eitaa logo
کنگره ملی شهدای استان قم
1.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
🌐 https://shohadayeqom.ir ارتباط با ادمین کانال: @Shohadayeqom آدرس: قم، خیابان شهیدان فاطمی(دورشهر)، کوچه ۱۷، پلاک ۱۷ تلفن: 02537737060 02537744112
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب 🍉 و دریا آتش گرفت ، مروری بر خاطرات و سبک زندگی شهید محمد اویسی 🔰شریف به محمد خیره شد و او ادامه داد: «منم نمی‌دونستم. همین چند وقت پیش، صیاد شیرازی برام تعریف کرد. اون شب، عملیات لو رفته بود و عراقیا تا ساعت سه نصفه‌شب با دویست‌تا تانک منتظرتون بودن. سه به بعد، دیگه ناامید می‌شن و می‌رن می‌خوابن. حالا شما کی می‌رسین اونجا؟ نزدیکای چهار... محمد برای ردکردن دست‌انداز کمی از جاده منحرف شد. شریف بابهت به محمد خیره شد و گفت: «دروغ ‌می‌گی؟ » محمد بااخم نگاهی به شریف انداخت. ناگهان چیزی به بدنه ماشین خورد. محمد که ترمز گرفت، شریف دستش نشست روی دستگیره تا در را باز کند و با همان یک پا پیاده شود. فریاد محمد درجا میخکوبش کرد: «بشین.» _زدی به یه چیزی... محمد لبش را گزید و ثانیه‌ای فکر کرد و بعد زمزمه کرد: «شاید تله...» هنوز حرف محمد تمام نشده بود که لوله کلاشینکف نشست روی شیشه کنارش. دستی در سمت شریف را باز کرد و او را کشید بیرون. 📘 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/121549 🔺 🔻 📌به ما بپیوندید 🌹ستاد کنگره ملی شهدای استان قم http://zil.ink/shohadayeqom
🍉 🔰 وقتی برای چندمین بار کنار دست استاد فاضل ایستاد و دستیارش شده بود. مجروحی با هفتاد درصد جراحت. بدنش شده بود مثل لباسی که با قیچی تکه‌تکه کرده باشند. پوست بدنش کاملاً رفته بود و پاهایش قطع شده بود. اصلاً شبیه به جراحت‌های ترکش نبود. وقتی علت این آسیب‌دیدگی را پرسید، تنها یک جواب شنید: «کوموله و دموکرات این بنده‌خدا رو شکنجه دادن و با یکی از خودشون معاوضه کردن. » بعدها از محمدرضا دربارۀ آنها پرسید. آن روزها محمدرضا حال خوشی نداشت. پیر و مرادش، مصطفی چمران، را از دست داده بود؛ برای همین هم سربسته گفت: «توی کردستان دو تا گروهک هستن. مخالف حکومتن. اگر بسیجی یا سپاهی دستشون بیفته، پوستش رو غلفتی میکَنن. » پروین در بیمارستان به چشم خودش مجروحانی را با آن شرایط دیده بود. 📘 🖋
🗓هفته دفاع مقدس🇮🇷 🍉 🔰رفتم روی تخت شاهانه‌ام که با چندتا پیت‌حلبی و یک تخته درست شده بود، دراز کشیدم و گفتم: «من اشتها ندارم. خودت همه‌شو بخور. اگه می‌بینی این برنج از گلوت پایین نمی‌ره، برو یه‌کم کباب خر هم بیار بریز روش؛ خوشمزه می‌شه.» رضایی همان‌طور که برنج را می‌جوید، با دهان پر گفت: «راست می‌گی‌ها! فکر خوبیه! بابا گوشت خر که حروم نیست.» سید گفت: «احمق، اون گوشتی که حروم نیست، گوشتیه که خر رو ذبح شرعی کرده باشن. نه این خره که بیست تا گلوله خورده و افتاده.» رضایی گفت: «اَه.. اَه... اَه... راست می‌گی، حالم به هم خورد.» قاشق پر را کرد توی دهانش. سید گفت: «چه جوری حالت به هم خورد که قاشقت رو از قبل پُرتر کردی؟ » رضایی با دهان پر گفت: «راستش من وقتی حالم به هم می‌خوره، اشتهام بازتر می‌شه. » انگار نه‌انگار، چند ساعت پیش گلوله گوشش را برده بود! 📘 🖋 خرید 👈🛒https://ketabejamkaran.ir/120421 🔺 🔻 📌به ما بپیوندید 🌹ستاد کنگره ملی شهدای استان قم http://zil.ink/shohadayeqom
📖 گفته آن‌هایی که پولشان زیاد است، کمک کنند تا آن‌هایی که پولشان کم است، پولشان زیاد بشود. برای همین بابا امروز یخچال خانه را برد داد به همسایه‌مان، توران خانوم. آخر یخچال توران خانوم آب می‌داد و پول نداشت درستش کند. بابا به توران خانوم یک گونی برنج هم داد. 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید وقتی بابا رئیس بود، کار مشترکی از کنگره ملی شهدای استان قم و انتشارات کتاب جمکران 📙 🖋 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
📖از بابا پرسید: «ما این‌همه نماز می‌خوانیم تا خدا کمکمان کند، پس چرا زور بعثی‌ها از ما بیشتر است؟» بابا گفت: «کی گفته بیشتر است؟» اکبر آقا گفت: «معلوم است دیگر. آن‌ها برای هر پنج‌تا ایرانی، یک تانک دارند. سنگرهایشان هم همش بتون‌آرمه است. تازه بمب شیمیایی هم دارند که کل نسل ما را مُنقرِز کنند.» بابا گفت: «اگر این‌همه زور دارند، چرا شش سال است نتوانسته‌اند ما را شکست بدهند؟ حالا تازه ما یک نفریم، صدام سی-چهل نفر. یعنی سی-چهل کشور به صدام کمک می‌کنند و بهش تفنگ و تانک و توپ و موشک و هواپیما می‌دهند تا ما را بکشد و شکست بدهد، ولی کسی به ما کمک نمی‌کند و هیچی به ما نمی‌دهد. ما تنهایی داریم می‌جنگیم و تا الان هم تنهایی پدر صدام را درآورده‌ایم.» 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. معلم شهید 📙 🖋 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
ا❁﷽❁ا 🗓دهه_مبارک_فجر 📚🍉 📖طیبه پارچه را رها کرد و برگشت سمت مادر. به این فکر می‌کرد که مادرشدن و مبارزبودن باهم جمع می‌شوند؟ اگر قرار بود به‌خاطر یکی، آن دیگری را فدا کند، چه باید می‌کرد؟ آیت‌الله خمینی که مرجع تقلیدشان بود، نظرش بر مبارزه بود و رسواکردن این رژیم؛ چه زن و چه مرد. همین حجت را بر طیبه تمام می‌کرد که کفه مبارزه را پایین نگذارد؛ از طرفی امام هم نگفته بود زن نگیرید و شوهر نکنید، بلکه امیدش را بچه‌های توی گهواره خوانده بود؛ این یعنی مادرشدن هم برای او مانعی نبود... 📘 🖋 🛒خرید کتاب: 🔗http://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
📖چهره خندان مصطفی جزئی از خاطراتت است. نه فقط با تو؛ از هرکس دیگری هم که بپرسی، همین آدرس را می‌دهد: «آدم بشّاشی بود... خنده از چهره‌ش نمی‌افتاد... با همه می‌گفت و می‌خندید... جُک‌های دست اول تعریف می‌کرد که شاید بیمزه بود، اما محال بود نخندونه... از اون آدم‌ها بود که وقتی حدیث آقا رسول خدا رو می‌خوندی که مؤمن غمش تو دلشه و چهره‌ش شاده، یاد اون می‌افتادی... » 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید مدافع حرم 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
📖پروین تمام آن روزها را دوست داشت؛ تمام خنده‌ها و گریه‌هایشان را. آن روزها وقتی ناهید به دانشگاه می‌آ‌‌مد برای تنها دوستش از کشتار مردم می‌گفت و از کودکانی که در آغوش مادرانشان در میدان ژاله شهید شده بودند و جنازه‌هایی که بار کامیون ارتشی کرده بودند و کسی نمی‌دانست کجا دفنشان کرده‌اند. پروین چند باری خودش را رساند به بیمارستان و زخم‌های مجروحان را بخیه زد. او وقتی از پدرش می‌پرسید: «آخه چرا شاه داره با مردم کشور خودش این کار رو می‌کنه؟» پدر سرش را پایین می‌انداخت و با حسرتی عمیق، همان‌طور که به فرش دستباف مادر خیره می‌ماند، جواب می‌داد: «اونا به زائرای امام رضا رحم نکردن، می‌خوان به مردم کوچه و بازار رحم کنن.» 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123988 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
ا❁﷽❁ا 📚🍉 📖هنوز هشت ماه نگذشته بود از وقتی که دکتر جوابش کرده بود، از همان دکتر نوبت گرفتند و دوباره را سوار بر ولیچر به تهران بردند، بیمارستان فیروزگر . رضا، پسرعموی اسماعیل، رفت جلوی میز دکتر و گفت: «آقای دکتر ! سلام. یادتون هست یک رو که من حدود هشت ماه پیش آوردم اینجا و شما گفتید این ؟ الآن آوردمش.» دکتر چشم هایش درشت شد و سریع گفت: «ها؟ چی رو آوردی؟ اونی که من دیدم همون موقع کارش تموم بود. دو هفته هم زنده نمیموند.» رضا رفت و را آورد جلوی میز دکتر . دکتر نگاهی به صورت اسماعیل کرد و سرش را گذاشت روی میز . چند دقیقه گذشت، سرش را بلند کرد، صورتش برافروخته و چشمانش قرمز و خیس شده بود. دکتر نفسش را پرصدا بیرون داد و رو به منشی اش گفت: «از مریض ها عذرخواهی کن و بگو من امروز رو دیگه نمی‌تونم ویزیت کنم»... 📘 زندگی نامه 70 درصد؛ اسماعیل زمانی معروف به 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/130855 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
ا❁﷽❁ا 🗓21فروردین؛ سالروز شهادت امیرسپهبد علی 📘 🖋 🛒http://ketabejamkaran.ir/115929 📗📗📗📗📗 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom
ا❁﷽❁ا 🗓12 اردیبهشت: 📚🍉 📖من قرار است بزرگ شدم. بشوم. نرگس قرار است دکتر بشود. مصطفی هم که پسردایی من است، گفته که می‌خواهد بشود. بابای من هم اول اول‌ها معلم بوده. اکبر آقامی‌گوید بابایم چهارده سال پیش در زمان شاه بهش درس می‌داده. اکبر آقا بهم می‌گوید: «اگر می‌خواهی رئیس شوی، باید خوب درس بخوانی و شاگرد اول بشوی، مثل بابایت که وقتی هم بود، هروقت بیکار می‌شد می‌نشست می‌خواند. برای همین بود که زودی رئیس شد...» 🌷 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/123126 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom