eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
399 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی برخلاف تمام معاهدات علی الخصوص صلح نامه امام حسن با معاویه، یزید وارث تاج و تخت معاویه شد. خلاصه وضعیت یزید بدین شرح است؛ مادری یهودی و بسیار سیّاس، پدری که از جوانی در شام توسط خلیفه دوم و سوم کاشته شد برای روز مبادا و تصاحب خلافت اسلامی و تاسیس حکومت بنی امیه، خودش هم از کودکی ضعیف و تحت تعالیم دو معلم و طبیب یهودی در دربار معاویه و البته دارای روحیه قوی شاعری و استعداد ویژه در شرب خمر و موانست با انواع حیوانات از جمله بوزینه و سگ! همه اینها از یزید، فردی لاابالی ساخته بود و اکثر اوقات مست و در حال بازی با حیوانات و الباقی عمرش را صرف معاشقه با کنیزان و معشوقانش می کرد. به همه اینها بدزبانی و وحشی گری را هم اضافه کنید. چرا که در وحشی گری از هیچ کاری شرم نداشت. این اوصاف، گویای پشت پرده پیچیده و مرموزی است که تنها از سیاست یهود و یهودی زاده برمی آید. چهار ماه از شام دور و در باغی سرگرم امور فوق گشته بود که حوالی عصر به او اطلاع دادند که پدرت از دنیا رفته و از این به بعد تو حاکم کل ممالک اسلامی از شرق تا غرب هستی! یزید اینقدر مست بود که ابتدا باور نکرد. سپس وقتی سه چهار نفر شهادت دادند و همه تایید کردند، باز هم همان شب به شام برنگشت و یک شب دیگر، در جوار معشوقان، در آن بستان را از دست نداد. نکته جالب توجه آن است که یزید در آن ایام چهار ماهه و کلا سالی چند ماه در آن منطقه سپری می کرد. نام آن منطقه «حوارین» و یکی از روستاهای حلب است که بیشتر ساکنان آن منطقه، از تیره بنی عامر از قبیله کلب بودند. بنی کلب ابتدا نصرانی و یهودی بودند و حتی معاویه هم همان جا عاشق شد و یک سال بعد، یزید از آن زن و از آن قبیله نصرانی یهودی به دنیا آمد و نکته بالاتر آنکه مطابق اخبار و روایات، در آخرالزمان، سفیانی از همین منطقه و از همین تیره و قبیله خروج میکند. سفیانی، همان فرد شروری که بزرگترین دشمن امام عصر ارواحنا فداه است و با بیعت افراد زیادی از همین قبیله و تیره، علیه امام مهدی لشکرکشی کرده و با سیصد و شصت سوار به دمشق می آید و در ماه رمضان، بیست هزار نفر از آن قبیله با او بیعت می کنند. مطابق دیگر روایات، سفیانی از نسل یزید بن معاویه و اصالتا اهل همین منطقه و قبیله می باشد. خلاصه... یزید را به دمشق آوردند تا به تخت نشست. وصیت نامه معاویه را برایش آوردند که نوشته بود: «من تمامی گام ها را برداشتم و زحمتی را برای تو باقی نگذاشتم و همه شرایط را برای تو فراهم کردم. دشمنان را سرکوب و عرب را رام تو کردم و لشکری یکدست برایت فراهم نمودم. تنها هراس من از چهار نفر است؛ حسین بن علی، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر. حسین بن علی بدون تردید به تحریک عراقی ها قیام خواهد کرد. اگر بر او چیره شدی از او درگذر. ولی عبدالله زبیر اگر قیام کرد، تکه تکه اش کن. ضمنا هر مشکلی پیش آمد از شامیان کمک بخواه و پس از آن که دشمنت را از سر راه برداشتند، آنها را به شام برگردان! چرا که آن ها اگر در سرزمین های دیگر بمانند، اخلاقشان تغییر خواهد کرد و دیگر مطیع تو نخواهند بود.» پس از انجام تشریفات، یزید اولین کسی را که به وزارت و مشورت خود منصوب کرد، امین معاویه، یعنی همان سرجوم رومی نصرانی-یهودی بود. مطابق پیش بینی ها امام حسین علیه السلام زیر بار بیعت با یزید نرفت. بنا به همه دلایلی که ذکر شد. حتی اخباری به یزید رسید که امام حسین در مجلس بیعتِ غیابی در مدینه، حضور نداشته و همین عدم حضور، سبب شده که در جهان اسلام ولوله به پا شود. که نهایتا منجر به سست شدن پایه های حکومت یزید خواهد شد. ادامه ... 👇
یزید جلسه اضطراری تشکیل داد و سه چهار نفر از نزدیکانش را به دعوت سرجون دور هم جمع کرد. یکی از حضار حرف مهمی زد و گفت: «تا حسین در مدینه باشد، از یک سو قابل کنترل است اما اگر همچنان بیعت نکند دهان کجی به یزید است. پس باید کاری کنیم که یا سکوتش را علنی تر بشکند تا کل مدینه را ناامن کنیم و قتل عام مدینه را گردن او بیندازیم و یا نهایتا باید کاری کرد که حسین خروج کند و رسما عَلَم مخالفت را بلند کند.» یکی دیگر از حضار گفت: «طبق پیش بینی معاویه، عراقی ها در حال مکاتبه و دعوت از حسین هستند و اگر بشود با یک تیر، دو نشان بزنیم، یعنی هم حسین را بزنیم و هم کسانی را که در عراق هستند را سلاخی کنیم، کار را در یک عملیات یکسره کرده ایم.» سرجون آخر همه حرف زد و گفت: «دو کار در دستور قرار می گیرد؛ یکی ناامن کردن مدینه برای حسین و دوم سرباز کردن دُمل عراق.» نفر اول پرسید: «اگر کار حسین در مدینه و یا خارج از مدینه تمام شد اما عراق به خونخواهی او درآمد چه کنیم؟» سرجون جواب داد: «کار را باید به کاردان سپرد. دو کاردان در این کارزار سراغ دارم که یکی مدینه را روبه راه کند و دیگری عراق را در مشت و قدرتش بگیرد.» یزید دهان باز کرد و پرسید: «پدرم از رویارویی با حسین منعم کرد اما برای کنترل عراقِ همیشه ناراضی، کسی را به من معرفی نکرد!» سرجون لبخندی زد و جواب داد: «اما پدرت هم به من توصیه خواباندن غائله حسین را کرد و هم کاندید حجله عراق رو معرفی کرد. یزید انگوری را که در دستش بود زمین گذاشت و پرسید: «کی؟» سرجون سرش را نزدیک تر آورد و گفت: «مدینه را به مروان می سپاریم و عراق عرب را هم به عبیدالله بن زیاد!» ادامه دارد...
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️چرا رهبری اخیراً از پزشکیان حمایت کرد؟!🤔 🔸این جمله رهبری نهایت لطف را در حق دولت ها نشان می‌دهد و این دولت ها هستند که باید در جهت خدمت تلاش کنند و مراقب باشند خودشان عامل نفاق نشوند. ما طبق فرمان رهبری سعی می‌کنیم از دولت حمایت کنیم اما همچنان زیر ذره‌بین مطالبه‌گری خود را داریم🔍🧐
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۶🎬: شاهزاده فرهاد که سخنان شاهدی را که با چشم خود، سرنگون شدن فرنگیس را در رودخ
روایت دلدادگی قسمت ۱۲۷🎬: ابو مرتضی ، حاکم کوفه که مردی فهمیده و دنیا دیده بود و هیجان روحی این پسرک قاصد را که عجیب به دلش می نشست ،دید . دانست که او دلش در گرو مهر کسی افتاده که دل عالم امکان در گرو مهر اوست ، پس صلاح ندید که او را مجبور به ماندن کند و علی رغم ،خواهش همسرش مبنی بر نگه داشتن سهراب در قصر کوفه ، سهراب را به همراه چند سرباز راهی مسجد سهله کرد. اما چند تن دیگر را نیز مأمور کرد تا مخفیانه تمام حرکات سهراب را زیر نظر بگیرند و هر کجا که رفت با او باشند و درضمن وسایل رفاه و وعده های غذایی او را به طریقی که خودش نداند از کجا می رسد برای او فراهم نمایند. سهراب سرشار از حس خوب دیدار ،سوار بر رخش ، این اسب راهور و یار قدیمی به همراه دو نفر سرباز در تاریکی شب بعد از خواندن نماز و صرف شام در خدمت حاکم و همسرش که کاملا مشخص بود به او لطفی ملموس داشتند، به سمت مسجد سهله حرکت نمود. هوای شب که به صورتش می خورد ، او را سرحال تر می آورد ، او با چشم دوختن به ستارگان آسمان که گویی هر کدام در دل خویش رازی نهفته داشتند با خود می گفت: براستی که شب آفریده شده برای آرامش و یا به قول درویش رحیم، شب خلق شده برای عبادت ، برای در محضر خدا بودن و تلاش برای گلچین کردن روزها و نعماتی که قرار است در روز برای ما مقدر شود‌. راه تاریک بود اما دل مسافر این راه روشن روشن می نمود. بالاخره بعد از ساعتی سوارکاری که با سرعت و اشتیاق می گذشت ، به مسجد سهله رسیدند. سهراب از عجله ای که برای دیدار داشت ، مانند انسان های مجنون ، خود را از اسب به زیر انداخت ، همراهش افسار اسب را گرفت و سهراب اصلا نفهمید که رخش این اسب زیبا و دوست داشتنی اش را به کجا می برد... او فقط می خواست به آن فرشته نجاتش برسد....همین... اما نمی دانست که در مسیر عشق پای گذاردن کار هر کس نیست....و سختی ها پیش رو داری تا به آن دلدار دل آرا برسی... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨 ‎‌‌‌‌
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افراط در محبت به همسران هیچ اشکالی نداره.... دکتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برآید مفرح ذات... گاه خدا با نسیمی از بلا، هوای نفس را از روح می‌زداید تا جان سبک‌تر، شفاف‌تر و عاشق‌تر به سوی او پر بکشد
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍چقدر این فیلم خوب بود؛ چقدر دقیق بود؛ چقدر شبیه سناریویی بود که دوباره می‌خواستند اجرایی‌ش کنند 🔹خوابی که برای ایران در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ دیده بودند دقیقا مشابه بلایی بود که در ۳ شهریور ۱۳۲۰ بر سر ایران آوردند؛ سناریو همانی بود که یکبار با موفقیت اجرا شد؛ قوای نظامی را نابود کردند، سپس فروپاشی سیاسی‌ رخ داد؛ مردم هم شدند تماشاچی! 🔹اینبار اما «انفعال اجتماعی» ناموفق بود مردم پای کار بودند و به سناریوی دخالت خارجی نه گفتند؛ همین شد که شهریور ۲۰ تکرار نشد. 🔹 مسعود جعفری جوزانی در فیلم درخشان در چشم باد خیلی خوب آن روزهای تلخ را به تصویر کشیده
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی زنی در طائف بود که علاوه بر زشتی و کراهت منظَر، شبهه یهودی بودن او مطرح بود و «سمیه» نام داشت. درباره چگونگی امکانش حرفی نمی‌زنیم اما اغلب زناکاران جاهلیت اقرار کرده‌اند که حداقل یک بار با سمیه رابطه داشته‌اند! یک روز که ابوسفیان وارد طائف شد، به شراب فروشی «ابومریم سلولی» رفت و پس از نوشیدن شراب و به وجود آمدن حالت مستی، شهوت بر او غالب شد. از ابومریم طلب کنیزکی کرد که با او همبستر شود و ابومریم، سمیه را به او پیشنهاد داد. ابوسفیان وقتی آدرس او را پرسید، ابومریم با دستش به طرفی اشاره کرد و گفت: این مسیر را برو تا به خانه‌ای برسی که بالای سر آن پرچم (علامتی مبنی بر پذیرایی اهل خانه از مردان شهوت ران) است. در بزن و بگو مرا ابومریم فرستاده. ابوسفیان همین کار را کرد و شبی را با سمیه گذراند. بعدها سمیه دارای فرزندی به نام «زیاد» شد که به خاطر مشخص نبودن پدرش، او را «زیاد بن ابیه» یعنی «زیاد پسر باباش» نامیدند. در حوالی ده سالگیِ زیاد، ابوسفیان دوباره هوس سمیه کرد و به طائف آمد و با نشانه‌هایی که از خود در چهره زیاد دید، زیاد را گردن گرفت و گفت از حالا به او زیاد بن ابوسفیان بگویید. بعدها معاویه از این نسب استفاده کرد و زیاد را که انسانی باهوش و مدیر و سنگدل بود برادر خود خواند و در چتر حمایتی خود قرار داد. تا این که زیاد بزرگ شد و به خاطر هوش و سواد و ریاضیاتی که می‌دانست و همچنین ادیب و اهل شعر بودن، مغیرة بن شعبه (همان کسی که به حضرت زهرا سلام الله تازیانه زد و حضرت را مجبور کرد که کمربند علی علیه السلام را رها کند تا بتوانند علی را به زور به مسجد ببرند) او را به عنوان دبیر با خود به بصره برد. زیاد جوری کار کرد و نظر بقیه را نسبت به خود مساعد کرد که در آنجا به چشم عمر بن خطاب آمد. عمر بن خطاب وقتی قائله یمن اتفاق افتاد، به زیاد این فرصت را داد تا با خاموش کردن قائله یمن، خود را نشان بدهد و زمینه را برای تصاحب مسئولیت‌های بالاتر فراهم آورد. زیاد به یمن رفت و کاری کرد که در تاریخ نوشتند و یمن را در هفت شبانه روز تار و مار و غارت کرد و باقی مانده مردم را تابع محض خلیفه کرد و یکی را به عنوان والی یمن منصوب کرد و به مدینه برگشت. ابن خبر مثل توپ صدا کرد و در مدت کمی، از زیاد، چهره‌ای کاردان و اهل سیاست نشان داد. چند سالی گذشت و وقتی علی علیه السلام خلافت را به عهده گرفت، در رکاب علی در جنگ صفین شرکت کرد و هر چه معاویه نامه نوشت و برای زیاد، امان نامه فرستاد، قبول نکرد و محکم سر جای خودش ایستاد. این کار از او چهره‌ای استوار در نگاه مردم ساخت و زبان‌ها به تمجید او گشودند. تا این که پس از صفین، در منطقه‌ای در فارس، بین تخت جمشید و شیراز، شورشی خطرناک رخ داد و علی علیه السلام تصمیم گرفت که زیاد را برای خاموش کردن آن شورش بفرستد. زیاد با تعدادی به طرف حومه شیراز حرکت کردند و پس از پیروزی بر شورش، مدتی را همانجا سپری کرد تا این که نامه‌ای از علی علیه السلام دریافت کرد که زیاد را به عنوان والی شیراز و کرمان منصوب و معرفی کرده بود. در دستگاه استانداری که او در شیراز و منطقه استخر برقرار کرده بود، زنی زیبارو و باهوش و فوق العاده بلندپرواز حضور داشت که مرتب خود را به چشم زیاد می‌آورد و با دلبری و سخندانی و سخنرانی و کتابت دربار زیاد، کم کم مهرش را در دل زیاد جا داد. تا جایی که آن دختر که «مرجانه» نام داشت، اینقدر احساس راحتی کرد که پس از مدتی، خود را به زیاد عرضه کرد و گفت که آرزوی وصلت با زیاد را دارد. زیاد هم از این دختر خوشش آمده بود و این پیشنهاد را پذیرفت و قرار گذاشتند مدتی به صورت مخفیانه محرم باشند تا وقتی فرصتش پیش آمد، با دستگاه خلافت علی علیه السلام مکاتبه و کسب تکلیف کند. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که یهو مرجانه باردار شد و از مسافرت طولانی که زیاد به کرمان رفته بود استفاده کرد و مدت حمل خودش را گذراند. تا این که چند هفته مانده به برگشتن زیاد، بچه به دنیا آمد. وقتی زیاد به شیراز برگشت و بچه و همسر مخفی اش را دید، ترسید اما دیگر فایده نداشت و مجبور شد برای او اسم انتخاب کند و او را «عبیدالله بن زیاد» نامیدند. ادامه ... 👇