ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖جواب دادی: «عزیزدلم! منظورم اینه که این پرچم بهدرد ما نمیخوره، جز از این کشو به اون کشوکردن. »
بعدها همهتان فهمیدید که این پرچم مأموریت دارد. وقتی برای دفن #مصطفی داشتی لباسها را آماده میکردی، لباسهایی که موقع خدمت به #بانوی_کریمه میپوشید و وصیت کرده بود با همانها دفن شود، رو به بچهها گفتی: «بچهها لباسهای بابا پرچم نداره. کاش یکی میخریدیم و میذاشتیم رو لباسهای بابا».
دخترت با صدای گرفته جواب داد: «پرچمی که روی وسایل #شهید میذارن، باید از جای خاصی اومده باشه و متبرک باشه».
میان هقزدنهای بچهها بود که زرد کهربایی #پرچم_فاطمیون، چشمت را روشن کرد. #مصطفی پرچم متبرک را خودش آورده بود. همان شد زینت لباسهای سورمهای خدمتش...
شهید مدافع حرم #مصطفی_نبی_لو
📙 #لبخند_مصطفی
🖋 #مریم_دوست_محمدیان
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131524
🔺 #شهدای_قم
🔻 #قم_سرآمد_شهادتوسرافرازی
🔸 #قم_شهر_قیامواقامه
🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم
📌به ما بپیوندید:
http://zil.ink/shohadayeqom
📖ایستاد به نماز مغرب. باقی مدافعان به او اقتدا کردند. منش #مصطفی طوری بود که همه فکر میکردند روحانی است. هرجا که برای نماز میایستاد، پشتسرش قامت میبستند. نماز که تمام شد، قرآن کوچک جیبیاش را بیرون آورد. چند صفحه مانده بود تا جزء تمام شود و شصتویکمین ختم قرآنش کامل. تلاوتش که تمام شد و قرآن را توی جیب بغل لباسش گذاشت، یاد سی سال پیش افتاد؛ منطقه عملیاتی فکه. کتاب دعای توی جیب بغلش، مانع از شهادتش شده بود. ضرب گلوله را گرفته بود و او را انداخته بود توی دامن روزگار؛ روزگاری که حالا دستش را گرفته بود و او را نشانده بود اینجایی که هست. ناراضی نبود، ولی دیگر طاقت نداشت. قرآن را بوسید و برد و داخل چادر گذاشت. بعد نشست پشت دستگاه و با آقای قربانی، یکی از همرزمان اهل اصفهان، مشغول زدن خاکریز شدند.
#شهید_مدافع_حرم #مصطفی_نبی_لو
📙 #لبخند_مصطفی
🖋 #مریم_دوست_محمدیان
🔺 #شهدای_قم
🔻 #قم_سرآمد_شهادتوسرافرازی
🔸 #قم_شهر_قیامواقامه
🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم
📌به ما بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2154430515C2570438306