🍃یکی بـود/ یکی نبـود!🍂
#بدون_شرح
#حاج_حسین_یکتا
#عالیه حتما گوش کنید👌😭
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﻨﻴﺪ
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید مدافع حرم مسلم نصر (●ولادت: ۱۳۵۹، روستای موسویه جهرم ☆ ○شهادت: ۱۳۹۴، سوریه ☆
■مزار: روستای موسویه جهرم)
🌷 گزیدهی #وصیتنامهی شهید مدافع حرم مسلم نصر:
📝در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر، کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن #انقلاب
و نظام اسلامی با تمامی شیوههای
فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم📲و تسخیر کردن فکر و ذهن💭 جوان ما دارند،
📝همگی ما باید در فتنهها از مسیر حق منحرف نشویم🚷 و چشم به چراغبان
و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای #ولایت باشیم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مسلم_نصر
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ».
🌹
مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.
🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🏴 سالروز وفات امالمومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد.
◾️◾️◾️◾️◾️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی:
حضرت ولی عصر عج در زمان غیبت برای همدلی مردم و آمرزش گناهان شیعیان دعا می کنند.در زمان ظهور ایشان همه قفل ها رو باز می کنند.
#امید_افزایی
#حکومت_امام_زمان
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
🌸☘🌸☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
کاش این سحــر
مهمانِ سفره شهـدا باشیم؛
که احیاء هستند و رزقشان
عند ربهم یُرزقون ...
📎فرماندهٔ لشکر ۱۴ امام حسین(؏)
#سردارشهید_حاجحسین_خرازی🌷
#ﺭﻭﺯتـــــون_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا 🌹
🌹🌷🌹🌷
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﺩﺭ ﺩﻫﻪ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺩﺭ #ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻣﻌﻴﺸﺘﻲ 114 ﺑﺴﺘﻪ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﻪ اﺭﺯﺵ ﺣﺪﻭﺩﻱ ﻫﺮ ﺑﺴﺘﻪ 👈 200 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮﺑﻲ ﺷﻴﺮاﺯ ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺷﺪ
ﺧﺪاﻭﻧﺪ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ
〰🔻〰🔻〰
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺩﻭﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﻪ ﻟﻂﻒ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ
👇👇
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_یکم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۰/۱۲/۱۶
احسان مدام پشت سر فرمانده راه میرفت
_من می خوام توی این عملیات شناسایی باشم.
فرمانده محکم و قاطع گفت :«برادر من! شما توی لیستی که برای شناسایی به من دادند نیستی! من نمی تونم تو رو با خودم ببرم. حالا برو خدا خیرت بده اینقدر پاپیچ من نشو»
_آخه اشکالش چیه؟
_اشکالش اینه اگر توی شناسایی برات اتفاقی افتاد من باید جوابگو باشم! مفهومه؟!»
هنوز فرمانده پایش را از چادر بیرون نگذاشته بود که دوباره جلویش سبز شد فرمانده بی اعتنا به سمت بچه ها می رفت و گفت: «بچهها با توکل به خدا و توسل به چهارده معصوم تا چند دقیقه دیگه برای شناسایی حرکت میکنیم»
احسان ایستاده بود و او را نگاه می کرد.فرمانده به خیال اینکه احسان از صرافت آمدن افتاده به بچه ها آماده باش داد، که باز دوباره احسان زبان باز کرد: «منم باید باهاتون بیام»
فرمانده به چهره مصمم و جدی اش نگاه کرد . دوست داشت بداند علت این همه اصرارش چیست. یکی از بچه ها جلو آمد و گفت: «بزارید بیاد .دوست داره با ما باشه. انشاالله به سلامت میریم و به سلامت برمیگردیم .فردا میره از ما پیش بچههای شیراز تعریف میکنه میگه یک عملیات ما را با خودشون نبردن»
مجتبی زهرایی هم خنده ای کرد و گفت:« آقای سرخی بزارید بیاد وگرنه خودش پشت سرمون راه میافته هرچند که میدونم میاد»
فرمانده مکثی کرد و گفت :اشکالی نداره میتونی بیای؟
_آقایی جوانمرد!
نزدیک منطقه شناسایی توقف کردند.فرمانده با صدای خفه ای رو به بچه ها گفت: «سکوت را کاملاً رعایت کنید. فاصله زیادی با عراقیها نداریم .اگر عراق ببره منطقه ی میره راه این مسیر بسته میشه و ممکنه ضربه بخوریم»
انسان ایستاد به نماز .فرمانده نگاهی به اطرافش انداخت .بچهها زیر لب چیزی زمزمه می کردند. تا احسان از نماز فارغ شد مجتبی گفت: «الان وقتش بود حالت رو میگرفتم و بهتر اقتدا میکردم»
احسان لبخند ملیحی زد: «تو خودت کل هم ضدحالی! کی بشه از دستت راحت شم»
مجتبی سرش را نزدیک برد و گفت :«هیچ وقت»
فرمانده صدا زد :
_زهرایی؛ حدائق! پی کنی که نیومدیم چه خبرتونه ناسلامتی اومدیم شناسایی!»
بعد رو کرد به احسان و گفت:« این نماز را برای چی خوندی؟!»
_دو رکعت نماز خواندم تا توی این عملیات دست پر برگردیم»
با حرف هایش کمی از خشم فرمانده کاسته شد دستور حرکت داد .همه چیز گواه از آن بود که چیزهای خوبی عایدشان می شود.
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺩﻭﺑﺮاﺩﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﺮﻭاﺯ ﻛﺮﺩﻧﺪ
🌹🌹
دو برادر به نامهای سید جعفر و سید یوسف دو برادری بودند که از کودکی پابه پای هم بزرگ شدند در مدرسه در مراسم های عزاداری در کنار یک دیگر بودند و هر دو در یک روز (روز دهم ماه مبارک رمضان سال 1364) ودر دو جبهه متفاوت به شهادت رسیدند
شهیدان سید جعفر و سید یوسف نوری حسینی.
قبورمطهرشهدا ﺩﺭ گلزار شهدای ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ فسا ﺯﻳﺎﺭﺗﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ اﺳﺖ
🌹🌹
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺩﺭ #ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﻗﻤﺮﻱ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺻﻠﻮاﺕ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#مادران_شهدا💔
🔸مغازه دار سر کوچه میگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون، #کلید خونش رو میده به من و میگه:
🔹آقا مرتضی اگه #پسرم اومد کلید رو بده بهش بره تو ... چایی☕️ هم تو سماور حاضره ... آخه #خستس باید استراحت کنه ... 😭
🌹🍃🌹🍃
ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻆﺎﺭﻱ ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدايا چه بگويم و چه بنويسم خدايا هر چه شكر تو را گوييم هيچ نگفته ايم و هرچه عبادت تو كنيم هيچ نكرده ايم و عمرى است كه درگناه و معصيت غوطه ور بوديم ولى تو به ما لطف كردى و گناه ما را پوشاندى و ما را رسوا نكردى. خدايا در درگاه احديت آبرويى ندارم ولى اكنون با رويى سياه و دستى خالى رو به درگاهت آورده ام و از تو مى خواهم كه مرا قبول كنى و عذرم را بپذيرى و ريختن خونم را وسيله آمرزش و بخشش قرار دهى و چرا كه من چيز ديگرى جز گناه ندارم.
خدايا به ما گفتى از مال و عمرتان در راه خدا استفاده كنيد ولى ما نكرديم. گفتى بندگانم من شما را دوست دارم ولى ما با انجام گناه از تو دور شديم و روى از تو بر گردانديم و اكنون گنه كار و رو سياهيم ... خدايا چقدر گناهان مارا پوشاندى . ما را درميان مردم رسوا نكردى ولى ماباز بسوى تو نيامدیم.
🌹🌷
شهید قاسم افراسیابی
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
دعایی که در ماه مبارک رمضان میخوانیم ۱۰ محور مواسات را معرفی کرده است:
۱_ شاد کردن مومنینی که از دنیا رفته اند
۲_بی نیاز کردن و غنی سازی فقرا
۳_سیر کردن گرسنه
۴_پوشاندن فقیر بی لباس
۵_پرداخت بدهی کسیکه توان پرداخت ندارد
۶_گشایش در کارهای مومنین
۷_بازگرداندن غریب به خانواده اش
۸_آزاد کردن اسیر
۹_اصلاح کردن فاسدی که مسئولیت امور مسلمین را دارد
۱۰_کمک به شفای مریضان
✅دستگیری نیازمندان "حق" است✅
〰🔻〰🔻〰
#ﺩﻭﺭﭘﻨﺠﻢ ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ
👇👇
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
#وحدت_قلوب
#مواسات
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️بهش گفتن:
هوا گرمه! بیا افطار کن... ما که اجازه داریم تو این هوا روزه نگیریم
گفت:
من با این روزه، کار دارم...
و با شهادت، افطار کرد...
قربانِ شهـیدِ
روزہ داری ڪہ شده
در معرڪہ با گلولہ هـا ، افطارش
🧡#شهید_جواد_محمدی 🧡
🌷
#ﺷﺒﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🔺🌹🔺🌹
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
امام خمینی (ره)
🔸بایک دست قرآن و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت وشرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از دشمنان سلب نمایید
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_دوم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۰/۱۲/۲۳
🌷 🌷 🌷
صمد داخل حیاط مسجد مشغول وضو گرفتن بود که احسان از در وارد شد. از مچ تا بازویش باندپیچی شده بود صمد گفت:« سلام آقا احسان !خدا بد نده !دستت چی شده؟!»
_سلام علیکم آقا صمد. خدا که بد نمیده. چیزی نیست .از قدیم گفتن بادمجون بم آفت نداره.
به طرف ساختمان مسجد رفت و گفت:« توی صفحه جماعت میبینمت.»
صمد پشت سرش داخل شد. مجتبی داشت جانمازها را می چید تا چشمش به صمد افتاد دست تکان داد. صمد در یکی از صف ها نشست و با نگاهش دنبال احسان می گشت ،که مجتبی کنارش نشست. از مجتبی پرسید:« احسان دستش چی شده؟»
مجتبی چشم های شیطنت بارش را به صمد دوخت و گفت :هیچی اذیت کرده باباش کتکش زده!
_گلوله نمک باید با تفنگ نارنجک انداز بندازندت توی خط عراقی ها تا توی دریای نمک غرق بشن!
مجتبی خنده ای کرد و گفت: چیه چرا حالا بهت بر میخوره؟! توی جبهه یه گلوله مستقیم خورده به بازوش!
صمد با چشمهای گرد به احسان نگاه کرد که سرگرم صحبت با بچه ها بود و می خندید.
_زهرایی سر به سرم نذار جدی میگی؟!
_دروغم چیه ؟!تازه شانس آورده بازوش قطع نشده!
_گفتم احسان کسی نیست که دستش به همین راحتی بره تو قنداق پیچ !نه پس بگو! توخط که یادته الوار افتاد رو دست شکست هرکاری کردیم دکتر نرفت.
مجتبی به صمد سقلمه زد و گفت:« میگم الان وقتشه؟»
برق چشم هایش معلوم بود فکری توی کله اش می چرخد. صمد پرسید:« وقت چی؟»
زهرایی از جایش بلند شد و گفت :الان برمیگردم بهت میگم.
سمت بچه ها رفت و چیزهایی توی گوش شان برخورد کرد چند دقیقه بعد دوباره برگشت
_ببین احسان الان یه دستش رو نمیتونه تکون بده این یعنی چی؟ یعنی که حضور احسان نصف میشه!
یعنی الان بهترین وقت که چهار چرخش را ببندیم هوا...!!
صمد ماست نگاهش کرد که زهرایی ادامه داد:
_عقل کل! توی حالت عادی که زورمون بهش نمیرسه پیشونیش رو ببوسیم .الان بهترین وقت این جوری باهاش بی حساب میشیم. چطور اون پیشونی ما رو میبوسه مان باید ببوسیم!!»
همه دوره از حلقه زدن احسان که متوجه نگاه سنگینش آن شد که قرآن را بست و پرسید: «چیه چرا اینجوری نگام می کنین!؟ مگه تا حالا فرشته ندیدین؟!»
مجتبی گفت:« فرشته که ان شاالله تو بهشت میبینیم منتها آدم لجباز و یکدنده مثل تو ندیدیم.»
بچهها بدون معطلی به سمت احسان یورش بردند .دو نفر زیر بغلش را گرفتند اکبر و صمد هم پاهایش را صفر چسبیدند. با تعجب پرسید :چرا اینجوری می کنین؟!
مجتبی دست به کمر رو به رویش ایستاد _کاری نداریم. فقط می خوام تلافی اون بوسه هایی که به پیشونیمون زدی و نذاشتی جوابشو بدیم ،حالا بدیم. نه بچه ها!!»
احسان تقلا می کرد تا از زیر دست و پا فرار کند
_من خاک بر سر لیاقت ندارم کسی پیشونیمو ببوسه پیشونی شماها را باید بوسید که از ترس خدا به خاک میافته.
صدای قد قامت صلاة مکبر بلند شد.
_بچه ها نماز جماعت افضل از بوسیدن پیشانی من گنه کاره.
بچه ها از دور احسان پراکنده شدند و به طرف صفحه جماعت رفتند .مجتبی دست احسان را گرفت و از زمین بلند کرد و بر شانهاش بوسه زد و گفت: اینجا را که می تونم ببوسم!
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #ماه_عاشقانه
🔺 کلیپ سنگر عاشقی رزمندگان
🔹مناجات عاشقانه با خدا در جبهه ...
🎙 #حاج_منصور_ارضی
🌹🌷
ﻳﺎﺩﺷﺒﻬﺎﻱ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺨﻴﺮ ....
🔺🌹🔺🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
یک شب از خواب بیدار شدم . صدای آرامی از حیاط می آمد به سمت حیاط رفتم دیدم محمد در حال استغفار گفتن است به سمتش رفتم و گفتم مادر تو که سنی نداری و نیازی به استغفار گفتن نیست تو که مرتکب گناهی نشدی. ولی محمد گفت: من می خواهم شهید شوم و می خواهم اگر گناهی کردم خداوند مرا ببخشد و شما هم دعا کنید که هیچ چیز از بدن من باقی نماند ...
✍ﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ :
بارالها به سويت مي شتابم ، مي خوانم و مي خواهمت به اميد آنکه استجابتم کني . و چه نيکو معبودش حاجت او را استجابت کرد
#شهیدمحمدباقرپیراسته
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻣﻀﺎﻥ
🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 مکالمه ی عجیب #شهید_مهدی_باکری
یک ساعت قبل از شهادت🕊🌷
🌹🍃🌹🍃
ﺩﻟﻤﺎﻥ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ 😞
#اﻟﺘﻤﺎﺱﺩﻋﺎﻱﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹▫️🌹▫️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
هم پایش مجروح شده بود و هم سرش را موج انفجار گرفته بود، ،اما هرگاه احوال او را مي پرسيدند مي گفت🌹 خط سرخ شهادت راه ماست که انتخاب کرده ايم.🌹
با تشکيل يافتن گردان اميرالمؤمنين عليه السلام که در ماه مبارک رمضان روانه جبهه غرب گرديد .
در مهر سال 1362 (اوائل محرم سال 1404)جهت مرخصي به جهرم آمد و با وجود اينکه تا بعد از ايام عاشوراي حسيني مرخصي داشت ، با اتوبوس کميته امداد امام خميني جهرم عازم پادگان جلديان شد و سرانجام در 25 مهر سال 1362 مصادف با عصر عاشورا به دست منافقين کوردل در نزديکي مهاباد مظلومانه جام گواراي شهادت را نوشيد و به ياران اباعبدالله الحسين عليه السلام پيوست.
🌷
💕 شهید محمد حسن مصطفی زاده
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
اینکه در دنیا توفیق پیدا کنی و دست مستمندی را بگیری و دست گرفتاری را بگیری این منت بر سر او نیست بلکه این منتی است که او بر سر تو دارد 👇🔺👇🔺👇
🌸🌺🌸
ﺑﻴﺎﻳﻴﻢ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺳﺨﺖ ﻫﻮاﻱ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﺧﺪاﻭﻧﺪ ﻫﻮاﻣﻮﻥ ﺭا ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ :
👇👇
〰🔻〰🔻〰
#ﺩﻭﺭﭘﻨﺠﻢ ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ
👇👇
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
باید عاشق شد ...
درست مثل حاج احمد
مرزِ اسلام را
عشق تعیین می کند
از مسجد جامع خرمشهر
الی بیت المقدس ...
#خرمشهرها_در_پیش_است
#حاج_احمد_متوسلیان
🌹🌷🌹🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_دوم
#براساس_کتاب_میاندار
علی چند بار زد به پنجره پشت وانت و پرسید:: پس چرا نمی رسیم!؟ مسیر که اینقدر طولانی نبود !»
معزی سرش را نزدیک پنجره جلو وانت بار برد تا صدای علی را بشنود.
_ مسیر را گم کردم .
_ناسلامتی تو راننده ماشین تدارکاتی! هرشب این مسیر را میری و می آیی چطور گمش کردی!؟
راننده جواب نداد توی تکانهای وانت دوباره نشست احسان که دستش را به دست آورد که داده بود پرسید:« چی شده»؟
_میگه راه را گم کرده! این جوری که میره میترسم راست راست ببرتمون تو دل عراقیا یا وسط میدان مین! اگر تو فتحالمبین جون سالم به در برد ایم بهداشت معزی نمیزاره زنده بمونیم.
زهرایی نیشش تا بناگوش باز شد گفت:« تو باید از خداتم باشه توی میدون مینی چیزی بیفتی؛ فقط یه خراش برداری دلت خوش باشه تو جبهه بودی و گرنه...»
بقیه حرفش را خورد و مکثی کرد
_چیه کلک !نکنه خبریه لو نمیدی؟ بگو دم غروبی هی چشم چشم می کرد ماشین تدارکات بیاد یا لو بده!!
_یک کلمه هم از ننه عروس!آخه بگو ببینم من رو صورتم موسوی شده که بخوام به فکر زن باشم؟!
زهرایی بلند شد و کنار علی نشست و گفت:« دیدی یک کاسه زیر نیم کاسه شه آخه من کی گفتم قرار زن بگیری؟!»
شیخ بر هم که طرف دیگر علینژاد بهبود خنده ای کرد و گفت:« خجالت نکش بگو! من هم داداشم هجده سالش بود رفت قاطی مرغا!»
قربان زاده هم از متلک بی نصیبش نگذاشت:« نترس بگو قول میدیم کمتر از یه دست چلو کباب تو رستوران صدام بیشتر از شیرینی نخوایم»
_احسان تو یه چیزی بهشون بگو! از من که حساب نمی برند لااقل از تو حرف شنوی دارند.
خنده دندان سفیدش را معلوم کرد
_خب راست میگن دیگه اگر خبری هست بگو خدا را چه دیدی !شاید خدا خواست زن گرفتی یکم عقل سرت اومد»
ماشین افتاد توی دست انداز یک بالا و پایین حسابی شدند. علی داد زد :«چی کار می کنی؟ آخر تا یه بلایی سرمون نیاری دست بردار نیستی !لااقل نگهدار ببینیم کجاییم!»
ماشین توقف کرد. همین طور که لبخند به لب داشت از ماشین پیاده شد و گفت: چیه علی چرا اینقدر غر میزنی؟
تمام بچه ها ریز ریز میخندیدند
_معزی ،جون خودت، همینطور ماشین رو اول ببین کجاییم.می بریمون کار دستمون می دیا!
_بالاخره باید برم تا راه را پیدا کنم یا نه؟!
دوباره سوار ماشین شد.صدای آهنگین احسان همه را به خود آورد همسایه ها اومدن به حضرت علی گفتن به فاطمه بگو یا شب گریه کنه یا روز چشم هایش را بسته بود و روضه حضرت زهرا می خواند: «صدا زد و ام سلمه !اگر صدام زدی و جوابی نشنید ای زود برو علی را خبر کن..»
اشک پهنه صورتشان را گرفته بود. علی مات نگاهش کرد تا حالا ندیده بود که احسان روضه بخواند. صدای هق هق گریه بچه ها سکوت شب را شکست. یادشان رفته بود که ساعتهاست در جاده هستند. ماشین ترمز کرد .معزی پیاده شد. مقداری توی تاریکی رفت و گفت :بچه ها چندتا سنگر اون جلو هست اما نمیدونم خودی یا عراقی!
احسان از پشت ماشین پایین پرید و گفت: شما هم اینجا باشید من میرم سر و گوشی آب میدم. اگر صدای نارنجک شنیدین بدون عراقی ان. سریع از اینجا دور بشین. اگر هم خودی بودند که میام خبرتون می کنم .
این را گفت و در تاریکی گم شد. بچه ها چشم دوختن به مسیری که میرفت و گوش هایشان را تیز کرده بودند که صدای احسان بلند شد:« الله اکبر .الله اکبر»
میدان نیروهای خودی به طرف سنگرها رفتند .احسان دستش را دور کمر علی حلقه کرد و گفت:« خب دیگه وقت خداحافظیه!»
_مگه تو نمیای؟!
_نه فقط اومدم شما را همراهی کنم من دیگه بر نمیگردم. بعد از شهید بهشتی دهمال شهر برامسخته شهر دیگه جای من نیست .عملیات بعدی هم نزدیکه همین جا میمونم. اگه دیگه ندیدمت حلالم کن»
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ...
بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود پاره پاره شده بود و سری نداشت...
همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ...
🌷🌸🌾🌸🌷
#شهیدمسعودصلاحی
#شهدای_فارس
🍁🍁🍁🌺🌺🌺🍁🍁🍁
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌷🌷🌷ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺻﻠﻮاﺕ🌷🌷🌸