🌷🌹
ڪارِ مرا به نیم نگاهش تمام ڪرد
بنگر چه میڪند نگهِ ناتمامِ او...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌹🌷
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هشتم
شب زیر نور چراغ زنبوری جلسه آشنایی بچه ها بود با محمد جواد خرمدل که خودش از جوانان انقلابی جهرم بود.محمد جواد اول راجع به وضعیت مردم و محرومیت های منطقه صحبت کرد و گفت :امیدوارم با کمک شما بتونم خدمت بیشتری به مردم بکنم. مردم اینجا واقعاً محرومند .خانها خون مردم را مثل زالو مکیدن.حیات سیمکان بسته به همین رودخانه ای هست که دیدید و اسمش قره قاج. کار مردم عموماً برنج کاری و دامداری اینجا از قدیم همه چیز دست خان و پاسگاه و دزد ها بوده و یه جورایی همه با هم هستند.خوان شش قسمت از محصولات مردم را به عنوان سهم خودش برمیداره و یک قسمت برای مردم میمونه که باید تا سال دیگه شکم زن و بچه شان را با آن سیر کند.پاسگاه از قدیم گوش به فرمان خان بوده دزد ها هم که دستشان با خان و پاسگاه توی یک کاسه است.انقلاب هم که شده هنوز خان ها هستند و به مردم ظلم میکنند.
روستاها زیاد و مشکلات فراوان .هر کاری که بشه برای این مردم کرد و لازمه .کار بهداشتی نشده ،کار فرهنگی نشده ،جاده سازی نشده حمام و مسجد و مدرسه و هر چی بگی لازمه جاده هم که دیدیم اگر آسفالت بود یک ساعتی تا جهرم بیشتر راه نبود اما همین طور که دیدین سه چهار ساعت راهه.
بعضی روستاها مسجد ندارند .حمام غسال خونه ندارن. یک نفر نبوده به مردم مسائل شرعی شون رو یاد بده. من نزدیک دوماه خانمم را آوردم که برای زن های روستا مسائل دینی بگه خودم همراه چوپانها به کوه می رفتم یا در مزرعه کار میکردم و مسائل شرعی را براشون می گفتم.
اینجا ناامنی زیاده. دزد ها هرچی که دستشون بیاد میدزدن. اسلحه دارند و مردم هم جرأت نمی کنند چیزی بگن.یعنی علناً دزدی میکند غذای مردم رو میدزدن.
آقای خرم دل برای همه چای ریخت و ادامه داد: من از زمان سپاه دانش اینجا بودم و هر موقع پیش میومد برای مردم صحبت میکردم .از زمانی که انقلاب پیروز نشده بود و کسی هم جرأت نمیکرد علیه شاه حرفی بزنه.چون لابلای مرد مأمور مخفی بود و سریع به پاسگاه گزارش می شد.
یک بار هم این پاسگاه کلاکلی ۲۴ ساعت زندانیم کرد.
عبدالعلی با تعجب گفت پاسگاه کلاکلی همین روستای بغلی؟!
_بله قصه این بود که من از راه های مختلف سعی میکردم مردم را روشن کنم .معمولاً از آنها جلوی در مدرسه تو کوچه پاتوقمون بود و با مردم می نشستیم به حرف زدن و من اخبار مملکت رو به اطلاعشون میرسونم.
امروز هم به داغ ترین جای بحث رسیده بودم که الاغی از یکی از خانه ها اومد بیرون.من هم که کلاه سپاه دانش سرم بود خبردار ایستادم به الاغ گفتم: درود اعلیحضرت.
مردم هم خندیدن صبح زود ماموران پاسگاه کلاکلی اومد دنبالم رفتم پاسگاه و کتک حسابی خوردم گفتم :جرمم چیه؟ آخه کاغذی آوردند که دستور تیر بود و اجازه داشتن هر کس که به شاه توهین میکنه تیربارونش کنند.
منم انکار کردم و گفتم: که به شاه چیزی نگفتم.
گفتند بریم مامورمون را بیاریم؟
شستم خبردار شد که یک نفر جاسوسی کرده و خبر داده.
۲۴ ساعت آب و غذا به من ندادم فردایش گفتم من هم مأمور دولت اگر مافوق من بفهمه که کلاسها تعطیل کردم برای شما بد میشه .شما که موافق من نیستید .من اگر جرمی هم بکنم از طریق موافق و اداره خودم باید پیگیری بشه.
خلاصه به هر طریقی بود از چنگشون در رفتم .فکرش را هم نمیکردم که یکی از دخترهای گودزاغ که در روستای دیگه شوهر کرده بود. انروز با شوهرش اومده بود خانه باباش و شوهرش توی کوچه بین روستایی ها که من برایشان حرف میزدم نشسته بود که همین بابا به پاسگاه اطلاع داده بود.
عبدالعلی گفت: خدا رحمت کنه رفتگانت را، آقا جواد ما آمدیم به نیت خدمت و کمک به مردم اختیار ما دست شماست هر کار و برنامه هست ما در خدمتیم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به مطالعه کتب اسلامي به خصوص کتاب هاي شهيد آيت الله دستغيب ، آيت الله مطهري و شهيد دکتر بهشتي و ..علاقه زيادي داشت و زندگي آن ها را سرمشق و الگوي خود قرار داده بود .
ديگر اوقات خود را صرف خواندن قرآن و جمع آوري احاديث از کتاب هاي مختلف مي کرد و از طريق همين مطالعات بود که براي گروه هاي مقاومت و ... سخنراني مي کرد ، دوستان سخت شيفته ابراهيم بودند .
در دل شب به عبادت مشغول مي شد و از نماز شب غافل نمي ماند ، با دوستان و هم رزمان خود به خانواده شهداء سر مي زد ، و بدين وسيله آن ها را تسلي مي داد
هميشه از طريق حقايق معنوي و اصول اعتقادي افراد را به آرامي امر به معروف و نهي از منکر مي کرد ، دوستان او را برادري مؤمن ، فداکار و امين و صادق مي ناميدند
✅آخرين شب برخورد و حالت عجيبي داشت يکي از دوستاني که با شهيد بود نقل مي کند:
موقعي که از دروازه شهر خارج شديم به خواندن دعاي توسل مشغول شد و به دوستان گفته بودند که اين آخرين ديدار از شهر شيراز است ما ديگر بر نمي گرديم
#شهید ابراهیم اسکندری
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
💫 برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
✨هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
💫یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
✍روایتی از همسر #شهید_علی_جوکار🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌹☘🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#آزادےازجنس_شهدایے
🌸🌼🌸🌼🌸
طرح آزادی #زندانیان_جرایم_غیرعـمد
در ایام ولادت اﻣﺎﻡ ﺣﺴـﻦ ﻋﺴﻜﺮﻱ ع وهفتہ ﺑﺴــﻴﺞ
👇👇👇
#به_نیابـت_امام_زمان(عج) و شهدا
#نذرظهــورمنجےموعــود
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻫﺒﺮ اﻧﻘﻼﺏ
🌺🌱🌺🌱🌺
ﺯﻧﺪاﻧے ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻆﺮ : ڪﺸﺎﻭﺭﺯے ﻫﺴﺖ ڪﻪ ﺑﻪ ﻋﻠــﺖ ﺧﺸﻜﺴﺎﻟےﺩﺭ ﻳﻜے اﺯ ﺷﻬﺮﺳــﺘﺎﻫﺎے اﺳﺘــﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ, ﺗﻮاﻧﺎﻳے ﭘﺮﺩاﺧــﺖ ﺑﺪﻫے ﺧــﻮﺩ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘــﻪ اﺳﺖ
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
شماره کارت جهت مشارڪت:
6037991933482956
بانڪ ﻣﻠﻲ. بنامـ محمد پولادے
🌸🌷🌸🌷🌸
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭاﺭﻳﺰ ﻭﺟــﻮﻩ ﺑﻴﺶ اﺯ ﻣﺒﻠﻎ اﻋﻼﻣﻲ, ﻣﺒﺎﻟﻎ اﺿﺎﻓــﻲ ﺻﺮﻑ ﺁﺯاﺩﻱ ﺯﻧﺪاﻧــﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴــﺸﻮﺩ
🌺☘🌺☘🌺
#هییت_شهداےگمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد در ثواب شریک شوید
🍂
خوشخبتتر از من ڪیست؟
وقتے صبحم با نگاه شما آغاز مےشود...
و ڪاش این نگاههاے پاڪ و بےریا،
دستگیرمان باشند به لطف....
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🌱
🍂
@shohadaye_shiraz
#ﻋﻜﺲ ﻧﻮﺷﺘﻪ👆
ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻫﻔﺘﻪ #ﺑﺴﻴﺞ
#ﺑﺴﻴﺠﻲ ﻣﻴﺪاﻥ ﺩاﺭ #ﻋﺸﻖ اﺳﺖ.
🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻣﻨﺼﻮﺭﺧﺎﺩﻡ_ﺻﺎﺩﻕ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
☘🌹☘🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_نهم
خرمدل دو زانو نشست و گفت :مهمترین مشکل ما در اینجا مشکل خان که زمینهای روستا مال اونه و مردم هر چی کار می کنند به او میدهند .این خان زیر نظر خان های بزرگتری است که یا خارج از کشور هستند یا توی شیراز و شهرهای دیگر زندگی می کنند و خرجشان را این مردم میدن .هر سال مردم بدبخت تر میشن .مدرسه هر لحظه ممکن سقفش روی سر بچه ها خراب بشه .زمستون و از سرما یخ می زنند و تابستونا از گرما هلاک میشن .رفتم زمینی را از آنها بگیرم که با کمک جهاد مدرسه بسازیم ،نداد.
مدتی دارم ذهن مردم را نسبت به خان برمی گردونم. اول از جوانها شروع کردم .شبها میارمشون هم اینجا و براشون کلاس میزارم کاری که شما میتونین بکنین یکیش همینه ،که با جوانها دوست بشین و علیه خان حرف بزنید.
در مدرسه مشکل اصلی نداشتن سرویس بهداشتیه. اول باید چاه بکنیم. اگر زحمتی نیست فردا کمک کنید تا چاه فاضلابش رو بزنیم .بعد دیوارهاشو بچینیم تا بیاد بالا و سقف بزنیم.
🌿🌿🌿🌿
آفتاب نزده راه افتادند تا قلعه خان را ببینند کنار مدرسه بود و یک کوچه با آن فاصله داشت دیوارهای خیلی بلندی داشت با یک در چوبی محکم .به چشمه روستا هم سر زدند که شالی ها با آن زنده بود بچه ها کم کم آمدند .هرکس تکه ای هیزم آورده بود و با آن آتشی گوشه حیاط مدرسه روشن کرده و دور آن جمع شدند .ساعت ۸ آقای برخان صدای زنگ آهنی را درآورد و به بچهها به صف ایستادند. بعد از قرآن صبحگاهی وارد کلاس شدند.عبدالعلی و دوستانش از آقای خرمدل اجازه گرفتند و سر کلاس آنها رفتند. آنها از بچهها میخواستند که سوره حمد را بلند بلند بخوانند. اگر کسی بدون غلط میخواند به او هدیه می دادند .کمکم بچهها باورشان شد که این جوانها بازرس هستند که از جهرم یا شیراز آمده اند. گوشه حیاط آقای خرمدل دایرهای کشید و جای چاه فاضلاب را مشخص کرد بیل و کلنگ را برداشته و اولین کارشان را شروع کردند.
زنگ تفریح دانشآموزان با تعجب دیدند که بازرس ها دارند چاه مستراح می کنند تعجب کرده و کمکم جلو آمده و دایره دور آن ها زدند و کارشان را تماشا کردند هوا سرد بود اما خونی که در رگ های شان حرکت میکرد گرم بود. آقای خرمدل برای ناهار روی بخاری علاالدین قابلمه بزرگی گذاشته بود و برای هشت نفر غذا می پخت.
یکی دو ساعت بعد به اندازه قد بچه ها پایین رفت و تا ظهر سه چهار متری هم شد. عبدالعلی دائم به ساعتش نگاه می کرد ظهر از چاه بالا آمد و اذان گفت .همه وضو گرفته پشت سر آقای خرمدل همراه ۳۰، ۴۰ نفر دانش آموز مدرسه به نماز ایستادند. نماز جماعت مدرسه دیدنی بود.
عبدالعلی آقای خرمدل تحسین میکرد که چقدر تربیت بچه های روستا نقش داشته .بعد از نماز مدرسه تعطیل شد و بعد از بازدید آقای خرمدل از چاه سفره را پهن کردند. بوی بادمجان اتاق را پر کرده بود .آقای معلم رفت در حیاط و شروع کرد به سود زدن .چند تا از دانشآموزان که خانهشان نزدیک مدرسه بود خودشان را رساندند ،سیستم ارتباطی مدرسه با بچهها هم این سوت بود.
چند طبق نان محله با کاسه های ماست و تخم مرغ هم رسید اشتهایشان باز شده بود استراحت کوتاهی کرده و کار را ادامه دادند.
با نزدیک شدن غروب تلی از خاک در گوشه حیاط مدرسه روی هم انباشته شد یکی از بچهها از خانهشان دلو سیاهی با بند آورده بود و بچهها خاک را با آن بالا می کشیدند .دستهایشان تاول زده و می سوخت اما ته دلشان خنک بود .لباس های خاکی استان را تکانده و با آب گوشه حیاط وضو گرفتن د.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹🌹🌹
قبل از انقلاب ، به علت فشار های رژیم باید بدون حجاب در کلاس درس حاضر می شدیم، همین باعث شده بود که بیشتر خانواده های جهرمی قید تحصیل دخترانشان را بزنند. من از یک طرف به ادامه تحصیل علاقه داشتم از طرف دیگر به حفظ حجاب. آخر کار هم ابراهیم از کارم گره گشایی کرد. هر روز خودش تا مدرسه با من همراه می شد، وقتی وارد مدرسه می شدم، چادرم را می گرفت. ظهر که مدرسه تعطیل می شد، دوباره کنار در مدرسه می آمد چادر را به من می داد و مرا تا خانه همراهی می کرد. روزهای متوالی این کار را انجام داد، تا بالاخره مقاومت مردم باعث شد این قانون غیر دینی برداشته شود.
#شهید_ابراهیم_ایل
#شهدای_فارس
🌹🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#کلام_شهدا
📜 ﻛﻼﻡ ﺯﻳﺒﺎﻱ شهید مهدی زین الدین🌹
✅ راه هایی برای نزدیک شدن به شهادت...👆
1⃣ نگاه به نامحرم نکن ؛ زیرا هر نگاه به نامحرم ، شهادت را ۶ ماه به عقب می اندازد...😳
2⃣ سعی کن دعای توسل ات هرگز ترک نشود...🤲
3⃣ هرگز نگذار نام تو مشهور شود ؛ زیرا انسان فقط یک بار مشهور خواهد شد ، اگر در دنیا مشهور شوی ، در آخرت مشهور نخواهی شد...
4⃣ هیچ وقت سر پدر و مادرتان بلند صحبت نکن...❌⛔️
5⃣ پشت سر رفیقتان غیبت نکنید...⛔️
6⃣ نماز اول وقتتان ترک نشود...🔅
➖▫️➖▫️➖▫️
پ .ن : اﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻫﺎ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ
▫️➖▫️➖▫️
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌿 آذر سال ۶۵ در خلیج فارس و در آبهای خورعبدالله، همرزمانش دچار طوفان شدیدی شدند که به کمک آنها شتافت.
قایق از کارافتاده آنها را مسافتی یدک کشید تا اینکه قایق خودش نیز از کار افتاد. در همین حین با ناوچههای دشمن بعثی روبرو شدند که پس از نبردی ایثارگرانه سرانجام با پرتاب نارنجک به درون ناوچه دشمن شش نفر از آنان را به هلاکت رسانده و چند نفر را مجروح میکند و خود به لقاءالله پیوست. و پیکر مطهرش پس از ۱۵ سال مفقودالاثر بودن ، به زادگاهش بازگشت و در جوار امامزاده سید محمد آرام گرفت.
💠 همیشه این دعا را زمزمه مینمود: خداوندا! از تو میخواهم که مرا کشته در راهت قرار دهی که در زیر پرچم پیامبرت و با دوستانت کشته شوم. خداوندا! از تو میخواهم که دشمنان خود و دشمنان پیامبرت به دست من کشته شوند.🌹
#شهید منصور منصوری
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#کلام_شهدا
📜 ﻛﻼﻡ ﺯﻳﺒﺎﻱ شهید مهدی زین الدین🌹
✅ راه هایی برای نزدیک شدن به شهادت...👆
1⃣ نگاه به نامحرم نکن ؛ زیرا هر نگاه به نامحرم ، شهادت را ۶ ماه به عقب می اندازد...😳
2⃣ سعی کن دعای توسل ات هرگز ترک نشود...🤲
3⃣ هرگز نگذار نام تو مشهور شود ؛ زیرا انسان فقط یک بار مشهور خواهد شد ، اگر در دنیا مشهور شوی ، در آخرت مشهور نخواهی شد...
4⃣ هیچ وقت سر پدر و مادرتان بلند صحبت نکن...❌⛔️
5⃣ پشت سر رفیقتان غیبت نکنید...⛔️
6⃣ نماز اول وقتتان ترک نشود...🔅
➖▫️➖▫️➖▫️
پ .ن : اﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻫﺎ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ
▫️➖▫️➖▫️
#ڪانال_ﮔﻠﺰاﺭشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍂🌼🍂🌼🍂🌼
دیگران چون بروند از نظر
از #دل بروند
#تو چنان
در دل من رفته
که جــ♥️ــان در بدنی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮاﻱ ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺧﻴﺮ🚨
🌸🌼🌸🌼🌸
طرح آزادی #زندانیان_جرایم_غیرعـمد
در ایام ولادت اﻣﺎﻡ ﺣﺴـﻦ ﻋﺴﻜﺮﻱ ع وهفتہ ﺑﺴــﻴﺞ
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
شماره کارت جهت مشارڪت:
6037991933482956
بانڪ ﻣﻠﻲ. بنامـ محمد پولادے
🌺☘🌺☘🌺
#هییت_شهداےگمنام شیراز
🌺☘🌺☘🌺
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻱ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻆﺮ, اﻗﺪاﻡ ﺑﺮاﻱ اﺯاﺩﻱ اﻳﻦ ﻓﺮﺩ اﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻭﻻﺩﺕ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) , اﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺩﻝ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ش ﺭا ﺷﺎﺩ ﻛﻨﺪ
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬــﺪا
💫 به روایت خواهــر:
بینـهایت از غیـبت ڪردن متنفــر بودن و هر جایے صحبـت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکــرد😡⛔️
اگر در مــراسم هایی که شئونات اسلامی رعایت نمیشد شـرڪت نمیکرد.❌
🔰خیلی تأڪید میکــرد که بچه هــارو در مــراسمهــاے مذهبــی شـرکت بدیم. در مــورد زندگے ائمه خیلے صحبت میکـرد و سعی میکرد غیر مستقیم یا مستــقیم منظورش رو برسـونه.✅
🔰انس بـسیار عجیـبی به حضرت زهرا (س) داشـتن و البتـه امام رضا (ع) و همیشـه قـبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفــت.✋🤲
🔰محــمد امین به دلیل عوارض ناشی از استفاده تکفیری ها از سلاح های شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود..
روزهای بــسیار بسیار سختی رو پشت سرگذاشت.
شب آخر پیشش بودم.
با هم، متوســل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبرد.
😔 آخــرین جمله ایشان که اسمم رو صدا زد گفت: * #چادرت بپـوش*.
حدودا ۲ ساعت بــعد در حالی که سر برادرم روی دســت مادرم بود، به #شهـادت رسید..💔
#جانبازشهید مدافع حرم محمدامین زارع
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
-🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃-
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_دهم
با نماز جماعت و خوردن شام آغاز شد با سوال محمد رضا از آقای خرم دل که شما چند ساله اینجا هستید؟
_از سال ۵۴ دانشکده را تمام کردم شدم جذب سپاه دانش. یکی دوسال روزهای دیگر بودم و از امسال اومدم گود زاغ.روز اول گرفتم توی مدرسه کسی برای ثبت نام نیومد و محل من گذاشت فرداش هم همینطور رفتم جلوی مدرسه میز و صندلی گذاشتم قرآن بزرگی گذاشتم و شروع کردم به خوندن روز چهارم پیرمرد اومد و گفت:اینجا چه میکنی ؟گفتم: من معلم هستم اومدم درس بدم هیچ کسی نمیاد قضیه چیه؟!
گفت :شب بیا خونه ما شام بخور برات میگم.
شب برام تعریف کرد که قبلاً یک معلم کرمانی اینجا بوده که جوانهای ده رو معتاد کرده اینکه مردم از هرچی معلم دل زده شدند.گفتم :فردا کاری کن بچه ها بیان سر کلاس من درستش می کنم.
فردا صبح ۳۸ نفر دانش آموز اول تا پنجم اومدن مدرسه دادم کلاس ها را آب و جارو زدن تقسیم شان کردم. دیدم دانش آموز سال پنجم اندازه کلاس اولیها سواد نداره. رفتم آموزش و پرورش تقاضای یک معلم دیگه کردند و همین آقای برخان را آوردم که با کمک اون بچه ها را از کلاس اول شروع کردیم به تقویت بنیه کردن.
محمدرضا گفت:عجب دوره زمونه ای شده معلم به جای این که درس یاد بچهها به تریاک کشیدن یادشون میده چطور میخواد جواب خدا را بده؟
عبدالرحیم گفت: مملکتی که بی صاحب شده همینه دیگه.
عبدالعلی گفت :امروز یک جوانی دیدم که توی این سرما سر صبح آمد و سرش را با آب سرد شست. و کلی بد و بیراه گفت. مثل آدمایی که اختلال حواس دارند این کیه؟
_این جوان اسمش رحیمه. از جوان های قوی هیکل روستا بوده که با خان سر مسئله درگیر میشه و زیر بار حرف زور خان میره افراد خان او را میبرند شیراز پیش خان بزرگ .خان بزرگ هر کار میکنه نمیتونه راضیش کنه که دست از دشمنی برداره و افراد خان با سنگ به سرش میزنند و به این حالت در میاد. هر روز صبح زود جلوی قلعه می ایسته و کلمات نامفهومی میگه.
ما اینجا هواش داریم اگر کاری باشه برامون انجام میده و اگر بخواهیم چیز سنگین جابجا کنیم به او میگیم.
وسط گپ شبانه موتور سیکلت آمد و دو تا از معلم های روستای مجاور آمدند داخل. این رسم بین معلم ها بود که به هم سر می زدند و راجع به اوضاع مملکت و روستاها و مدرسه ها صحبت می کردند.
این کتاب معلم طرفدار سازمان مجاهدین قلب بودند و گاهی با آقای خرمدل مینشستند بحث کردن. آن شب هم بحث به همین مسائل کشیده شد با این تفاوت که دیگر محمد جواد تنها نبود و شش نفر به طرفدارانش اضافه شده بودند.
آنقدر داغ شد و عبدالعلی آنقدر باحرارت با آنها بحث کرد که آن دو قهر کردند و در مدرسه را محکم به هم کوبیدند و رفتند.
خرمدل خوشحال شد او از عبدالعلی تشکر کرد و گفت: قبل از اینکه این معلم ها معلم مدرسه ما بودن یک روز عکس های مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق را به بچههای مدرسه داده بودند تا در کوچه های روستا روی دیوار بزنند .من وقتی از فهمیدم عصبانی شدم و سوت زدم تا بچه ها جمع شدند و گفتم: همه عکس ها را آوردند و جلوی چشم همه پاره کردم بعد هم جلو پلاس شان را ریختم توی حیاط و از مدرسه بیرون شون کردم و مدتها قهر بودیم. دستت درد نکند امشب حسابی رویشان را کم کردی!
🌿🌿🌿🌿
فردا باید برمیگشتند جهرم .آفتاب نزده آمدن سر جاده و مینیبوس از راه رسید و قبل از ظهر آنها را به جهرم رساند. در راه جایشان را به پیرزن و پیرمرد ها و زن هایی که بچه شیرخوار داشتن داده و خودشان تا جهرم سرپا ایستادن. قرار گذاشتند شب بروند خدمت آیت الله حق شناس.شب بعد از نماز مغرب پشت سر آقا را افتاده رفتند منزل آقا .از محرومیت منطقه و کمبودها حرف زدند و راهنمایی خواستند.از خنده های آقا معلوم بود که از کارشان راضی نیست چونکه دوباره دست کرد و زیر زیلو مقداری پول برداشت و به علی داد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ترمز نکن!
ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺘﻲ ﻫﺎ ﺣﻮاﺳﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ!
🎙به روایت: حاج حسین یکتا
🕊🌿🕊🌿🕊🌿
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ولادت_امام_حسن_عسکری_ﻣﺒﺎﺭﻙ 🎊
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
آیینه ی حسن ایزدی آمده است🌸
گنجینه ی علم احمدی آمده است🌸
یک غنچه ز گلزار امام هادی🌸
با عطر گل محمدی آمده اﺳﺖ🌸
🎀🎀🎀🎀🎀🎀
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
@shohadaye_shiraz
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
من هم بعنوان یک فرد مسلمان و بعنوان یک شیعه باید به وظیفه انسانی و شرعی خود عمل کنم.
و دیــن خود را به کشورم و اسلام ادا کنم ،همیشه با خود میگفتم که ای کـاش من هم در هشت سال دفاع مقدس شرکت می کردم و همیشه افسوس می خوردم و زمانی که متوجه جبهه اسـلام در لبنان،سوریه ،فلسطین و عراق و... شدم از خداوند خواستم تا من هم در این جبهه حضور پیدا کنم در کنار دیگر برادران حزب الله باشم و همیشه در ذهنم آرزوی شهادت را می پروراندم...
#شهید_محمدامین_زارع🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ🌷
#سالروز_شهادت
🕊🌱🕊🌱🕊🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌸🌸🌸🌸🌸
#گـــــزارش
#ﻛﻤـﻚ_ﻣﻮﻣـــﻨﺎﻧﻪ
💐🌺💐مــژده🌺💐🌺
به لطــف #حضــرت_زهـــرا(س) و #امــام_زمان (عج) و نظـــر #شهدا ، با توجہ به مــبالغ جمع اورے شده توســط خادمین و محبین شهدا ، و همچنین همت یکی از خیّـــرین در پرداخت بقیه مبلغ ، امروز مبلغ بدهے آقای (حسین ـ ر) زندانے کشاورز ، در یکے از شهرستانهای اســتان پرداخت شــد.....
انشــاءالله در ایام #ولادت امام حسن عسکرے(ع) دل خانواده شاد میگردد
☘🌹☘🌹☘🌹
خداوند از بانــیان خیــر قبول کند و سبب ظهور منجے موعود را فراهم سازد
.☘🔻☘🔻☘
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🕊🌹
به تــو ای صاحبِ لبخند ،
به تکرار و با عشـق ،
سلام...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🕊🌹
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_یازدهم
هوای سرد و زمستانی کوهستان باعث شد که تصمیم بگیرند در برگشت برای بچههای روستایی فکری کنند .شب جوانهای روستا به اتاق آقای خرمدل آمدند و با هم آشنا شدند و از همان شب در روستا نگهبان گذاشتند تا اگر دزدی آمد برخورد کنند. قرار شد از فردا کار مبارزه با خان را به طور جدی پیگیری کنند. آقای خرمدل به قلعه برود و با خان در مورد زمین برای مدرسه جدید روستا صحبت کند.
فردا چاشت آقای خرمدل راهی قلعه شد و جوان ها را به عبدالعلی سپرد و گفت: آقای ناظم پور شما مواظب باش که این جوانان کنترل شان را از دست ندهند .همین جا پشت در قلعه منتظر بمونید اگر تا ۲۰ دقیقه دیگر برنگشتم به قلعه بریزید.
آقای خرم دل بسم الله گویان وارد قلعه شد و طولی نکشید که برگشت اخم هایش در هم بود گفت: خان قبول نکرد که زمین برای ساخت مدرسه بدهد و توهین هم کرد و گفت ول کنین پاپتی ها سواد میخوان چیکار ؟بزار برن دنبال خرچرونی خودشون .فکر خودت باش کلاهت رو بگیر که باد نبره .هر چقدر زمین بخوای بهت میدم اما برای مدرسه نمیدم .زمین مال منه اگر کسی زمین خواست باید از من بخرد هرچی گفتم آخه خان تو بزرگترین آبادی هستی .گفت: اگر بزرگتر هستم حرف همینه که گفتم .به تو هم نصیحت می کنم که دست از سر این پاپتی ها ورداری که برات فایده ای نداره بیا من هر جایی گودزاغ که بخوای به تو زمین میدم بهترین زمین اینجا مال تو»
وقتی حرفهای خان به گوش جوانهای ده رسید خونشان به جوش آمد .اما آقای خرمدل و ناظم پور نبض شان را در دست گرفته و گفتند :بچه ها آرام باشید. الان وقتش نیست. شما باید به مردم بگید که خان چه گفته تا همه علیه خان بشن یه شب همه با هم بریزیم و حمله کنیم.
با این قول و قرارها هرکس به سراغ کار خودش رفت و بچه ها با آقای خرم دل به مدرسه برگشتند و با کمک جوانهای روستا بعد از ظهر را با سیمان کردن کف اتاق خرمدل و راه را بین ۲ تا کلاس سپری کردند.
🌿🌿🌿
با محکم تر شدن جلسات شبانه در اتاق آقای خرمدل نفرت از خان هم در بین جوانان ها بیشتر شد .شایعه زنجیر ۱۷ منی خان و چاهی که مخالفانش را در آن آویزان میکرد و رحیم نمونههای بسیار خوبی بود که در تحریک احساسات مردم تاثیر داشت. توهین جدید خان هم بنزینی بود که روی آتش احساسات روستاییان ریخته شد و شعله نفرت از آن در دلها گر گرفت .مردم میگفتند شاه رفت خان هم باید برود.
نقشه کار چیده شد با وجود عبدالعلی ،عبدالرحیم ،علی اصغر و محمدرضا آقای خرمدل احساس تنهایی نمی کرد. مردم و جوانان سراپا خشم عده هم به بودن آنها دلگرم بودند و کم کم مردم آماده شده بیل و کلنگ و چوب و چماق و میزان برای آتش زدن در قلعه جمعآوری شد. شب موعود با نزدیک شدن هوا، فریادهای الله اکبر و مرگ بر خوان از هر جای گود زاغ به گوش میرسید.
سنگ هایی که به قلعه پرتاب می شود با چوب و چماق هایی که به در قلعه میخورد لرزه بر اندام خان انداخته بود.یک ساعت بعد مردم میخواستند از دیوارهای بلند قلعه بالا رفته و به خانه خانه هجوم ببرند اما آقای خرمدل اجازه نداد.بعد شایعه شد که خان از راه آب قلعه فرار کرده و آثار خروج شان را با چادر زنانه پیدا کردند که روی زمین افتاده بود و خیلی زود معلوم شد که فرار خان واقعیت دارد و خود را به منزل یکی از اقوام رسانده و با موتورسیکلت به میمند رفته است.
شادی و خوشحالی مردم قابل گفتن نبود. یاد شادی مردم در روزی افتاده بودند که شاه از کشور رفته بود.
عبدالعلی پیشنهاد داد که نماز شکر بخوانند. از امسال مردم می توانستند روی زمین خودشان کار کنند حالا می توانستند به کمک مردم و جهاد سازندگی به فکر ساختن مدرسه باشند.
شبها دفتر و خودکاری بر می داشتند و نقشه مدرسه را روی کاغذ می کشیدند.رفت و آمد بچه ها هر هفته یکی دو روز از جهرم به گود زاغ ادامه داشت. جلسه شبها جلسه خوبی بود و بچهها نسبت به وضعیت کشور و جهان اطلاعات خوبی به دست می آوردند و بعد تکلیفشان را بهتر می فهمیدند.
ضد انقلاب در کردستان اقدامات تروریستی را شروع کرده و هر روز خبر سر بریدن پاسدارها به گوش می رسید. به طوری که کم کم به این نتیجه رسیدند که خودشان را معرفی کنند تا به کردستان اعزام شوند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹🌹🌹🌹🌹:
🔰مادرش در خاطره ای می گوید: نیمه های شب بود که صدایی از داخل اتاق شنیدم. آهسته به داخل اتاق رفتم. نادعلی رادیو ضبط خانه را برداشته بود و قصد خارج شدن از خانه را داشت.
گفتم: ننه چکار میکنی؟
ضبط را برای چی می خواهی؟ گفت : برای مسجد می خواهم. که اذان صبح پخش کنیم.
تمام زندگی اش را وقف مسجد کرده بود. و در احداث و بازسازی مسجد محل خیلی تلاش کرد.
🔰با شروع جنگ تحميلي در بسيج ثبت نام کرد و پس از طي دوران آموزشي به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام و در يگان دريايي سپاه بعنوان قايق ران در جزاير مجنون مشغول به ارائه خدمت به رزمندگان گرديد. او در آخرین دیدار به مادرش می گوید: *"مادر اگر من شهید شدم همانند حضرت زینب صبر پیشه کن تا با صبرت افتخاری باشی برای ایران اسلامی*
🔰در پاسگاه ترابه منطقه عملياتي جزيره مجنون به شهادت رسید.💔
#شهید_نادعلی_رنجبر*
#شهدای_فارس*
#سالروز_شهادت*
@shohadaye_shiraz
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
📚انس و علاقه به مطالعه كتب مذهبي و ديني و تماس با روحانيت داشت.
حسن خلق و سخاوتمندي او و كمك به زيردستان و بستگان كم بضاعت از فاميل، زبان زد همه آشنايان بود. به طوري كه بعد از گذشت سالها از شهادت او هنوز هدايایي كه شهيد در قبل از انقلاب و بعد از آن به افرادي از بستگان داده، موجود و يادآور احسان و توجه آن عزيز به فامیل بود.🌸
بعد از پيروزي انقلاب در انجمن اسلامي و اطلاعات و ارشاد پايگاه هوايي شيراز به صورت شبانه روزي مسئول فعاليتهاي فرهنگي بود. حضورش در نماز جمعه و نماز جماعت و مراسم مختلف مذهبي همیشگی بود.
💔 بالاخره در انفجار خودرو اداره که در شب قبل هنگامي كه در جلسه قرائت قرآن شركت كرده بود، توسط منافقین بمب گذاري شده بود زنده زنده در آتش سوخت و خط نفاق و سازش با دشمنان را رسوا نمود .
#شهید رضا محسنی*
#شهدای_فارس*
#سالروزشهادت
-🍃─┅═ঊঈ🌹ঊ═┅─-
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 #ﻓﻮﺭﻱ
🕊 کشف پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس در منطقه شرق دجله
سوم آذر ماه ۹۹
#ﻳﻮﺳﻒ_ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪ...
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻫ_اﻳﻢ
🌹🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
شهیدا رو کجا ما میشناسیم؟😔
⚜ گویی #حاج_قاسم حرز بود؛ از وقتی رفت، بلا پشت بلا....
🙏 از امروز تا سالگرد عروج سردار تنها ۴۰روز باقیست؛ فرصت مناسبی است برای چله به نیابت از او ...
#ﭼﻬﻠﻪﺷﻬﺪاﻳﻲ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ #ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ و ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ
🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫
عطـرتو
بـراے زنده شدڹ همہ شہر،
ڪافي است
و نسیم هر روز،🌬
تو را در لا بہ لاے رگہاے ما،
جارے ميڪند
ڪاش هرگز عطر تو را،
در لا بہ لاے شلوغيهاے
دنیا گم نڪنیم♥
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی 🍃
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
💫
@shohadaye_shiraz
📝 #پیام_فرمانده
✍🏼 پیام رهبر انقلاب به مناسبت هفته بسیج
📍بسیج یادگار بزرگ و درخشان امام راحل، و مظهر اقتدار ملی، و نمایشگاه صفا و اخلاص و بصیرت و مجاهدت است.
🔅 در دفاع از کشور و استقلال و ثبات آن، در خدمات حیاتی با مقیاس گسترهی کشوری، در فعالیتهای پیشرو علمی و فناوریهای نوین، در رویکردهای ارزشی و ایجاد فضای معنوی، همه جا نام بسیج برده میشود و حضور بسیج جلوه میکند.
➖ ایمان، و عزم، و احساس مسئولیت، و اعتماد به نفس، پایههای اصلی این تواناییها و گرهگشائیها است؛ و اینها خود نعمتها و موهبتهای خداوند است که باید با شکر الهی و مراقبت دائمی، آنها را حفظ کرد و بر آن افزود.
🔅 بسیج، ثروت بزرگ و ذخیرهی خداداد ملت ایران است. دشمنان این ملت، اکنون و همیشه در این اندیشه بودهاند و خواهند بود که آن را نابود یا بیاثر کنند.
🔹مسئولان سازمانی و یکایک بسیجیان عزیز خود را موظف به ابطال کید دشمن بدانند و با توکل و اخلاص و برنامهریزی به پیش روند. موفق باشید انشاءالله.
🌷🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
*#نویسنده_ایوب_پرندآور*
*#قسمت_دوازدهم
به جهرم که برگشتند فردایش عبدالرحیم با سر و روی ورم کرده و کبود آمد در خانه عبدالعلی و گفت: علی به دادم برس که کشتنم»
علی وحشت زده پرسید: چی شده؟ چی به سرت اومده؟ دعوا کردی؟
_نه بابا دعوا چیه کار بابا و برادر هامه!گفتم می خوام برم کردستان فکر کردم می خوام برم جزء ضد انقلاب بشم !تا اومدم توضیح بدم ریختن روی سر مقاله و آوردهام کردن هر چی قسم خوردم که اشتباه فهمیدین می خوام برم با ضد انقلاب بجنگم .قبول نکردن! گفتن دروغ میگی میخوای بری جز سازمان مجاهدین بشی! میخوای بری پاسدارها را سر ببری!
عبدالعلی نشست روی زمین و دست گذاشت روی شکمش و حالا نخند کی بخند .عبدالرحیم هم کلی با او خندید.
عبدالعلی گفت: بازم خوبه که از دستشون جون سالم به در برد ای مگه چی گفتی که ولت کردن.؟
_عیدی زدم توی سرم و می گفتم می خوام میخوای بری مردم و بکشی! جنبشی ,نامرد ،بی دین، ضد انقلاب ،کمونیست! تازه مادرم هم اومده بود کمکشون و می گفت :شیرم حلالت نمیکنم همه جای بدنم درد میکنه. دست گذاشتم روی قران گفتم :به این قرآن قسم داریم اشتباه می کنید صبر کنید پنجشنبه بشه تا پسر عمو محمد جواد از سیمکان بیاد خودش براتون توضیح میده.
گفتن: تا پنج شنبه صبر می کنیم تا پسر عمو از سیمکان بیاد اگه راست گفتی که هیچی اگه دروغ بگی خودمون می کشیمت.
عبدالعلی آهی کشید و گفت :حق دارند شنیدم بعضی ها رفتند جز سازمان مجاهدین شدن خانوادهها نگران مردم آبرو دارند میترسند بچشون جنبشی بشه. این زحمت همه زحمت کشیدن و خرج کردند تا بزرگ شدند .نامردها برای جوانهای مردم دام پهن کردن .احتمالاً سپاه باهاشون درگیر بشه.
🌿🌿🌿
سال ۵۹ دوم هنرستان بودند که عراق به ایران حمله کرد عبدالعلی که ۱۹ ساله بود چند بار مراجعه کرد تا به جبهه اعزام کنند اما نپذیرفتند.از جمله خبرهای تلخ و شیرینی میرسید. بزرگترها می رفتند و برمی گشتند امّا او هر کار میکرد به جبهه اعزامش نمیکردند. میگفتند :جثه ات کوچکه لاغری ! جنگ شوخی بردار نیست. باید بتونید توی گرمای اهواز بدوید. باید بتونی بجنگید. مگه جنگ بچه بازی! برو دنبال کارت بزار به کارمون برسیم.
هشت ماه گذشت و بزرگتر شدند امتحانات خرداد ۶۰ تمام شد باز هوای جبهه به سر شان زد.جلال جعفرزادگان از بچه های هنرستان بی سی نفر را برداشت و رفت شیراز با گروه فدائیان اسلام و بی دردسر رفت جبهه جنوب. خبر رفتن جلال خون عبدالعلی و دوستانش را به جوش آورد.
علی ۱۰ دست از دل برداشت و رفت شاه حسین و دعای توسل خواند و دست به دامن امامزاده شد و فردا کله صبح مصمم پاشد رفت اعزامنیرو.
پاسدارها دیدن این بچه هم بیشتر از این حرفاست خواستند سنگ بزرگی جلوی پایش بیاندازند گفتند :باید بزرگترت بیاد امضا کنه. یا رضایتنامه باباتو بیاری تا اجازه بدین بری جبهه.
آمد خانه به خانه خواهرش نشستن دو نفری چندتا متن روی کاغذ نوشتند تا پدر امضا کند.
سفره شام عبدالعلی گفت که می خواهد برود جبهه و اعزامنیرو رضایتنامه خواسته و باید پدر پای رضایت نامه را امضا کند.
بعد هم نامه را بلند خواند:به نام خدا اینجانب احمد ناظم پور بنا به مسئولیتی که خدای تبارک و تعالی بر دوش من و همه مسلمانان گذاشته و بنا به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی رضایت کامل خود را جهت رفتن فرزندم عبدالعلی ناظم پور برای نبرد با کفار اعلام میکنم و پیروزی سپاهیان حق را بر سپاهیان کفر و نفاق آرزومندم. برقرار باد پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران احمد ناظم پور.
نامه را به دست پدرش داد و با دست خط قدیمیش امضا کرد مادر گفت: من هم انگشت میزنم.
بعد حسین با خودکار آبی سر انگشت مادر را رنگ کرد و مادر پای برگه را انگشت زد و بچه ها کنارش نوشتند عذرا ناظم پور.
مادر با نفرین هایش به جنگ صدام رفت به حق زینب کبری الهی که سر دل تاول بزنه که چشم خودت با سربازان از کاسه در بیاد.
رو به عبدالعلی گفت: مادر فردا خودم هم راحت میام اعزامنیرو خودم از زیر قرآن و دعوت می کنم به سلامتی بریج به میسپارمت دست ابوالفضل.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سخنان بغضآلود رهبرانقلاب در روايت از اخلاص رزمنده همدانی شهید علی چیت سازیان:
🔸اگر ميخواهی از سيم خاردار رد شوی، اول بايد از سيم خاردار نفست عبور كنی
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﭼﻴﺖ_ﺳﺎﺯاﻥ
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb