eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
398 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: ✨یاد گرفتم؛ که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم ✨یاد گرفتم؛ که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. ✨یاد گرفتم؛ که دنیا ی ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم. ✨یاد گرفتم؛ که سخن شیرین ،گشاده رویی وبخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. ✨یاد گرفتم؛ که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت وآرامش بهره مند باشد. ✨یاد گرفتم؛ که:بساط عمرو زندگیمان رادردنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از این دنیا خسته‌م چیکار کنم؟
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و امروز همان روز است و اینجا همان‌جاست کلُ یومٍ عاشورا و کلُّ أرضٍ کربلا هر روز و هرجا کربلا جریان دارد
لندکروز و ماشین‌های مختلف خارجی جلوی خونه‌‌های عراقی که برق ندارن.. زیبا نیست؟ تو ایران علاوه بر برق، همون لندکروز هم نداریم😂 چیه دنبال مطلب آموزنده بودی؟ نه ولی شوخی کردم اینجا وضع برق خیلی خیلی داغونه پارسال عراق دوساعت برق میرفت و دوساعت میومد امسال وضع خرابتر شده برق کلا نیست. گاهی میاد عراقیه میگفت وضع برق خربان (یعنی خرابه) میگفت حکومت فاسده بعد گفت حکومت ایران و عراق مث همن گفتم تو ایران دوساعت برق میره، بعدش برق هست. خیلی تعجب کرد، باورش نمیشد. گفت واقعا دوساعت فقط؟ گفتم بله اره دوستان اینجا گفتن اینکه تو ایران دوساعت برق میره یه نوع افتخار به‌حساب میاود😂 دقت کنید نمیخوام سوءمدیریت در آب و برق تو کشورمون رو توجیه کنم. وضع کشور نباید از قبل بدتر بشه. این مشکلات قابل حله. مدیریت مشکل داره که هی وضع داره بدتر میشه. ایرانم نباید با عراق مقایسه کرد. خواستم بگم تو این بی‌برقی‌ها یادی از عراق بکنید که بیشتر روز برق ندارن. کشور ما ساختار خیلی قوی‌تری نسبت به عراق داره. تازه تو عراق نسبت به ایران خیلی کارخونه و کارگاه تولیدی وجود نداره که برق مصرف کنن و عامل بی برقی اونجا باشن. کشوری که پول نفتش اول میره تو حساب آمریکایی‌ها و بعد اونا تصمیم میگیرن پول چجوری مصرف بشه یا برگردونده بشه، این وضع طبیعیه به‌امید آزادی عراق ☺️
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی در حاشیه بنی کلاب در جایی که آخرین خانه از بستگان رایه دور هم جمع شده بودند تا برای آن بی آبرویی تصمیم بگیرند. برادران راهیه به جان هم افتاده بودند؛ - می شه کشتش اما ننگ خواهر کشی بین عرب کم از ننگ زنده به گور کردن دخترا نیست. رایه بی آبروتر از این حرفاست اگه زنده موند معلوم نیست که دوباره با یکی دیگه رو هم نریزه. - من حوصله ندارم یه بار دیگه مردم چپ چپ نگام کنن ولی کلا مدتی هست که خیلی تو چشمیم. مخصوصا از وقتی حزام و دخترش سنگ علی به سینه زدن و هر جا رفتند و نشستند و بلند شدند از علی خوب گفتند و از خلیفه بد. حالا یهو در بیاد که بگن یه دختر از بنی کلاب از یه دوره گرد یهودی حامله شده و وقتی شکمیش اومد بالا یادشون افتاده که... نه حتی تصورش هم اعصاب منو خرد می کنه. در حال همین جنگ و جدال ها بودند که صدای پیرمردی از پشت در دهان و زبان همه را بست! صدا آمد که: ما قومی نیستیم که کاری را که کردیم گردن نگیریم. همه ساکت شدند. یک نفر در را باز کرد. چشم همه به همان پیرمرد یهودی خورد که ریشش بزرگ تر از همه و شالی سیاه بر سر داشت. عصا زنان وارد شد. همه جلویش بلند شدند. پیرمرد به چشم تک به تک حضار علی الخصوص برادران رایه نگاه کرد و بعد از چند لحظه چند قدم جلوتر رفت و به دیوار تکیه داد. همه دورش جمع شده و نشستند. پیرمرد عصا را کنارش گذاشت و دستی به سر و صورتش کشید و گفت: اگر خبر داشتید از آنچه که من خبر دارم هیچ وقت نه به اون دختر طعنه و کنایه می زدید و نه از این اتفاق چندان ناراحت بودید. برادران راعیه با تعجب به هم نگاه کردند. پیرمرد ادامه داد: اتفاق بزرگی بعد از مرگ پیامبرتون افتاد. هنوز خیلی زوده بفهمید که چقدر ما از حوصله و جان و مایه و آبرو هزینه کردیم تا مسیر حکومت محمد به مسیر درستش افتاد. اگر آنچه اتفاق می افتاد که محمد می خواست و می گفت خدا گفته، دیگه نه از یهود خبری بود و نه از بنی کلاب اثری! هزینه کردیم. فکر کردیم. هنوز بلال حبشی زیر تیغ آفتاب، تخته سنگ بزرگ روی قلب و سینه اش بسته بودند و خبری از مدینه و حکومت نبوی و این چیزها نبود که همان کاری را کردیم که سامری با موسی کرد. اطرافیانش بیشتر تعجب کردند! ادامه داد: یک سامری طلاساز و مسن و آبرودار در پیش مردم کنار محمد کاشتیم که همه را با پول بخرد. سامری ما همیشه از ابوطالب می ترسید. بهش قول دادیم که همان طور که عبدالله را ترور کردیم تا محمد پدرش را نبیند، ابوطالب را هم اگر لازم باشد حذف می کنیم. حتی اگر لازم شد همه فرزندان عبدالمطلب را یکی یکی حذف می کنیم تا محمد تنها و آسیب پذیرتر بشود. همه مزاحم ها و سدّ و ترس و وحشت ها را از سر راهش برداشتیم. سپس پیرمرد آهی از سر حرص و افسوس خورد و گفت: اقرار می کنم که درباره زهرا چاره ای نداشتیم. اون بازی را بلد بود و دعوا را از خانه علی به مسجد و بقیع و کف جامعه کشاند. از قبل از ازدواجش بیش از بیست خواستگار برایش فرستادیم. از جمله همین که الان خلیفه شماست و همچنین کسی که خلیفه بعدی شما میشود. همه از این حرف تعجب کردند. یکی از برادران راعیه پرسید: مگه معلومه که خلیفه بعدی کی هست؟ ادامه... 👇 پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت: من سال ها کنار خانه ی خلیفه بعدی، یعنی از زمانی که بچه بود، زندگی کردم و حتی دو سه نسخه ی قدیمی و دستنویس اجدادم را بهش دادم. هرچند محمد تلاش کرد که اون نسخه هایی را که به او داده بودم رو از خونه و اطرافش دور کنه، اما نتوانست. شاگرد خودمه. فقط حیف که خشونتش از زهدش بیشتره و الا ما فقط دستور حذف زهرا را داده بودیم و گفتیم بی سر و صدا و بدون رد و اثر. اما سیلی و ضرب پهلو و سقط جنین و خرد شدن استخوان سینه و کم سو شدن چشمان و این چیزها از دختر پیامبر، یک دشمن زخم خورده و پرقدرت تر ساخت که اثرش را الان نمی بینیم. اثر این زخم و جراحت ها بعدا در تاریخ کار دستمون می ده و من واقعا نمی دونم چطور می شه از ذهن و صفحه تاریخ این صحنه را حذف کرد؟! ادامه داد و گفت: ما می دونستیم که زهرا بلای جان ما می شه. چون در علوم و فنون غریبه فهمیدیم که اگر زهرا متعلق به ما و عروس ما نشه، خودش و بچه هاش خار در سینه و استخوان در گلوی ما می شن. یکی از برادران راعیه با تعجب گفت: زهرا نه سالش بود که ازدواج کرد و نه سال هم در خانه علی بود و تمام شد. این چه جای نگرانی داره که اینطوری میگی؟!
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
پیرمرد دستی به زانوی خودش زد و آهی کشید و گفت: ای بیچاره! تمام نشد. نرفت. خودش را خرج شکستن و بی آبرو کردن خلیفه حاضر و بعدی کرد. از این میسوزم که کسی نمی تونه این رو از تاریخ پاک کنه. از این بدتر اینه که زهرا دو تا پسر گذاشت که مصایب همه ما از این دو تا پسر علی الخصوص پسر دومش اوج میگیره. همه با تعجب به هم نگاه کردند. به همهمه افتادند. یکی پرسید: دومین پسر؟! نکنه منظورت حسین است! پیرمرد دوباره به زانویش زد و گفت: بله، خودشه. ما هرچه از پدرش خوردیم، اگر حسین میدان دار بشه، از اون بدتر می خوریم. برادر بزرگتر راعیه که از همه خشن تر و عجول تر بود پرسید: ما الان برای این حرف ها این جا جمع نشدیم. آبرومون جلو بنی کلاب رفته. همه هزار تا کار می کنند و غلط اضافه انجام می دن اما کسی نمی فهمه. الان راعیه یه گهی خورده و داره آبرومون پیش صغیر و کبیر میبره. پیرمرد این بار تند شد و حرف او را قطع کرد و با عصبانیت گفت: درباره راعیه درست حرف بزن! همه از این حرف تعجب کردند. وقتی پیرمرد دید که همه ساکت و متعجب هستند گفت: راعیه باری به شکم داره که قادره جلوی حسن و حسین رو بگیره! اون روز نه من زنده هستم و نه خیلی از شماها اما مثل روز می بینم که پسر راعیه سنگ تمام خواهد گذاشت. ادامه دارد...
به "خدا" ڪه وصل شوی "آرامش" وجودت را فرا می گيرد.. ! "نه به ‌راحتی می‌رنجی" و "نه به ‌آسانی می ‌رنجانی"... "آرامش" سهم دل‌هايی است ڪه به "سَمت خداست"... بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الـــهــی بــه امــیــد تـــو... ☘سلام و نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا