فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🎥وقتی یک سیل زده بلوچ از جای خالی حاج قاسم می گوید
🔹️به مسئولین می گویم درس غیرت و مردانگی را از سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی بیاموزید.
🔹️وقتی ما خواب بودیم او برای امنیت ما به شهادت رسید.
🔹️پسرم از من می پرسد قاسم زنده است که به داد ما برسد؟!
🌺🌹🌺🌹
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ اﮔﻪ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ, ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻛﻪ ﻣﺴﻮﻟﻴﻦ ....
#سیل_همدلی
#سیستان_و_بلوچستان
☘🌺☘🌺
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
شهدای غریب شیراز
بازهم غم مردم را می خوریم 🛑⭕️🛑⭕️ ﺟﻤﻊ اﻭﺭﻱ ﻛﻤﻚ ﻫﺎﻱ ﻧﻘﺪﻱ و ﻏﻴﺮ ﻧﻘﺪﻱ ﺟﻬﺖ ﺳﻴﻞ ﺯﺩﮔﺎﻥ اﺳﺘﺎﻥ ﺳﻴﺴﺘﺎﻥ و ﺑﻠﻮﭼﺴ
اﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﻫﺎﻱ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻘﺐ ﻧﻴﻔﺘﻴﺪ ...
ﻫﺮ ﻛﻲ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﺑﻴﺎﺩ ﭘﺎﻱ ﻛﺎﺭ ﺟﻬﺎﺩﻱ
ﻣﺜﻞ ﺷﻬﺪا ....
🌷 از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند.
توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟
گفتم ۴۸ ساعت خواب!
گفت نه, سه روز مرخصی.
فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده!
بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگر های پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان.
من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای #اباعبدالله (ع)ست!
یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود...
کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید...
🌷🌷🌿🌷🌷
#شهیدجعفرعباسی
شهدای فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۵-شلمچه
معاون گردان امام مهدی(عج)
🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#یاران_آسمونی
🔺«ادریس» از کردهای مبارز عراقی، پخته و جنگ دیده بود. هاشم پیشنهادش در مورد اجرای عملیات در منطقه حاج عمران را با او در میان گذاشت. ادریس نگاهی از سر تعجب به هاشم که به زور بیست سالش می شد انداخت و گفت: چطور؟ مگه این منطقه رو می شناسی؟
🔺هاشم جواب داد: من ساعت ها رو به روی ارتفاعات غرب نشستم و با توجه به مجموعه شرایط محورهای غرب و جنوب به این نتیجه رسیدم.
🔺ادریس که تجربه جنگیش و علم نظامی اش حرف های هاشم را تایید نمی کرد با خنده گفت: اگر بتوانید با عملیات های منظم، حاج عمران را پس بگیرید من کلید بغداد را تقدیمت می کنم.
🔺وقتی عملیات با موفقیت تمام شد، هاشم را روی برانکارد از ارتفاعات پایین آوردند. هاشم تا فرمانده را دید گفت: یه امانتی پیش یه نفر دارم، می خواستم برام بیاریش، یه چیز کوچولو، یه کلید.
🔺فرمانده فکر کرد هاشم از درد هذیان می گوید با تعجب پرسید: کلید چی؟ امانتیت کجاست؟ از کی بگیرم؟
🔺هاشم آب را از دهان خشکش به سختی پایین داد و گفت: از ادریس.. مگه قرار نشد اگر در عملیات موفق شدیم کلید بغداد را به ما بده؟! همه خندیدند.
📎فرماندهٔ تیپ مستقل ۳۵ امام حسن (؏)
#سردارشهید_هاشم_اعتمادی🌷
#سالروز_شهادت
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
☘🌺🌺🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
25 ﺩﻳﻤﺎﻩ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻋﺰﻳﺰاﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭاﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﺣﻀﺮﺕش ﺭاﻩ ﻭﺻﺎﻝ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺭا ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ و ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﻳﺸﺎﻥ ﮔﻤﻨﺎﻣﻲ و ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺭا اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻧﺪ...
25 ﺩﻳﻤﺎﻩ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ 25 #ﺷﻬﻴﺪﮔﻤﻨﺎﻡ ﺧﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﺎﺩ
🌹🌹🌹🌹
ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
☘☘🌷☘☘
#ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#روایتگری
سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته
بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست...
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم:
«به تو خیانت می کنند، تو مکن.
تو را تکذیب می کنند، آرام باش.
تو را می ستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن.
مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش…
آنگاه از ما خواهی بود»… دیگر، نایی در بدن ندارم؛
#خاطرات_شهدا ❤️
☘🌹🌹🌹☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#ﺷﻬﻴﺪﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﺷﻴﺮاﺯ
👇👇👇
تا وارد اتاق شدم از خواب پرید
رو پیشونیش عرق نشسته بود
گفتم : چی شده داداش؟
گفت: یه ساعت بود با حضرت زهرا (س) حرف میزدم
ادامه داد: فقط از خدا میخوام که روز شهادت بی بی شهید شم .
روز شهادت حضرت زهرا (س) بود
قنوت نماز صبح بود که ترکش خورد به پهلوش ...
#شهید علیرضاهاشم نژاد
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
#ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
☘🌷☘🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#مادرانه
خندهات آتش میزند دلخستهام را
وباز پریشان میشوم در عطر لباست...
نازنینا گم شدهام در زمان و باز
خاطرم را در یادت آرام میکنم،
بخند تا تعادلم بهم نریزد....
#سردارشهید_علیرضا_هاشمینژاد🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا🌹
☘🌺☘🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
#ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ🌷
ﻣﺮاﺳﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ
شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 #ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ🌷 ﻣﺮاﺳﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸ
#ﻃﺮﺡ_ﺁﻣﺎﺩﮔﻲﺑﺮاﻱ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﺷﻬﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ #ﺫﻛﺮﺷﺮﻳﻒ:
*#ﺻﻠﻮاﺕ ﺑﺎ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ*
*#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...*
*ﺑﺨﺼﻮﺹ #ﺷﻬﻴﺪاﻥ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ*
*#ﺷﻬﺪاﻱﻛﺮﺑﻼﻱ5*
اﺯ ﺟﻤﻠﻪ #ﺳﺮﺩاﺭاﻥ ﺷﻬﻴﺪ
ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻘﻴﻘﻲ
ﺷﻬﻴﺪ ﻫﺎﺷﻢ ﻧﮋاﺩ
ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺟﻮاﺩ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
ﺷﻬﻴﺪ اﻋﺘﻤﺎﺩﻱ
ﺷﻬﻴﺪ ﻏﻴﺒﻲ
( اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﻮﻥ ﻫﺴﺖ)
*ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چه حقایقی قرار است به مردم گفته بشود؟
🔸پست قابل تامل ﺩﺭ ﺳﺎﻳﺖ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮﻱ نشان از چه چیزی دارد که رهبری می گویند بنده اینجا در منبر نماز جمعه در خطبه ای که در حکم نماز است #حقایقی را باید بیان بکنم ؟
#امام_خامنه_ای
#اقتدا_به_مقتدا
#نماز_جمعه_تاریخساز
🔴 ﺧﺒﺮﻱ ﺩﺭ ﺭاﻩ اﺳﺖ 🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
امام مونه 💓
گیریم ڪه جملے هست،
غمے نیست...
یڪ فتنهےبین المللےهست،
غمے نیست...
ماتجربه ڪردیم ڪه درلحظهے فتنه
تارهبرما سیدعلے هست غمےنیست...☺️🍃
فدایسیدعلیجانم❤️
سالِ ۷۸
گفته بودی اگر عکسِ مرا پاره کردن عیبی نداره ...
سالِ ۸۸
گفتی جانِ ناقابلی دارم...
این جمعه چه روضه ای برایِ ما داری ؟
رهبرِمن...
روضههایدهساله
ﻣﺎ ﺭا ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺸﺖ
☘🌺
#اﻣﺎﻡ_ﺧﺎﻣﻨﻪ اﻱ
#ﺩﺭﻓﺮاﻕ_ﻣﺎﻟﻚ_اﺷﺘﺮاﻧﻘﻼﺏ
#ﺧﺒﺮﻱ_ﺩﺭﺭاﻩ_اﺳﺖ
🔺▫️🔺▫️🔺▫️
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🌹فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی:
اشک و سلاح سرمایهی من است. ای خدای عزیز و خالق بیهمتا! دستم خالیست، توشهای برنگرفتهام. فقیر در نزد کریم چه حاجت به بردن توشه؟
#ﻓﺪاﻱ_این_اشکها_وغم_نگاهت_سردارم 😔
🏴
◾️◾️☘☘◾️◾️
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ۺهیدبابک_نورے💫
رِفیق..!
به هیچڪَس وابَستِه نَشو
الّا حُسین(ع)
بِهتَرینها تا ورودی قَبر هَستن باهات
امّا حُسین(ع)..
#عشقاولوآخرمن..
•┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈
#ﺷﺐ_ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ اﺭﺑﺎﺏ
#ﺷﻬﺪاﻛﺮﺑﻼﻳﺎﺩﻣﺎﻫﻢ_ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌷
☘🌷☘🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهل_و_هشتم
#منبع_کتاب_سرّسر
تا رسیدیم خانه فاطمه از سرکار برگشته بود. گفت بابا زنگ زده و خداحافظی کرده. اگر این وقت روز هم میخواستم تنها باشم دلتنگی بدجوری آزارم می داد. ناهار کشیدم و دور هم غذایمان را خوردیم. تا دستی به سر و روی خانه کشیدم پیامک برایم رسید. شانزده و بیست دقیقه.
"سلام علیکم با توکل بر خدا من پریدم"
به پرواز لبنان هم رسیده بودند. خدا را شکر که بعد از یک ماه انتظارش به سر رسید. هروقت از سوریه می گفت و انتظارش برای رفتن، با اینکه در نبودنش دلم خیلی می گرفت، اما دوست نداشتم این طور ببینمش. پیامک را که خوندم روی مبل روبه روی تلوزیون نشستم. گوشی را همینطور توی دستم نگه داشتم. تلوزیون را روشن کردم و اگرچه برایم مهم نبود چه پخش می کند، اما خیره به صفحه اش به پیام حاجی فکر می کردم.
حتما آخرین پیام این خطش است. حالا گوشی اش خاموش است و آن جا هم که برسد این خط به دردش نمی خورد. خدا کند آن قدر موقعیت تماس داشته باشد که حداقل یک را وز در میان صدایش را بشنوم صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد. کاش می شد سیمش را می کشیدم تا مجبور نباشم این قدر به دوستان و آشنایان جواب سر بالا بدهم. آقای قاسمی بود. گفت:"حاج خانوم! آقای اسکندری حالشون خوبه؟ معلوم هست کجا هستند؟"
"بله خوبن. الان پیامک شون رو خوندم"
"مگه کجان؟ جسارت ها! ولی ما صبح جلسه داشتیم وسط جلسه ایشون اومد بیرون و ما دیگه ندیدمش. از صبح تا حالا شایعه شده که آقای اسکندری مفقود شدند. این جمله دلم را لرزاند. تا نوک پایم مور مور شد. خودم را جمع و جور کردم و جواب دادم :"ببخشید فکر کردم بهتون اطلاع دادند.. یه کاری براشون پیش آمد رفتن تهران. مطمئن باشید به محض این که مستقر بشن باهاتون تماس می گیرند. این دفعه هم استثنا بود که بی برنامه سفر کردند؟"
ایشان که خداحافظی کرد یکی دیگه از همکارانش زنگ زد. او هم گفت قرار بوده فردا پای یک قرارداد را امضا کنند و مشغول به کار شویم. گفتم آن شالله بر می گردند و خدمت شما هستند.
شب آقای قاسمی دوباره زنگ زد. حتما فکر کرده با همین خبرهای هرچند کوچک نگرانی را از من دور می کند درست فکر می کرد. گفت پیام آقای اسکندری امروز بعد از تماسمان به دستش رسیده و بابت بی خبر ترک کردن جلسه عذرخواهی کرده است.
صبح اولین روز نبودنش، بیست سال مرا به عقب برد. تمام دلهره ها، اگر دیگر نبینمش اگر شهید شود، اگر این خداحافظی آخرمان باشد..
دوباره جنگ، بین ما فاصله ای از جنس تکلیف و وظیفه انداخته بود. کارهای تکراری خانه که تمامی نداشت. جواب ذهن آشفته من را هم نمی داد ولی بهتر از یک جا نشستن بود.
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهل_و_نهم
#منبع_کتاب_سرّسر
روز اول هر طور بود گذشت. از خرید برمیگشتم. دخترها گفتند بابا زنگ زدند سراغ شما را گرفتند. باز هم زنگ می زنند منتظر باشید.
چادرم را به جالباسی آویزان کردم. دمپایی روفرسی ام را پوشیدم و کنار تلفن نشستم. بچه ها انگار جان تازه گرفته بودند. معلوم بود طفلکی ها دلتنگ بودند و به حساب خودشان به نگرانی ام دامن نمی زدند.
علیرضا می گفت:"مامان حواستون باشه حرفی نزنید که معلوم بشه بابا کجاست. به ما سفارش کردن فقط احوالپرسی کنیم"
"باشه مادر حواسم هست."
فاطمه که روبرویم نشسته بود گفت:"آخه ما بهش گفتیم سید حسن نصرالله حالش چطوره؟ بابا گفت هیس پای تلفنیما! شماره تهران بود"
"جدی؟ پس تلفن ثابت دارند؟ "
" نه فکر نمی کنم ما بشه تماس بگیریم. فقط از اون ور میشه زنگ بزنند. من میرم تو اتاق. بابا زنگ زد سلام من رو دوباره بهشون برسونید"
علیرضا رفت تو اتاقش و زهرا و فاطمه همان دور و بر می چرخیدند و جلوی چشم خودم بودند.
آقا عبدالله زنگ زد. از محل اسکانش پرسیدم. راحت هستید یا نه؟ چیزی کم و کسر ن ارید؟ باز هم به یادش آوردم که لباسهایت را نشویی! همه را بگذار توی ساک بیاور خانه! قبل از خداحافظی گفتم:"یادتان نرود یک روز در میان منتظر تناستان هستم"
ظهر سه شنبه قبل از اذان مشغول تلاوت قرآن بودم که تلفن آقا عبدالله از انتظار در آوردم. احوال بچه ها را پرسید. صدایشان کردم، آمدند و یکی یکی با پدرشان حرف زدند و دوباره گوشی را به من دادند. آقا عبدالله گفت:"اون موضوعی که گفتم بین خودمون باشه منتفی است. از امروز هرکسی سراغم را گرفت بگید سوریه است، دیگه مشکلی نیست""حاج خانوم! یادته یکبار داشتم برات کتاب امام رو می خوندم، می خواستن تبعید بشن، به خانم شون نامه نوشته بودن که تصدقت بشم برام دعا کن؟ الان من به شما میگم. تصدقت بشم برام دعا کن. "
از آن طرف تلفن صدای خنده دوستانش بلند شد.
" حاجی چی میگی اینجا که جای این حرف ها نیست. دو تون شلوغه ها! "
" اتفاقا الان وقتشه. تصدقت بشم برام دعا کن. مراقب خودتون باشید. خداحافظ"
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حرکت جالب دختر نونهال با پرچم آمریکا😄
#اﻣﺮﻭﺯ
😂😂😂ﻓﻘﻄ ﻫﻤﻴﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭا ﺗﺮاﻣﭗ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻛﺎﻓﻴﻪ ...
☘🌹☘
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
#ﻧﻤﺎﺯﺟﻤﻌﻪ_ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ:
شاید تا مدتی به طور "زبانی" در بین دوستان و آشنایان طلب شهادت می کردم ولی وقتی که در تنهایی به شهادت فکر می کردم در زوایای قلبم مهر پسرم "حسین " که به عشق حسین این نام را انتخاب کرده ام، مانعی شده بود بین من و شهادت ولی با شنیدن
خبر کشته شدن هزاران زن و مرد و مخصوصا کودک بی گناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشسته ام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست.
.....پسرم نام تو را حسین گذاشتم که حسین وار زندگی کنی و هر لحظه از زندگیت به یاد داشته باش که هر ماهی محرم است، هر روزی عاشوراست و هر زمینی کربلاست و این مسئول شیعه بودن به گردن توست که در راه عقیده خود جهاد کنی و هیچگاه زیر بار زور نروی و همیشه در مقابل باطل از حق دفاع کنی هر چند که به ضرر تو باشد. حسین جان نام فرزندت را مهدی بگذار و سعی کن همچنان که خودت حسین وار زندگی می کنی فرزندت را آماده رزم در رکاب حضرت مهدی ( عج) سازی.
🌷🌷🌷
#شهیدﻛﻤﺎﻝ_ذوالانوار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ : ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌷🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔰مسافر تاکسی!🔰
🔷سردار سلیمانی میگفت:
یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه ؟آشنا بنظر میرسم؟
بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟
گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت:
ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی!
گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم.
سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت.
گفتم:چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری بهم کردو
گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم.
#شهدایی
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﻗﺎﺳﻢ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻳﻚ هفته قبل از کربلای ۵ بود. قرار بود با تعدادی از بچه ها از شیراز بریم منطقه. مهدی آمد دنبالم. تا دیدمش گفتم صبر کن.
رفتم پیش مادرم,گفتم مادر مگه همیشه نمی گفتی می خوام یه رفیقت را قبل از شهادت ببینم,الان یکیشون پشت در ایستاده!
آمد مهدی را دید,چهره اش غرق نور شهادت بود,هفته بعد شهید شد.
🌺🌺
#شهیدمهدی_ظل_انوار
#شهدای_فارس
☘🌷🌷☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📎عکسی که زینتبخش اتاق رهبر شد
مشقهایش را نوشت و رفت
در والفجر هشت شیمیایی شد ،
در کربلای چهار مجروح شد ،
در کربلای پنج جلوی چند تانک فریاد میزد:
"یا اباعبدالله! شاهد باش جلوی دشمنانت ایستادم"
درحالی که پانزده سال بیشتر نداشت ،پر کشید...
#شهید_هادی_ثناییمقدم🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
☘🌹🌹🌹☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پنجاهم
#منبع_کتاب_سرّسر
پنجشنبه رسید. قرار هفتگی خانه مادربزرگ ها طبق معمول سنوات در برنامه مان بود. بچه ها هم این روزشان را خالی می کردند قول و قرارهای دیگر را برای روزهای میان هفته می گذاشتند، اما آن روز قرار بود حاجی تلفن کند. دلم نمی خواست از خانه بیرون بروم حتی برای چند دقیقه.
شب قبل زهرا از دلشوره نخوابیده بود آمد توی اتاقم، بیدار بودم. کنارم نشست و گفت:"هنوز نخوابیدی؟"
خوابم نمی برد اما گفتم :"داشتم می خوابیدم. تو چرا نخوابیدی؟"
"هول و ولایی افتاده توی دلم. چشم هام رو که می بندم نفسم بند میاد. مامان، بابا فردا زنگ میزنه؟"
"آره. آن شالله. اگر کاری براش پیش نیاد آیه الکرسی بخون مادر.جهار قل بخون"
تا کنارم بود دست هایش را گرفتم، چهار قل خواندم و بهش فوت کردم. بوسیدمش و برگشت توی اتاقش.
بچه ها را راصی کردم این بار خودشان بروند. گفتم اصلا حالم خ. ب نیست و می خواهم استراحت کنم. حوصله شان سررفته بود. فاطمه می گفت :" حالا ما میریم مادرجان همش سراغ شما را می گیرد و می پرسد چرا مادرتان را نیاوردید"
بالخره خودشان رفتند و تنهایم گذاشتند. هرچه از عصر می گذشت بهانه هایم برای دلداری خودم بیشتر می شد. حتما عملیات بوده،برگردند مقرشان زنگ می زند. اصلا حاجی که گفت من سعی می کنم به قرارمان عمل کنم. از روزی که رفته یک روز در میان هایش دو روز نشده، بد به دلت راه نده، به محض اینکه برسد زنگ میزند.
نماز مغرب و عشا را که خوندم کنار تلفن نشستم بچه ها کم کم باید پیدایشان می شد. جواب آنها را چه بدهم؟اگر بپرسند که بابا زنگ زد یا نه؟ گیریم که عملیات باشد اگر مثل سالهای جنگ باشد که شبها اوج آتش و درگیری می شود. پس اگر امشب هم زنگ نزد بی خود فکر بد نکنم. حتما در عملیات اند. به بچه ها هم همین را می گویم. خدایا چرا این دلم آرام نمی گیرد.
بچه ها آمدند. شامشان را خانه مادربزرگ خورده بودند و برای من هم آورده بودند.
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#منبع_کتاب_سرّسر
جمعه را سخت تر از قبل گذراندم. غربت عصر جمعه به بی تابی ام دامن میزد که تلفن زهرا زنگ خورد. توی اتاقش بود همان جا تلفن را جواب داد و آمد پشت نرده های پله ایستاد:"دوست بابا بود. می گفت توی بنیاد همکارش بودم..."
"خوب. خیره ان شالله چکار داشت؟"
"هیچی. اول که عذرخواهی کرد گفت این خط مگه دست آقا علیرضا نبوده، گفتم خطمون رو عوض کردیم. بعدم گفت برای احوالپرسی زنگ زدم. چون گوشی بابا خاموش بود"
"دستش درد نکنه. می خواستی شماره داداشت رو بهشون بدی مادر"
" آره دادم"
به زهرا نگفتم که سابقه نداشته این آقا جز برای کار مهمی به پدرتان زنگ بزند حالا چطور شماره برادرتان را پیدا کرده.
همه چیز به بددلی ام دامن می زد. هر تماسی، هر احوالپرسی، برایم تلنگری بود که نمی گذاشت جنبه های مثبت این بی خبری را بیشتر ببینم. نمی دانم! مثلا اینکه به منطقه دیگری منتقل شده باشند، درگیر جابه جایی باشند یا اصلا تلفن در اختیارش نباشد.
جمعه بچه ها کنارم بودند و هرکدام هم گاهی سر صحبت را باز می کرد. زمان را برایم به جان کندن جلو می برد. خدایا اول هفته ای خبر خوشی از عبدالله بشنوم که این بی خبری دیوانه ام می کند. تماس ها شروع شد. دوستان سابق آقا عبدالله آن ها که بنیاد شهید بودند، یا آنها که در تیپ ۴۶الهادی می شناختند.،
می گفتند:"اینجا ذکر خیرشان بوده گفتیم زنگ بزنیم جویای احوال باشیم. موبایلشان که خاموش هست. با خانه تماس گرفتیم"
می گفتم الحمدالله دعا گوی همه هستند. یک سفری به تهران برایشان پیش آمد چند روزی رفتند و بر می گردند. همین که می پرسیدند خبری از ایشان دارید. حسی به من می گفت همه از چیزی خبر دارند که من ندارم. می گفتم :" بله دیروز تماس گرفتند، با هم صحبت کردیم حالشان خوبه"
گوشی را که می گذاشتم دلم می خواست خودم را به دیوار بلند بی خبری و آشوب میزدم و از این همه استرس نجات می دادم. کم کم علائم دلشوره در رفتارهای خودی نشان می داد.
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
*🔹 ۲۸دی ماه سالگرد شهادت سرلشکر شهيد دقایقی است. شهیدی که پایهگذار لشگر بدر شد.*
سرلشگر شهید اسماعیل دقایقی کسی است که پایه گذار فرهنگ بسیجی در میان مردم عراق است. شاید خیلیها ندانند، اما یکی از قدرتمندترین سازمانهای جهادی عراق(حشدالشعبی) که امروزه به مصاف تروریستهای حرامی داعش رفته است توسط این شهید پایهگذاری شد. اسماعیل دقایقی هنگامی که فرماندهی «تیپ ۹ بدر» را پذیرفت، گردانهای توابین و احرار را از میان اسیران عراقی تشکیل داد و لشکر ۹ بدر را بنا نهاد. آنها به رغم آنکه اسیر بودند، با علاقه و اشتیاق در این لشکر با ارتشی که خودشان سالها در آن ارتش بودند، میجنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند و حالا بسیاری از تربیت شدگان شهید دقایقی امروز به یاد او سازمان بدر را که در عراق با داعش جنگيد، پایهگذاری کردهاند. شهید گرانقدر "ابومهدی المهندس" از جمله شاگردان شهید دقایقی و معاون ایشان در لشکر بدر بود.
*🔹سی و سومین سالگرد شهادت شهید اسماعیل دقایقی گرامیباد.*
*🌹شادی ارواح مطهر شهدا فاتحه اهدا فرمایید.*
🌺🌷🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ #ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻴﺮﺿﺎﻫﺎﺷﻢ_ﻧﮋاﺩ
#ﺷﻬﻴﺪﺣﻀﺮﺕﺯﻫﺮاﻳﻲﺷﻴﺮاﺯ
ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺖ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ و ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5( ﺑﺎﺭﻣﺰ ﻳﺎ ﺯﻫﺮا) ﺑﺎ ﺗﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﻪ ﺩﻳﺪاﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺘﺎﻓﺖ
#ﺻﻠﻮاﺕ
#اﻳﺎﻡ_شهادت 🌷
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪﻳﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅روایت شهید قاسم سليمانی از رفیق شهیدش و بغضی که بعد از سال ها هنوز به گلوی حاج قاسم مانده بود.....!
فرهنگ واقعی جهاد در راه خدا
#ﺷﻬﻴﺪسپهبد_قاسم_سلیمانی
🌹☘🌹☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹
اوایل جنگ بود. تازه وارد جبهه شدت بودم.آقای اسلامی نسب من را معرفی کرد به محمد که هفده, هجده سال بیشتر نداشت. به سنگر ایشان رفتم. نیمه شب دیدم به نماز ایستاده. سریع وضو گرفتم و به او اقتدا کردم. نمازش که تمام شد گفت به من اقتدا نکن. گفتم چرا؟
گفت من لایقش نیستم.
بعد گفت تو چه نماز می خواندی؟
گفتم نماز صبح.
خندید و گفت اما هنوز وقت نماز صبح نشده. با تعجب گفتم, پس شما چه نمازی می خواندید!
با شرم گفت نماز شب!
گفتم نماز شب چیه؟ یاد من هم می دید!
به لطف محمد, من هم در جبهه نماز شب خوان شدم.
#شهید_محمد_غیبی
#شهدای_فارس
#ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
#اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌹🌹🌹🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
کاری به کار عقل ندارم، به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا ...!
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه احتیاط کجا، عاشقی کجا ...؟
🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_ﻣﻨﻮﺭبایاد_شھـــــدا🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#منبع_کتاب_سرّسر
.
با نفس های بریده از جایم بلند شدم و سالن را گز کردم. از این طرف به آن طرف. خدایا چه کنم. به کی بگویم؟اصلا اینها که مدام تلفن می کنند از چه خبر دارند یا فقط چون شنیدند حاجی سوریه است زنگ می زنند جویای حالش بشوند؟!
نکنه مجروح شده و نمی تواند زنگ بزند. نکند به قول آقای قاسمی مفقود شده و کسی از جا و مکانش خبر ندارد؟!
غروب بود هنوز نمازم را نخوانده بودم. باز هم یک تلفن دیگر. حالا فقط به این فکر می کردم که تا روشن نشدن موضوع بچه ها چیزی نفهمند. آخر این همه دوست و آشنای قدیمی در این یکی دو روز اخیر بی دلیل نبود تماسشان. گوشی را برداشتم. سلام و احوال پرسی کرد و گفت:"من و حاج آقا با هم مراسم اعتکاف بودیم. بچه ها چطورند؟ چیزی لازم ندارید؟ حاجی به من گفته بود که بعد از اعتکاف قراره برن سوریه درسته؟
رفتن به سلامتی؟"
خدارو شکر کردم که یک نفر پیدا شد که از موقعیت عبدالله خبر داشت. گفتم:"من به کسی چیزی نگفتم ولی حالا که شما خبر دارید، بله ایشون رفتن ولی چندروزه زنگ نزدند. من خیلی نگرانم. دعا کنید هرجا هستند سالم باشند"
" نگران نباشید حاج خانم، آرزوی همه ما شهادته"
توی دلم خالی شد. ضعف کردم. دیگر بقیه حرفهایش را نشنیدم. خداحافظی کردم. گوشی را چندبار این ور و آن ور کوبیدم تا درست سر جایش چفت شد.
عبدالله شهید شده. فکر نمی کنم از این واضح تر می شد خبر شهادتش را بدهد.
از سوزشی که به جان قلبم افتاده بود به هیچکس حرفی نزدم. نمی خواستم تا چیزی روشن نشده بچه ها را آزار بدهم. امیدوار بودم که همه این ها حاصل فکر آشفته ام بود.
بی خوابی دیشب زهرا امشب به من سرایت کرده بود. تا وقتی در اتاقم ماندم که از به خواب رفتن هر سه شان مطمئن شدم. آمذم توی حال نشستم. اشک هایم بی اراده می ریخت. راه می رفتم و با خودم حرف میزدم. لب می گزیدم.چقدر بی رحمانه دارند ذره ذره جانم را می گیرند.
زهرا که از پله ها پایین آمد و صاف رفت توی آشپزخانه برگشتم و روی یکی از مبل ها نشستم. در یخچال را باز کرد و آب خورد و خواست برگردد. که من را توی تاریکی هال دید، اما اشک هایم را ندید، پرسید:"نخوابیدی مامان؟"
"دندونم درد میکنه. تو برو بخواب مادر"
"جدی؟ شما که سر شب چیزیتون نبود! می خواهید بریم درمانگاه؟"
"نه قربونت برم. این وقت شب دندون پزشک خوب کجا بود"
"خوب پس مسکن بخورید لااقل"
"خوردم. نشستم تا دردم آروم بشه برم بخوابم"
"من برم؟ می خواید بشینم کنارتون؟ "
" برو مادر، من هم الان می خوابم. تو برو فردا سرکار سردرد می گیری"
زهرا که رفت از ترس بیدار شدن علیرضا و فاطمه، شب بیداری ام را به اتاقم بردم تا در خلوت اتاقم تا صبح ناله کنم و اگر بتوانم مرهم قلب بی تابم باشم. صبح زهرا تا آخرین لحظه ای که در خانه بود اصرار کرد که دکتر یادم نرود. می خواست خانه بماند و با من بیاید. خیالش را راحت کردم که اگر بهتر نشدم حتما می روم.
باید چه می کردم؟ با چه کسی حرف می زدم؟ دست و دلم که به کار نمی رفت بی خودی توی خانه می پلکیدم و دور خودم می چرخیدم، اما نمی دانستم باید دنبال حقیقت باشم یا به انتظار بنشینم تا چه پیش بیاید.
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹