eitaa logo
کنگره ملی شهدای استان قم
1.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
🌐 https://shohadayeqom.ir ارتباط با ادمین کانال: @Shohadayeqom آدرس: قم، خیابان شهیدان فاطمی(دورشهر)، کوچه ۱۷، پلاک ۱۷ تلفن: 02537737060 02537744112
مشاهده در ایتا
دانلود
📖چهره خندان مصطفی جزئی از خاطراتت است. نه فقط با تو؛ از هرکس دیگری هم که بپرسی، همین آدرس را می‌دهد: «آدم بشّاشی بود... خنده از چهره‌ش نمی‌افتاد... با همه می‌گفت و می‌خندید... جُک‌های دست اول تعریف می‌کرد که شاید بیمزه بود، اما محال بود نخندونه... از اون آدم‌ها بود که وقتی حدیث آقا رسول خدا رو می‌خوندی که مؤمن غمش تو دلشه و چهره‌ش شاده، یاد اون می‌افتادی... » 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید مدافع حرم 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
ا❁﷽❁ا 📖جواب شنیده بود: «صِرف جانبازی مجوز رفتن به سوریه نیست. » اما مگر مصطفی کسی بود که به این راحتی قانع شود؟ از تخصصش در آن سال‌های دفاع مقدس گفت؛ از پزشک‌یاری در واحد بهداری، تا قایق‌رانی و قایق‌سازی در یگان دریایی و رانندگی لودر و بولدوزر و بیل‌مکانیکی در واحد رزمی مهندسی. دست‌آخر هم التماس را چاشنی کرده بود و شماره تلفن گذاشته بود که هروقت نیرو لازم داشتند، با او تماس بگیرند. اما به همین راحتی نیرو به سور یه اعزام نمی‌کردند و او را سر می‌دواندند. آرزوی شهادت، داشت او را سر می‌دواند. تماس نگرفتند و او هم تماس نگرفت. آن شب پس از تمام‌شدن شیفت خادمیش در بارگاه کر یمه اهل‌بیت، رو کرده بود به گنبد طلایی ولی‌نعمتش و به او گفته بود: «دیگه به هیچ بنی‌بشری زنگ نمی‌زنم! این راه لیاقت می‌خواد که من ندارم. » 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
🔆زندگی عاشقانه ، به روایت همسر 📣 از سلسله آثار تولیدی کنگره ملی شهدای قم، به همت انتشارات کتاب جمکران به چاپ دوم رسید. 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/131524 📚 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2154430515C2570438306
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 📖جواب دادی: «عزیزدلم! منظورم اینه که این پرچم به‌درد ما نمی‌خوره، جز از این کشو به اون کشوکردن. » بعدها همه‌تان فهمیدید که این پرچم مأموریت دارد. وقتی برای دفن داشتی لباس‌ها را آماده می‌کردی، لباس‌هایی که موقع خدمت به می‌پوشید و وصیت کرده بود با همان‌ها دفن شود، رو به بچه‌ها گفتی: «بچه‌ها لباس‌های بابا پرچم نداره. کاش یکی می‌خریدیم و می‌ذاشتیم رو لباس‌های بابا». دخترت با صدای گرفته جواب داد: «پرچمی که روی وسایل می‌ذارن، باید از جای خاصی اومده باشه و متبرک باشه». میان هق‌زدن‌های بچه‌ها بود که زرد کهربایی ، چشمت را روشن کرد. پرچم متبرک را خودش آورده بود. همان شد زینت لباس‌های سورمه‌ای خدمتش... شهید مدافع حرم 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
🔺روایتی از عنایات شهید برای نگارش یک کتاب نویسنده کتاب گفت: هنگام نوشتن کتاب بارها مردد شدم و به بن‌بست خوردم، حتی یکبار از ادامه کار انصراف دادم، اما هربار عنایت شهید باعث شروع دوباره می‌شد تا جایی که گاهی احساس می‌کردم، خود شهید دارد می‌نویسد. ادامه را اینجا http://fna.ir/3cfcvp بخوانید. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/131524 📡 🔊 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
📖ایستاد به نماز مغرب. باقی مدافعان به او اقتدا کردند. منش طوری بود که همه فکر می‌کردند روحانی است. هرجا که برای نماز می‌ایستاد، پشت‌سرش قامت می‌بستند. نماز که تمام شد، قرآن کوچک جیبی‌اش را بیرون آورد. چند صفحه مانده بود تا جزء تمام شود و شصت‌ویکمین ختم قرآنش کامل. تلاوتش که تمام شد و قرآن را توی جیب بغل لباسش گذاشت، یاد سی سال پیش افتاد؛ منطقه عملیاتی فکه. کتاب دعای توی جیب بغلش، مانع از شهادتش شده بود. ضرب گلوله را گرفته بود و او را انداخته بود توی دامن روزگار؛ روزگاری که حالا دستش را گرفته بود و او را نشانده بود اینجایی که هست. ناراضی نبود، ولی دیگر طاقت نداشت. قرآن را بوسید و برد و داخل چادر گذاشت. بعد نشست پشت دستگاه و با آقای قربانی، یکی از هم‌رزمان اهل اصفهان، مشغول زدن خاکریز شدند. 📙 🖋 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2154430515C2570438306