eitaa logo
سياهه ها...
33 دنبال‌کننده
114 عکس
81 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام، از «اینجا» با شما صحبت میکنم؛ کمی آنطرف تر از «آنجا»! میخواهم کمی برایتان وصف اینجا کنم و اینجائیان. اینجا نه کسی اسم و نسب دارد و نه رنگ و ادا؛ اینجا همه صدایشان بلند است برای دویدن نه نشستن و ندیدن؛ اینجا کار میکنند ولو دیگرانی کام اش را قباله نام شان کنند؛ اینجا بوی خون می آید و خون خواهی؛ صدای تیر می آید و نجوای زنبورهای بی باک؛ اینجا همه اشک شان دم مشک شان است و جانشان کف دست؛ آرمان شان «و نرید أن من علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» است و منتهای آرزوهایشان لقای یار؛ اینجا... اینجا دقیقا عکس آنجاست! راستی تا یادم نرفته نشان اینجا را هم بگویم؛ بعد از انقلاب، مستقیم، کوچه بهشتی و سلیمانی را که رد کنی میرسی میدان جهاد، «اینجا» را درست وسط میدان میتوانی ببینی؛ میدانی به وسعت جنگ حق علیه باطل... اوایل فروردین ۱۳۹۹ - بحبوحه ی رزمایش کرونا @siaheha
🌷مشاوره پذیرش حوزه 👌ویژه داوطلبین ورودی سراسر کشور 🔹گفتگو با مشاوران حوزه علمیه 🌸 بدون پرداخت هزینه 🔸ساعات تماس : ۱۰ تا ۱۳ ، ۱۶ تا ۱۹ 🌹شماره تماس: ۳۷۸۳۸۰۸۰-۰۲۵ @mmhozehh
📍اگر شما یکی از آن خانواده‌هایی هستید که همه کارهای فرزند خود را به‌عهده می‌گیرید به این امید که او درس بخواند و انسان موثری بشود خوب است بدانید رویه اشتباهی در پیش گرفته‌اید. باید بتواند همه کارهای شخصی‌اش را خودش انجام دهد وباید قادر باشد شرایط ارتقای فکری و توانمندی خود را نیز با خواندن و و آموزش پدید آورد. فرزندی که چنین شود، می‌تواند در جامعه نیز با دیگران تعامل کند و در شبکه‌ای از موثر با جامعه‌ خانواده و محیط کار قرار گیرد. و مرکز مشاوره حوزه های علمیه @MMHOZEHH
رضا زرگری به نقل از یکی از جانبازان ۷۰ درصد به نام رحیم شهبازی تعریف می کند که: « از امیدی پرسیدم: حاج محسن منتهای ارزویت چیست؟ گفت: شهادتی مثل شهادت حضرت علی اکبر با بدنی قطعه قطعه شده و در بیابان مانده. گفتم: اگر امثال شما فرماندهان شهید شوند، با آمدن پیکرشان به شهر، شور و حالی بر فضای پشت جبهه حاکم میشود که مردم برای اعزام و پیوستن به جبهه تهییج می شوند. امیدی پاسخ داد: آقای شهبازی، میدانی که من در این شهر کمی شناخته شده هستم، خوف آن را دارم که اگر جنازه من پس از شهادت به شهر برگردد، مردم زیادی در مراسم تشییع شرکت کنند. بعد می دانی چه اتفاقی می افتد؟ پرسیدم: چه اتفاقی؟ گفت: دل یک پدر شهید می گیرد و آه میکشد و می گوید: خدایا چرا پشت سر پیکر شهید من این همه جمعیت نبود. (مصاحبه با سردار رضا زرگری - به نقل از کتاب «آب هرگز نمی میرد») @siaheha
هدایت شده از بر پا
سیلی خوردم 🔻حدود هفده یا هجده سال پیش بود دوران خاتمی. اون زمان یه دانشجوی ساده مهندسی بودم توی دانشگاه صنعتی اصفهان. ایام دهه فجر بود. طبق معمول سوار اتوبوس داشتم از دانشگاه میآمدم خانه مان تهران. هم به خانواده سر بزنم هم در راه پیمایی تهران شرکت کنم. 🔻معمولا شب راه میافتادم و توی اتوبوس همانطور نشسته میخوابیدم. نیمه های شب بود که اتوبوس رسید نزدیک حرم امام و من خواب بودم. با ترمز اتوبوس از خواب بیدار شدم. گیج بودم. دیدم آقایی با لباس عادی و قیافه ای جوان و بدون ریش حدود چهل و چند ساله وارد اتوبوس شد. فکر کردم مسافر است و میخواد تا ترمینال با ما بیاید. صندلی های مسافران را نگاه میکرد و جلو میامد با خودم گفتم این چرا اینطور نگاه میکند همه را؟ دیوانه است مگر؟ 🔻بی خیال چشمانم را بستم. آمد بالای سرم و بیدارم کرد. خیلی با اعتماد به نفس و حق به جانب پرسید، کی هستی؟ چه کاره ای ؟ کارت شناساییت؟ گفتم :شما؟ گفت جواب منو بده؟ گفتم شما کی هستی که سوال میکنی؟ از تعجب مردم و نگاهشان فهمیدم احتمالا مامور است و من متوجه نشدم. 🔻صدا زد سربازی آمد بالا. گفت این آقا را ببر پایین. پایین که آمدم گفت اتوبوس برود. اتوبوس رفت. بعد سیلی محکمی زد توی گوشم. گفت خوب حالا خودت را معرفی کن. گفتم به چه حقی میزنی؟ گفت نماینده قانونم. گفتم قانون به تو اجازه داده بدون معرفی دیگران را سوال جواب کنی؟ جواب نداد و رفت کمی دورتر. 🔻سربازی که آنجا بود گفت از این نترسیدی این طور جوابش را دادی؟ گفتم چرا باید بترسم؟ گفت این آدم عوضی است برو بگو ببخشدت. گفتم او باید معذرت بخواهد نه من. 🔻چند دقیقه بعد آمد و با لحنی آرامتر گفت چرا جوابم را ندادی. گفتم چون خودت را معرفی نکردی. اتوبوسی گرفت. گفت بیا سوار شو. نمیدانم چرا اما گفت ببخشید اشتباه کردم. من اما میخواستم بایستم و بگویم باید سیلی بخوری. باید جلوی جمع ضایعت کنم. باید شخصیتت را بشکنم. باید جلوی این سرباز که از توی منسوب به قانون میترسد خاک شوی. اما به همین معذرت خواهی که کرد قناعت کردم و سوار اتوبوس شدم. کنار پنجره نشستم. دلم شکسته بود. فقط به خاطر یک سیلی که به نظر خودم بی دلیل خورده بودم. 🔻ناگهان چشمم به گنبد حرم امام افتاد. حال غریبی داشتم میخواستم به خاطر رفتار آن مامور از امام عذر بخواهم. نه که شکایت کنم عذر بخواهم. 🔻بارها این احساس برایم زنده شده. مثلا این چند روز وقتی دیدم آن مسوول متهم قوه قضاییه آن منسوب به قانون و نظام با افتخار میگوید رفقایی دارم که کل لواسان را به نامم میکنند. دلتان بسوزد، دوباره آن احساس برایم زنده شد. تحمل فقر آسان است اما تحمل ظلم و تحمل تحقیر سخت. احساس میکنم چشم مردم هنوز به حرم امام است و سرشان بر شانه های خسته این نظام است. 🔻 چقدر بی مروتند کسانی که ظلم را که میبینند فحش به «آقای جمهوری اسلامی» مظلوم میدهند. آری بی مروتند، اما خیلی هایشان مظلومند! شبیه آن زن مظلومی که در حکومت امیرالمومنین درد میکشید و از سر نادانی و جهل توهین به علی ع میکرد. علی ع که خادمیش را میکرد. @ali_mahdiyan
هدایت شده از سید یاسر جبرائیلی
⚡️سی‌ام خرداد ۱۳۶۰ بود. درست هشت سال پیش از انتخاب‌شان به رهبری. جلسه بررسی عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر بود و تکلیف بنی‌صدر هم روشن بود. نه تنها محبوب و مورد اعتماد امام(ره) نبود، بلکه امام(ه) از فرماندهی کل قوا عزلش کرده بود. خود آیت‌الله خامنه‌ای هم چهارده دلیل برای عدم کفایت سیاسی‌اش اقامه کرده بود. اما حین جلسه اتفاق عجیبی افتاد. در جلسه روز قبل نمایندگان، تهمتی به بنی‌صدر زده شده بود که واقعیت نداشت. کسی گفته بود شهادت رزمندگان کشور در جبهه هویزه نتیجه خیانت یا تعلل عمدی بنی‌صدر است. اما آیت‌الله خامنه‌ای از نزدیک در جریان جزئیات این ماجرا بود. می‌دانست که بنی‌صدر در این قصه مقصر نیست و به او تهمت زده می‌شود. این بود که سکوت نکرد و با صراحت تمام از بنی‌صدر دفاع کرد: " وظیفه من است که بگویم آقایان، بنده روز پانزدهم دی‌ماه در منطقه هویزه بودم... در هویزه که بچه‌های ما شهید شدند، من به طور قطع نفی نمی‌کنم، ولی به هیچ وجه از کسانی یک تعلل عمدی، سستی عمدی، خیانت، خدای نکرده، مشاهده نکردم. چون دیروز شنیده شد که عده‌ای می‌گفتند این کار کار آقای بنی‌صدر است؛ نه...این را من گناه بنی‌صدر نمی‌دانم". به بنی‌صدری که تکلیفش معلوم بود، ظلم شده بود و اقتضای بود که آیت‌الله خامنه‌ای به حقیقت ماجرا شهادت دهد. ولایت، جامه‌ای است که برازنده چنین عادلی است و حتما به کتمان‌کننده حقیقت نمی‌رسد. از امیر مۆمنان على (علیه السلام ) پرسیدند: "من شر خلق الله بعد ابلیس و فرعون ...": بدترین خلق خدا بعد از ابلیس و فرعون ... كیست؟ امام در پاسخ فرمود: "العلماء اذا فسدوا، هم المظهرون للاباطیل ، الكاتمون للحقایق ، و فیهم قال الله عز و جل اولئك یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون ..." ؛ آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى‌كنند و همانها هستند كه خداوند بزرگ درباره آنها فرموده: لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود." @syjebraily
هدایت شده از خط حزب الله
🔰 برای دستیابی به هم لازم است 🔺ما اگر بخواهیم در مقاصد دنیوى هم پیروز بشویم، بایستى ایمان خودمان را... تقویت کنیم. 🍀 می‌فرماید من می‌خواهم مردم را به برسانم؛ این وظیفه‌ى ما است. ✅ نهى از منکر باید بکنیم، امر به معروف باید بکنیم، وسائل عمل و را در کشور فراهم کنیم، و آفات را از دسترس‌ها برداریم؛ این حکومت است. @Khattehezbollah
هدایت شده از نو+جوان
حرکت بر لبه دانش.mp3
3.31M
‌🎙 | حرکت بر لبه دانش ‌ 🌍 پنجاه سال دیگر، به کلی متحول خواهد شد... ‌ 📛 عقب بیفتیم ذلیل می‌شویم! ‌ ‌📻 و+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
4_6028479550512431467.pdf
646.5K
🌙 🌙 🌖 آداب و مراقبات ماه ذی القعده و دهه اول ذی الحجه 🌔 📎 🌔🌔 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
وقتی عده ای دست به قلم میشوند، آدم یاد قلم بدستان پیشین می افتد؛ یاد نامه های بی سلام و والسلام، یاد نامه هایی که مثلا از زبان ملت نوشته میشدند ولی آتشی میشدند که زبانه میکشیدند به جان ملت... دوباره سر برآورده اند تا بر خرابه های خودساخته کاخ را بنا کنند؛ غباری در راه است؟! @siaheha
سالها پیش بود. همان وقتها که کمی بهتر از این بودیم. یادم می آید عشق شهید و شهادت ساعت ها می کشاندمان بیرون از شهر، جایی دور از همه هیاهوها؛ میکشاندمان مزار شهدا. آن وقت ها هنوز مزار آراستگی کنونی را نداشت. خاک بود و سنگ. و آفتابی که اگر درختها اجازه میدادند گه گاهی توفیق نصیبش میشد تا بوسه ای بنشاند پائین سنگ قبر آخری سمت چپ؛ درست زیر آنجا که نوشته بود: «نام پدر: روح الله». نمیدانم چه دنگ مان بود -تو هم نپرس- ولی شب ها آنجا حال و هوای دیگری برایمان داشت. بله میدانستیم شب قبرستان رفتن مکروه است ولی مگر مزار شهدا قبرستان بود؟! نورافکن بزرگی که حدفاصل مزار شهدا و قبرستان نصب شده بود اینطرف را مثل روز روشن کرده بود و آن طرف را مثل... مثل... مثل نمیدانم چه تاریک! من میترسیدم، همراهانم را نمیدانم! میترسیدم از خط نور عبور کنم و بزنم به دل قبرستان. شما بگویید آخر کیست که ساعت ۱ بامداد هوس کند برود وسط قبرستان مرده ها؟! باز اینطرف دلمان خوش بود با عده ای زنده طرفیم که جدای از همه اینا عند ربهم یرزقون هم هستند. - میای یه بار بریم اون طرف ببینیم چع خبره؟! صدای مصطفی بود. همیشه وقتی اینجوری صحبت میکرد باید میگفتم نه ولی مثل همیشه گفتم: بریم! قدم قدم به نور افکن نزدیک می شدیم با هم ولی تنها، مثل وقتی بین شهدا بودیم. هر گامی که پیش میرفتیم صدایی مبهم در گوشمان طنین اش را بیشتر میکرد. همه چی داشت خوب پیش می رفت به جز آن صدا. کمتر از یک دقیقه گذشته بود وقتی رسیدیم پای نورافکن؛ مرزی که دیگر نه به آن طرفش دید داشتیم و نه از آن خبر. و صدا حالا مقابل نورافکن به اوج خود رسیده بود. حدسش مثل باورش سخت نبود؛ صدا از آن طرف نورافکن به گوش میرسید. ‏ترس از پس شوخی های چند لحظه پیش مان، خود را بیرون کشیده بود و سر تا به پایمان را در بر میگرفت. ‏باورش برای خودمان هم سخت بود ولی بیش از یک ربع هر چه کردیم نه دل رفتن داشتیم و نه روی بازگشتن. هر چه این پا و آن پا کردیم ترس مان که نریخت، هیچ، تمام ابهت و تصویرمان از داشت رنگ می باخت. بالاخره هر جور بود؛ از خجالت همدیگر یا تکبر نفسمان خود را انداختیم آن طرف نورافکن. آنطرف هیچ نبود مگر قبرهایی بی روح و آبسردکنی قدیمی که صدایش در آن موقعیت گوشخراش ترین صدایی بود که میتوانست باشد. آن شب در پس‌خنده های از نور افکن گذشته، هر دو شکستیم. با آن همه ادعایمان شکستیم. شکستیم تا شاید دوباره این طرف نورافکن وصله شویم به گوشه نگاه شهدا... @siaheha
عجب عکسیه خدایی...🤩 @siaheha
دوباره آمده ام تا کبوترت باشم... @siaheha
گفت: یعنی واقعا چطور میشود که عده ای اینطور به مردم و کشورشان خیانت کنند. اصلا مگر آنطرفی ها چه به اینها میدهند؟! گفتم: لازم نیست چیزی بدهند همیشه. علت برای دشمنی تا دلت بخواهد ریخته؛ این نشد آن یکی. گفت: مثلا چه؟! گفتم: طرف با همسایه اش دشمن بود. هر چه از دستش می آمد برای خالی کردن دق و دلی اش کم نمیگذاشت. آخر سر دید با این کارها، درست و حسابی نمیتواند همسایه را زمین گیر کند، به غلامش دستور داد: «امشب مرا بکش و سرم را طوری بینداز داخل خانه همسایه تا صبح که همه بیدار شدند خیال کنند او مرا کشته است»... عکس نوشته از: کتاب «بازسازی و سازندگی»، خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب اسلامی، 1368 ، ص280 @siaheha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 ما هر چه داریم از معنویت بوده 🌕 📍توقع ما از روحانیون این است که... 📌 بی تعارف بگم، آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خونه، خوب هم نمی جنگه 🔶🔶 خانه طلاب جوان 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 برگ برنده اینجاست؛ ؛ همان ها که شان برگ تضمین دنیا و آخرت بوده و شان کلید حل مشکلات. 🔸 آگاهی، بیداری و به صحنه کشاندن مردم را از «احمد احمد» در روستای محروم اراک و «شهید بروجردی» در کردستان تا این جوان در «کوشکک» ؛ بارها آزموده اند. ♻️ تغییر ساده است لکن نقطه شروع را نباید اشتباهی رفت. @siaheha
ماسک میزنیم تا هوای پاک برای زنده موندن داشته باشیم! کاش بفهمی(م) فرهنگ مث هوا میمونه! همین قدر ضروری! همین قدر مهم! پ.ن: گوشه ای از دیدگاه ولی امر مسلمین، دین شناس، سیدعلی خامنه ای
فردا روز ؛ حواس مون باشه تو مسابقه عقب نمونیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | مروری بر بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار روز گذشته نخست وزیر عراق. 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از بر پا
امید صادق.pdf
143.5K
علت امیدوار بودنم به اوضاع را در این متن توضیح داده ام. @ali_mahdiyan
هدایت شده از بهانه
1_167832120.mp3
6.56M
این شعر اگر مال الان نیست پس مال کِیّه... العجل الساعه وقت سر بریدن از قاتل سرداره. @bahaneee
دهان که باز کرد فهمیدم خودش است. همان که چند روز است دنبالش میگردم؛ یک نفر که قَدَر باشد در مخالفت کردنش با آنچه میگفتم. عجب جایی هم خورده بود به تورمان؛ وسط پمپ بنزین آن هم هنگام برگشتن از مناظرات انتخاباتی! معلوم بود ماهواره داشتند که اینقدر نقطه زنی میکرد. چند اشکال سیاسی اش به نظام را که جواب دادم سوالی کرد که جا خوردم. گفت «این چه کشوری است که هر رئیس جمهوری که در آن قدرت را بدست گرفت آخرش یا فرار کرد یا حصر شد یا ...‌». چقدر ساده ام من! چرا تا به حال به فکر خودم نرسیده بود؟! چه اثباتی کرد را. آری خودش بود؛ اگر فقیه عالم، عادل، شجاع و سیاستمداری در راس قدرت نبود چقدر راحت هواپرستان میتوانستند همه نیست ملت را به باد دهند. راستی تا به حال فکر کرده اید چرا هنوز در جامعه اسلامی نفس میکشیم، عزت، امنیت، پیشرفت و هزارن چیز دیگر داریم در حالیکه خیلی ها حتی معیشت مردم را تنگ میکردند(بخوانید میکنند) تا همه چیز را سر ببُرّند مقابل هوای نفس شان... @siaheha