5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به کسایی که میگن: «رهبری که گفت جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد
پس چیشد؟»
🌟 «برای بیداری دلها و روشنگری افکار، همواره در مسیر حق گام برمیداریم
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_نوزدهم
ازدواج لبابه با ابالفضل العباس انجام شد. در لحظه ای که لبابه می خواست از حکیمه خداحافظی کند و به همراه ام البنین و سایر مخدرات بنی هاشم به خانه بخت برود، حکیمه نکته ای ظریف، درِ گوش لبابه گفت: «تلاش کن همه بچه هایت را ام البنین تربیت کند. تو همسر خوبی باش. اما شک نکن که نمی توانی به اندازه ام البنین در تربیت پسرانت موفق باشی.»
لبابه لبخندی زد و دست حکیمه را بوسید و خداحافظی کرد و رفتند. زندگی ابالفضل العباس با لبابه در مدینه آغاز شد. اینقدر لبابه عاقل و بی حاشیه و مطیع بود که ام البنین احساس می کرد که حکیمه را به خانه آورده. لبابه به اندازه حکیمه ادیب و عاقل بود.
چیزی نگذشت که آن بانوی جلیله، باردار شدند و در مدت کمتر از پانزده سال، بنا به قول مشهور؛ سه فرزند به نام های «محمد» «قاسم» و «عبیدالله» از آن بانو و قمر بنی هاشم متولد شد.
محمد و قاسم از نظر سن و سال نزدیک به هم بودند و به عموهای خود که «عثمان» و «عبدالله» و «جعفر» بودند علاقه بسیار داشتند.
همین امر سبب شد که از کودکی، آن دو آقازاده در دامن ام البنین بزرگ شوند و به نوعی توصیه حکیمه به دخترش جامه عمل پوشانده شد.
نکته ی جذابی که در تاریخ آمده؛ شاگردی جوانان بنی هاشم از عباس بن علی است. ایشان به طور خصوصی و مستمر به علی اکبر، فرزند ارشد امام حسین و برادرانش عثمان و عبدالله و جعفر از فرزندان ام البنین و چهارده برادر دیگرش که از فرزندان سایر همسران امیرمومنان بودند و شش فرزند امام حسن که سرآمد آنان «ابوبکر» و «قاسم» بودند، درس رزم و شجاعت می داد.
جمعا شاید حدودا بیست و یک نفر از بنی هاشم که همگی جوان و نوجوان بودند که در راس همه آنان، علی اکبر مستقیم شاگردی عباس را کرده اند.
کم کم دو فرزند لبابه هم بزرگ شدند. همین که از کودکی درآمدند، یعنی حوالی سال پنجاه یا پنجاه و یک قمری، به آن جمع بیست و یک نفره اضافه شدند و روز به روز به صف فرزندان و مادران ضد یهود و پاکدامن، به فرماندهی ابالفضل العباس افزوده می شد.
در این بین، فرزندان زینب کبری و عبدالله، نوجوانی را سپری و جوانان برومندی شده بودند. زینب و عبدالله، چهار پسر به نام های «علی» «عون» «عباس» و «محمد» و یک دختر به نام «ام کلثوم» به دنیا آوردند.
معاویه ای که بیست سال حکومت کرد، برای عادی سازی روابط با بنی هاشم، تصمیم گرفت که ام کلثوم دختر زینب کبری را برای پسرش یزید خواستگاری کند. اما امام حسین دفع شر کرد و قبل از هرگونه اقدام و پس از مشورت با پدر و مادر ام کلثوم و بنا به درخواست «قاسم» پسرعموی ام کلثوم، آن ها را به عقد نکاح هم درآورد.
نکته شایان توجه آن است که برخی محمد را فرزند زینب کبری نمی دانند و مادرش را یک زن دیگر گفته اند. اما به خاطر شدت علاقه این پسر به زینب کبری، نامش را با عون در کنار هم می آورند.
محمد و عون که از بقیه بزرگ تر بودند، وقتی حس و حال و هوای شاگردی جوانان از قمر بنی هاشم را دیدند به شاگردی ایشان علاقه نشان دادند و علیرغم اینکه هر دو جثه بزرگی نداشتند، اما کودک نبودند و عباس بن علی پذیرفت و آنان نیز به جرگه شاگردان رزم عباس درآمدند.
ادامه...👇
کسی خبر نداشت و این گروه در سایه غفلت بنی امیه و در خارج از مدینه مشق رزم می کردند. تا دستان مخفی یهود و منافقان به کرانه آستان آنان نرسد و با آسوده خاطره بیشتری آموزش ببیند.
چند سالی گذشت و شاید سالهای پنجاه و شش یا پنجاه و هفت قمری بود که لبابه فرزند سوم برای ابالفضل العباس آورد و اسم او را «عبیدالله» گذاشتند.
عبیدالله از همان اول، آغوش مادرش را محکم تر گرفته بود و تا اندکی از لبابه دور می شد، بی قراری می کرد. هرچه لبابه تلاش کرد که عبیدالله را در دامن تربیت و تعلیم ام البنین قرار بدهد، چندان موفق نشد. هرچند عبیدالله بسیار مادربزرگش را دوست داشت اما دامن لبابه را نمی توانست رها کند.
به همین خاطر، از لحاظ روحی و توانایی ذاتی، به مادرش تمایل بیشتری نشان داد و بعدها از عُبّاد و ادیبان و زاهدان دوران خودش قرار گرفت.
آن جمع دلاور و نورانی، با حمایت های مخفیانه و چراغ خاموش ام البنین و زینب کبری شکل گرفت و عجیب تر از عجیب آنجاست که آن جمع، زیرِ گوش و بیخِ گلوی جاسوسان موذی و مرموز دستگاه معاویه در مدینه تشکیل شد.
جاسوسانی که مورخان از خباثت آنان آورده اند که حتی مرد در بستر می ترسید و شک داشت که آیا همسرش جاسوس معاویه هست یا خیر؟!
با چنان خفقانی، البته جبهه حق همیشه باید چند قدم جلوتر باشد و اصلا تجربه ثابت کرده که قوی ترین گروه های مبارزاتی، گروه های مجاهدان و چریکی است که در خلوت و دور از چشم عیون(جاسوسان) تشکیل و قوی بشوند.
از سال پنجاه که امام مجتبی شهید شدند، امام حسین به مدت یازده سال امامت کردند که ده سال از سال های امامت ایشان، در دوران سیاه و ننگین و خفقان معاویه لعنت الله علیه بود.
البته همان طور که جبهه حق در خفا در حال شکل گیری و آمادگی بوده، دستان مخفی یهود در عرصه های مختلف، عواملش را در حکومت بنی امیه کاشت که آشنایی با برخی از آنان خالی از لطف نیست.
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قشنگترین مثال از اعتماد به پروردگار بود که تو کل زندگیم شنیدم، حلالت...
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ چرا بعضی ایرانیا اینقدر حسِ بدبختی دارن؟
#سواد_رسانه
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیستم
اشعث که از یهودیزاده های یمن بود و توانسته بود ظرف کمتر از بیست سال از افراد موثر عراق، علی الخصوص کوفه محسوب بشود، چند هفته پس از صلح امام مجتبی با معاویه از دنیا رفت.
اما او با ماموریت تمام شده از دنیا رفت .چرا که موفق شد که پایگاه مهم و موثری از یهودی زادگان در خانه اش تشکیل بدهد و شمر و ابن ملجم و دیگران را ساماندهی کند.
تا جایی که پشت پرده، دستش به خون دو امام و بلکه سه امام آلوده شد. ابن ملجم را برای ترور امام علی و دخترش جعده را برای ترور امام حسن ساماندهی و شمر را برای روز مبادا و ماموریت های آینده آماده کرد.
دستان مخفی یهود اقدام به کاشتن افرادی در نقاط مختلف کرد که سرگذشت آن ها گاهی هوش را از سر انسان می پراند.
مثلا فردی به نام «عبدالرحمن بن اُم حکم» بود که نه ادب داشت و نه شخصیت. اینقدر از طرف مادر و نسب یهودی اش خراب بود که حتی گاهی با یزید بن معاویه کَل کَل می کردند و همدیگر را دست می انداختند.
تا آنجا خبیث بود که امام صادق علیه السلام هر روز پس از هر نماز، چهار مرد و چهار زن را لعن و نفرین می کرد که یکی از آنها همین «عبدالرحمن بن ام حکم» است.
مهم ترین کار و ماموریت او دو چیز بود؛
یکی فحش و ناسزا دادن به خاندان پیامبر علی الخصوص وجود مبارک امیر مومنان. با صدای بلند و علنی ناسزا میگفت تا قبح این کار بین مردم شکسته شود.
دومین ماموریت او شناسایی و معرفی صحابه خاص پیامبر و وفادار به امام علی بود تا معاویه آنان را حذف و یا تبعید کند.
تا جایی که پس از لو رفتن «حجر بن عدی» و یارانش ام حکم پیشنهاد تکه تکه کردن آن ها را داد و حتی او بود که به مروان پیشنهاد قیام و تامین سلاح لشکر او را داد.
پس از گربه رقصانی های فراوان، فرزندانش ساکن دمشق و از مقربان دستگاه شدند. تا آنجا که یکی از فرزندانش، استاندار آندلس شد و فرزند دیگرش رئیس پلیس و یا اصطلاحا به ریاست شهربانی دمشق منصوب شد.
دستان مخفی، به تربیت به گماردن دو نفر اقدام کردند که هر دو دبیر و کاتب و همه کاری بنی امیه در دو مقطع بودند؛
یکی «حَمران بن ابان» که اینقدر عثمان به او اعتماد داشت که مُهر مخصوصش را نزد او سپرده بود. حمران بن ابان به شدت متهم به خبرچینی و جاسوسی و بردن اخبار دربار خلیفه به قلعه ها و بزرگان یهود است.
دومین نفر شخصی بسیار سیاست و مرموز به نام «سرجون بن منصور رومی» است که کاتب و صاحب سِر و مشاور حکومتی معاویه و یزید بود. تا جایی که مسئولیت نوشتن دیوان خراج معاویه به طور کامل در دست او بود!
تصور بفرمایید قریب چهل سال کاتب و امور و مالی و بیت المال دو خلیفه به نام های عثمان و معاویه که اثر مستقیم بر دوست و دشمن داشت به دست دو نفر یهودی و یهودی زاده سپرده باشند! تا هم از توجه بی حد و حصر عثمان و معاویه برخوردار باشند و هم هرگونه که صلاح می دانند با احکام و بیت المال و نان و جان مسلمین بازی کنند.
معاویه به همین بسنده نکرد و دو طبیب کارکشته یهودی را از اورشلیم به دربارش آورد؛
یکی به نام «عُدی بن اثال» بود که تخصصش داروسازی و مهارت ویژه ای در تولید سم های کشنده داشت! تا جایی که معاویه توانست با کمک ها و دانش عدی بن اثال، افراد بی شماری را از طریق سم و ترورهای بیولوژیک از سر راه بردارد. که وجود نازنین امام مجتبی از جمله آن افراد بود.
دومین طبیب یهودی «ابوالحکم» نام داشت که او را طبیب مخصوص خود و یزید کرده بود. تا آنجا که وقتی یزید امیرالحاج بود، ابوالحکم را در معیت او به حج فرستاد.
از همه این ها که بگذریم یک سخنران و قاری قرآن در دمشق بود که «عطیه بن قیس» نام داشت و در طول کل عمر طولانی و صد و چهار ساله ای که داشت، روبرو کنیسه یهودیان منزل داشت.
دو ماموریت ویژه به عهده این یهودیِ یهودی زاده قرار داده بودند؛ یکی خلق روایت و فضیلت تراشی برای شخص معاویه و دوم اثبات ولایت عهدی یزید توسط روایات جعلی و قرص کردن دل عوام الناس نسبت به خلافت یزید بن معاویه بود.
ادامه ... 👇
نکته حائز اهمیت، چیزی بالاتر از این افراد و اشخاص یهودی و یهودی زاده است. چرا که مطابق اسناد زیادی که در منابع اسلام و یهود وجود دارد، دستان مخفی یهود به معاویه برای فتح دو نقطه کمک های بلاعوض و اساسی نمود؛
یکی فتح اطراف شام و اتصال شام به اطراف و نزدیکی های اورشلیم است.
و دیگری به معاویه در فتح شمال آفریقا و آندلس کمک های نمایان و علنی کردند. چرا؟ زیرا آزادی و آسایش و تامین هستی خود را در موفقیت اسلام اُموی می دانستند. تا آنجا که معتقد بودند که هرچه حکومت معاویه و اسلام اموی از شرق و شمال و یا جنوب تا اسپانیا و هند توسعه می یافت، همان قدر ریاست کل جامعه یهود و اقتدارش زیادتر می شد.
تا اینکه سرانجام، سال شصت خبری فرا رسید و معاویه در خطبه ای گفت: «حکومت من به درازا کشیده و من و شما از همدیگر دلزده شده ایم و آرزوی جدایی از یکدیگر را داریم.»
با فاصله اندکی پس از این سخنرانی، معاویه در بستر بیماری افتاد.
معاویه کِی آرزوی مرگ کرد؟
زمانی که همه ماموریت ها و کارهای خود را به پایان رسانده و تمامی بسترها را برای آخرین مرحله، که همان مرحله عصیان دوم یهود فراهم کرده بود.
اما...
مشکل اینجاست که آخرین مرحله نباید به دست او انجام می پذیرفت و زشتی این کار باید به پای دیگران نوشته می شد.
حتی اگر آن دیگری فرزند خودش باشد...
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی