eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر شهید غلامعلی دست بالا به فرزند شهیدش پیوست😔
شهیدان علی رضا هاشم نژاد و غلامعلی رهسپار
شهدای غریب شیراز
شهیدان علی رضا هاشم نژاد و غلامعلی رهسپار
🌷تازه از جبهه آمده بود.گفت: بابا میخوام برم خواستگاری، بزودی مرا در لباس دامادی خواهی دید! چند روز بعد وقتی برمیگشت، شنیدم زیر لب می گفت:از کجا معلوم به سلامت از پل صراط بگذرم، اما امیدم به خدا و شفاعت امام حسین(ع) است! چند روز بعد, در جزیره مجنون لباس دامادی پوشید، درحالی که بدنش هزار تکه شده بود! 🌷شب عملیات بدر بود و بازار حلالیت طلبی و دیده بوسی گرم گرم. دیدم سرش را روی سینه ام گذاشته, به خاطر هیکل درشت و توپر و خنده هایی که هیچ وقت از لبش پر نمی کشید بهش می گفتم:تپل همیشه خندان! بوسه ای بر پیشانی اش نشاندم. سحرگاه روز بعد بود. بچه ها با موفقیت به رودخانه دجله رسیده بودند. به اتفاق غلامعلی و یک بیسیم چی دیگر با قایق به خط رفتیم. بر خلاف جثه درشتش بسیار فرز و چالاک بود و در کارهای مخابراتی وارد, برای همین همیشه به عنوان بی سیم چی اول من بود. هرچه به صبح نزدیکتر می شدیم فشار عراقی ها برای پس زدن رزمندگان اسلام از مناطق ازاد شده شدت می گرفت. همزمان هواپیما های پی سی سون عراقی بالای سر ما امدند. هواپیمایی کوچک شبیه هواپیمای سمپاش با قدرت مانور زیاد. تمام زمین و زمان پر شده بود از بمب و انفجار و دود. بمب های ناپالم با قدرت انفجار زیاد مثل تگرگ روی منطقه می بارید. ناگهان یکی از همان بمب ها کنار ما منفجر شد. از زمین کنده شدم و انطرف تر به زمین افتادم. به خودم که امدم, دنبال غلامعلی گشتم, گم شده بود. از انفجار گودال بزرگی ایجاد شده بود که یک کامیون در ان جا می شد. کنار گودال چشمم افتاد به یک پوتین که یک ساق پا از ان بیرون زده بود... یعنی از همیشه خندان من فقط همین تکه پا مانده بود. ان را برداشتم و بوسه ای بر ان زدم, به یاد اخرین بوسه ای که بر پیشانی اش زده بودم... 👆راوی سردار احمد عبدالله زاده 🌾🌷🌾 🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹شهید حاج‌حسین همدانۍ: نمےتوانیم با آمریکایی‌ها قـدم بزنیم و انتظار شهدا را هـم داشـته باشیـم. 🌹 ╔ ❄️ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای طنین گام هایت بهترین آواز عشق من در انتظار یک سبد لبخند توست... 🌷 : @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مراسم صبحگاه بود. محمد در جایگاه ایستاد. فرمان از جلو نظام داد, بعد هم خبردار. با دوربین از این صحنه فیلم می گرفتم. محمد خیلی با صلابت و قدرت دستور میداد . بعد مراسم فیلم را نشانش دادم. نشست,با دست زد توی صورت خودش و گفت تو رو به حضرت زهرا(س) پاکش کن! گفتم چرا؟ فیلم به این خوبی. گفت وقتی دستور می دادم, در خودم احساس غرور و بزرگی کردم. فیلم را پاک کن تا اثری از ان غرور نماند... #شهید_محمد_اسلامی_نسب #شهدای_فارس #اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹🌹🌹🌹🌹 #ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
💫 : با بودن سخت نیست ☝️با شھدا ماندن سختہ! مثل بودن سخت نیست.. ☝️مثل شھدا ماندن سختہ! .. نگھ‌داشتن‌‌آتش‌در،دستانت👐⚡️ 🌺🌷🌺🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷
آغـاز صبح یاد خــــدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای که با تو شروع کارها زیباتر آغاز روز تو را صدا باید کرد سلام 🌷☘🌷☘🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹 سال ۶۲ بود. مقر شهید دست بالا. توی صف دستشویی بودم. بیش از ده گردان بسیجی برای اعزام آمده بود, برای همین دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده بود. همه هم تقصیر را به گردن فرمانده مقر می انداختند... ناگهان دیدم محمد در حالی که لباس پلاستیکی به تن دارد, چکمه به پا با جارو و تی از یک دستشویی خارج و وارد دستشویی بعدی شد. رفتم کنارش گفتم محمد آقا چرا شما. گفت این بسیجی ها برای خدا اینجا آمده اند, هدف ما هم خدمت به این هاست... آرام گفت برادر کسی نفهمه. کسی نفهمید کسی که دستشویی ها را می شورد فرمانده همان مقر است... #شهید_محمد_اسلامی_نسب #شهدای_فارس 🌹🌹🌹🌹🌹 #ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوم دی ماه ۱۳۶۵. آخرین تصویر از سردار زهرایی، #شهیدمحمداسلام_نسب دو روز قبل از شهادت 🌷🌷🌷🌷 #شهدای_فارس @shohadaye_shiraz
دیشب. . . اروند کربلابود دریادلان عاشـــق ؛ به شکارِ گوهر ناب شهادت ؛ رفتند تا صید معشوق شوند ... 🌷🌷 🌷☘🌷☘🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
این نگـــاه ِ نافذ ، یعنی : دل نـبـنـد ... دنیـا جـای مانـدن نیسـت ... 😔 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 🌷 آن شب، بعد از دعای کمیل با صفایی که در منزل حقیرش گرفته بود، تازه چشمان جمشید گرم شده بود كه با صداي كوبيده شدن در از خواب پريد. سؤال كرد: «كيه؟» جواب آمد: «علي هستم.» فكر كرد، علي پسر خاله اش است كه در مي زند. صدا دوباره بلند شد «‌ منم علي، ‌مولا و مقتداي تو.» هيجان زده و ترسان به نوري كه وارد اتاقش مي شد خيره ماند. امير المؤمنين(ع) دستي به شانه‌ جمشید گذاشت و گفت: «آرام باش فرزندم! از امروز نام تو مهدي است. تو از سربازان بزرگ اسلام خواهي بود و به زودي در قيامي بزرگ شريك خواهي شد.» مهدي تا به خود آمد، ‌آقا رفته بود. 🌷مدت زيادي بود كه حاج مهدي را نديده بودم. همراه يكي از دوستان براي ديدار ايشان، به مقر لشكر و چادر ايشان رفتيم. وقت نماز ظهر بود كه حاج مهدي با چند نفر از فرمانده هان لشكر وارد چادر شدند. بلافاصله، ‌بعد از نماز، ناهار آوردند. خود حاج مهدي سفره را پهن كرد، ‌غذا ها را چيد، بعد از غذا هم سفره را جمع كرد. آن روز حاجي شهردار سنگر بود. بعد از ناهار همگي براي جلسه به ستاد لشكر برگشتند. دوستم به من گفت: « ‌اين همه راه آمديم، برادرت را هم نديدي!» خنده ام گرفته بود. گفتم: همان رزمنده اي كه كار هاي سفره را مي كرد، برادرم بود. باورش نمي شد، مي گفت: « مگر مي شود يك فرمانده تيپ شخصاً ‌غذا آمده كند و كارهاي معمولي انجام دهد.» 🌷☘🌷☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
منطق ما ، منطق امام حسین (ع) است . اگر دشمن این حقیقت را دریابد هرگز لحظه ای منتظر خستگی ما نخواهد ماند . 🌷 🌹 🌷☘🌷☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻫﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ , ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 4 اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... 🌹🌹 ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
ﻛﺮﺑﻼﻱ 4❤️ دردِ بے درمان شـنیدے؟ حالِ مـن یعـنے همـین! بے ﺷﻤﺎ بودن،درد دارد مے زند مـن را زمـین 🌷 : @shohadaye_shiraz
تمام روز در این شهر نفسم گرفت امروز شما ڪجا نفس ڪشیدے مولاے غریبم...😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📜 جهان معركہ ی امتحان است برادر، و بهترینِ ما كسے است كہ از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد. 📚 🍂🍁🍂🍁🍂 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷دوستانش می گفتند: کربلای ۴ بود. پشت میدان مینی ایستاده بودیم که سید رسول امد. گفت چرا ایستاده اید؟ گفتیم, معبر گم شده منتظریم بچه های تخریب بیایند. دیدیم سید سرش را انداخت پایین و از میدان مین عبور کرد. از جای پایش رد شدیم! 🌷کربلای ۴ بود. از معبر باز شده در میدان مین عبور می کردم. هم زمان ابراهیم موحدی هم امد. یکی از تیربار های عراقی هنوز روی میدان مین کار می کرد. اتشش که به سمت ما امد رفتیم روی خاکریز کنار. جای رد عبور عراقی ها روی زمین بود.به ابراهیم گفتم از روی جا پا ها بیا. زمین شلی بود و پا فرو می رفت. ابراهیم خودش را کشید روی خاکریز تا رفت روی خاکریز, صدای انفجار مین والمری توی گوشم پیچید, بعد هم توی هوا می چرخیدم و افتادم توی اب. چشم هایم از کاسه بیرون امده و نمی دیدم,اما صدا ها را می شنیدم. صدای سید رسول بود. کنارم.نشسته و گریه می کرد. گفت حاجی ببرمت عقب! گفتم: صدای این تیرباچی را می شنوی. داره با تک تیر بچه ها را می زنه. برو کارشو تموم کن. رفت و برگشت. گفت تموم شد. با گریه ادامه داد بذار یه لودر بیارم ببرمت عقب گفتم نه, برو... فکر می کرد شهید شدم, تا کربلای ۵ که شهید شد, با غصه به همه می گفت من می تونستم حاج احمد را نجات بدم,اما کوتاهی کردم! 🌺🌷☘🌺🌷☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهادت را همه دوست دارند اما زحمت کشیدن برای شهادت را چه؟ شهید شدن یک اتفاق نیست. گلی است که برای شکوفا شدن باید خون دل بخوری... به بی دردها به بی غصه ها به عافیت طلب ها شهادت نمیدهند. به آنکه یک شب بی خوابی برای اسلام نکشیده. یک روز وقتش را برای تبلیغ دین نگذاشته، به آنهایی که به اصول و تحکیم داشتن خانواده ی مذهبی اهمیت ندادند و اسیر هوای نفسانی شدند بله به اینها شهادت طلب نمیگویند. و این را بدان اگر دغدغه ی هیأت داری دغدغه ی بسیج داری دغدغه ی کار جهادی داری دغدغه ی دست این و آن را گذاشتن توی دست شهدا داری دغدغه ی ترک گناه داری دغدغه ی آدم شدن داری دغدغه ی شهادت داری بدان که همه ی اینها به حرف نیست بلکه به رفتار و عملت است و در اینجاست که شهادت قلبت را بو میکند و اگر دید بوی دنیا میدهد رهایت می کند... و اگر عاشق شهادتی اول باید سرباز خوبی برای امام زمانت باشی و خوب مبارزه کنی خصوصا مبارزه با نفست و در این راه مجروح میشوی اما دوباره ادامه می دهی... و اخلاص و پیوندت با امام عصر روز به روز بیشتر از قبل می شود درست مثل یاران عاشورایی حسین بن علی ¤شهادت را به تماشاچی ها نمی دهند😔 🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
با لطف خدا ز دام شیطان رستیم بر فتنه و فتنه‌گر چو طوفان گشتیم روز دوباره ثابت کردیم در صحنه همیشه با "ولایت" هستیم 🔺 ۹ دی روز و میثاق امّت با گرامی‌باد. 🌷☘🌷☘🌷 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹 کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟ گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد. 👆به روایت سردار حاج مجتبی مینایی فرد #شهید_مرتضی_اقلیمی_نژاد... #شهدای_فارس ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 #ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ @shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
🌹🌹🌹🌹 کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت
‍ 🌹🌹🌹🌹 یادم است توی آن گرمای شدید اهواز، هندوانه ای بزرگ را گذاشته بود توی یخدان که بچه هایی که از شناسایی بر می گردند، هندوانه خنک بخورند. وقتی بچه ها آمدند، آن را قاچ کرد و به بچه ها داد. ته هندوانه را هم با قاشق کراند و در پر چفیه اش ریخت و می فشرد تا آب هندوانه گرفته شود. آب را هم داد دست بچه های شناسایی تا بخوردند. دیدم تفاله های هندوانه را بیرون برد. شهید هاشم شیخی گفت این یک ریگی توی کفشش است. دنبالش رفت و لحظه ای بعد با تفکر برگشت. گفتم چی شد؟ گفت دیدم این تفاله ها را نمک می زند و می خورد و از شوری تف می کند! یعنی آنقدر از دنیا دل بریده بود که حاضر نبود حتی شیرینی و خنکی یک قاچ هندوانه را بچشد. ... 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz