7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
مهر تو روشنگر جان و دل من،
یار من... :)
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
⛔️ یک سال دیگر گذشت...
یعنی حدوداً چهار سال پس از مرگ استادشان...
یک روز که فاطمه و حکیمه با هم قرار داشتند و میخواستند به هر دو علاقهشان بپردازند، خبری بسیار بد و دردناک باعث شد که قرار آنها به هم بخورد. خبری که حکایت از تمام شدن روزهای خوشی و نوجوانانه آن دو دختر خاص و بلکه همه مردم بود.
+حکیمه! شنیدم حال پیامبر خیلی بده و در بستر افتادن.
- بالاخره یهود موفق شد که برای بار دوم، پیامبر را با زهر ترور کنه. بار اول، در سال دهم هجری بود که پیامبر از اون سال به بعد، هر سال در یک ماه مشخص و یک هفته مشخص حالشون بد میشد و میفرمود که [اثر آن زهر هنوز در بدنم باقی مانده] و یک بار هم امسال.
+ شنیدم به دست یک زن یهودی، چند روز پیش مسموم شدند.
- دفعه قبل هم یهودی ها اقدام به ترور پیامبر با سمّ کردند. اما میگن این بار خیلی اوضاع جسم و جان پیامبر به هم ریخته.
+ کِی از شر یهود خلاص میشیم؟
-خدا می دونه. حرف استاد یادته؟ میگفت دو مرتبه عصیان بزرگ یهود در راه داریم.
+ با حرفهایی که استاد میزد و نکاتی که از قرآن و حکمت میگفت، دوران ما هر دو اتفاق می افته و ما و بچه هامون هر دو فتنه بزرگ رو درک میکنیم.
-من خیلی میترسم. هر وقت یادش میافتم، با اینکه دوستی با تو خیلی تونسته در من شجاعت رو تقویت کنه، اما هر وقت به دو عصیان و فتنه بزرگ یهود فکر میکنم، ترس همه وجودم رو می لرزونه.
+ از یه طرف غصه میخورم. از یه طرف هم دلم خوشه که ما برای این مقابله بزرگ انتخاب شدیم. الان فقط فکرم مشغول حال رحمه پیامبره. نکنه اتفاق بدی بیفته...
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
✍ #حدادپور_جهرمی
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_سوم
بدترین اتفاق که همه از آن میترسیدند الا منافقین افتاد و پیامبر با زهر جفای یهود به شهادت رسید.
در ایام شهادت پیامبر، همه از جمله پدر فاطمه در سپاه اسامه بودند. چرا که شنیده بودند که پیامبر امر کرده و فرموده بودند که «خدا نیامرزد کسی را که به سپاه اسامه نپیوندد و در مدینه بماند!»
پدر فاطمه که «حُزام» نام داشت وقتی خبر شهادت پیامبر به سپاه رسید و با برگشتن «اُسامه» به مدینه لشکر را از هم پاشیده دید به خانه برگشت. بسیار ناراحت بود و غصه میخورد.
همسرش که بانوی فاضله و از شعرای معروف بود و سالها شاگردی برادر شوهرش (برادر حزام وقتی شعر میگفت الواح اشعارش را از دیوار کعبه آویزان میکردند و همیشه و هر سال در مسابقات سالانه شُعرا و اُدبا جزو هفت نفر شاعر برگزیده کل عرب معرفی میشد) کرده بود «ثمامه» نام داشت.
بانویی زیبا و اهل علم و فرهنگ که نمونه آن در دوران قبل از اسلام بسیار غریب و نادر بود. همه میگفتند که فاطمه، معجون رشادت و شجاعت و دلیری حزام و علم دوستی و ادیب بودن و فرزانگی و جمال ثمامه است.
وقتی حزام به خانه برگشت، کنار چاه وسط خانه نشست و شروع به شستن سر و گردن خود کرد. ثمامه با شربتی از عسل و حوله رفت و کنار حزام نشست.
-تسلیت میگم. خبر خیلی بد و ناگواری بود.
+ اینقدر بد بود که... باید میدیدی وقتی خبر شهادت پیامبر به اردوی سپاه رسید، در کمتر از چند ساعت، کل سپاه از هم پاشید و اُسامه مانند گاو نُه من شیر به مدینه برگشت. هرچه بهش وصیت پیامبر رو گوشزد کردیم، نشد و نشنید. انگار نه انگار که باید آخرین حلقه یهود که حمله به امپراتوری روم و فتح اورشلیم و سرزمین مقدس بود رو تمام میکردیم و برمیگشتیم.
-خب حالا اسامه چه کرد؟ برگشت چه کار کنه؟ چه کاری واجبی داشت؟
+ اگه بهت بگم چی شد و چیکار کرد، باید دوتامون بشینیم و تا شب گریه کنیم و به سر و صورتمون بزنیم!
-چطور؟!
+ نگو مثل اینکه قبل از برگشتن لشکر و حتی بهتره بگم قبل از دفن پیامبر، یه عده در سقیفه جمع میشن و برای جانشینی پیامبر تصمیم میگیرن!
-آره. اینو میدونم. که شروع به مقایسه بین علی و ابوبکر میکنن! میگن ابوبکر سن و سال داره، پخته است، ریش سفیده، اهل بگو بخند نیست و خیلی جدّیه، وضعش خوبه و طلاسازی داشته، پدرزن پیامبرم هست و از همه مهمتر اینکه با اینکه در بعضی جنگها حضور داشته اما حتی خون یک نفر گردنش نیست و کسی نمیتونه ادعا کنه که ابوبکر زد بابا و شوهر و بچه و کس و کارش را کشت!!
+ حالا همونا شروع میکنن و درباره علی علیه السلام حرف میزنن و تو اون جلسه میگن؛ جوانه، هنوز مو و محاسنش به اندازه کافی سفید نشده، اهل شوخی و بگو بخنده، وضعش خیلی خوب نیست و حتی نتونسته زندگی مفرح و بی دغدغهای برای زن و بچههاش فراهم کنه و حتی اگر افطار سه روزش را به فقیر بده، دیگه به جز نمک، چیز دیگهای در خانه نداره و حتی گفتن که خون خیلیها گردنش هست و اقوام و کس و کار خیلی از بزرگان عرب که ادعاشون میشد، به زمین گرم کوبونده و کشته.
-خب یعنی نهایتاً و بدون رقیب مثلاً، ابوبکر انتخاب شد. خب؟ اسامه کجای کاره؟
+ از این دردم میگیره که وقتی اسامه خبرِ به خلافت رسیدن ابوبکر را میشنوه، چون غدیرو یادش بوده و سفارشات پیامبر در ذهنش مانده بوده تصمیم میگیره که فوراً به مدینه برگرده و مخالفت کنه و حتی اگه لازم باشه سر ابوبکر را قطع کنه و روی سینهاش بزاره.
-خب؟! چی شد؟ چه کرد؟
ادامه... 👇
+ هیچی. جوان خام و نادان، تا پاش به مسجد میرسه، میبینه ابوبکر بالای منبر پیامبر رفته و در حال خطبه خواندن هست. شمشیرش رو میخواسته از غلاف خارج کنه و به طرف ابوبکر بره و کارو یه سره کنه که یهو ابوبکر از بالای منبر با لبخند، بغل باز میکنه و میگه [سلام بر فرمانده کل و فاتح سپاهم!]
-عجب! یعنی بهش به صورت غیر مستقیم میگه که تو به مسئولیت قبلی از طرف من منصوب هستی و سِمَت و جایگاهت محفوظه. درسته؟!
+ دقیقاً!
- خب اسامه چه کرد؟ عکس العملش چی بود؟
+ ملت رو برگردونند و اسامه رو دیدند. اسامه تا این استقبال از طرف مردم و توجه و التفات این به اصطلاح خلیفه را میبینه، سر جاش خشکش میزنه و شمشیرش را به نیام برمیگردونه و با صدای بلند میگه [سلام بر شیخ بزرگ و خلیفه برحق رسول خدا!]
-ای داد... ای داد... یعنی با یه جمله خلع سلاح شد و تقریباً آخرین امید ما که اسامه به عنوان یک مقام عالی نظامی و امنیتی بود بر باد رفت!
+ درسته. الان فقط علی مانده و...
حزام سکوت کرد و به زمین خیره شد.
ثمامه پرسید: چرا ساکتی؟ چرا نمیگی علی ماند و همسرش حضرت زهرا سلام الله علیها؟
+ نمیدونم. چون بعید میدونم فاطمه زهرا بمونه!
ثمامه با شنیدن این حرف، وحشت کرد و فوراً پرسید: چطور؟ وای قلبم داره از جا کنده میشه؟
و حزام آهی کشید و جواب داد: چون فاطمه زهرا به خط زده و با خلیفه به صورت مستقیم درگیر شده!
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرداری
⛔️علت مهم ، فاصله زن و شوهر ⁉️
🎙#دکتر_سعید_عزیزی
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعریف دکتر انوشه از مشکلات...
🖌#دڪتر_انوشه