eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و سردار قربانی از امدادهای الهی قبل و حین عملیات کربلای ۵ 📎به مناسبت ۱۹ دی، سالروز افتخار آمیز کربلای ۵ با یا زهرا(س) در منطقهٔ شلمچه و شرق بصره. 🔷 پیچیده‌ترین و گسترده‌ترین عملیات دفاع مقدس ☘🌺☘🌺 ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼي 5 ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺷﻬﺪاﻱ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 🌷🌷🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
شب جمعه ز حرم موج کرم می آید باز از کرب و بلا شیون و غم می آید امشب انگار هوای دگری خواهم داشت فاطمه با کمری خم به حرم می آید ﺷﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ اﺭﺑﺎﺏ .... ﻋﻠﻲ اﻟﺤﺴﻴﻦ ع 🌹🌹🌹🌹🌹 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺑﺎ ﺷﻬﺪا ﻛﺮﺑﻼﻱ ﻣﻌﻼ ﻣﺎ ﺭا ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ... 🌺☘☘☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* :* *ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻬﺪاﺷﺘﻦ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴﺴﺖ...* 🌺🌺 *اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﻓﺮاﻕ ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺘﻴﻢ ﻣﺜﻞ اﻭ و ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻬﺪا, ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻴﻢ* 👇👇👇 *ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺭﻫﺒﺮ اﻧﻘﻼﺏ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴﺴﺖ ....* *ﭘﺲ ﺣﺪاﻗﻞ ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﻢ:* *1⃣ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ* *2⃣ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺟﻬﺖ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا* ✅✅✅✅✅ *ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷 ﻫﺴﺖ ﺑﺴﻢ اﻟﻠﻪ.....* ✅✅✅ *ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻋﻀﻮ ﺷﻮﻳﺪ و ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﻲ ﻛﻨﻴﺪ* 🔻🔻🔻🔻 *ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ:* 👇👇 *ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﻱ ﺷﻬﺪاﻳﻲ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ* 1:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 1 https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ 2:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 2: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 3:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 3 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv 4: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 4: https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh 5: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 5: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG 6: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 6: https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO 👆👆👆👆 ﻟﻴﻨﻚ اﻳﻨﺴﺘﺎ : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk ﻟﻴﻨﻚ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz 👌 *ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﻢ*
. عملیات‌ کربلاے پنج‌ ...شهدا بیشتر از ناحیه‌ پهلو ﻭﺩﺳﺖ تیرمیخوردن! !♥️ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ 🏴 ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_سی_و_نهم #منبع_کتاب_سرّسر شب قبل از جلسه م
اولین روزی بود که با آقا عبدالله به اداره می رفتم. با هم رفتیم به اتاق خانم منوچهری :"این هم عیال ما. توجیه شون کنید. از این به بعد بعضی برنامه ها همراهیتون کنند." بنده خدا استقبال گرمی کرد. صفا و بی ریایی اش همان لحظه جذبم کرد. به نظر نمی آمد. حرف هایش از سر رودربایستی و تعارف باشد. خصوصا وقتی از خانواده های شهدا گفت از رسیدگی به کم و کسری زندگی شان، رفاقت با همسران و دخترانشان و از آن هایی که در گذر زمان فراموش شده اند. عضو جدید و ثابت دیدارهایشان شده بودم. در کنار سرکشی ها یک دوره آموزشی هم در باغ جنت برای مان تدارک داده بودند که آن ها را هم شرکت می کردم. تا با مهارت بیشتری با بستگان شهید ارتباط بگیرم و خواسته هایشان شده بودم. در کنار سرکشی ها یک دوره آموزشی هم در باغ جنت برایمان تدارک دیده بودند که آن ها را هم شرکت می کردم تا با مهارت بیشتری با بستگان شهید ارتباط بگیرم و خواسته هایشان را بنیاد منتقل کنم. در همه اردوهای یک روزه شان من دعوت می شدم. آقا عبدالله سفارش کرده بود خودم را معرفی نکنم. خانم ها که اسمم را می پرسیدند فامیل خودم را می گفتم. می پرسیدند شهید سالاری هم داریم؟! می گفتم خوب شما حتما نشنیدید. نیمی از دردودل هایشان را در همین جمع های صمیمی می شنیدم. اردوهای راهیان نور هم در کنار لذت یک سفر معنوی، پر بود از خاطراتی که گمان نمی کنم از یادم برود. آن هم میان زنانی که یک عمر به تنهایی بچه هایشان را سر و سامان داده اند و تنها با یاد شوهرشان زندگی می کنند. با چهره های ساده و شکسته ای که خبر از دورن محکم و قدرتمندان می داد. جبهه های جنوب و خاطرات راویان، تصاویری برایم مجسم می کرد که در سال های زندگی در اهواز فقط یک رویش را دیده بودم. بچه های قد و نیم قدر در گرمای بی امان خوزستان، من، دخترها و خانه های سازمانی که دیوارهایشان همدم ساعت های بی کسی ام بود و عبدالله که معمولا نبود و فقط وقتی می آمد تعریفی از روزهای سختم را می شنید. روی دیگر آن روزها اتفاقات تلخ و شیرین جبهه بود. مسیرهای شناسایی و ماندن های چند روزه و چند ماهه زیر پلک های کمین دشمن. از بمب های شیمیایی که هنوز خاک فکه را آلوده خود کرده و هزار مسلم شیرافکن تا سال ها بعد از جنگ زهرش را چشیدند و دم بر نياوردند. راهیان نور، روی دیگر زندگی عبدالله بود که من هیچ گاه ندیده بودم. موشک باران های اهواز و مجروحیت های پی در پی بوی جنگ را می کشاند به خانه همه زن هایی که شوهرانشان در جبهه بودند، اما خاک شلمچه با همه وجود، نا گفته ها را برایم باز می گفت. ." ادامه دارد.. . در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh *لطفا مطالب را با لینک  برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
. بنیاد شهید بهانه ای شده بود تا بیشتر از قبل آقا عبدالله را بشناسم. همه چیز دست به دست هم داده بود رفاقت با جانبازهای اعصاب و روان، قطع نخاع و شیمیایی.همان هایی که اگر با توپ پر پا توی بنیاد می گذاشتند بعضی سعی می کردند زیاد دم پرشان نباشند تا ترکش عصبانیتشان دامنشان را نگیرد. همان ها با توپ پر به اتاق آقا عبدالله می آمدند و با لبخند بنیاد را ترک می کردند. جذبه حاجی آن ها را هم می گرفت. یک شب که بعد از شام ظروف روی میز را برداشتم و کمی آن جا را خلوت کردم تازه چشمم به گوشی موبایل درب و داغان روی میز افتاد. از آقا عبدالله پرسیدم :"این گوشی شماست؟ گوشی شما اینطوری نبود که!" "گوشی خودمه" "یعنی من گوشی شما رو نمی شناسم؟" ماجرای ارباب رجوع را برای من و بچه ها تعریف کرد. گفت:"وقتی آمد توی اتاقم با یک من عسل نمی شد خوردش. از پشت در اتاق سر و صدایش می آمد. می شنیدم که منشی دارد قانعش می کند صبر کند و بعد از هماهنگی بیاید. از جایم بلند شدم که در را باز کنم و دعوتش کنم، خودش در را باز کرد و آمد تو. رگ پیشانی و گردنش بیرون زده بود. صورتش برافروخته بود. دستش را گرفتم و روی صندلی نشاندم. خودم هم کنارش نشستم. گفتم شما می خواستی ما را ببینی ما هم سعادت داشتیم با شما آشنا بشیم دیگر عصبانیت برای چی؟ " به هر حال حرفهایش را زد و گله و شکایتش را هم کرد. قول دادم تا جایی که اختیار با من باشد رسیدگی کنم. گوشی ام که زنگ خورد خیلی کوتاه با همکارم حرف زدم و گوشی را روی میز جلویمان گذاشتم. برداشتش. یک نگاهی بهش انداخت و گذاشت توی جیبش و گفت من این گوشی شما را برمیدارم! من هم گفتم بردار برای خودت اگر با این گوشی دلخوری شما برطرف می شو. یک چای با هم خوردیم و خداحافظی کرد که برود. تا دم در رفت صدایش کردم که خوب عاقبت بخیر گوشی را دادم، سیم کارت را که ندادم. سیم کارت را پس بده حداقل. برگشت گوشی را گذاشت روی میز و گفت همینجوری گفتم نمی خوام. ولی اصرار کردم که برداردش.یک گوشی که ارزشی نداشت. سیم کارتم را گذاشت روی گوشی قدیمی خودش و آن را برداشت و برد" " گوشی خوبی بود ولی.. " " ای خانووم. امثال این جانباز اعصاب و روانشون رو برا این مملکت گذاشتن. دست و پاشون رو گذاشتن چیزی که زیاده گوشی خوبه" خندیدم:" آن شالله مبارکش باشه، ولی توی عالم رفاقت دست روی خوب چیزی گذاشته" " من که فرقی برام نمی کرد. با همین هم کارم راه می افته" می دانستم همه این رفتارها مستقیم یا غیرمستقیم نکته ای می شود برای بچه هایمان و روزی پایشان را جای پای پدرشان می گذارند."." ادامه دارد.. . در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh *لطفا مطالب را با لینک  برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
✨﷽✨ ✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زین‌الدین دیدن : دوماه از شهادتش میگذشت..نبود که دلداری امان بدهد،که غصه ی دلمان را بشوید و حالمان را خوب کند. آن شب تا ساعت دو بیدار بودم. داشتم کارهای لشکر را سامان میدادم. توی قرار گاه نصرت جلسه گذاشته بودند؛ از خستگی نتوانستم بروم. خواب دست از سدم برنمیداشت؛ یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت. داشتم آماده میشدم بروم جلسه که آقا مهدی از در وارد شد. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین... 🔺🔺🔺🔺🔺🔺 ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺧﻮﺩ ﺭا اﺯ اﻗﺎ ﺻﺎﺣﺐ اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﮔﺮﻓﺖ 👆👆👆 آخرین شب جمعه قبل از عملیات کربلای 5 بود. در منطقه، زیر چادر دعای کمیل برپا کرده بودیم، بچه ها با اشک و سینه زنی آقا صاحب الزمان(عج) را صدا می زدند. اواسط دعا بود که دیدم کمال حال عجیبی دارد، نتوانست بنشیند و از چادر زد بیرون. مدتی نگذشت که دیدم ملتهب تر از قبل به چادر برگشت.من به او نزدیک بودم. مرا به نزد خود خواست و بی مقدمه گفت: ما چهار نفر [خودش، دوبرادارش مهدی و جمال و پسر خاله اش سید محمد کدخدا] در این عملیات شهید می¬شیم! گفتم: آقا کمال این چه حرفیه، از کجا این¬قدر مطمئنی؟ چشم¬هایش شده بود دو چشمه اشک. گفت: تا قبل از شهادت ما این جریان را برای کسی نقل نکن، بعد از شهادت برای خانواده ام بگو! بعد از کمی مکث ادامه داد؛ الان که از چادر رفتم بیرون، آقایی که با لباسی از نور پوشیده شده بود به سمت من آمد و فرمود: شما در این عملیات پیروزید! با تعجب پرسیدم شما چه طور این¬قدر مطمئن هستید که ما در این عملیات پیروزیم، اصلاً شما که هستید؟ باز فرمودند: شما پیروزید! اصرار کردم خودشان را معرفی کنند. با مهربانی فرمودند: همان کسی هستم که رزمندگان زیر این چادر، با گریه و دعا او را صدا می¬زنن و از او کمک می طلبن! از خود بی خود شدم. گفتم: شما آقا و مولای ما هستید! فرمودند: آری و باز تأکید کردند شما در این عملیات پیروزید. دیگر حال خودم را نمی¬فهمیدم، اولین سؤالی که به ذهنم آمد را پرسیدم: آقا سرنوشت من در این عملیات چیه؟ آقا فرمودند: تو و برادارانت و سید محمد شهید می¬شوید! از پاسخ ایشان، از خوشحالی زبانم بند آمده بود. تا خواستم سؤال دیگری بپرسم، دیدم تنها هستم، تنهای تنها... برشی از کتاب 🌷🌸🌷 شهادت: 19/10/1365- شلمچه- کربلای 5 🌺🌹☘🌹🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت سردار غیب پرور از پیکر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی😭 #ﻓﺪاﻱﭘﻴﻜﺮﺕ اﻱ ﻋﻠﻤﺪاﺭ اﻧﻘﻼﺏ ◾️◾️◾️◾️ #اﻧﺘﻘﺎﻡ_ﺳﺨﺖ 🌷🌷🌷🌷🌷 #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹سید آرام نزدیک شد و بی جلب توجه خم شد و دست دوستم را که به ماشین تکیه داده بود را بوسید. دوستم با عصبانیت گفت: این چه کاریه سید! خندید و گفت:وقتی امام می گوید من دست بسیجی ها را می بوسم، ما باید پای بسیجی ها را ببوسیم! 🌹با اینکه دو فرزند داشتیم اما رفتارش چنان عاشقانه بود که همه به ما میگفتند تازه داماد و عروس! میدانستم رفتنی است. ضبط و نواری به او دادم تا صدایش را برایم به یادگار بگذارد. چند ماهی طفره رفت. ناراحت شدم. به ائمه اطهار سلام داد و صدایش را ضبط کرد. همان شدهمدم سالهای تنهایی ام. هنوزحضورش راحس میکنم. #شهیدسیدمحمدکدخدا #ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹 #ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌺🌹🌺🌷🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سَرِ ستون دستِ امام زمانه! 🎙روایت حاج حسین یکتا از توسل و میزان اعتقاد یک غواص به امام عصر علیه‌السلام اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ ☘🌺☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‏دو استکان بنشین رفعِ خستگی خوب است  دوباره در دلم انگار، چای دم کردند 🌷شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی 📎سلام ، 🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ویژه | توصیه رهبر انقلاب به مسئولان: با مردم صادق باشیم! 🔹 اگر ما در مسائل گوناگون سیاسی‌مان و... همین یک مورد را رعایت کنیم، دنیا آباد خواهد شد ☘☘☘☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴دستور رهبر انقلاب بعد از اطلاع از خطای انسانی / صادقانه و صریح با مردم مطرح کنید 🔹خبرگزاری فارس: پس از سقوط هواپیمای مسافربری بلافاصله تحقیقات در مورد چگونگی این رویداد در دستور کار مسئولین مربوطه قرار گرفت. صبح جمعه در فاصله کمتر از ۴۸ ساعت پس از این اتفاق، با محرز شدن خطای انسانی برای فرماندهان ارشد نظامی کشور، رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهور در جریان موضوع قرار می گیرند. 🔹رهبر معظم انقلاب به محض اطلاع از خطای فاجعه‌بار صورت گرفته در سامانه پدافند کشور، روز گذشته (ظهرجمعه) دستور تشکیل جلسه شورای عالی امنیت ملی و بررسی موضوع را صادر کرده‌ و تاکید می کنند به محض اتمام بررسی در جلسه شورای عالی امنیت، اصل حادثه و نتایج بررسی‌ها، صریح و صادقانه از سوی نهادهای ذیربط به اطلاع مردم رسانده شود. 🔹به گزارش فارس، در پی دستور رهبر انقلاب جلسه شورای عالی امنیت ملی شب گذشته (جمعه ۲۰ دی ماه) با حضور اعضا تشکیل شده و بیانیه صبح امروز ستاد کل نیروهای مسلح و پیام رئیس جمهور خطاب به ملت ایران بخشی از نتایج این جلسه بوده است.
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری چهار سال و نیم از مسئولیتش در بنیاد می گذشت. وقتی آمد خانه به من گفت :"دیدی گفتم این هم مثل پست های دیگر زود تمام می شود" _تمام شد؟ بازنشسته شدید؟ _بازنشسته که نه، ولی ماموریت اینجا تمام شد. در مراسم تودیع شرکت کردم تا برای آخرین بار خانم منوچهری و بقیه خانم های بنیاد را ببینم. هر چند می گفتند ما منتظریم تا دوبارهذببینیمتان، ولی آنجا دیگر کاری نداشتم. وقتی آقای اسکندری پشت تریبون چند کلامی برای مهمان ها حرف زد، همه وجودم گوش شده بود و می شنید. قبلا هم این حرف ها را در مصاحبه تلوزیونی اش شنیده بودم. مجری که پرسید بزرگترین دغدغه شما چیست و حاج آقا جواب داد اینکه گرفتاری به امید حل مشکلش سراغ من بیاید و من نتوانم باری از دوشش بردارم سخت‌ترین لحظه زندگی من خواهد بود. همه این ها را بیش از هرکسی من باور می کردم. حقیقت گفتگوی بدون شعارش را با تمام وجود احساس می کردم. بعد از مراسم تودیع برگشتیم خانه. کتش را در آورد و روی پشتی مبل انداخت. نشست و نفس عمیقی کشید و گفت:"آخيش اینم از این. تموم شد" حکم بازنشستگی اش را هم یک سال و نیم بعد آورد خانه و دو دستی تقدیم کرد و گفت این هم خدمت شما بازنشسته شدیم. دیگه حالا در خدمت خانواده ایم. نماز شب را طبق معمول همه این سالها ترک نمی کرد و برای نماز صبح هم به مسجد روبروی خانه، آن طرف خیابان می رفت. بعد تا یکی دو ساعت اطراف شهرک را پیاده روی می کرد و برای صبحانه ساعت هفت خانه بود. چای را دم کرده و میز را چیده بودم که باهم صبحانه بخوریم. دخترها هم هفت و نیم از خانه خارج می شدند آقا عبدالله بیشتر روزها می رساند شان. از آن طرف هم می رفت سراغ دوستان قدیمی اش. یا اینکه قرار می گذاشت با رفقایشان بروند و کارهای اداری شان را انجام دهند. برنامه اش بعد از بازنشستگی تغییری نکرده بود. جز اینکه بیشتر می دیدمش و مهمانی ها را مجبور نبودم تنها بروم. یک طعم دیگری داشت تفریح های دونفری. بعدازظهرها راه می افتادیم خانه خاله جان و مادر و خواهر و برادرها. پنجشنبه هم زیارت اهل قبور و گاهی دعای کمیل و حرم شاهچراغ. بودنش بدعادت کرده بود و دلم برایش زود زود تنگ میشد. ادامه دارد.. . در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG *لطفا مطالب را با لینک  برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
همیشه می گفتم: حاجی این دفعه دیگه حلوات را می خوریم! قهقه می زد و می گفت: فکر کردید، من تا حلوا همه شما را نخورم، جایی نمی رم! صبح 19/10/1365 بود. هنوز آفتاب کامل بالا نکشیده بود و هوا گرگ و میش بود. شب قبل عملیات کربلای 5 با رمز یا فاطمه الزهرا(س) شروع شده بود و بچه های خط شکن لشکر 19 فجر توانسته بودند با عبور از کانال ماهی دژ مرزی شلمچه را تصرف کرده و دروازه ورود به عملیات کربلای 5 را باز کنند. حاج اسکندر را قبل از کانال ماهی دیدم. - حاجی این دفعه دیگه حلوات را می خورم! بر خلاف همیشه نخندید. خیلی جدی و مهربان گفت: ان شاالله، هرچی خدا بخواد! با هم از روی دژ مرزی عبور کردیم. ﮔﻔﺖ:نادری، بچه ها هرچی خواستن بده بره، این ها معلوم نیست تا ساعت دیگه زنده باشن، نکنه چیزی بخوان و کوتاهی کنی! حاج اسکندر و بی سیم چی اش از من فاصله گرفتند. دویست متر جلوتر از من بودند. حاج اسکندر لبه خاکریز می رفت که گلوله تانکی کنارش خورد و منفجر شد. از موج انفجار من هم به سمتی پرت شدم. گرد و خاک انفجار که خوابید دیدم هر دو روی زمین افتاده اند. به سمت آنها دویدم. بی سیم چی اش در جا شهید شده بود. ترکشی به پهلوی حاج اسکندر خورده بود، ترکشی هم به شقیقه راستش. هنوز نفس می کشید. کنارش نشستم. به چشمانش خیره شدم و بی اختیار لبم به خنده باز شد. یعنی دیدی این بارحلوات راخوردم! لبخندی روی صورت خونینش نشست. پلک هایش را بهم نزدیک کرد یعنی آره... ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﻳﺪاﺭ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ برشی از کتاب 🌸🌸 ﻣﻌﺎﻭﻥ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ وﺗﺪاﺭﻛﺎﺕ ﻟﺸﻛﺮ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
+ بهش گفتن‌آقا ابراهیـم... چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیای دیدار #امام_خمینی؟ - گفت ما رهبری رو براے #اطاعت میخوایم؛ نہ براے تماشا! #شهید_ابراهیم_هادی❤️ 🌹🌹🌹🌹 ➕ ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🔴فوری اهانت به تصویر شهید #سپهبد_قاسم_سلیمانی مقابل دانشگاه امیرکبیر آیا اینها دانشجو هستند؟! آیا اینها مردم هستند؟! چگونه دلشون راضی شد که به سردار سلیمانی اهانت کنند؟! آیا این‌ها داغدار مردم هستند؟! که به سردار دلهای مردم اهانت می‌کنند. 🌹🌹🌹🌹🌹 #ﺑﺼﻴﺮﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🎥 سخنان خانم ملایی مادر شهید حسنی سعدی 🔹️بنده خودم یکی از داغداران ومصیبت دیدگان این حادثه بودم ولی مبادا حرفی بگوئیم ذره ای به نیروهای مسلح و سپاه و مقام ولایت خدشه ای وارد شود..! ◾️◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭕️ کوتاه، مفید و مختصر از زبان شهید همت! هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می‌کوبد، همان جبهه خودی است. 📎برای کشور، یکی از جانش گذشت دیگری از آبرویش ◾️◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پیچید عطر یاس بین هر چفیه هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه #حاج_قاسم_سلیمانی در جمع رزمندگان عملیات کربلای 5 . #صبـحتون_شهـدایـی🌺 🌷🌷🌷🌷 #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری نه انگار که سالها با مردی زندگی می کردم که نیمی از سال خانه نبود و نیم دیگرش وقت معینی نداشت. نیروی تحت امر سپاه بود و خودش هم سرش درد می کرد برای شب و روز کار کردن. گاهی با خودم فکر میکردم اگر الان هم بخاطر تجربه اش برای کار بفرستن شهرستان تاب دوری اش را دارم؟ چیزی نگذشته بود که فکر راه انداختن قنادی به سرش زد. گفت بهتر از بیکاری و بی هدف سرکردن است. حق داشت برای روزهای پیش رو برنامه داشته باشد اما به موهای سفید و تک و توک چروک صورتش که نگاه میکردم دلم می خواست فقط توی خانه بنشیند و آرامش داشته باشد. ولی چه آرزوی محالی که آقا عبدالله یک جا بنشیند. برای اجاره مغازه قنادی و خرید لوازم صبح تا شب بیرون بود. به صنف قنادها هم سرزده بود. مجوز لازم بود، امتحانش را هم داد. نمره اش از صد، نود و هشت شد. پروانه کسب هم گرفت و از اینکه هم خودش فعالیت می کند و هم دست چند نفر را می گیرد احساس رضایت می کرد. دو روز بعد از اخذ مجوز و سر و سامان دادن کارها، یکی از دوستانش تماس گرفت و خواست که در یک سفر یک روزه در یکی از شهرستان هاهمراهش باشد. آمدند دنبالش و رفتند. بعد از سه روز که برگشت گفت:"این دوستان ما توی دوسه تا از شهرستان های اطراف پروژه های مهندسی دارند و از من خواستند باهاشون همکاری کنم. بهشون گفتم میخوام قنادی راه بندازم، ولی پیشنهاد آقایون هم بد نیست" "من فقط نظرم رو میگم باقی هرجور صلاح می دونی، ولی شما سنی ازتون گذشته دیگه اون توان قبل رو نداری با کارگر و شاگرد سروکله بزنی، در ضمن تخصصت هم سالها مهندسی بوده" " چندبار باهاشون برم چون این بنده خداها خیلی اصرار دارن کنارشون باشم. گفتن قرارداد می‌بندیم باهات ولی اگر بخوام برم، برای کمک فکری میرم و حقوقی ازشون نمی گیرم به خودشونم گفتم. " بعد از آن چند شهرستان دیگر با دوستش آقای قاسمی می رفتند و آخر هفته برمی گشتند. اولین جلسه رسمی برای شروع کارش با تماس گروهی از فرماندهان سپاه مصادف شد. قبل از هرکسی از این تماس با من صحبت کرد. اهمیت پدافند در محور سوریه مقابل تکفیری ها چیزی نبود که بین عامه مردم رواج داشته باشد، اما فرماندهان عالی رتبه سپاه به عنوان نیروهای مستشاریاعزام می شدند. همین پیشنهاد را به آقا عبدالله هم داده بودند. قنادی و هنر و ذوق همیشه بیدار عبدالله، درخواست همکاری دوستانش برای پیگیری پروژه های استانی، دعوت به جبهه سوریه مقابل تروریست های تکفیری! در فاصله کوتاهی سرش شلوغ تر از دوران خدمتش شد. بالاخره تکلیف قنادی روشن شد. مجموز کسب، کنار بقیه لوح و اسناد در خانه ماند، ولی سفرهای شهرستانی همچنان پابرجابود. شنبه می رفتند و سه شنبه یا چهارشنبه برمی گشتند. . ادامه دارد.. . در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG *لطفا مطالب را با لینک  برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
نمی گذاریم فراموش شَوید!! نمی گذاریم از یادها بِرَوید!! نِگاهِتان؛خنده هایتان؛صورَتِ ماهِتان...؛ از یادِمان نِمی رَوَد!! راه رَفتَنِتان؛نِشَستَنِتان؛عبادَت کَردَنِتان؛سَبکِ زندگیتان...؛ از یادِمان نِمی رَوَد!! تَوَلُّدِتان؛شهادَتِتان؛خونِ حَقِّتان...؛ از یادِمان نِمی رَوَد!! خُلاصه ی کَلامِ امروز این است؛شهدا جان: تا جان در بدن داریم... ما از یادِتان نِمی کاهیم؛شما را؛چشم در راهیم!! 5 🕊🌸 ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺑﻪ س ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﻏﺒﺎﺭﻫﺎﻱ ﻓﺘﻨﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻲ ﺑﻲ ﺭا ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﻜﻨﻴﻢ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75