eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
393 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترینهارا برایتان آرزو مندم.. ❤🌹❤
478K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت هرروز صبح من قبل از سرکار😂😁
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی امام حسین علیه السلام به کاروان دستور داد که کل شب را حرکت کنند و تا آنجا که می‌توانند از مدینه و اطراف آن فاصله بگیرند. مقصد اولیه به سوی مکه بود و در مسیر مکه، همه یاران که ترکیبی از یاران و خانواده حضرت و تعدادی از بنی هاشم بودند، با آخرین سرعت قدم برداشتند. تا آنجا که وقتی صبح شد و خبر خروج حضرت از مدینه در کوچه و بازار رسید، همه از سرعت عمل و خروج ناگهانی و بدون سر و صدا امام و یارانشان حیران مانده بودند! در بین همه، مروان اینقدر ناراحت و عصبانی شد که می‌خواست برای یزید نامه بنویسد. اما نمی‌دانست چطور شروع و چگونه نامه را پایان بدهد؟ از نوشتن نامه منصرف شد و مستقیم به خانه حاکم مدینه رفت. این قدر حاکم مدینه را کتک زد و شماتت کرد که حد و حساب نداشت. - مگه نگفته بودم اگه بیعت نکرد همین جا کار او را بساز؟ -مگه آدم عادیه که به راحتی کارشو بسازم؟ همچین میگه کارشو بساز انگار با عبد و عبید روبرو بودم! خودت اگه راست می گی چرا جلوشو نگرفتی؟ چرا نرفتی ازش به زور بیعت بگیری؟ -خاک بر سرت! من اینا رو خوب می‌شناسم. رفته به طرف مکه تا سر و صداش بپیچه وگرنه حسین دنبال پناهندگی و جای امن نیست. حاکم مدینه کمی خودش را تکاند و در جواب این حرف مروان گفت: عقلِ کم و تجربم میگه نباید بریم دنبالش. حتی برای آبروی یزید هم صلاح نیست که بریم و به زور ازش بیعت بگیریم. راستشو بخوای، خدا رو شکر که رفت. فتنه بزرگی از سر من باز شد. -خفه شو احمق! فتنه‌ها تو راهه. این باید همین جا خاموش می‌شد. اگه بعداً نگفتن هجرت حسین به مکه مثل هجرت جدش به مدینه است، هر چی می خوای به من بگو! -من این چیزا حالیم نیست. خدا خدا می‌کردم که مجبور نشم جلوی حسین به زور متوسل بشم. خدا هم صدای منو شنید و اجابت کرد. خدا را شکر. اینجوری یه کتک از تو خوردم اما ارزشش رو داشت. الانم برای یزید نامه می‌نویسم و میگم هر کاری کردیم بیعت نکرد و از مدینه شبانه در رفت. -تو فکر کردی ازت راضی میشه؟ -خب راضی نشه! الان چیکار کنم؟ من استاندار محدوده مدینه هستم. نه محدوده مدینه تا مکه. از دایره استحفاظی من خارج شده باشه واسم بسه. حالا باید ببینم نه نه مرده بعدی کیه که باید جلوی فتنه حسین قد علم کنه؟ این ها را گفت و سپس عمامه و ردایش را مرتب کرد و گلویش را صاف کرد و در قامت استانداران وزین و مقتدر، دستش را گرفت پشت کمرش. مثل کسانی که خیالشان بالاخره راحت شده و همه چیزشان تحت کنترل است، رو به مروان کرد و لبخندی زد و «فی امان الله» گفت و رفت. ادامه ... 👇
مروان ماموریتش را درست و کامل انجام داده بود اما دلش می‌خواست افتخار حذف مزاحمی به نام امام حسین به نام او ثبت بشود که نشد. امام با هوشمندی و عمل به موقع، هم خودش و هم یارانش و سپس بنی هاشم و در نهایت مردم مدینه را از شر حمله یزید حفظ کرد. مروان مثل دیوانه‌ها تا غروب در حیاط خانه‌اش قدم زد و فکر کرد. غروب هم وضو گرفت و می‌خواست به مسجد برود که وقتی به مسجد رسید دید قبل از او ام البنین و ام السلمه افکار عمومی را در دست گرفتند! ام البنین اشعار در رسای اهل بیت می‌خواند و ام سلمه هم مردم را گرد خودشان جمع می‌کرد. مروان دید نخیر! امام حسین علاوه بر اینکه موفق به خروج سالم و به موقع از مدینه شده، دو نفر که در واقع شخصیت شماره یک و دو بانوان در مدینه محسوب می‌شدند را برای دفع شر مروان و اُمال بنی امیه کاشته و رفته است. لازم به ذکر است که در طول یک سال منتهی به واقعه کربلا مروان فقط دو بار توانست به منبر برود و علیه امام حسین سخنرانی کند و آن حضرت را از خوارج (کسی که از دین خارج شده) معرفی کند. که البته در هر دو بار، ام البنین و ام السلمه از شرمندگی اش درآمدند و کاری کردند که حضرت زهرای اطهر با خلفا کرد. تا آنجا که وقتی مروان با خواری از منبر پایین می‌آمد، غلامش را لعن می‌کرد و می‌گفت: مگه نگفتم مراقب باش که این دو زن مخصوصاً ام البنین تو مسجد پیداش نشه؟! حالا دلت خنک شد؟ همین رو می‌خواستی؟ این دو بانو مخصوصاً ام البنین ول کن نبود. حتی وقتی مروان را از مسجد اخراج کردند، جمعیت را نگه داشتند و برای آنان سخنرانی و روشنگری کردند. تا آنجا که نقل است که ام البنین مثل شیری که از بیشه زار حراست می‌کند، اکثر اوقات در مسجد بود و قدم می‌زد و حواسش بود که سخنرانان درباری بنی امیه، بالای منبر نروند و توهینی به امام حسین و (نعوذ بالله) لعن امیرالمومنین نکنند. سن و سال آن بانو و هیبت و عظمت شخصیتی و ظاهری و فصاحت و بلاغت کلام آن بانو، همگی دست به دست هم داد که این قدر فضا را درست و قشنگ و با اقتدار در دست بگیرند که وقتی بنی امیه می‌خواست اهالی مدینه را در واقعه کربلا شریک کند و از آنان، جمعیتی را علیه امام حسین روانه عراق نماید، موفق نشد و طبق اخبار موثق تاریخی؛ حتی یک نفر از اهل مدینه هم به لشکر بنی امیه علیه امام حسین نپیوست. چرا؟ یکی از مهم‌ترین علت‌های آن، حضور پررنگ و موثر بانوی شیرزاد به نام ام البنین بود. ادامه دارد...
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ واقعیت ماجرای راه آهن رضا شاه چه بود؟! 🔸مسیر راه آهن سراسری ایران که در زمان رضاشاه ایجاد شد، همیشه مورد بحث بوده . مصدق در کتاب خاطراتش اون رو خیانت می دونست. 🔹حالا که در شهریور ماه هستیم و یاد اشغال ایران توسط متفقین می افتیم، جا داره ببینیم نقش این راه آهن در اون ماجرای متفقین چی بود؟
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۳۱🎬: سوارانی روی پوشیده دور تا دور کاروانیان حلقه زدند و با زبان عربی چیزی گفتند
روایت دلدادگی قسمت۱۳۲🎬: بعد از گذشت چند ساعت ، بالاخره کاروان دزد زده ، سرپا شد و به سمت نجف اشرف که با آن فاصله چندانی نداشتند حرکت نمود. آنطور که سر کاروان می گفت ،احتمالا تا فردا صبح همین موقع در شهر نجف بودند. نیمی از کاروان پول و اشیاء قیمتی خود را از دست داده بودند که عبدالله هم جزء همین افراد بود. درست است دلش از حضور در نجف و بارگاه مولاعلی علیه السلام به تپش افتاده بود ، اما فکرش مدام درگیر این موضوع بود که در دیاری غریب و بدون پول و سکه و با یک زن و دختر به دنبالش چه کند؟ از کجا خرج سفرشان به کربلا را در آورد؟ اصلا از کجا معلوم که بتوانند به ایران برگردند...با دست تهی چگونه شکمشان را سیر کنند؟ کجا ساکن شوند و...هزاران سؤال بی جواب بر ذهنش سایه افکنده بود که غم بزرگی بر دلش نهاده بود... اما فرنگیس ،موضوعی ته ته ذهنش را قلقلک می داد ، ذهن او هم درگیر بود و نمی دانست چیست...فقط می دانست که به گذشته اش مربوط است. و اما ننه صغری که هنوز شیرینی ، قهرمانی دخترش و نگاه های تحسین برانگیز کاروانیان به آنها ، برجانش افتاده بود ، بی خبر از آنچه که در سر شوهرش و دل دخترش می گذشت ، در انتظار به سر رسیدن امروز و دیدن آفتاب فردا و قدم گذاشتن در حرم مولایش بود... کاروان بی امان حرکت می کرد ،به سمت جایی که انگار عرش خداوند بود که در زمین فرود آمده بود... کاروان حرکت می کرد به سمت آستانی که صاحبش مشکل گشای دو عالم نام گرفته بود... کاروان حرکت می کرد تا سر بر آستان ارادات مولای عرشیان و فرشیان ، امیر مؤمنان بساید... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦 ❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌🌺❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌ ٠٠••●●❥❥❥❥🌸 ٠٠••●●❥❥❥❥🌺 ٠٠••●●❥❥❥❥🌼
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خوبی‌های شخص مقابلتان را بیشتر به رویش بیاورید 🎙
📜وصیت امام حسن عسکری(ع) به شیعیان درمورد رفتار با اهل سنت و حفظ وحدت از زبان آیت الله وحید خراسانی: در بینشان نماز بخوانید، در تشییع جنازه‌شان شرکت کنید، بیمارانشان را عیادت کنید. ☑️ طبق وصیت امام حسن عسکری، هر گونه اذیت و آزار، توهین و فحاشی و از بین بردن وحدت و دشمنی با اهل سنت، ممنوع و حرام می‌باشد.