eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷محمد بیش از اندازه روی بیت المال حساس بود. کافی بود مثلاً يک فشنگ در چادر و يا سنگرها مي ديد، همه را به خاطر آن بازخواست مي كرد كه چرا اين فشنگ روی زمین افتاده است. در منطقه كوشك بودیم. يک روز با ماشین برای سر کشی به مربي هایی كه لب كارون مشغول آموزش قايق بودند رفتم. وقتي برگشتم دیدم آقای اسلام نسب به سمتم می آید. از چهره اش خواندم که کار اشتباهی انجام داده ام. اخلاق محمد جوری بود که نیاز به حرف زدن نداشت. نگاهش، رفتارش سراسر حرف بود. - كجا بودي؟ - رفتم لب کارون به مربی های آبی سری بزنم. - چرا با موتور نرفتي؟ - موتور و ماشین چه فرقی داره! - فرقش اینه که مصرف بنزین ماشین بیشتر از موتوره! آرام با من شروع به قدم زدن کرد. - این وسایل و این بنزین بیت المال است. مال من و تو نیست، مال همه مردم است. باید همیشه سعی کنی، دقت کنی که درست و به اندازه مصرف کنی وگرنه مدیون همه مردم هستی! راوی حاج علی حسینقلی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
می گفت من از امام حسین(ع) طلب شهادت می کنم تا مثل علی اکبر و علی اصغرش شهید شوم. دوست دارم نه سر بر بدن داشته باشم,نه قبری داشته باشم و نه نشانی از من باشد! چند شب گذشت. از خستگی گوشه سنگ خوابم برده بود که از صدای گریه جمشید از خواب پریدم. می گفت یا امام حسین, مگه من چی کار کردم که من را نمی طلبی؟ با اشک التماس می کرد, من خوابم برد تا نماز صبح. هنوز صدای گریه جمشید می امد. اما چهره ای شاد و خوشحال داشت. گفتم چی شد, خبریه؟ با خوشحالی گفت امروز به هدفم می رسم, اقا منو طلبیده! نمی خواستم باور کنم. به سمت دشمن حرکت کردیم. جمشید گفت من باید غسل شهادت کنم, اخه همین امروز بیشتر مهمان شما نیستم! گفتم تو این سرما, یخ می کنی, مریض میشی! گفت نه,من امروز به هدفم می رسم باید غسل کنم. رفت توی اب سرد رودخانه غسل کرد و برگشت. گفت می خوای یه رازی بهت بگم! گفتم بگو... گفت اقا, امام حسین را در خواب دیدم. گفت ناراحت نباش, امروز تو را می طلبم! گفتم اقا همین جا! گفتند بله, چون پاک هستی به هدفت می رسی! عصر به دستور سردار اسدی رفتیم به جایی که دشمن نفوذ کرده بود. جمشید پیشاپیش همه حرکت می کرد. با موفقیت دشمن را عقب زدیم. وقتی برگشتیم دیدیم جمشید نیست. با گریه گفتم جمشید رفت, دیگه بر نمی گرده! شب به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم محل درگیری. از جمشید تنها سرنیزه اش مانده بود. عراقی ها جسدش را برده بودند... و جمشید برای همیشه بی نام و نشان شد... جمشید پایخوان , فارس 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
[من ؛ با شمـا ، خودم ࢪا شناخٺم و خـدا را و جاده‌اے را کھ به سمٺِ نگاه حسـین علیه‌السلام مۍرود....♥️] 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
خیلی به نماز اول وقت اهمیت می داد. این تکیه کلامش بود می گفت: اول نماز بعداً دنیا! . تا در جمع کسی زبانش به غیبت باز می شد، بلند می گفت: شادی روح شهدا ده صلوات بلند بفرست! وقتی از جبهه می آمد عادت داشت با من هم غذا می شد و با هم توی یک ظرف غذا می خوردیم. دیدم قاشق را در غذا وارد می کند و بعد بی آنکه متوجه شوم، قاشق خالی را به سمت دهانش می برد. مچش را گرفتم. گفتم: مادر این چه کاریه، چرا قاشق خالی؟ گفت: مادر می ترسم، لقمه ای را بردارم که شما خواسته باشید آن را بردارید! برشی از کتاب 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت زهره شیخی ماه رمضان سال ۶۵ وقتی که هاشم به مرخصی آمده بود. نیمه‌های شب با صدای گریه ای که در خانه طنین‌انداز شده بود از خواب پریدم .هول برم داشت.  صدا مرا به سمت سجاده پهن شده‌ای کشاند. چشمم به هاشم افتاد که در سجاده نشسته بود و بلند بلند گریه می کرد. نزدیک رفتم و گفتم: چی شده هاشم؟! چرا اینقدر گریه می کنی؟! مگه چی از خدا میخوای که باعث شده بغضت بترکه و اشک از چشمات سرازیر بشه؟! چیزی نگفت. فقط به گریه ادامه داد. نگاهی به ساعت انداختم دم دمای سحر بود.تصمیم گرفتم به حال خودش بگذارمش. بلند شدم که سحری را آماده کنم ناگهان مچ دستم را گرفت و مرا نشاند کنار خودش و با نفسی گرفته رو به من کرد و گفت: زهره ناراحت نشی ولی مانع شهادت من تو هستی.  آخه من بارها در معرض تیر و ترکش بودم و چند بار زخمی شدم اما هر بار که زخمی شدم تا جلوی چشمام بودی مطمئنم اگر تو راضی باشی من شهید میشم.خیلی از دوستانم شهید شدند و من را تنها گذاشتند و رفتند توروخدا دعا کن که شهید بشم. بدنم به لرزه افتاده بود. تحمل این همه بیقراری را نداشتم. دلم برایش سوخت . از طرفی فکر از دست دادنش را نمی کردم چه رسد به اینکه راضی بشوم بخواهم برای شهادت دعا کنم. اما نمی‌دانم چطور شد که آن لحظه خودم را راضی کردم که برایش دعا کنم دست به دعا آوردم و گفتم : خدایا اگر هاشم لیاقت شهادت را دارد شهادت نصیبش کن. برق چشمانش را گرفت . اشک هایش را پاک کرد. دست هایش را بالا برد و زیر لب ذکر زمزمه کرد و به سجده رفت. سالها گذشت تا اینکه خواب دیدم که در صفی به نوبت برای امام خامنه‌ای خاطره تعریف میکنیم نوبت من که رسید همین خاطره را تعریف کردم. در سفر تاریخی بیادماندنی مقام معظم رهبری به شهر شیراز که در سال ۱۳۸۷ به وقوع پیوست و شرفیابی ایشان به منزل پدر شهیدان شیخی ،این سعادت نصیب من شد که در محضر ایشان حضور داشته باشم اما قبل از حضور ایشان تصمیم گرفتم که در زمان تشریف فرمایی ایشان به منزل همین خاطر و خوابی که دیده بودم را برای آن حضرت بازگو نمایم. وقتی ایشان به همراه هیئت همراه وارد خانه شدن حال و هوای عجیبی داشتیم .پدر شهید حاج محمد و بقیه هر کدام به ترتیب چیزی گفتند. نوبت به من رسید به آقا عرض کردم که من پریشب درخواب خاطره را برای شما تعریف می‌کردم حالا هم همان خاطره را بازگو می کنم شروع کردم به تعریف آن خاطره آقا با دقت گوش می‌دادند .بعد هم تبسمی کردند و فرمودند:« گفتید اینها را یک بار هم توی عالم خواب برای من تعریف کردی ، نه ؟!» گفتم آره همه را توی عالم خواب تعریف کردم. آقا خندیدند و متفکرانه سر تکان دادند. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷در خانه محله آستانه، چند خانواده با هم زندگی می کردیم و هر خانواده یک اتاق داشت. در این خانه، فقط خانواده ما یک یخچال شش فوت داشت که همه با هم از آن استفاده می کردیم. یک روز خبر دادند سپاه یک یخچال 12فوت به عمو محمد داده و عمو محمد برای تحویل آن رفته است. شور و نشاطی در خانه پیچید که بالاخره یک یخچال دیگر هم به خانه ما وارد می شود و می توانیم حداقل یک آب خنک بخوریم! یکی دو ساعتی طول کشید تا عمو محمد برگشت، اما دست خالی. همه با تعجب به عمو نگاه می کردیم. - عمو پس کو یخچال! - یکی از دوستانم در خانه یخچال نداشت به او بخشیدم. - خوب ما هم نداریم! - ما که یک یخچال شش فوت داریم، آنها همین را هم نداشتند! درکش نه تنها برای من، برای بقیه هم سخت بود. عمو محمد خندید و رفت به کارهایش برسد. راوی حسن غریبی( اسلام نسب) 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰فردے بسـیار سخـت‌کوش، متواضـع و فروتن بود، بطوریکـه خیلـی از شبهـا وقتی هواپیـمای مجروحیـن در شـیراز فرود می‌آمـد و کار بیمارسـتانها فوق‌العـاده شلـوغ می‌شـد، ما دکــتر فقیـهے را با موتورسیـکلت به بیمارســتانها می‌رساندیـم و او به درمان و مداواے آنها مشغـول می‌شـد. 🔰 ماموران سـاواک زیرناخنـم ســوزن فرو کردند، آخ نگفــتم! زیر سوزن آتش گرفتنـد دم نزدم! ناخنم را کشیـدند آه نکشـیدم! با کابل سیمے شروع کردنـد،به شـلاق زدن که تیــمسارپهلوان( فرمانده ساواک فارس) آمد. نگاهے به من کرد و گفت : مشت بر سندان آهنی می کوبید! بالگدبه جانم افتادند. بیهوش شدم اماحسرت شنیدن آخ رابدل ساواکی هاگذاشتم. به نقل شهید فقیهی👆 ☘🔻☘🔻 ﺳﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﻓﻘﻴﻬﻲ 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی سید مصطفی موسوی نژاد* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱نامشان در دنیــا " است 🥀 و در آخرت " بہ امیـد شفاعت‌شــان... 🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹عبدالعلی از وقتی مسئولیت بهداری سپاه لامرد را به عهده گرفت، شب روز نداشت. تمام وقتش را صرف درمان و معالجه بیماران می کرد شاید در روز 2 ساعت استراحت می کرد. با اینکه پزشک نبود و فقط یک دوره بهداری سپاه در اصفهان دیده بود اما به اندازه ده ها پزشک برای مردم لامرد که حتی یک خانه بهداشت نداشتند مفید بود. روزی 120 تا 130مریض را مداوا می کرد بی آنکه ریالی از کسی پول بگیرد. 🔹گاه می شد که مردم مستمند شب و نیمه شب برای معالجه مراجعه می کردند و عبدالعلی با آغوش باز آنها را می پذیرفت. مدتها دنبال ساخت یک ساختمان برای بهداری بود که موفق هم شد کمک های زیادی را از خیر اندیشان جمع آوری کند. 🔹بار ها خودش برای تهیه دارو به بنادر بخصوص بندر کنگان می رفت. آنقدر به بیماران محبت می کرد که مردم دستان عبدالعلی را شفا بخش می دانستند. وقتی شهید شد تازه فهمیدیم عبدالعلی فرمانده بهداری لشکر المهدی(عج) هم بوده اما هیچ کس از آشنایان حتی من که همسرش بودم نمی دانست!🌹 عبدالعلی عامری سمت: فرمانده بهداری لشکر 33 المهدی(عج) 🌱🍃🌱🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 💠وصیت نامه شهید هاشم شیخی بسم الله الرحمن الرحیم کسانی که در راه خدا جهاد می کنند ما راه های خود را به آنها نشان می‌دهیم. قرآن کریم با سلام و درود به سرور شهیدان حسین علیه السلام و رهبر انقلاب اسلامی چند دقیقه وقت عزیزانم را میگیرم. این بدن که نمی‌دانم در موقعی که وصیت در را می خوانید کجاست ، سلام گرم خود را به خانواده و خویشاوندان می‌رساند. وضعیتی که مینویسم برای پدر مادر و خانواده ام است. پدر و مادر عزیزم! فرزندان از این دنیای کثیف رفت و از شما می‌خواهم که مرا حلال کنید. به خاطر اینکه در دنیا خیلی شما را اذیت کردم از طرف من از تمامی خویشاوندان حلالیت بخواهید و برایم دعا کنید. همسرم را به دست شما می سپارم امیدوارم که به خوبی رسیدگی کنید ، چون که او مصیبت بزرگی دیده و دلش پر از اندوه و فکر. البته نه به اندازه شما. ولی بدانید که هنوز عروس تان است و مثل بقیه عروسا نتان از او پذیرایی کنید. خداوند به شما صبر و استقامت عنایت فرماید که اجر عظیمی در آن وجود دارد. چون در قرآن فرموده است: «براستی آنان که صبر کنند اجر و مزد شان بی حساب داده می شود» از این جا مخصوص همسرم است و البته پدر و مادرم هم می توانند بخوانند. نمی دانم وقتی که دارید این وصیت را می خوانید در گلزار شهدا هستم یا روی دست مردم و یا اصلاً جسدم به دستتان رسیده یا نه؟ خلاصه هرجاباشم التماس دعا دارم. همسر عزیزم. اول از هر چیز وصیتی را که قبلا نوشته بودم و به دستت داده دادم درباره حق الناس بود و باید برایم انجام دهی. بعد چیزی هم درباره حق الله است که باید برطرف کنید. حدود ۵۰ روز روزه بدهکارم و یک سال و نیم هم نماز بدهکارم یا خودتان انجام دهید و یا برایم اجیر بگیرید. همسر عزیزم. می‌دانم که مصیبت بزرگی برایت پیش آمده اما این را بدان که از این مصیبتها اجر میبری چون در حدیثی از آقا امام حسین علیه السلام است که« مصیبت ها کلیدهای اجر و ثواب هستند» پدر و مادر و همسرم! اگر خواستید می توانید مرا در همان محله چوگیاه خاک کنید و اگر خواستید در گلزار شهدا البته اگر جسدم به دست شما برسد. می دانم که برای تان سخت است سر قبرم بیاید اما می خواهم که زینب وار باشید و گریه زاری نکنید. بدانید که به دنبال این همه تلخی و سختی شیرینی هست. چون در نهج البلاغه داریم که: «تلخی دنیا ، شیرینی آخرت و شیرینی ، دنیا تلخی آخرت است» این جسد دیگر وقت شما را نمی گیرد دیدار به روز قیامت ان شاءالله شما را در بهشت خواهم دید .چون اجر شما از من بیشتر است امیدوارم که بتوانید خطم را بخوانید و به وصیتم عمل کنید. ۲۵ /۹/۶۴ هاشم شیخی .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد آینده انقلاب(از زبان همسرش):2سال بعداز انقلاب سیدعلی نامی رئیس جمهور خواهدشد و بعداز چندسال امام زمان(عج)ظهور میکنند بمناسبت ایام شهادت شهید اندرزگو 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷سه گردان از لشکر جهت انجام عملیات والفجر 4، به منطقه غرب اعزام شده بود. آقای اسلام نسب به دنبال من فرستاد و گفت: حاج نبی[فرمانده لشکر] گفته برید وضعیت گردان ها را ببینید، یه گزارش بگیرید و برگردید. با من میای؟ گفتم: چرا که نه! در بین راه بی هوا، آقای اسلام نسب دست من را گرفت و گفت: اسماعیل، حواست باشه حاج نبی گفت حق شرکت در عملیات را ندارید... صدای انفجار از کوه های اطراف می آمد و آتش سنگینی رد و بدل می شد. وسوسه شرکت در عملیات پایم را در نشستن و ماندن سست کرده بود. نشستم بند پوتینم را محکم کردم و گفتم: محمد آقا، ما که تا اینجا آمدیم، یه سر به خط بزنیم برگردیم. دستم را گرفت. - دل من هم الان در عملیاته، اما حاج نبی گفت اجازه ندارید در عملیات شرکت کنید. اگر الان رفتی و کشته شدی، شهید حساب نمی شوی، چون به حرف فرمانده ات گوش نکردی. محمد عاشق عملیات بود، اما حرف فرمانده برایش حرف اول بود. راوی اسماعیل سالارنیا 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨 🚨🚨 بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید محمد اسلامی نسب 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 ۱.مسابقه در ۳ بخش 1⃣کتابخوانی ، 2⃣آثار نگارشی و 3⃣آثار گرافیکی و تصویری برگزار می‌شود ۲. مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب زندگینامه اسلامی نسب برگزار می گردد. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️⬇️ https://formaloo.com/rd401 ۳.در بخش و تصویری📹📸 ارسال آثار از طریق شماره ۰۹۰۲۹۳۴۸۹۸۸ (در واتساپ و ایتا )و همچنین لینک زیر میباشد👈 https://formaloo.com/vq1hw ⭕️مهلت شرکت در مسابقه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ می باشد ⭕️ تذکر: هر فرد در هر بخش فقط می تواند یک اثر کند شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
کتاب الماس.pdf
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
🌱ڪاش ... خنثی ڪردنِ را هم ، مےدادیـد ... مےگوینــــــد : آنجا ڪہ مغلوب باشد عاشـــــــــق مےشویم 🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * طلیعه آفتابی در ۳۰ مرداد ۴۹ به وقوع پیوست که برگ زرینش در دامان مادری مهربان و پدری زحمتکش برخورد و به افق جبهه‌ها رسید سخن از مجتبی برادر هاشم است. کسی که دوران تحصیلی متوسطه خود را با انقلاب اسلامی می بیند. خسرو خوش اخلاق که به همراه خانواده به صف انقلابیون می پیوندد و راهپیمایی ها و تظاهرات را با وجود خود پر می کند. در جنگ تحمیلی مجتبی جبهه را دانشگاه عظیم و جنگ را واجب تر از درس می‌داند و سال ۵۹ به عنوان یک رزمنده بسیجی به جبهه می پیوندد و سال ۶۱ لباس مقدس پاسداری به تن می‌کند. ازدواج سال ۶۲ رقم می‌خورد و هر وقت به خانه می‌آید بچه‌هایش را می بوسید و نوازش می کرد و توضیح می کرد که بچه‌ها با تربیت اسلامی و با عشق به اهل بیت پرورش یابد. برای حضور بهتر در جبهه خانواده‌ها را به اهواز منتقل می کند تا در  کانون خانواده به مبارزه با دشمنان بپردازد. سوابق حضور در جبهه بر کسی پوشیده نیست در عملیات فتح المبین به عنوان یک رزمنده اسلحه به دست می گیرد و در منطقه شوش آنجایی که صدای آرام رود کرخه سفیر جانفشانی های دلیر مردان بود.در عملیات بیت المقدس آرپی‌جی بدوش شکارچی تانک ها می شود در والفجر ۱ و ۲ به عنوان تخریبچی میادین مین را به تسلیم در می آورد. در عملیات خیبر و بدر و والفجر ۸ با گذراندن دوران آموزش سکانداری و موتور قایق به یگان دریایی می پیوندد اغلب اروندرود را می شکافد. نقشش در کربلای ۵ و ۸ و والفجر ۱۰ پررنگ بود. وقتی که هاشم در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. از خدا میخواست که توفیق شهادت بعد از هاشم نصیبش شود. جنگ تحمیلی به پایان می رسد . اوج محبت او رسیدگی به خانواده های بی سرپرست و ایتام علاقه خدمت به مردم باعث شد تا بعد از جنگ هم در سنگر بازسازی و سازندگی از جمله ساخت پل شناور بر روی رودخانه خرامه با عشق به هموطنانش خدمت کند. زمستان سال ۷۱ بود که بارندگی‌های شدید و مداوم باعث جاری شدن سیل و آبگرفتگی تعدادی از روستاهای فارس از جمله مرودشت و اطراف آن شد. استانداری وقت از سپاه کمک خواست. به همین منظور تعدادی قایق برای کمک رسانی به مردم روستاهای زرقان و بند امیر اعزام شدند که مسئولیت آنها بر عهده مجتبی شیخی بود. او که سال ها در کنار بچه‌های جبهه دوران سختی را گذرانده بود ،در غروب ۱۹ ماه مبارک رمضان هنگامی که به مردم سیل زده کمک می کرد ناگهان قایقش به مانعی برخورد می‌کند و به درون آب یله می‌شود و سیلاب بدن نازنینش را با خود می برد. ‌از آن روز جستجوها برای پیدا کردن جسد شدت یافت تا اینکه پس از ۸۳ روز  ، جستجو با دعا و توسل به اهل بیت به نتیجه رسید و در روز عرفه امام حسین جسم پاکش پیدا شد و برای خاکسپاری منتظر ماند تا پدر و مادرش از طواف خانه خدا برگردند. پس از بازگشت پدر و مادر در دهه محرم ۱۳۷۲ و طواف پیکرش در شاهچراغ ، مراسم تشییع از محله قصرالدشت به سمت گلزار شهدای قصرالدشت  انجام می‌گیرد و در کنار تربت پاک برادر شهیدش هاشم به خاک سپرده می‌شود. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 چند ساعت قبل از عملیات والفجر ۸بود. کنار شهید حاج محمد ابراهیمی نشسته بودم. رضا پورخسروانی امد. تعدادی کالک و نقشه جلو حاج محمد گذاشت و گفت:حاجی اینا خدمت شما, من دیگه برم! حاج محمد گفت :کجا؟ رضا گفت:کار من دیگه تمومه, باید برم. حاج محمد زورش به رضا نرسید. هر چی گفت تو با منطقه اشنایی قبول نکرد و رفت. رضا رفت, اصغر امد. سیم چین و چند نقشه جلو حاج محمد گذاشت و گفت حاجی من دیگه برم. حاج محمد با ناراحتی گفت یعنی چی من برم, شما اینجا رو کابل کشیدی, اگه قط شد, شما بلدی. اصغر گفت یکی رو بردم, همه خط و نشونش دادم. حاج محمد گفت نه! یک دفعه بغض اصغر شکست. تا به حال ندیده بودم یک جوان ۲۰ ساله این جور اشک بریزه. با ناراحتی مشتش رو به گونی های سنگر می زد و می گفت حاجی تو به من قول دادی! حاج محمد سر و روی اصغر را بوسید و گفت برو, تو هم برو... روز.بعد وارد فا و که شدم, دیدم یه ماشین داره شهدا را منتقل می کنه, بالاترین شهید رضا پورخسروانی بود. وارد نخلستان که شدم, دیدم پیکر یک شهید کنار یک نخل افتاده, اصغر بود, یه تیر خوردت بود به پیشونیش! 🌷🌾🌷 هدیه به شهیدان رضا پورخسروانی, اصغر معمر, اکبر جوانمردی و حبیب الله ملک پور صلوات شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱-فاو 🌱🌹🌱🌹🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷دکتر حبیبی وزیر دادگستری وقت برای بازدید به مقر لشکر آماده بود. محمد برای خوش آمدگویی پشت بلند گو رفت و پس از سلام و خوش آمد گویی رک و محکم گفت:به ما گزارش می رسد که در شهر ها عده ای دنبال ترویج مفاسد اخلاقی هستند و شما به عنوان وزیر دادگستری اگر نروید و جلو این ها را نگیرید، ما مجبوریم اینجا را رها کنیم و بیاییم این مسائل را اصلاح کنیم.... محمد خیلی جدی و با ادب ادامه داد: از طرف ما به وزرا بگویید شما توکل ندارید، اگر توکل داشتید دل از میز و صندلی خود می کندید و مستقیم به جبهه می آمدید و مشکلات رزمندگان را می دیدید. به وزرا بگوئید ترس از مرگ و شهادت نداشته باشید و نگویید اگر ما شهید شدیم کسی نیست کار ما را انجام بدهد. اینجا در جبهه فرمانده لشکر ما شهید شده است، فرمانده قرارگاه و تیپ ما شهید می شود و هر بار خداوند بهتر از او را در جایگاه او قرار داده است. پیام ما رزمندگان این است که مسئولین نترسند و به جبهه بیایند! راوی سعید حق پرست و سردار رنجبر 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆∞🦋∞☆ زندگے زیباستـــــ🌿 اما شهادتـــــ از آن زیبا تر استـــــ سلامت تن زیباستـــــ اما پرنده عشق،🕊 تن را قفسے میبیند ڪه در باغ نهاده باشند.... ·•شهید مرتضے آوینے•·🌿 🌹🍃🌹🍃
🌱" پلاکش " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ... " هویتش " خاکی بود ! اما " دلش " را به آسمان زد ... گمنامی راز عجیبی است ...! _شهدایی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی سید مصطفی موسوی نژاد* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * چند سال از پایان دوران دفاع مقدس می‌گذشت سال ۷۱ مجتبی مشغول ساختن منزل و سقفی بود که با اعضای خانواده در زیر آن زندگی کنند. مدت مرخصی گرفته و تا کارهای ساختمانی را به اتمام برساند. یک روز در جمع خانواده نوار مصاحبه برادرم شهید هاشم را گذاشته بودیم یک حالت معنوی خاصی در بین ما ایجاد شده بود و بعد از دیدن فیلم مصاحبه  ،مجتبی گفت من هم شهید می‌شوم. یکی از افراد در جمع به شوخی گفت : مجتبی تو خیلی چاق شده‌ای .جنگ هم که تمام شده .چطور می‌خواهی شهید شوی.؟! مجتبی با خنده گفت: مگه من چاق نشدم .؟! می‌خوام خوراک ماهی ها بشوم. خلاصه این موضوع گذشت چندین روز بعد بارندگی شدید استان فارس را فراگرفت . سیل در شهر شیراز و مناطق استان فارس جاری شد. در منطقه شهرستان خرامه به دلیل جاری شدن سیل احتیاج شدیدی به نیروهای امدادی و کمکی اعلام شده بود .با توجه به اینکه مرخصی بود و داشت کارهای ساخت و ساز منزلش را انجام می‌داد به محل کار خود در پادگان امام حسین مراجعه می‌کند و می‌گوید من با اینکه در مرخصی هستم اصلا دلم نمیخواد برای منزل خودم آجر روی آجر بگذارد و حتماً بایستی به این ماموریت بروم و به افراد نیازمند منطقه خرامه کمک کنم. تعدادی شناور و قایق موتوری را به منطقه خرامه می بردند مجتبی هم به آنجا اعزام و با توجه به تجربه در دوران دفاع مقدس بلافاصله طراحی یک پل شناور روی رودخانه را انجام و آن را با کمک افراد احداث می‌کند. با احداث این پل جان تعدادی از ساکنان را که در محاصره سیل بودند نجات می‌دهد. زدن پل آن هم در هوای بارانی و بالا بودن آب در منطقه جسارت خاصی می‌خواهد که با روحیه جهادی و تجربه بالا و چالاک شده بود را به واقعیت پیوست. اما با این همه شجاعت خستگی ناپذیر بودن مجتبی با دست تقدیر از سوی دیگر بالا آمد و او را به نهایت آرزوها اشتباهات ترین کمال انسانی که همان شهادت باشد رساند و به خیر دوستان و همرزمانش پیوند زد. مجتبی در کنار برادرش هاشم آرام گرفت. شناور مجتبی در تلاطم بود شاید می دانست مسافری غریب در این دنیا دارد و آشنا با دنیای دیگری است . تخته سنگ سبز دراژان بود که مورد شهادت را بر سینه مجتبی زد و او را به اعماق آبهای خروشان بند امیر فرستاد . .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷صبح روز اول یا دوم عملیات والفجر 8بود. محمد کنار اسکله در فاو ایستاده و بلند و محکم به چند نفر می گفت: چرا نياورديد... بايد مي آورديد! جلوتر رفتم دیدم با چند سکانی( راننده قایق) بحث می کند. از صحبت های آنها متوجه شدم چند شهید در حاشیه اروند در سیم خاردار ها گیرکرده اند و محمد از این ها خواسته است آنها را بیاورند، اما آنها نتوانسته بودند این کار را انجام بدهند. گفتم: جريان چيه؟ - ما رفتیم شهدا را بیاریم، اما منطقه مین گذاری شده و دست خالی برگشتیم. حالا آقای اسلام نسب پایش را کرده توی یک کفش که حتماً باید برید شهدا را بیارید. - دیر بجنبید مَد میشه، آب جنازه ها را می بره توی خلیج! این را اسلام نسب محکم تکرار می کرد و اصرار که همین الان باید شهدا را بیارید. بعد گفت: حسینقلی تو با این ها برو! قرار شد هرجا قایق آنها به ساحل نزدیک شد، من از ساحل وارد آب شوم و شهدا را از سیم خاردار ها آزاد کنم. با همین سماجت آقای اسلام نسب، از مفقود شدن پنج شهیدغواص در خلیج فارس جلوگیری شد... راوی حاج علی حسینقلی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 👇👇 اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ .... آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن... 🚨 آنلاین بشوید.... زیارت آنلاین گلزار شهدا انجام دهید و زیارت عاشورا بخوانید ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
✋ 🌱توصیف سٺ در این عالم هستے تـو عـرش بَـرینے و من از زمینم😍 آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک👌 ویـرانہ ی ی ویـرانہ تریـنم 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz