*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_پنجاه_و_هشتم
هرچی مادر اصرار میکرد که بیا برات زندگی بگیرم بهانه میآورد که جنگه. اما این دفعه آمده بود مرخصی به مادر گفت: «حالا اگه میخوای دست بالا بزنی بسم الله»
مادر به شوخی گفت حالا دیگه کی به پاسدار زنده وقتی می دادند که نخواستی حالا که دیگه پاسدارها زن نمیدن»
خندید و با خنده گفت:« اگر جایی رفتی بگو بچه ام پول داره ..نگو پاسداره..
مادر و رویش را ترک کرد و گفت :دلشون هم بخواد !قربونت برن همشون .باهات شوخی کردم مادر»
علی لحنش را از شوخی تغییر داد و گفت: «حالا خارج از شوخی مادر هر جا رفتیم حتماً بگو که پسرم پاسداره،رزمنده هست،مسئله اول هم براش جنگ،جنگ هم کشته شدن داره،زخمی شدن داره،اسیر شدن داره،اینا شرکت منه اگر با این شرایط موافق بودن زودی خبرم کن تا بیام.
مادر خانواده خوبی را زیر چشم کرد و رفت و دختر را دید و پسندیده بود.علی آمد مرخصی پا شدند رفتند خانه دختر و نشستند حرفهایشان را زدند.وقتی خداحافظی کردن و رفتن از خانه دختر بیرون توی کوچه علی آرام سر کرد توی گوش مادر. و گفت: مادر جان برو یک جای دیگه .من اینو نمیخوام»
ما در چشمهایش گرد شد و با ناباوری پرسید: اینکه خیلی خوب بود چی شد چه مشکلی داشت ؟
علی که نمیخواست مادر را ناراحت کند حرفش را در دهان پیچاند و گفت: مشکل که نه فقط یک سوال پرسید که به من برخورد»
مادرمتعجب از این که چرا متوجه نشده گفت :چی گفت مادر جون؟
علی این بار با اطمینان بیشتری گفت:اون دختر خانوم از من پرسید که تو به اختیار خودت میری جبهه یا این که مجبورت میکنند؟
مادر که حسابی از دست علی گیج شده بود پرسید: خوب مادرجون این کجاش مشکل داشت؟علی در حالی که دست مادر را در دست گرفته بود و یواش یواش به سمت خیابان میرفت برایش توضیح داد و گفت:من که خیلی بهم برخورد مادر چونکه من نه به اختیار خودم به جبهه میرم و نه به اجبار کسی.
من برای خدا میرم جبهه. کاری به جبر و اختیار ندارم .نه نظر خودم مهمه نه نظر دیگران. فقط نظر خدا برام مهمه.احساس کردم که ایشان با جبهه رفتن من مشکل داره اینه که سوال را پرسیده منم جواب منفی برو جای دیگه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✍️حاج قاسـم هـیچگاہ از سختیهـای عراق و سـوریه سـخـن نمیگفت و در پاسخ به هـر سـؤالی در ایـن خصوص،میگفت هـمه چیز خوب اسـت؛
هـمه چیز خوب اسـت.
حاجی بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود.
یڪ وقت در یڪ جلـسـه خصوصی،
فردی به ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪی ڪرد و اظهـار داشت ڪه شما دارید ایـن هـمه زحمت میڪشید اما قدر شما را نمیدانند و فلان و چنان....اما حاج قاسـم گفت:
«شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش میگویند برو جای دیگری نگهـبانی بدہ و مـن هـم میگویم چشم...
اینڪہ ناراحتی ندارد.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#یاران_آسمونی
🔺«ادریس» از کردهای مبارز عراقی، پخته و جنگ دیده بود. هاشم پیشنهادش در مورد اجرای عملیات در منطقه حاج عمران را با او در میان گذاشت. ادریس نگاهی از سر تعجب به هاشم که به زور بیست سالش می شد انداخت و گفت: چطور؟ مگه این منطقه رو می شناسی؟
🔺هاشم جواب داد: من ساعت ها رو به روی ارتفاعات غرب نشستم و با توجه به مجموعه شرایط محورهای غرب و جنوب به این نتیجه رسیدم.
🔺ادریس که تجربه جنگیش و علم نظامی اش حرف های هاشم را تایید نمی کرد با خنده گفت: اگر بتوانید با عملیات های منظم، حاج عمران را پس بگیرید من کلید بغداد را تقدیمت می کنم.
🔺وقتی عملیات با موفقیت تمام شد، هاشم را روی برانکارد از ارتفاعات پایین آوردند. هاشم تا فرمانده را دید گفت: یه امانتی پیش یه نفر دارم، می خواستم برام بیاریش، یه چیز کوچولو، یه کلید.
🔺فرمانده فکر کرد هاشم از درد هذیان می گوید با تعجب پرسید: کلید چی؟ امانتیت کجاست؟ از کی بگیرم؟
🔺هاشم آب را از دهان خشکش به سختی پایین داد و گفت: از ادریس.. مگه قرار نشد اگر در عملیات موفق شدیم کلید بغداد را به ما بده؟! همه خندیدند.
📎فرماندهٔ تیپ مستقل ۳۵ امام حسن (؏)
#سردارشهید_هاشم_اعتمادی🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
☘🌺🌺🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مامانیِ حضرت زهرا(س)!
🎙به روایت: حاج حسین یکتا
#ﺷﻬﻴﺪﮔﻤﻨﺎﻡ
#ﻓﺎﻃﻤﻴﻪ
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🏴🏴🏴🏴
ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 25 ﺩﻳﻤﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂
باغی است جهان، ز عکس رویت
خرم دل آن که در تماشاست
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_سید_سجاد_خلیلی
🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_پنجاه_و_نهم*
مادر علی رفت سراغ همسایه ها که با کمک آنها یک دختر خوب و مورد پسند علی پیدا کند.
زن همسایه خانواده ای را معرفی کرد و به مادر علی پیشنهادش را داد.مادر علی ترس داشت که نکند این هم با شرایط علی جور نباشد. برای همین دست نگه داشت تا چند روزی بگذرد ببیند چه می شود. تا اینکه یک روز صبح بابای علی از خواب بیدار شد و گفت :عذرا دیشب من یک خواب جالبی دیدم. مادر علی گفت :خیر باشه ایشالله. چه خوابی دیدی؟ احمدآقا متفکرانه سری تکان داد و گفت :خواب دیدم سه تا خانم چادر مشکی وارد پذیرایی خونمون شدن. جلو رفتم و سلام کردم به خیالم که مهمون هستن خوش آمد گفتم و تعارف شان کردم. نشستن اینجا کنار این پنجره. همش تو فکر بودم که اینها کی هستند و برای چی به خونه ما اومدن .طاقت نیاوردم و ازشون پرسیدم . دست راستی به خانومی که وسط نشسته بود اشاره کرد و گفت: ایشان حضرت فاطمه هستند .من خیلی خوشحال شدم که حضرت فاطمه به خونه ما اومدن و خوش آمد گفتم .بعدش گفت :این خانوم حضرت زینب هستن. من بیشتر ذوق زده شدم به حضرت زینب هم خوش آمد گفتم. و پرسیدم که خود شما که هستید؟ گفت :منم مریم مادر حضرت عیسی . به ذهنم افتاد که برای چه کاری به اینجا آمدند که خودش ما برای مراسم عقد علی اومدیم. با تعجب گفتم: برا عقد علی؟ علی که هنوز زن نگرفته .خانمی که حضر ت مریم بود گفت :انشاءالله .
تعجب کردم اونا کمی که نشستن خداحافظی کردند و رفتند منم از خواب پریدم. مادرعلی در حالی که به شدت از این خواب احمد آقا شگفتزده شده بود با خوشحالی گفت: بگمونم گوش شیطون کر، اگر از دختری که زن همسایه آدرس داده برا علی خواستگاری کنیم جور میشه .
همان روز خوش و خوشحال با زنهمسایه رفتند که دختر را دختر را ببینند و پسندیدند و همان روز به علی نامه دادند. یک دختر را پسندیدم شما هم باید بیای و ببینی.
شب علی آمد مادر خیلی تعجب کرد و گفت: به این زودی نامه ام بهت رسید؟ علی که از حرفهای مادر چیزی دستگیرش نشده بود گفت: کدوم نام مادر؟ ما اومدیم به خونه شهدا سر بزنیم حالا بچه ها تو ماشین منتظرند که کارد و چنگال و بشقاب براشون ببرم هندوونه بخورن .
مادر ماجرا را برای علی توضیح داد و علی را به فکر فرو برد مخصوصاً قضیه خواب را وقتی شنید اشک از گوشه ی چشمش بیرون زد. مادر آمدن علی را به فال نیک گرفت و علی که به شدت به فکر فرو رفته بود با تاملی گفت :امروز که داریم میریم به خونه یه طرفای فسا سر بزنیم اما قرار بزار برا فردا ساعت چهار بعد از ظهر.
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#روایت_شـهدا
🔰در جريان انقلاب اسلامـي رشد کرد و بصورت يکـي از فعالترين چهره ها در آمد.
در ابتداي پيـروزي انقلاب بعلت نياز مبرم نهضت به نيروهاي مؤمن براي تبليغ و تعليم قران مجـيد به گوشه و کنار شـهر و حتي حومه ي شـيراز مي رفت و بدين ترتيب اولين کلاس هاي خود را بر پا نمـود.
🔰هرجا محمد رضا عقيقي بود کلاس اعتـقاداتي بر پا بود چه در سـپاه و خارج آن ..
قرآن را با صوتےزيبا تلاوت مےکرد. احکام را بسـيار جذاب تدريـس مي کرد.
به اصول عقايد عشـق مے ورزيد و با تسلط فوق العاده اي تدريس مي کرد .
🔰پس از ورود به دانشگاه، درس را در همان سنگرهاي جبهه تشکـيل داد و فقط براي ثبـت نام و امتحانانت به دانشگاه مي رفت .
براي همکلاسانش جاي تعجب بود که بدون حضوردر کلاس درس با عاليتـرين نمرات قبول میشود.
🔰سال ۶۵ از طرف سپاه به مأموريت سوريه و لبنـان اعزام گرديد .
حاصل اين مأموريت تحقيقـات بسيـار کم نظيـر و جامـع و مصـور، در زندگے نامه اصحـاب پيامـبر و دانشمـندان مدفون در آن ديار مي باشـد .
#شهید محـمدرضا عقیقی
#شهدای_فارس
#کربلاے۵
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حتما ببینید ...
پاکبان محل زندگی شهید فخری زاده میگه "ایشون هر روز قبل اینکه بره سر کار، ده دقیقه مینشست و مشکلات من رو گوش میکرد و حل هم میکرد!"
همین چند روز قبل بود که دیدیم معاون اول رئیس جمهور چطور با بی احترامی به یه شهروند، تحقیرش کرد!
مشکل ما واشنگتن نیست، خوی اشرافی گری برخی مسئولینه...
#سیره_شهید
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#ﻭﺻﻴــﺖ_ﻧﺎﻣﻪﻋﺠــﻴﺐ_ﻳﻚ_ﺷﻬـﻴﺪﺷﻴـﺮاﺯے
😳😳😭
ای دوســتان و همـرزمان عـزیز من! اگر زمانے فرا رسیـد که جنـگ به پایان رسید و من به فیض #شهــادت نایل نشــدم از شـما عزیـزان عاجـزانه این تقاضـا را دارم بدنـم را از پوشاندنے ها عریان و برهـنه کنیـد و پاهایـم را به #پاهاے_اسبـی_وحشے ببندید و در #صحرایےسـوزان بر روی خـار و خاشـاک رهـا ڪنـید و اگر ڪسی پرسیـد چـرا این ڪار را مےکـنید بگویید :
این جوانے است کم سن و سال و گنه کار که توفیق و سـعادت #شهادت را نداشته است و خداوند او را از درگاه الهے خود رهانیـده است.
حال اگر شهادت #نصیبـمان شد، آن را دو دستے می گـیرم و خدا کند که زانوهایم سست نشود و شهادت چیزی نیـست که #نصیـب هر کس بشود
🌺🌺🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺴــﺎﻡ_اﺳﻤﺎعیلےﻓﺮ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
☘🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#کربلاے۵ | #ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ_ﺑﺎ_ﻧﺎﻡ_ﻣـﺎﺩﺭ
⭕️ «شـبهای عملـیات کربلای ۵، #شبهای_قدر اين #انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را #فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را #زنده نگه داریم.»
▫️رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، امام خامنه ای
#گرامیباد_یاد_ونام_حماسه_سازان_کربلای_پنج...
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊
بخـند!
لبخنـد تــو
تمام منحنی هــای جهان را
بـی اعتبــار می کند...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🕊
@shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🏴🏴🏴🏴
ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 25 ﺩﻳﻤﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
#شهیدحضرت_زهرایے
🔰وارد اتاقـش ڪه شـدم، ناگهـان از خواب پرید و نشـست.
عرق از صــورت گُر گرفته اش می جوشید و خود نمایے می کرد.
گفتم: چیه داداش، خواب بد دیــدی؟
نگاهی به من کرد و گفــت: «خیلی وقتِ اینجایی؟»
گفـتم: «نه تازه آمدم، حالا بگو چے شــده؟»
گفت: «به شرطے که بین خودمون بمونه!»
نفسـش ڪه جا آمد، آهی کشید و ادامه داد: « خواهــر باورت نمی شه، یه ساعت بود که داشتم با #حضرت_زهرا(س) حـرف مـی زدم!»
گفتم: تو را خدا بهش چی گفتی؟
هر چه پیله کردم چیزی نگفت. تنها آهی کشید و گفت: «خواهـر همیشه از خدا یه خواسته بیشتـر برای خودم ندارم، اونم اینه که روز #شــهادت حضرت زهرا از این دـنیا برم!»
🔰شب شــهادت حضــرت زهرا، عملیــات کربلای ۵، با رمز یا زهرا. شب سـختی را پشـت سر گذاشـته بودند.
علیـرضا گفـته بود نگـران نباشیـد، تا فردا صبح ساعت ۱۰ کار دشمــن تمامه!
صبح #شهادت_حضـرت_زهرا(س) بود، به نماز ایســتاده بود که ترکشی به #پهلویــش را دریده و علیرضا به آرزویش رسید بود.
همان ساعت که پیـش بینی کرده بود کار دشمن تمام شد🌹
#شهید علیرضا هاشم نژاد
#شهدای_فارس
#کربلای۵
سالروزشهادت🏴
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصتم*
فردا ساعت ۴ بعد از ظهر با مادر و مادربزرگ و خواهرش رفتند خانه دختر که مثل خودشان زندگی سادهای داشتند.
توی حیاط روی تخت نشستند و مادر و مادربزرگ مقدمهچینی کرده و سر رشته کلام را به علی سپردند.
او هم با نام و یاد خدا و مقدمهچینی کوتاهی اصل حرف هایش را زد: «من پاس دارم از دار دنیا هیچی ندارم الان هم مهمترین کارم جنگه ممکنه توی جنگ مجروح بشم. ممکنه اسیر بشم ممکن شهید بشم قول نمیدم اما تلاش میکنم که دخترتون رو خوشبخت کنم»
به دل خانواده عروس نشسته بودند همه راضی بودند و می گفتند آقا داماد یک تکه نور است در روز فرصت خواستند برای تحقیق و مشورت.
دو روز بعد جواب بله بود. پدر و برادر ها همه آمده بودند. معلوم بود که هردو خانواده تحقیقاتشان را انجام داده و فکر هایشان را یکی کردند.صد هزار تومان مهریه شان شد و بعدش هم قرار مدار بازار و خرید حلقه و انگشتر،خیلی مختصر و ساده.
بعد هم آقا داماد رودخانه امام جمعه آقای آیتاللهی اجازه گرفت و قرار شد که آقا خطبه عقدشان را بخواند.
یعنی بیست و هشتم مرداد ماه سال ۶۴ آمدند خانه آقا و آقای آیت اللهی خطبه عقد علی آقا و معصوم خانم را خواند و آخرش هم چند جمله نصیحت: «اول از همه خدا را در نظر بگیرید.محبت اهل بیت را چاشنی زندگیتان کنید تا نمک زندگیتان باشد در زندگی مشترک مبنا بر تفاهم طرفین و دوست داشتن و محبت است پس برای خدا همدیگر را دوست داشته باشید و در مشکلات همدیگر را کمک کنید.»
زن گرفتن علی کفتر نشد و سه بار این جمله را جلوی همسرش به زبان آورد که: «خدا را شکر میکنم که آن کسی را که میخواستم به من داد»
این جمله بهترین هدیه ازدواجشان بود خدا یک هدیه خوب عبدالعلی داده بود آن هم یک همسر خوب و مهربان بود.یک هدیه خوب هم به معصومه خانم داده بود و آن هم خود علی بود.
عبدالعلی ناظم پور زیباترین هدیه خدا بود برای معصومه خانم.
اتاقی را که در خانه پدری برای زندگی علی در نظر گرفته اند و مدتی بعد با اصرار مادر دست همسرش را گرفت و آوردش خانه.ساده ساده یک واحد ولیمه ساده با چهار تا قوم و خویش نزدیک و چند تا از رزمنده ها. آرام و بی سر و صدا.
گفت: از مادر شهدا خجالت میکشم که آرزوی داشتن عروسی بچه هاشون رو داشتند.
سه روز نگذشته بود که پوتینش را کشید پاک مادربزرگ آمد سر راهش:مادر تصدقت بشم ننه جونی.. دردو بلات بخوره تو سرم.. حالا زوده تو تازه زن گرفتی»
قبول نکرد مادر هم آمد کمک.
گفت: جبهه به من نیاز دارد باید برم.
اما همه دست به دست هم دادند که چند روزی بیشتر علی را نگه دارند. یک هفته بعد با چند جعبه شیرینی راهی جبهه شد.
🌿🌿🌿🌿
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❁﷽❁
پنجشنبه ڪه مے آید
باز دلتنگ #شهیدان مےشوم
بی قرارِ یـاد #یاران مےشوم
یاد #جانبازان میدان جنون
آشنایان غبارو خاڪ و #خون
یادآنانےڪه #مجنون بودهاند
#شهدا_را_یاد_کنید_ولو_بایک_صلواتــ
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم💐
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ﭘﺨﺶ ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا
اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
👇👇👇👇
ﭘﺨﺶ اﺯ ﺻﻔﺤﻪ اﻳﻨﺴﺘﺎ. اﻣﺮﻭﺯ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌼فرازی از زندگینامه خودنوشت بزرگمرد تاریخ معاصر قاسم سلیمانی:
✍با پای برهنه یا با کفشهای لاستیکی که مادرم از پیلهورهای دورهگرد با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید، مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم. در روز چند بار زمین میخوردم یا خار در پاها و دستهایم فرو میرفت. پیوسته از سرپنجههای پایم خون میچکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم درمیآورد و با اُشتُرَک محل زخمها را مرهم میگذاشت.
📚صفحه 23 کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
یکی از اوجب اعمال همه نوکرهاست
هر شب جمعه سلامی طرف کرببلا
#اﻟﺴﻼﻡ_ﻋﻠﻲ_اﻟﺤﺴﻴﻦ ع
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
..................
🚨هجدهمــین 8⃣1⃣ ﻣﺮﺣﻠﻪ #ﻛﻤﻚﻫﺎﻱ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ در ایام شهادت مادر هجده ساله سادات 😔
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روز ﺟﻤﻌﻪ۲۶ دیماه اول ماه جمادے الﺛﺎﻧﻲ ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊🌷
تو با خندہ
دوا ڪردی
تمـام درد هـایم را
ڪدام اڪسیر جاویدی
درون خنـدہ ات
پیـداست . . .
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید هاشم اعتمادی
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🦋🌹🦋🌹🦋
#وداع_آخــر😭
حاج جواد ســرسجاده بود...
لقمه شــام روکه توی کیفش گذاشتم.
آخرین باری که اسمم روبه زبون اورد
کنارش او رو به قبله بود..
حرفاش بوی وصیت میداد.
گفــــت:
عزیزمن، همیـشه نیمـه پرلیوان رو ببیـن مثبـت نگـرو دور اندیـش باش!!
وقتے یه مـرد بالاےسـر زن و بچه اش هسـت خدا بواسـطه او خانواده شــو ارتزاق میکنه..✅
*اما وقتی این مرد برای خدا میره دیگه خدا مستقــیم به این خانـواده رزق و روزی میده* 👌
🔰حالا اگـه این زن فڪر ڪنه مسائل عاطفیمون، مسائل مالیمون چی میـشه؟بچـه هام؟ آیندمـون بی حضــورمرد خونــمون؟
این زن نمیتــونه مشکـلات زندگیش روحل کنه ودرمونده میشــه.
*امــا اگه اینطــور فڪر ڪنه خدایے ڪه شوهــرم به خاطــرش رفــته از او مهربونتر،داراتر، نزدیکتر ، داناتر ، غنےتر ... هسـت تحمــل سختیها براش آسونتر میشه* و قــدرت حل مســائل زندگیــش و پیدا میکنـــه.....
🔰عــزیز من زیاد #قــرآن بخــون، تو از همکلامےزیاد با هر کسےخســته میشے، حتے من ڪہ شوهــرتم...
اما وقتے قــرآن میخونے خدایے با تــو حرف میزنه که از رگ گردن به تو نزدیکتــره...👌
#شهیــد محمدجواد روزیطلب
#شهداےفارس
#کربلای۵
#ایام_شــهادت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_یکم*
علاوه بر پادگان امام خمینی اردوگاه ۳۵ در فاصله ۳۵ کیلومتری اهواز یکی از مقرهای لشکر المهدی بود و بچههای تخریبچی هم برای خودشان بونی داشتند و کار آموزش نیروهای جدید را در اینجا دنبال میکردند.
اردوگاه ۳۵ بنه تخریب ،جای استراحت نیروهایی که از خط بر می گشتند و محل نگهداری مهمات و مواد منفجره و زمین مورد نیاز هم بود.
فرمانده تخریب باید به همه مقرهای تخریب سر بزند و اوضاع را کنترل کند و همین خاطر کاکاعلی به منزله برگشتن از مرخصی یا ماموریت به نیروهای زیردست در این مقرها سر میزد و مشکلاتشان را حل میکرد.
آن روز با چند جعبه شیرینی وارد اردوگاه شد تا بچه ها با شیرینی ازدواج فرمانده دهنشان را شیرین کنند.بچه ها که مدتی بود فرمانده را ندیده بودند سر و صورتش را بوسیدند و شیرینی ها را هم پخش کردند و خوردند.
فردا صبح عبدالمحمد مهدی پناه را صدا زد و گفت: «کاکا تویوتا را روشن کن بریم اهواز کار داریم»
از بچه ها خداحافظی کرد و راهی اهواز شدن به ورودی اهواز کرد از سمت جاده خرمشهر که رسیدن ابتدا از محله فقیر نشین از عبدالمحمد خواست که چند دقیقه هم آنجا بایستد از ماشین پیاده شد و وارد یکی از کوچه ها شد.اینبار چندان بود که عبدالمحمد را سر کوچه کاشته بود و چند دقیقه بعد برگشت بود.
کاکا علی از پیچ کوچه خرابات لاقی پیچید و عبدالمحمد هم طاقت نیاورد و در تویوتا را پس افتاد پشت سرش. از دور دید که جلوی خانه ایستاد و در زد و در و پیرمرد عربی آمد دم در و با کاکاعلی دست داد و سر و صورتش را بوسید.کاکا علی هم دست در جیبش و چیزی به پیرمرد داد و رفت چند خانه آن طرف تر که پیرزنی جلوی در نشسته بود.تا کاکاعلی مشغول بود عبدالمحمد سریع برگشتم تویوتا و منتظر شد تا برگردد.
کاکائو تا برگشت سوار شد و گفت راه بیفت بریم.عبدالمحمد در ماشین را سمت خیابان اصلی قرار داد و سر صحبت را باز کرد و گفت :کاکاعلی یک چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟!
گفت بپرس چرا ناراحت بشم؟!
عبدالمحمد در حالی که ماشین را گاز میداد گفت :ببخشید من طاقت نیاوردم و پشت سرت اومدم ببینم کجا میری.
کاکا لبخندی زد و گفت: خسته نباشی.
عبدالمحمد گفت :هر دفعه نمیآمدم اما این بار نشد ببخشید. میگم مگه شما تازه ازدواج نکردی؟مگه خرجت بیشتر نشده؟مبل مجرد بودی مسئله اش فرق می کرد اما حالا قصه چیز دیگری است متاهل شدی و خرج داری.
کاکا علی با تعجب نگاهم کرد و گفت خوب این ها به هم چه ربطی داره؟
عبدالمحمد سکوت کرده و ادامه نداد اما کاکاعلی ادامه داد و آدمیزاد اگر از مالش گذشت می تواند از جانش هم بگذرد.
🌿🌿🌿🌿
از جبهه برای همسر و مادرش نامه می نوشت معلوم بود به خانواده خیلی علاقه دارد اما یک چیزی بود که مجبور میکرد کار و دلش بگذارد و در جبهه بماند آن هم تکلیف شرعی. حرف امام و غیرتش برای حفظ دین و کشور و ناموس بود.
تا فرصتی پیش می آمد و کارها سوار نشدم مرخصی میگرفت و می آمد خانه. سعی میکرد تمیز و مرتب به خانه بیاید باید دومی بود که به مرخصی می آمد خانمش گفت: یک خواهشی دارم ازت..
علی با لبخند گفت: بفرما حتما برات انجام میدم.
معصومه خانم با لحن پر از التماسی گفت :اگه میشه وقتی برمیگردی با همون گرد و خاک های جبهه بیا خونه .با همان سر و وضعی که رفتی توی میدان مین .من اونجوری بیشتر دوست دارم.
چشمهای علی پر از اشک شد معصومه خانم ادامه داد: یه خواهش دیگه هم دارم کمی خاک جبهه برام بیاری.
چشمهای علی دیگر طاقت نیاورد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#مراسم_شهــادت_حضرت_زهـرا(س)
و بیستمــین #یادواره_شهداےگمنام_شیــراز
👇👇
با مداحے: حاج سید عباس انجوے
یکشنبه ۲۸ دیمــاه از نماز #ظهــروعصر
🍃🍃🍃🍃
دارالرحمــه شیراز/ قطعه شهداے گمنام
✨✨✨✨
هییت شهدای گمنام شیراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #قهرمان_امت
🔻مصاحبه قدیمی با سردار دلها حاج قاسم سلیمانی؛
🔹در شب عملیات ما اونجا خودمون شاهد بودیم فریاد یازهرا بچه های ما ،بیش از صدای کلاشینکف و تیربار و آرپیجی بود و همین بر دل دشمن لرزه می انداخت...
#سرداردلها
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیـره_شهــدا
🔰برای سـید محمد کفـش نو خریدم. با تردیـد نگاهےبه کفــش ها انداخت، بےمعطلـے جفت ڪفش ها را برد و زیر آب گرفت..😳
از این رفتار عجیبـش عصبانی شدم.😡
گفــتم: «پسـر! این چـه ڪاریه می کنی؟کفـش خراب مےشه»
گفـت: *«پدر دوسـتم تازه فوت کرده، نمےخوام با دیدن کفـش های نو من احسـاس بی پدری بکـنه.* 😔
🔰اوایل گشـایش سـپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد.
جزو اولین پاسدارهای شیراز بود.
هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم ڪه وارد سپــاه نشود،قبول نکرد.
می گفـت:«من این شغل را دوست دارم.»
به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»
گفت:«نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام اســت.
من یک ایرانےام و ایران را دوسـت دارم.
گفتـم:مـا از این جاغـذا برایت می فرستیم، باز هـم ، قبول نڪرد و از سپاه بیرون نیامد.
#شهـید سید محمد کدخدا
#شهداےفارس
#شهادت :کربلاے۵
#سالگردشهادت
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🛑 #گــزارش 🛑
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣــﻨﺎﻧﻪ
قرارماهیانه/ذبح_قربانے
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و ﺷﻬﺪا
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ ع
➖🔻➖🔻➖
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا(س) , امــروز(جمعه) ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣـﺎﻩ جمادے الثانے ﺗﻌﺪاﺩ ۲ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ۴۴ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ در حال توزیع است ...
انشاءالله خداوند از بانیان خیــر قبول کند و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج را برساند
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
💫🕊
شیرین تراز شعر تبسمت
هیچ نیافته ام...
لبخند بزن
و بگذار خنده عاشقانه ات
کام دلم را قند نماید...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫🕊
@shohadaye_shiraz
#سیره_شهــدا
🔰اولین نمـاز جماعتی که به او اقتدا کردم، در مـسجدڪشن نماز مغـرب وعـشا بود.
بعد ازنمـاز مغـرب و آغاز نماز عشاء بوسیله یک گروه ناآگاه چند سنگ از بیرون مسجد داخل نماز جماعت«جهت بر هم زدن نماز جماعت و آسیب رسـاندن به امام جماعت» پرتاب کردند.
سر و صدا از بیرون جهت حمله به داخل مسجد بلند شد.
صــف جمــاعت به قصــد برخورد با آنها به هــم ریخت،او هــمه را به آرامـش و #صبـر دعـوت کرد.
بعد از نماز نحوه برخورد با آنها را توضیح داد، همه از سخـنان دلنشینش آرام گرفتند.
🔰هـیچ وقـت خشمگیـن نمی شد و همیشــه با سخــن رسا با مردم صحبت می کرد، بی ریا و مهـربان بود.
اســم #شهیددستغیـب را می آورد چشمش اشکبار میشد.🌹
#شهید نادر هندیجانی فرد
#شهـداےفارس
#شهدای کربلای ۵
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_دوم*
چند روز بعد معصوم خانم آرزویی را که دلش مانده بود بر زبان آورد و گفت: علی آقا من اگر یک چیزی ازت بخوام نمیگی نه؟
ولی خوشحال شده گفت :مطمئن باش اگه بتونم انجامش میدم و نه نمیگم.
معصومه خانم با سرعت بیشتری گفت :دلم میخواد لباس سپاهی ترابیاری و بپوشید تا باهات عکس بگیرم.
علی خنده اش گرفت و معصومه خانم گفت: باورت نمیشه اما من خیلی لباس سپاه و دوست دارم نمیدونم چرا نمی پوشی؟!
علی گفت: مسئولیتش سنگینه. اما باشه چشم حتما به خاطر تو این کار رو می کنم.
علی آقا عادت داشت وقتی به مرخصی هم می آمد خودش را به سپاه معرفی میکرد و اگر کاری هست انجام بدهد.
فردا از سپاه که بر میگشت نایلونی هم توی دستش بود لباس سبز و مرتب. همسرش لباس را بوسید و گفت: «به به چه بوی خوبی میده میپوشیش؟!»
عبدالعلی لباس را پوشید با ذوق گفت :چقدر بهت میاد ماشالله!
و دوید و مادر را خبر کرد.مادر هم با خوشحالی آمد و هزار بار قربان قد بلند و رشید پسرش رفت و بوسیدش و دور چرخید.
بعد از عکس گرفتن عبدالعلی میخواست لباس را در بیاورد که همسرش مانع شد و گفت یکم صبر کن مهمون داریم دلم میخواد اونا هم تو رو با این لباس ببینم بزار کمی تماشات کنیم.
نمیدونی چقدر دوست دارم با این لباس ببینمت نمیدونم چرا نمیپوشیش.
علیرضا لباس کشید و گفت این لباس لباس شهدا ضمن دیابت پوشیدنش روندارم لباس حسینی ایرلو ..لباس حاج محمود ستوده ..من کجا آنها کجا..
انگار یادآوری اسم حسین خاطراتش را زنده کرده بود و با همان لباس نشست کنار دیوار و دست گذاشت روی پیشانی.
دلم برای حسین تنگ شده دلم برای سیدحمید تنگ شده. شرمندهام که اونا رفتند و من ماندم. کمرم بعد از آنها شکسته»
همسرش نشست کنارش و سعی کرد دلداریش بدهد عبدالعلی ادامه داد: «میدونی این دنیا برام مثل قفس اینجا دل من میگیره دلم میخواد منم مثل امام حسین سر نداشته باشم اگر روزی منم رفتم ناراحت نشو انشاالله کربلا پیش امام حسین همدیگرو میبینیم»
نشانه های شروع کرد به تکان خوردن و صدایش بلند شد .خانه گوشه آرامی بود برای خالی کردن عقده هایی که در گلویش مانده بود حالا شریکی هم برای گریه هایش پیدا کرده بود و تنها نبود.
زهره محرمانه آنها را مهمان مادر علی بودند هر دو تا خانواده و همه برادر خواهر ها دعوت بودند.دیدن عربی با لباس سبز سپاه و چشمگیری سفید برای همه جالب بود. سفره پهن شده عطر برنج دستپخت مادربزرگ همه جا پیچید.بچهها در حیاط بازی میکردند و همه منتظر بودند که علی آقا تشریف بیاورند سر سفره. برای وارد اتاق شد آستین بالا بود و آب وضو از دستش می چکید.
_ علی جونی همه منتظر تو هستم بیا سر سفره.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنایات حضرت زهرا(س) در جنگ از زبان حاج قاسم
👈 او در سخت ترین و غریب ترین لحظات #مادری کرد..
#ﻳﺎﺯﻫﺮا
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد