eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
در پی یک بودند تا زندگی‌شان را دگرگون🔀 سازد به رفتند ... حالا سالهاست که مردم به یکدیگر می گویند؛ معجزه می‌کنند ...♥️ از معجزه بخواهیم چون آنها جایگاه رفیعی دارند ... 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
چشمے بہ رهتـــــ دوختہ ام باز که شاید ... بازآئے و برهانیم از چشـم به راهے ... 🤚 🌷 ❤️ @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * مجید را عیان چند روزی رفت پاسگاه حسینیه و سید مقداد حاج قاسمی به او آموزش تخریب داد.مدتی بعد برای محکم شدن کار و تقویت واحد تخریب لشکر المهدی،کاکا علی و سید مقداد یک گروه ۲۲ نفره از بچه‌های تهران را به مجید زارعیان معرفی کردند که بزرگتر از آن جوانی مو بور و چشم سبز به نام حسین ایرلو بود.فصل تابستان بود فصلی که جهرمیها می توانستند دور هم بنشینند و بادمجان خام و لیمو با نان و نمک بخورند. صبح زود این ۲۲ نفر با برگه های معرفی در دست لحظه ای که سفره صبحانه را پهن می کردند وارد نمازخانه شده و نشستند.نان را در سفره چیده و چند کیلو بادمجان خام هم خالی کردند وسط سفره و جلوی هر کدام چند بادمجان گذاشتند.یک نفر دیگر هم چند کیلو لیموی تازه آورد و جلوی چشمان گرد شده آنها را در سفره گذاشت.جهرمی ها شروع کردند به پوست گرفتن و تکه تکه کردن بادمجان ها و قاچ کردن لیمو ها.بادمجان خام را لای نان گذاشته لیمو و نمک زده و میخوردند. تهرانی ها که منتظر صبحانه بودند از این کار چندششان شد.یکی یکی بلند شدند و بیرون رفتن هر چه جهرمیها تعارف کردند تهرانی‌ها لب نزدند. حسین ایرلو دل به دریا زد و از اولین لقمه بادمجان و لیمو را خورد و گفت: همچنین بد هم نیستا.. لقمه های بعد. آخر سر سفره همه از دست از خوردن کشیده بودند و حسین دست نمی کشید. تهرانی‌ها آموزش تخریب ندیده بودند و از فردا برایشان برنامه‌ریزی شد. بعد از مدتی از آن جمع ۲۲ نفری فقط حسین ایرلو در المهدی ماند.او هم چند روزی مرخصی گرفت و گفت که من بعد از مرخصی برمیگردم همینجا و رفت قرچک ورامین که خانه شان بود. بعد از مرخصی که برگشت با خنده برای مجید زارعیان تعریف کرد که:رفتم قرچک مقداری بادمجان و لیمو با نان سنگک تازه گرفتم و رفتم خانه و سفره را پهن کرده و نشستم به خوردن. مادرم با تعجب گفت حسین اینا چیه میخوری ؟توجه به این چیزا بهتون میدن؟! نمیترسی دل درد بگیری؟! من هم هر طور بود لقمه‌ای گرفتم و به زور به مادر دادم که بخورد و با اکراه و به احترام من خورد و دید چیز بدی نیست آمد کنارم نشست سر سفره بادمجان و لیمو. 🌿🌿🌿🌿 مجید زارعیان حسین ایرلو را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد،۴۰ روز بعد مجید ماموریت تمام شد و برگشت جهرم و حسین نیرلو شد فرمانده واحد تخریب.هر چه بود خدا می‌خواست قرچک ورامین را به نزد حرم نزدیک کند این بود که دل حسین ایرلو را اسیر محبت بچه های جهرم کرده بود. حسین از روحیه خاکی و زرنگی بچه جهرمیها خوشش آمده بود و از همان اول بنای دوستی و انس با آنها را گذاشته بود.تقدیر این بود که حسینی لوکه جهرمی نبود زودتر از ناظم پور که جهرمی بود پایش به المهدی باز شود. کاکا علی هم که دوستانش در المهدی بودند به هر بهانه ای که می شد به دوستانش در می زد اما مسئولیت هایی که در تخریب مهندسی قرارگاه جنوب داشت اجازه نمی داد در المهدی بماند اما برخوردهای حسین و علی بیشتر و صمیمانه تر از گذشته شده بود.جهرم به جبهه نزدیک تر بود تا ورامین به جبهه به همین خاطر حسین زیاد به جهرم می آمد و گه گداری هم با علی به قرچک ورامین می‌رفتند.مادر علی خیلی حسین را دوست داشت به مادر حسین هم علی را.خیلی وقت بود که مسئولین دنبال این بودند که عبدالعلی را از قرارگاه به تیپ المهدی بیاورند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰سال 1359 مدرسه‌ها چندان جدي گرفته نمي‌شد. مواد درسي با توجه به تحولات سياسي اجتماعي مورد توجه معلمان نبود. در اين ميان سيد ناصر سعادت در كلاس درس حاضر مي‌شد و به ما درس نهج‌البلاغه مي‌داد. اعتقاد عجيبي به سخنان مولا علي (ع) داشت و همواره كلمات قصار و خطبه‌هاي نهج البلاغه را برايمان تفسير مي‌كرد. با آن همه حركت كه در كلام مولا نهفته بود و آن حس و حالي كه خود داشت، جوششی در ما مي‌افكند. معلم ما، سيد ناصر سعادت، مردي كه شولايي از سكوت بر تن داشت و جز به ضرورت سخن نمي‌گفت. 🔰يكي از محبوب‌ترين معلمان بود و از نظر رفتار و اخلاق، الگو بود. بعد از اتمام كلاس، آستين‌ها را بالا مي‌زد و در سيمانكاري حياط مدرسه حاجي‌پور و درختكاري دور تا دور مدرسه، كمك مي‌كرد . 🔰در زمان استراحت با همان تبسم هميشگي خود، بين بچه‌ها روي سكوها مي‌نشست و سخن مي‌گفت. 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰سـاده و بے ریا بود, تمـام زندگیـش یڪ چفیـہ بود. ڪه زیر انـداز و رو انـداز و جانمـازش بود. هـر چنـد وقـت یڪبار به بچه ها یک دسـت لباس خاڪی جدیـد مے دادند. بچه هـا لبـاس هاے ڪهنه را, در جاے مشخصے مے انداختـند و لباس نـو می پوشیـدند. رضا اهـل لبـاس نو گرفتـن نبـود. بچہ هـا ڪه می رفتـند, توےهمـان لـباس هاےمنـدرس مے گـشت و سـالم تـرین را بر مےداشـت و با لبـاس ڪهنـه خـود عـوض مےڪرد.مے گفـتیم خوب لـباس نو بگــیر! گفــت:بیت المــاله, حیــفه, این لـباس ها را هــنوز میشــه استفــاده کرد! 🔰این هــم کوتـاه ترین وصــیت نامه اے ڪہ تا به حال دیـدم: "بســم الله الرحمن الرحيم . اينجانب محمدرضا زهتاب فقط به خاطر و الله جانم فداي اسلام. که حياتم چه ارزشي دارد در برابر نام الله.والسلام" محمد رضا زهتاب 🌷🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و ﻫﻔﺪﻫﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز اول ماه جمادے الاول(۲۶ آذر) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍂 آفٺاب عمر من باش‌ که بی هیچ هراس، صبح را با تو تمنا کنم از ظلمت شب... 🤚 🍃 🌹 🍂 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * حاج اسدی فرمانده لشکر ۳۳ المهدی در مورد خاطره‌ای اول دیدارش با شهید حسین ایر لو می گوید. زمانی که در ابوغریب مستقر بودیم یک روز دیدم جوانی رشید با چشمانی بسیار نافذ وارد سنگر ما شد.بسیار محجوب و یکپارچه حجب و حیا خودش را به عنوان کوچک شما حسین ایرلو معرفی کرد. وقتی می‌خواست حرف بزند به چشمان من نگاه نمی کرد یک دریا مطلب در سینه اش بود اما تا اجازه نمی دادی از لبش بیرون نمی ریخت.به عنوان تخریبچی به المهدی آمده بود یک ساعت نشست و درباره عملیات صحبت کرد کلامش خیلی مودبانه بود فهمیدم آدم بسیار بزرگی است.وقتی می خواست از تنگه بیرون برود به خداحافظی کند دست بر سینه گذاشت و عقب عقب رفت مثل وقتی که از امامزاده ها بیرون می روند.خجالت کشیدم ادب این جوان برایم عجیب بود در برخورد بعدیش هم همین کار را کرد و هر چه بیشتر زمان می گذشت ادب او هم بیشتر می شد. حسین آقا تا زمان شهادتش همین ادب را رعایت می‌کرد. 🌿🌿🌿🌿🌿 قرار بود به واحد تخریب تعدادی نیروی جدید بدهند و حسین ایرلو رفته بود که نیروهای زبده و به درد بخور را انتخاب کند و بیاورد.جلال جعفرزادگان که در بین بچه ها به عمو جلال مشهور شده بود در مقر تاکتیکی در دوراهی موسیان_دهلران منتظر حسین بود. عمو جلال مسئول مقر تاکتیکی و کاظم شبیری (پدر سه شهید به نام‌های محمد باقر محمد حسین و محمد کاظم) هم در آن جا مسئول آموزش تخریب بود. بالاخره تویوتای خاکی رنگ پر از نیرو از راه رسید.پشت تویوتا تعدادی بسیجی بودند که بعضی ها نشسته و کنجکاو تر ها هم سر پا ایستاده بودند و باد میزد زیر موهایشان. بین آنها پسری قد بلند کنجکاوانه اطراف را نگاه می کرد و گرد و غبار که فروکش کرد نیروها از پشت تویوتا پریدند پایین. همه لباس خاکی و چفیه سفید داشتند .حسین هم از جلو ماشین پیاده شد.نیروهای جدید که به خط شدند عمو جلال آمد و به حسین سلام داد و محکم با هم دست دادند. حسین لبخندی زد و: «عمو جلال بیا که برات یه دسته گل خوشبوی آوردم بیا تحویل بگیر» کاظم شبیری هم آمد و با حسین گرم دست داد و او را بغل کرد و پیشانی اش را بوسید. حسین رو به بچه ها کرد و گفت ایشان آقای جعفرزادگان فرمانده قرارگاه تاکتیکی تخریب المهدی مشهور به عمو جلال و این شون هم برادر کاظم شبیری مسئول آموزش گروه تخریب که در اینجا به شما کار کردن با مین و دیگر مسائل تخریب را یاد میدن. عمو جلال از نفر اول شروع کرد به روبوسی و پرسیدن اسم و شهر محل اعزام شان.تا رسید به آخر ستون همان پسره قد بلند با پوست روشن. عمو جلال اسمش را پرسید و او هم خودش را سید حمیدرضا رضازاده معرفی کرد. _به به اولاد پیغمبر به به خوش اومدید خوش آمدید برای سلامتی خودتون و همه سید اولادهای پیغمبر صلوات محمدی بفرستید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔹همســرم بـدان ڪه من نســرین کسے ڪه تو را دوســت دارد، را هم بسیار دوســت مے‌دارم، چون خــداے خــود را در آن زمــان پــیدا مےکنم. از تــو مے‌خواهــم اگر می‌خواهے فردے خداگــونه باشـــی و درس دهنـــده، از امـــروز و از این ســـاعت سعی کنی تمــــاس خود را با خــدای خویــش بیـــشتر کنــے و همیـــن طــور معلــّمے باشی جدّے. 🌷 🌺🌺🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پرونده این شهید را امام رضا(ع) امضا کرد 👈🏻 خاطره‌ای شنیدنی از توجه خاص امام خوبی‌ها به شهید مدافع حرم از زبان خود شهید 🎥 ☘🌷☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
احترام به والدین بارزترین ویژگی فرزندم بود، هیچ‌گاه تندخویی و یا صدای بلند عبدالکریم را نشنیدم. او همواره متبسم بود و سعه‌صدر داشت. حتی اگر موضوعی فرزندم را آزرده‌خاطر می‌کرد، هیچ‌گاه آن را به روی ما نمی‌آورد. 🔸روحیه ایثار و ازخودگذشتگی از کودکی در وجود عبدالکریم نهادینه شده بود. نوجوانی کم سن و سال بود که اشتباه یکی از اعضای خانواده را بر عهده گرفت تا به جای او بازخواست شود. 🔹او در ارتباط با دوستانش نیز همین شیوه را پیاده می‌کرد. آن‌ها می‌گویند که، «به یاد نداریم عبدالکریم با کسی دعوا کرده و یا کدورتی میان‌شان به وجود آمده باشد. او با همه با گذشت و مهربانی رفتار می‌کرد ☘🌺🌺☘ 🌷🌷🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊🌱 هـزارقصہ نوشـتیم برصـحیفہ‌ے‌دل اما.... هنوز‌عـشق‌تو عـنوان ‌سرمقالہ‌ے‌ماسـت♥️🌱 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * _ام کاکا علی دلسوزی زیادی به بچه‌ها داشت و همواره خط فکری آنها بود.نقاط انحراف را می‌شناخت تذکر می‌داد و نمی‌گذاشت مسیر بچه‌ها از جاده مستقیم ولایت کج شود. این نامه که در سن ۲۱ سالگی نوشته مستند گویایی است که چطور خطر انحراف را احساس کرده و در لفافه و برادرانه و مهربانانه به رزمنده های تذکر داده است: «به نام خدا. به برادر رنجیده خاطر م..... ‌ سلام علیکم. برادرم با این که من می‌دانم از دستم عصبانی هستی و با اینکه می دانم برایت خواندن این چند جمله مشکل است ولی لازم است بگویم و این را دیگر در خودم نگه ندارم. من از خودم شرمسارم که نتوانستم برایت دوست خوبی باشم و تنها جای یک دوست خوب را برایت اشغال کردم ‌.امروز برای تو خیلی بیشتر از گذشته ناراحتم و دلم برایت می سوزد شاید بگویی لازم نیست یا فرقی نمی کند،ولی چون لازم است علتش را می‌گویم. ناراحتم که تو چقدر مرا تحمل کردی و با اینکه از من نفرت داشتی که نفرت از بد آمدن بدتر است باز باید مرا تحمل میکردی.شرمگینم که تو از کسی که به عنوان کمک در مشکلات خود به دوستی گرفته‌ای طوری متنفر باشی و اعمال او آنچنان انگیزه‌ای در تو به وجود آورده باشد که بخواهی او را تحمل کنی. من وحشت داشتم از اینکه اگر برآید با لی نیستم باری نباشم و امروز بار بودن مشخص شد،و تو نمی دانی چقدر برایم سنگین است. برادرم رفتم اولین نامه از راکه در تاریخ بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ ساعت دو و نیم شب نوشته بودی و این نامه را که ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ نوشته ای خواندم و گذری کوتاه بر این یک سال داشتم.من بر تمام آنچه که گفته ام ایستاده ام و می ایستم تا مبادا که خیال کنی با اینکه تو به این نتیجه رسیده اید ولی در علاقه ام به تو وارد می‌شود یا از تو بدم می آید،نه به جان خودت که دوستت دارم نه به هیچ وجه. برادرم .بر همه چیزهایی که از اول گفته‌ام پایبندم و تمام نوشته های نامه هایم را اگر اشتباهی نیز باشد باید جزایش را خودم بپردازم تا تجربه شود و دیگر اشتباه نکنم. برادرم این را به عنوان تجربه می گویم اگر مشکلی پیش آید یا در مسیر زندگی اشتباهی رخ دهد و بی پرداخت بهای کنار بکشی چوب اشتباه است را میخوری،خدا کند منظورم را بفهمی!!من سعی کردم و می کنم که برای اشتباه بزرگی که داشتی انجام میدادی برای تو و هر کس که دست دوستی با او دادم با وفا و صادق باشم و و برادری کنم و آنچه دارم برای او باشد و از ناراحتی او تا می توانم کم کنم و آنگاه که کاری از دستم بر نمی آید حداقل برایش دعا کنم.من ندانم از این بابت راحت است که اگر چیزی گفتم یا چیزهایی را نگفتم برای خودم نبوده بلکه صلاح در گفتن یا نگفتن بوده. من از این وضعیتی که دوستی ما بیشتر به تعارف کشیده شده بود و اینکه باید در لفافه حرف میزدیم این که محرم ما کاغذ بود خسته شده بودم.آنگاه که اولین روزهای دوستیمان بود که فک ها و چه خوشنودی ها که نداشتم چقدر روی تو حساب میکردم و چه انتظاراتی از تو داشتم. ولی دیدم نه گفتی این حرفا بسه از من خسته شده ام،بگذار چیزی که تجربه شده برایت بگویم فردا بر تمامی این دوستی خواهی خندید.از لحظات اوج ناراحتی که حالاست،فردا بر همین لحظات با دوستان است یا کمی دورتر با همکاران تحت عنوان خنده دار ترین خاطره ها یاد خواهی کرد. اینها تمام چیزهایی است که گفتی و شنیدم و گفتم و شنیدی و بر همه شان میخندی چنانکه امروز همه شان را اشتباه می خوانیم اینها مسائلی است که در سنین ما به وجود می‌آید و چیز موثری نیست.این حالت های بچه گانه ای که برای یکی شیرین و آن یکی تلخ است .ولی مسئله اینجاست که برای این لحظات اقتضا سن است قربانی دادن ،بیجا و اشتباه است. علت نفرت از من این است که از مطالبی که گفته‌ای و حالاتی که داشته‌ای و اینکه میدیدی برادران چقدر صادقانه می روند و شهید می شوند و تو بر این مسائلی که گفتی متکی هستی از همه اینها ناراحت و متنفر شده به خود آمدی و چون کسی که بیشترین حالات و مسائل را باتو داشت من بودم، تمامی نفرت را سرازیر کردی. در طول آشنایی مان همیشه اول تو شروع کرد های تو اول گفته‌ای و این بیشتر بر تو و تنفر تو فشار می آورد. خدا را شکر که من ساکت بودم پس بنشین و ریشه اش را پیدا کن که فکر می کنم و تاکید دارم که در خودت است. برادرت عبدالعلی ناظم پور جمعه از ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
📸عکس دیده نشده 👆از سردار شهید «عبدالرسول استوار محمودآبادی» در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی... رفع حصر نبل و الزهراء ▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🔰مےگفت :یکے از بهترین عملیاتهایے که حضور داشتــم ، آزادسازے نبـل و الزهرابــعد از ۵ ســال محاصـــره بـــود ... 🔰بعد آزادسازے به پسرش گفتــه بود هر چے میتونے وسایل برگزارے یڪ هییت بیش از ۱۰ هزار نفــرے از ایران بگیــر و بیار ....چند روز،بعد فاطمیــه بود و این شهرها یکپارچه فاطمے شــد ..... 🏴🏴 و افسوس کہ امسال فاطمیة بیــن ما نیست ..... 🌱🌹🌱🌹 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰نیـمہ تــیر مــاه 64 بود . از مقـــر لشڪـر ۱۹ فجر به ســپاه گراش زنـگ زد. گفتم: ناصــر چنــد روز دیگــر عروسے مــن و خواهــرت اســت اگر میےتوانےیڪے دو روز بیــا.خوشحال مے‌شــویم! با لحـــن رمــزآلودےگفــت: احتمـالاً چند شــب دیگــر اینجــا هــم عروسے داشــته باشیــم؛ شایـد خدا خواست و ما زودتر از شمــا داماد شدیــم!😳 چند روز بعــد، شــب عروسے ما هــمان تلفــن زنگ خورد.☎️ فردے که پشــت خـط بود، گفــت: ناصر عظـیمی در عملــیات قدس ۳ در منطــقہ عملیــاتے دهلــران مفقـــود الاثر شده... ناصر زودتـــر از من داماد شده بود. 🍃🌷🍃🌷🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😊 (عج) و 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 در ایام (س) و شب یلدا ، مے خواهــیم بسته هاے کمک مؤمنانه شامــل خشکبار و میــوه بین افراد نیازمنـــدے که شاید مدتهاست رنـگ آن را ندیده انــد ، توزیع نماییـم 🔻☘🔻☘🔻 اقلام شامل : خرما، آجیل ، پرتقال ، سیب ، انار و.... 🔻☘🔻☘🔻 🚨با توجة به توصیہ هاے پزشکی مبنے بر تعطیلے میـهمانے هاے شب یلدا، میتوانیم هزینه آن را صرف این امر نماییم و در سفره شب یلداے امسال نیازمندان شهرمان را نیز شریڪ نماییــم 👇👇👇 شماره کارت: 6037991933482956 یانک ملے. بنام محمد پولادے 🔺🔺🔺 با توجه به همزمانی طرح با قربانی اول ماه قمری، به شماره حساب توجه فرمایید 🌷🌸🌷🌸🌷
خیالَـ🌷ـت خوابِ خوشے است💚 ڪه هر صـبـح، غـمِ شیـ🌹ـرینِ از دست دادنش🕊 دیوانه‌ام مےڪند...🥀 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
(ﻋﺞ ) و ﻫﻔﺪﻫﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز اول ماه جمادے الاول(۲۶ آذر) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * آبان ماه ۶۱ بعد از ۱۶ ماه که به صورت بسیجی آمد جبهه و برگشت تصمیم گرفت وارد سپاه شود.اما باز هم دو دل بود و میگفت وارد سپاه شدن و درخت شهداء ایستادن کار سختی است میترسم حرمت لباس شهدا را نتوانم نگه دارم. بلاخره با مشورت با خانواده و تشویق دوستان روز ۲۶ آبان‌ماه آمد فرم پاسداری را پر کرد و پایینش را انگشت زد و امضا کرد.فرمانده سپاه جهرم به او تبریک گفت و پیشانی اش را بوسید و حواله‌ای داد که برود از انبار یک دست لباس سبز تحویل بگیرد.وقتی لباس را در دست گرفت احساس کرد خیلی سنگین است و نمی‌تواند تحمل کند لباس‌ها را گذاشت روی زمین و نشست به فکر کردند اما هرطور بود برداشت و آمد خانه. تا پایش رسید به اتاق در را بست و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. مادر و برادرش حسین سراسیمه دوید توی اتاق «علی چی شده؟ با تو ام ؟کسی شهید شده دعوا کردی؟ گریه بی امان علی به حقیقت تبدیل شد و نمی‌توانست حرف بزند ما در سرش را بغل گرفته و نوازش کرد. حسین دو بار شانه اش را تکان داد. _علی داداش چی شده که اینقدر گریه می کنی ؟کسی شد شهید شده !؟حرف بزن دیگه پدرمونو دراوردی؟! بالاخره بریده بریده شروع کرد به حرف زدن:« من رفتم اسمم را نوشتم برا پاسداری . یه دست لباس سبز دادند که بپوشم  اما راستش جرأت نمی‌کنم بپوشم ‌نمیدونم بپوشم یا نپوشم. نمیدونم اصلا کار درستی کردم رفتم توی سپاه اسم نوشتم. مادر که انگار به آرزویش رسیده او را بوسید و گفت: خودت را اذیت نکن مادر کار خوبی کردی !بهترین کار را کردی پسرم الهی قربونت و بالات برم. علی هق هق کنان گفت: نه مادر جان این لباس خیلی مسئولیت داره .همین که این لباس را پوشیدی مردم طور دیگه نگات می کنن. مردم انقلاب و اسلام را از روی حرکات تو می شناسند. این لباس لباس شهداست مادر. من کجا و آنها کجا.. از مسئولیتش میترسم خیلی میترسم مادر» مادر نوازش کرد و گفت: مادر جان من برات دعا می کنم که امام حسین کمک کنه ایشالا که شرمنده شهدا نمیشی. آری و این است عبدالعلی ناظم پور که آناتومی گری از و اینطور می نویسد: «به نام خداوند بخشنده مهربان روزها همچنان در پی هم می روند و من هنوز ایستاده و بر این رفتن‌ها نگاه می‌کنم و مبهوت ماندم مثل اینکه منتظر کسی باشم. تنها تحول درمن بزرگتر شدن جسم است ولی می دانم که نه من این جسم نیستم و باید آنکه هستم پیدا کنم.هر طور شده آن گمشده را پیدا می‌کنم چون به خداوند امید فراوان دارم ‌ آنروز روز تولد من است که بدانم از کجا اید کجا هستم به کجا میروم. خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست.والیلام عبدالعلی ناظم پور هشتم بهمن ۱۳۶۱ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔸برای .. لازم استــ ! هنر←به خدا رسیدن💞 هنر ← کشتن نَفس.. هنر ← .. ◈ تا هنرمند نشویم.. ◈ نمے شویم❌❌ ♨️شهیدانه زندگی کنیم تا 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ساعتی تا اغاز کربلای ۴ مانده بود. ساعت ۹ شب. دیدم محمددر سنگری به نماز قامت بسته. گفتم این چه نمازیه! گفت نافله شب! گفتم این موقعه! گفت شاید امشب نشد, نماز شب بخونم, می خوام قضا نشه! دو ساعت بعد شهید شد!🌹 محمد اسلام نسب 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75