eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
398 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اینکه خوشحال باشی باید: بیخیال چیزایی که رفته بشی قدرِ چیزایی که مونده رو بدونی و منتظر چیزایی که قراره اتفاق بیفته بمونی...
🔺یه روزی ایران هم اینجوری معامله میشد؛ به برکت انقلاب بود که از این خفت نجات پیدا کردیم ✍مهدی طیبی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی مرحبا مرحبا گفتن همانا و رهسپار شدن عقیل برای خواستگاری از فاطمه قصه ما هم همانا. وقتی عقیل به بنی کلا و خانه حزام رسید، از اون تا سه روز پذیرایی کردند. رسمشان بو. هر کس به آنان وارد می شد، بدون اینکه از او علت مراجعه و کارش را بپرسند، سه روز تکریم و مهمانش میکردند. مخصوصا اینکه مهمان آنان عقیل بود و حزام و خانواده اش علاقه و ارادت خاصی به بنی هاشم داشتند. شام روز سوم، عقیل که محو پذیرایی و محبت و ادب آنان شده بود، دست حزام را گرفت و کنار خودش نشاند. -حزام! بیشتر از این ما را شرمنده نکن. -شما یک بار آمدید و من در بستر بیماری و مرگ بودم. خیلی شرمنده شدم که حالم چنان نبود که پذیرایی درخور شما کنم. به خاطر همین هرچه تا الان پذیرایی کردیم، متعلق به آن روز بود. از امشب به مدت سه شب دیگر، متعلق به این بار است که قدم رنجه کردید. - خدا به شما عزت بده که چنین عزت و تکریم مهمان می کنید. اما حزام! وقت اندک است. مامورم از طرف برادرم علی علیه السلام که از طایفه و خانواده تو برای آقا دختری خواستگاری کنم. هیچ کدام از ما حال آن لحظه حزام را نمیفهمیم. نماینده امام زمانش برای خواستگاری به خانه او آمده و دارند اسم دخترش را می برند. -حزام! در خانه تو دختری به نام فاطمه هست. درسته؟ حزام که دل و جان و هوش و حواسش جای دیگر بود، خیلی رک و راحت جواب داد: خیر! -حزام متوجه سوالم شدی؟ -بله. اگر قبول نداری تا از همسرم ثمامه بپرسم. عقیل خشکش زد و با تعجب به حزام چشم دوخت. حزام همسرش را صدا زد. مثل لحظه ای که ساره پشت در ایستاده بود و به کلام ابراهیم خلیل الرحمان گوش می داد. -ثمامه! دختری به نام فاطمه در این خانه هست؟ ثمامه که به پهنای صورت اشک می ریخت و حتی تصورش هم نمی کرد که روزی درِ خانه را بکوبند و به خواستگاری دخترش برای امام زمانش بیایند، گلویش را صاف و اشکش را پاک کرد و جواب داد: جواب همان بود که شما گفتید. دختری به نام فاطمه در خانه نیست! جواب ثمامه و حزام به تعجب عقیل افزود. فقط به ذهنش یک سوال آمد و همان هم به زبانش جاری شد و پرسید: دختری که اسمش فاطمه هست در خانه شماست؟ که حزام با صلابت و جدیت و با قلب آکنده از ایمان و محبت به امیر مومنان جواب داد: دختری که در این خانه است، کنیزِ فضه، یعنی کنیزِ کنیزِ حضرت زهراست. عقیل تازه دوزاری اش افتاد و به حال و ایمان و حس و محبت حزام و ثمامه غبطه خورد. برگشت نزد امیر مومنان و عرضه داشت: آقا من حریف و اندازه محبت این زن و شوهر نیستم و نمی شوم. ماموریتم را انجام دادم اما آنها دخترشان را کنیز کنیز حضرت زهرا می دانند. حضرت امیر لبخندی زدند و فرمودند: خود ما به منزل حزام و خواستگاری فاطمه می رویم. خبر به حزام و ثمامه رسید. می خواستند حرکت کنند و زحمتِ قدم رنجه کردن را به امیر مومنان ندهند که دیدند حضرت، به همراه چند نفر از اعضای خانواده شان در نزدیکی منزل حزام هستند. خواهران امیرالمومنین به نام های «فاخته» و «اْم هانی» در مجلس خواستگاری حضور داشتند. ام هانی بانوی جلیل القدر و خواهر بزرگ امیر مومنان بودند که بسیار شریف بوده و ظاهری همانند برادر خود داش. این بانو بعد از واقعه کربلا و شنیدن خبر شهادت امام حسین از شدت ناراحتی دق کرد. حزام و ثمامه؛ گریه... ذوق... افتخار... پرواز... شوق... فاطمه؛ و ما ادراک ماالفاطمه کلابیه... هر چقدر همه جا و جلوی همه کس شجاع و دلیر و با اعتماد به نفس بود، آن ساعات و لحظات، دست و پایش را گم کرده بود. ادامه... 👇
از کودکی و نوجوانی و لحظات و حضورش در بیت الاحزان و قدم برداشتن در رکاب منبرهای داغ بصیرتی پدرش، تا آن لحظه که شربت عسل برای مهمانان درست می کرد و صورتش سراسر اشک و زبانش مشغول حمد الهی بود، فکرش را نمی کرد که وقت و ساعتی برسد که شخص امام زمانش او را از پدر و مادرش خواستگاری کند. آن لحظه، امیر مومنان مهریه فاطمه را همان مهریه زهرای اطهر پیشنهاد داد. قول و قرار عقد و رهسپار شدن فاطمه با لباس سپید به همراه رفیق عزیزش زینب کبری و حکیمه را گذاشتند و فی المجلس عقد جاری شد. ای چه بسا امیر مومنان علیه السلام ابتدا از فاطمه وکالت گرفته باشند و با بیان عرشی و نفس قدسی و وجود متعالی خودشان صیغه عقد را جاری کردند:«انکحت موکلتی فاطمه لنفسی علی المهر المعلوم!» و بانو فاطمه کلابیه، وقتی امیر مومنان ادامه میدادند «قبلتُ هکذا» جلوی چشمان آسمانی حزام و ثمامه و لبخند و مهر و محبت زینب کبری و ام هانی و فاخته، زیر لب و در دل چنین جاری کرده باشند:«قبلتُ یا مولای... قبلتُ یا امیرالمومنین!» وقتی بانو فرمود بله، مردان صلوات فرستادند و بانوان هلهله کردند. زینب دید همچنان چشمان فاطمه بارانی است. وقتی علت را پرسید فاطمه جواب داد: چند شب پیش خواب دیدم که کنار یک دریای بزرگ ایستاده ام. موجی آمد و چهار درّ به دامنم انداخت. یکی از آن ها خیلی درخشان تر بود و مثل ماه می درخشید. آن سه درّ دیگر هم زیبا بودند. وقتی به گوش امیر مومنان رسید، لبخندی زدند و سری تکان دادند و فرمودند: دامنت به نور قمر روشن خواهد شد، قمری در کنار خورشید وجود پسرم حسین! راستی... حسین کجاست؟ ادامه دارد...
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه دکتر عزیزی برای نوجوانا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عادت می‌کنیم... خیلی ساده به چیزایی عادت می‌کنیم که حالمون رو خوب می‌کنن. به لبخند قشنگ مادرامون، به ذوق بچه‌هامون، به رسیدن به خواسته‌هامون، به خوردن غذاهای خوشمزه یا گردش کردن با آدمایی که دوست داریم... ما آدما به همه چیز عادت می‌کنیم حتی به خوشبختی... ما آدما عادت می‌کنیم به تمام چیزای خوبی که امروز داریم و قبلا نداشتیم عادت می‌کنیم به همسر مهربونی که داریم و یواش یواش فراموش می‌کنیم که بودنش چقدر بهمون آرامش میده. و این فراموشی، باعث میشه احساس کنیم خوشبخت نیستیم. اگه از من بپرسن یکی از مهم‌ترین دلایل شکرگزاری چیه، میگم اینکه یاد بگیریم، یادمون بمونه که قدر داشته‌هامون توی زندگی رو بدونیم قبل از اینکه از دستشون بدیم. همین باعث میشه یادمون نره احساس خوشبختی رو فراموش نکنیم.