3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇻🇪 تو ونزوئلا که دیگه خبری از اسلام و انرژی هسته ای نیست، پس چرا آمریکا دست از سرش برنمیداره؟!
چون تا همه چیزتو ندی و نری زیر چترش، ول کن نیست...
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۸🎬: سهراب هراسان وارد مسجد سهله شد، در نور کم فانوسی که جلوی محراب گذاشته بودند
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۹🎬:
سهراب نزدیک آن مرد شد ، مردی که غرق در عبادت بود و چفیه ای بر سر کشیده بود تا رویش را کسی نبیند.
مردی که مانند تمام مردان عرب، عبایی بر دوش انداخته بود و لرزش شانه هایش نشان از گریه و راز و نیازش به درگاه خدا می داد.
سهراب کنار او با احترام و متواضعانه زانو زد و در حالیکه صدایش از شوق می لرزید گفت : س...س...سلام علیکم...الوعده وفا...فرمودید برای دیدارتان به مسجد سهله بیایم ، آمدم .
براستی تو کیستی؟ فرشته ای هستی که از آسمان بر زمین نازل شدی؟ یا بشری هستی که از فرشتگان آسمان هم برتری ؟ به خدا قسم؛ که از وقتی شما را دیده ام ، حتی یک لحظه چهرهٔ زیبایتان از پیش چشمم ، بیرون نرفته....شما چه کردید با دل سهراب؟ الان تمام دل و وجود این بنده سراپا تقصیر پر است از عشق شما ، نیت کرده ام که از این به بعد غلام حلقه بگوشتان باشم...تو را به خدا قبول کنید و مرا از اینجا نرانید...براستی که سهراب هیچ کس و کاری ندارد...هیچ صاحبی ندارد...بیا وکس و کار این دربه در بشو ،بیا و صاحب این غلام بینوا بشو.....سهراب از هرم عشقی که بر دلش افتاده بود ،سخن ها می گفت و شیرین زبانی ها می نمود که ناگاه مرد پیش رویش ،چفیه را از سرش کشید و وقتی که سهراب رخسار اشک آلود مرد پیش رویش را که پیرمردی نورانی بود ،دید. متوجه شد که اشتباه کرده...
پیرمرد نورانی دست سهراب را در دست گرفت و گفت :کیستی جوان؟ مرا با که اشتباه گرفته ای؟ چه کسی تو را به اینجا دعوت کرده؟ سخنانت رنگ و بوی عشقی الهی می داد، مخاطب این سخنان کیست که تو را اینچنین مجنون کرده؟
سهراب که با دیدن چهره پیرمرد در بهت فرو رفته بود ،با شنیدن این سخنان از حالت بهت و شگفتی اش بیرون آمد و از جا برخواست و مانند انسانی دیوانه دستانش را از هم باز کرد و دور تا دور مسجد می گشت و با آخرین توان فریاد میزد : آخر کجایی ای فرشتهٔ زیبا که زیباترین مخلوق خدا در چشمم آمدی؟ توکیستی و کجایی ای مرد خدا که جانم را نجات دادی و دلم را به اسارت خود درآوردی؟ مگر خودت امر نکردی که برای دیدارت به اینجا بیایم...خوب من آمده ام....تو کجایی؟؟ به خدا قسم که نیم روز است ،حالم دگرگون است...یعنی تو حالم را دگرگون کردی...نامت را نمی دانستم ، اما چنان در نظرم مهربان آمدی که مهرت چون مهر پدری دلسوز بر جانم نشسته، کجایی ای مهربان ترین پدر....به خدا سهراب به طلب تو آمده ...من...من راهزن بودم ...من قصد تاراج آن گنجینه را داشتم ، اما تا تو را دیدم تمام گنجینه های عالم جلوی چشمم رنگ باخت...من دیگر نه گنج می خواهم...نه خواهان اصالتم هستم که ببینم کیم و چیم و نه حتی آن دخترک زیبا رو را می خواهم... چون من اینک، اصالتم را یافته ام...من پدرم را یافته ام....من گنجم را یافته ام....من عشقم را یافته ام....من صاحبم را یافته ام...
سهراب همانطور بی امان، حرفهای دلش را به زبان می آورد و غافل از این بود که حرف او حرف این جمع غمزده و عزیز گم کردهٔ پیش رویش هست، همگان از هرم آتش درون سهراب که بی شباهت به آتش افروخته دل آنان نبود ، می گریستند...
و نگهبان پنهانی حاکم تمام این حرکات و حرف ها را ثبت می نمود تا به عرض حاکم کوفه برساند.
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
❥❥❥🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕ده فرمان دکتر #محمود_انوشه برای داشتن زندگی بهتر
#ربیع_الاول
❁ ⃟ 💙 ⃟ ❁ ⃟ 💛 ⃟ ❁ ⃟ 💙 ⃟ ⃟ 💛 ⃟ ❁
💙 ⃟ ⃟✿سـلام امــام زمــانــم ✋
💙 ⃟ ⃟✿یـا صاحب الزمان ادرکنـی
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه، دعـا
💛 ⃟ ⃟✿مستجاب خواهد شد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿مسیـح عـاطفـه پــا
💛 ⃟ ⃟✿در رکاب خواهد شد ⁉️
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه ز عطـر
💛 ⃟ ⃟✿بهشتـیِ گـل یــاس
💙 ⃟ ⃟✿بهـار، غـرق شمیـم
💛 ⃟ ⃟✿گلاب خواهد شد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـــه شــــود
💛 ⃟ ⃟✿بخت عاشقان، "بیدار"⁉️
💙 ⃟ ⃟✿و چشـم فتنـهی عـالم
💛 ⃟ ⃟✿بـه خواب خواهد شـد ⁉️
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه، خـدایـا !
💛 ⃟ ⃟✿ز فیض گـریـهی شوق
💙 ⃟ ⃟✿بهـار و بـاغ و چمن،
💛 ⃟ ⃟✿کامیـاب خواهد شـد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه بگــو
💛 ⃟ ⃟✿«یـا محـوّل الاحوال»!
💙 ⃟ ⃟✿در آسمـان و زمیـن،
💛 ⃟ ⃟✿انقلاب خواهد شـد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿جمـالِ روشـن آن مـاهِ
💛 ⃟ ⃟✿پشتِ پــردهی غیــب
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه، بـرون
💛 ⃟ ⃟✿از حجاب خواهد شد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعــه بـه خورشید
💛 ⃟ ⃟✿مــیخــــورد پیــــونــــــد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿و بعـد از ایـن همه ابـر،
💛 ⃟ ⃟✿ آفتـاب خــواهــد شــد ⁉️
💙 ⃟ ⃟✿هـزار جمعـه دعـای
💛 ⃟ ⃟✿فـرح بـه لب داریـم
💙 ⃟ ⃟✿کـدام جمعـه، دعــا
💛 ⃟ ⃟✿مستجاب خواهد شد⁉️
💙 ⃟ ⃟✿اللّهُـمّ عَجّـلْ لِـوَلیّکَ الفَـرج
♔꯭⃮⃝⃮💙꯭⃝꯭⃮𝄠꯭
〓〓
فکر کنید بعد از جنگ ۱۲ روزه که هنوز کشور دنبال برنامههای چهلم شهدا و سایر کارها همانند ساختن خرابی منازل و مناطق آسیبدیده هست؛ وسط فعالشدن مکانیزم ماشه و آثار سوء اقتصادی که داره، ناتوانی شدید انرژی، کمبود و قطع برق و آب و تورم بالا و مشکلات شدید اقتصادی مردم که دیگه همه میبینند و میگن و منتظرند حل بشه ؛ دولت اومده لایحه اعطای گواهینامه رانندگی موتور به زنان رو داده مجلس.
یعنی فقط همین یه مشکل تو کشور حل نشده مونده؟ یا اولویتهای دولت با واقعیت کشور و زندگی مردم خیلی فاصله داره؟
530.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍دعای مردمه، پشت سرت((:
🗣خانوم حاجی
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_بیست_و_چهارم
در ماه شعبان سال شصت هجری، یعنی حدوداً یک سال قبل از واقعه کربلا، امام حسین علیه السلام شرایط مدینه را مناسب برای ماندن ندیدند. مخصوصاً اینکه مروان موفق شده بود با عملیات روانی علیه امام حسین، مردم مدینه را نسبت به ایشان بدبین کنند. به طوری که مروان گفته بود که اگر امام بیعت نکند، لشکریان شام به طرف مدینه حرکت میکنند.
همین یک خبر، یا بهتر است بگویم «شایعه» سبب شده بود که علاوه بر حاکم مدینه، مردم دسته دسته نزد امام بروند و خواهش کنند که کوتاه بیایند تا قال قضیه کنده شود.
البته علاوه بر همه این ها مروان یک کار دیگر هم کرد و آن این بود که مکرر علیه اهل بیت سخنرانی میکرد و به نوعی تک تریبون دار حکومت سیاه بنی امیه در مدینه شده بود.
معمولاً مردم عوام و فاقد تحلیل، اخبار و معادلات ذهنی شان مطابق با تریبونهای رسمی تنظیم میکنند. لذا از طرف دیگر، مدینه جای ماندن نبود. از طرف دیگر، فضای مدینه را نمیشد بدون یک فرد قوی و رقیب مناسب رها کرد و فضا را به مروان سپرد و رفت.
به خاطر همین، امام تصمیم دقیق و دشواری گرفتند و یک شب که به نوعی لیله القدر اول حرکت سیاسی امام حسین در آن جریانات محسوب میشد، از سر شب با دو سه نفر صحبت مفصل داشتند.
نفر اول، ابالفضل العباس بود. به ایشان امر کردند که ظرف کمتر از سه چهار ساعت، همه یاران را جمع کن و بار سفر را ببند و آماده حرکت باش!
ابالفضل عباس به همه شاگردان خود در مرحله اول و سپس به نزدیکان و همفکران اباعبدالله پیام فوری برای حرکت و هجرت صادر کردند. در کمتر از دو ساعت این هماهنگی انجام شد و با رعایت همه جوانب حفاظتی تا قبل از رسیدن خبر به جاسوسان یهود و بنی امیه، این امر با مدیریت عالی ابالفضل عباس انجام شد.
دومین نفری که بنا به قولی، امام حسین با او دیدار کردند بانو ام البنین بود. در گوشهای خلوت از خانهام البنین، امام به ام البنین درباره وقت حرکت و رفتن از مدینه توضیح داده و توصیههای مهم را با ایشان مطرح کردند.
-مادر جان! سنگر مدینه نباید خالی باشه.
- چه امری دارید؟ چه کنم که خیال شما نسبت به مدینه آسوده باشه؟
- همین حضور و روشنگری شما گویای همه این هاست.
- روشنگری که کار مادرتون بود. ما کجا و مادرتون کجا؟
- شما هم شاگرد بیت الاحزان مادرم بودید. مگه نه؟
- چشم. اما من از «مروان» نمیگذرم. اگه تا الان ساکت بودیم چون ادب حکم میکرد که در حضور شما حرفی نزنیم و الا من یادم نرفته که پدر بزرگوارتون درباره این ولد یهودی چی گفت.
- یادم هست اما می خوام دوباره از زبان شما بشنوم.
- وقتی در جنگ جمل، مروان اسیر شد و شما و برادرتون شفاعتش کردید، مروان نزد مولایم امام علی آمد و خواست مثلاً بیعت بکند. اما امیرالمومنین دستش را کشید و فرمود «این دست، دست یهودی است. مرا به بیعت با او نیازی نیست»
- درسته. من آن لحظه در آنجا بودم.
- اصرار نمیکنم که با شما همسفر بشم. چون یقین دارم که حکمتی در این مسئله نهفته است.
- تو حق مادری و وفا و محبت رو به ما تمام کردی.
- انجام وظیفه کردم. خودم و همه پسرانم فدای شما.
ادامه ... 👇