همین طور که عبیدالله بزرگ میشد، علی علیه السلام شهید شد و دوران سیاه خلافت معاویه پیش آمد. زیاد کسی نبود که به چشم خلیفه نیاید. هر کسی خلیفه میشد، خود را از هوش و توانمندیهای زیاد بی نیاز نمیدید. به خاطر همین، زیاد مسئولیتهای بزرگتری را از سوی معاویه پذیرفت. وقتی زیاد را والی بصره کردند، مرجانه و عبیدالله را علنی معرفی کرد و با آنها به طرف بصره رفت.
چند سال بعد که عبیدالله نوجوانی را در حال سپری کرده بود، معاویه تصمیم گرفت که زیاد را برای سرکوب قائله مرو و خراسان بفرستد. همان ماموریت سبب شد که پدر و پسری فتوحات قابل توجه و چشمگیری داشته باشند و کم کم در کنار اسم زیاد، اسم پسرش هم سر زبانها بیفتد.
همین اوضاع و احوال زیاد، سبب شده بود که هر جا قائله خطرناک و امنیتی پیش میآمد، فوراً او را صدا میکردند و او هم میرفت و حل میکرد و برمیگشت. تا جایی که حتی یک ماموریت شکست خورده در کارنامه زیاد مشاهده نکردیم و از زمان عمر و امام علی تا زمان معاویه، هر چه به او سپرده میشد، با هوش و سنگدلی و کاردانی که داشت، از خود اثر قابل توجهی باقی میگذاشت.
زیاد، فردی زیرک و خشن بود و در آغاز امارتش در بصره در زمان معاویه، به مسجد بصره رفت و خطبه خواند و مردم را شدیداً تهدید کرد. او در امارتش، بسیار خشن و قاطع عمل میکرد و به همین خاطر امنیت کامل در سرزمینهای تحت سیطرهاش حاکم بود. او این مدل حکومت داری را به پسرش آموزش داد و عبیدالله را لنگه خودش بار آورد.
با وجود همراهیاش با علی بن ابی طالب و برتری دادن او نسبت به معاویه در صفین و تظاهر به شیعهگری، در زمان امارتش بر بصره و کوفه در زمان معاویه، از راه خویش بازگشت و بر شیعیان سخت گرفت و بسیاری از آنها را زندانی و برخی از آنها را به قتل رساند.
مشهورترین ماجرای سخت گیری بر شیعیان در زمان زیاد، دستگیری و قتل حُجر بن عدی و یارانش است. زیاد آنها را به جرم اینکه به علی دشنام نمیدهند و به دشنام دهندگان اعتراض میکنند، بازداشت و زندانی کرد و به دستور معاویه راهی شام نمود. حجر و یارانش به دستور معاویه در جایی به نام مرج عذراء به بدترین شکل به شهادت رسیدند. تا جایی که معاویه بعدها اقرار کرد و میگفت کاش این همه بر حجر بن عدی سخت نگرفته بودم.
معجونِ روحی و رفتاری زیاد در فرزندش عبیدالله تبلور کرد و پس از این که زیاد در سال 53 قمری و بر اثر طاعون درگذشت، فرزندی به مراتب باهوشتر و سنگدلتر و البته و صد البته علی ستیزتر از خودش باقی گذاشت و رفت.
تا جایی که در جلسه مشورتی یزید که برای خواباندن قائله عراق و سرکوب کردن امام حسین با سه چهار نفر از یهودی زادههای دربارش گرفت، سرجون تا نام عبیدالله را به زبان آورد و گفت که «معاویه گفته تا عراقیها سرباز زدند و شورش کردند، دوای درد آنها عبیدالله بن زیاد است، او را با حفظ سمت به عراق منصوب کن تا مثل پدرش همه جا را برایت امن کند»، یزید این پیشنهاد را پذیرفت و عبیدالله که حاکم بصره بود، با حفظ سمت، به استانداری کوفه منصوب شد تا کوفه را ابتدا از چنگ مسلم بن عقیل و سپس از دست یاران امام حسین درآورد و نگذارد پای امام حسین به کوفه برسد.
در آن جلسه، سرجون نام یک نفر دیگر را هم برد که یادآوری زندگانی او نیز مو بر تن آدم سیخ میکند و حاوی نکات ظریفی است...
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ بعضیها در جواب این سوال که مشکلات کشور تقصیر کیه؟ سریع میگن جمهوری اسلامی!
📍اما اگه دقت کنیم اکثر مشکلات کشور تقصیر جریان اصلاحاته که از این ۴۶ سال سه چهارمش، مدیریت و منابع دست اینا بوده!
🔹ویدئو رو حتما ببینید
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۱۲۷🎬: ابو مرتضی ، حاکم کوفه که مردی فهمیده و دنیا دیده بود و هیجان روحی این پسرک
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۸🎬:
سهراب هراسان وارد مسجد سهله شد، در نور کم فانوسی که جلوی محراب گذاشته بودند ، تک و توک افرادی را دید که مشغول عبادت هستند.
همانطور که زانو هایش می لرزید و با خود فکر می کرد ،یکی از این افراد، همان فرشته ایست که به دنبالش به اینجا کشیده شده است ، جلو رفت .
کنار هر کس که می رسید اندکی تعلل می کرد و خوب چهره اش را می نگریست ، تک تک افراد را نگاه کرد ، اما هیچ کدام آن دلدار دلارای این روزهایش نبود.
فقط یک نفر مانده بود که هنوز او را ندیده بود.
سهراب خیره به محراب و آخرین نفر بود که از پشت سر او را می نگریست ، ناگاه با صدای مردی که در کنارش نشسته بود به خود آمد : آهای جوان ، گویا دنبال کسی هستی ؟
سهراب که حالا متوجه مرد میانسال کنارش که با زبان عربی غلیظ با او صحبت می کرد شد ، خم شد و کنارش زانو زد و همانطور که دست او را که به سمتش دراز شده بود و نشانه دوستی بود ، در دست می گرفت و می فشرد گفت : راستش..راستش ..دنبال کسی می گردم ، نام و نشانش را نمی دانم اما به من گفته که اگر روزی خواستار دیدارش شدم ، در این مکان او را بیابم...مسجد سهله....فکر می کنم او امام جماعت این مسجد باشد...
مرد عرب ، آهی کشید و گفت : عجب...پس تو دنبال کسی هستی که اورا نمیشناسی...من و تو با هم شباهتی داریم ،اخر من هم به دنبال شخصی خاص مدتهاست معتکف این مسجد شده ام و نیت کرده ام تا چهل روز به عشق دیدن رویش در اینجا بمانم ،اما فرق من با تو در این است که من نام و نشان آن یار غایب از نظر را می دانم و تو نام و نشان کسی را که تو را به خود دعوت کرده نمی دانی...
سهراب که سخنان این مرد بر دلش نشسته بود ،لبخندی زد و گفت : چه جالب...می شود بگویی شما به دنبال چه کسی به اینجا آمدید و سؤال دومم هم این است که آیا امام جماعت این مسجد را می شناسی؟
مرد لبخند محزونی زد و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : من به دنبال ان غایب همیشه حاضرم ، من به دنبال آن یاری رسان درماندگانم ، من به دنبال آن یار در راه ماندگانم ، من به دنبال آن بیابان گرد دورانم ، من به دنبالم مولایم صاحب الزمانم ...
سهراب از حرفهای این مرد انگار چیزی درون دلش به گردش درآمده بود ، گویی او با حرفهایش نشانی همان مردی را می داد که الان سهراب با تمام وجود، محو او شده بود و اخر کلام مرد را با خود تکرار کرد«صاحب الزمان»...به نظرش بسیار آشنا می آمد....می خواست حرفی بزند و احساساتش را بروز دهد که مرد عرب همانطور که اشک چشمانش را پاک می کرد به سمت محراب اشاره نمود و گفت : اگر به دنبال امام جماعت این مسجد هستی ، آن مردی که نزدیک محراب مشغول راز و نیاز است، همان کسی ست که به طلبش آمدی...
سهراب که با شنیدن این حرف ، رشتهٔ افکارش پاره شده بود و اصلا یادش رفت چه می خواهد بگوید از جا بلند شد و شتابان به سمت محراب رفت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
متأسفانه هنوز یاد نگرفتیم برای خودمون زندگی کنیم. لذت ببرید از آنچه که خدا براتون داده و به هیچکس نگید که چه خبره تو زندگیتون.👍
3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🌺داستان زیبای حضرت موسی (عليهالسلام)
خدایا هر "گره ای" که به دست تو باز شد من به شانس نسبت دادم!
هر "گره ای" که به دستم کور شد، مقصر تو را دانستم.
خدای من، کمکم کن؛
تابفهمم تو کنارمی، نه روبروی من..
🌤#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤲
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
646.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ایران به جمع سازندگان دامپتراک ۱۵۰ تنی جهان پیوست
🔷نخستین نمونۀ دامپتراک ۱۵۰ تنی با رانش تمامبرقی برای اولینبار در ایران بومیسازی شد.
🔷این دستاوردکه حاصل ۲ سال تلاش و همکاری یک تیم متخصص و جوان ایرانی است، کشور را جزو محدود کشورهای دارندۀ فناوری ساخت کامیونهای معدنی غولپیکر قرار داده است.
سیمای شهر کرکوند
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأ
بسم الله الرحمن الرحیم
[وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا]
🔹مستند داستانی
🔥 #قبیله_عصیان 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسم_بیست_و_سوم
پدر و پسری در طائف بودند که وقتی پسر نوجوان شد و از کودکی درآمد، با هم به مدینه آمدند و در آنجا زندگی کردند. پدر رفته رفته به بیت و مسجد پیامبر نزدیک شد تا این که برخی اسرار و مسائل طبقه بندی شده و محرمانه را متوجه شد و مطابق برنامه قبلی، در مدت کمی، آنها را ابتدا با یهودیان مکه و سپس قریش مطرح کرد. گفتهاند که او از بابت آن اطلاعات، هیچ پول و سکهای نگرفت و این کار را صرفاً برای ضربه زدن به حکومت نبوی انجام داد.
پس از افشای رازهای محرمانه حکومت نبوی توسط این فرد که «حِکَم بن ابی العاص» نام داشت، فرصتی پیش آمد تا او را محاکمه و تنبیه کنند. هنوز حکمش نیامده بود که پسرِ نااهلتر از خودش، تصمیم گرفت کاری را که پدرش به او یاد داده بود را تکرار کند. به همین خاطر، به مسجد و نماز جماعت پیامبر میرفت و وقتی پیامبر نماز را شروع میکردند، ایشان را با حرکات صورت و دست و چشم و اَبرو مسخره میکرد.
مردم متوجه این حرکات شدند و وقتی این حرکات تکرار شد، شکایت آن نوجوان را که «مروان به حکم» نام داشت به پیامبر کردند. پیامبر حکم آن پدر و پسر را صادر و هر دو را به طائف تبعید کرد و حتی آن دو را مورد لعن و شماتت قرار داد.
رسول خدا در باره حِکَم و فرزند نحسش فرمودند: بزودی این مرد با کتاب خدا و سنت پیامبرش مخالفت خواهد کرد و از نسل او فتنه جویانی پدید خواهند آمد که دود فتنه آنان به آسمان میرسد!
بعضی از اصحاب عرض کردند: او کوچکتر و حقیرتر از آن است که بتواند از این کارها بکند!
رسول خدا پاسخ دادند: بله، میکند و بعضی از شما نیز در آن روز پیرو او خواهید بود!
عثمان همیشه برای به مروان و پدرش تَب میکرد و خود را نخود هر آشی میدانست که برای مروان و پدرش میپختند. به همین دلیل، عثمان برای رفع تبعید مروان، چند مرتبه نزد رسول خدا از آنان شفاعت کرد ولی مورد قبول حضرت واقع نشد.
در زمان خلافت ابوبکر، عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده شده رسول خدا را به مدینه راه نمیدهم.
زمان خلافت عمربن خطاب، باز هم عثمان اقدام کرد ولی عمر نیز همان جواب ابوبکر را داد تا اینکه عثمان خود، به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش را به مدینه فراهم کرد و از خاصان و مشاوران او شد و سپس با ازدواج با خواهر مروان، داماد خانواده آنان شد.
مروان از مخالفان سرسخت امام علی بود و وقتی ایشان به خلافت رسید، مروان به صف معاندان با حکومت علوی پیوست. او در جنگ جمل حضور فعال داشت و علیه امام علی شمشیر میزد. تا این که سپاه جمل شکست خورد و عده زیادی به اسارت لشکر امام علی درآمدند.
بعد از جمل، ابن عباس محضر امام علی رفت و گفت: خواستهای دارم.
حضرت فرمود: «آمدی برای مروان بن حکم امان بگیری؟»
ابن عباس گفت: بلی، آمدم برای او امان بگیرم.
حضرت فرمود: «به او امان دادم ولی برو او را به ترک خود سوار کن و اینجا بیاور تا ذلیل شود و صولتش بشکند».
وقتی که ابن عباس او را بر ترک خود سوار کرد و آورد، حضرت فرمود: «بیعت کن!» وقتی که مروان دستش را دراز کرد تا بیعت کند، حضرت دستش را کشید و جملهای تاریخی درباره این شخص فرمود که شاهد ماست و منظور و دلیل انتخاب مروان توسط سرجون رومی در جلسه مشورتی با یزید را متوجه خواهیم شد. حضرت فرمود: آن دست یهودی است اگر بیست بار هم بیعت کند بیعتش را میشکند!»
علمای شیعه و سنی در خصوص این عبارت دو احتمال را مطرح کردند؛ یکی این که اشاره به یهودی بودن مروان و اصالت یهودی مروان اشاره کرده، و دیگری این که شاید اشاره به منش یهودی صفت مروان است که اهل دغل و خدعه و خباثت یهودانه است و به بیعت و قول و قرار او هیچ اعتبار و اعتمادی نیست. هر کدام از احتمالات را که در نظر بگیرید، دلیل انتخاب او توسط سرجون رومی مشخص میشود.
یزید پذیرفت و قرار شد که اولین ماموریت به عهده مروان باشد. توجه داشته باشید که نقطه آغازین قیام عاشورا که سبب حرکت امام حسین از مدینه به طرف مکه شد، نامههای کوفیان به امام حسین و دعوت از ایشان نبود. آن نامهها حکم علت و دلیل بالقوه قیام را داشت. بلکه نقطه آغازین حرکت امام حسین این بود که با وجود خباثتهای مروان، مدینه را برای خود و اهل بیت پیامبر امن نمیدید.
ادامه ... 👇
پس از مرگ معاویه، ولید بن عتبه والی مدینه، نامه یزید را به دست خط سرجون رومی دریافت کرد که به او دستور بیعت گرفتن از امام حسین علیه السلام را داده بود. او برای این کار با مروان مشورت کرد و مروان که نسبت به امام حسین کینه شدید داشت گفت: «همین شبانه در پی حسین بفرست و اگر بیعت نکرد، گردن او را بزن!» و پیوسته او را تحریک میکرد که به زور از ابا عبدالله الحسین بیعت بگیرد.
مروان از منطق اهل بیت به خوبی آگاه بود. میدانست که اهل بیت، بیعت ابتدایی با شخص فاسق نمیکنند. مخصوصاً اگر او برخلاف معاهدات و متن صلح نامه به حکومت رسیده باشد و پایههای حکومتش از بیخ و بن نامشروع است.
چون پس از احضار امام، قرار بر فردای آن شب شد، مروان، ولید را تشویق میکرد که همین امشب کار را یکسره کن و الا حریف حسین نمیشویم.
در کنار تحریک ولید، مروان اقدام به خراب کردن جایگاه امام حسین در انظار عمومی کرد و مدینه را برای ماندن ایشان تنگ و تدریجاً ناممکن کرد.
تا این که شبی در راه، مروان با امام حسین علیه السلام برخورد کردند. مروان با حالت بی ادبی گفت: چرا بیعت نمیکنی؟ چرا قال قضیه را نمیکنی که تمام بشه؟ چرا مصلحت مردم مدینه را نادیده میگیری؟
و با جملات تند، امام را به بیعت با یزید فراخواند.
امام حسین علیه السلام، در جواب مروان و قاطعانه، کلام معروف خویش را خطاب به او گفت: «عَلی الاسلام السلام، اذ قد بُلِيَت الامّة بِراع مثل یزید...» یعنی باید با اسلام خداحافظی کرد اگر امت اسلامی با یکی مثل یزید بن معاویه بیعت کند.
مروان کوتاه نیامد و جلوی چشم همه سخن را کِش داد تا این که سخنان تندی بین امام حسین و مروان رد و بدل شد.
مروان با خشم گفت: من به تو امر میکنم با امیر المؤمنین یزید، بیعت کنی که در دین و دنیا برایت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و با منطقی رسا پاسخ داد: «وای بر تو ای مروان! آیا مرا به بیعت با یزید امر میکنی که مردی فاسق است، تو گفتاری ناصواب بر زبان آوردهای... من تو را بر گفتهات سرزنش نمیکنم؛ زیرا تو آن ملعونی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را در حالی که در صلب پدرت حکم بن ابی العاص بودی، لعنت فرمود.»
امام سپس اضافه کرد: «ای دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، حق در میان ماست و زبانهای ما به حق سخن میگویند، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و بر اسیران آزاد شده و فرزندان اسیران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاویه را بر منبرم دیدید، شکمش را پاره کنید، به خدا! مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...»
ادامه ...👇
مروان به خشم آمد و فریاد کشید: «به خدا! از من جدا نمیشوی تا اینکه با خواری با یزید بیعت کنی؛ زیرا شما خاندان ابوتراب از کینه خاندان ابوسفیان سیراب شدهاید و حق دارید که آنها را دشمن بدارید و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد.»
کلاً وقتی معاویه و مروان و باقی دشمنان اهل بیت میخواستند شان و جایگاه علی علیه السلام را کوچک کنند، ایشان را با لفظ «ابوتراب» خطاب میکردند. با این که این صفت را پیامبر به ایشان داده بود و دلالت بر اوج خاکی بودن و ساده زیستی امیر مومنان دارد.
امام حسین بر سر مروان فریاد کشید: «ای ناپاک! از من دور شو که من از اهل بیت پاک هستم، خداوند درباره آنان این آیه را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله نازل فرمود: «اِنَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و َیُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً»
او نمیتوانست کلام امام را تحمل کند. وی به آتش درد و اندوه میسوخت، تا آن که امام به وی فرمود: «تو را مژده باد به هر چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نمیپسندد، روزی بر پروردگارت وارد میشوی و جدم از تو درباره حق من و حق یزید، خواهد پرسید».
تا این که مروان پا از حد خودش درازتر کرد و نام مبارک حضرت زهرا را آورد و جسارتی به ایشان کرد و در ادامه گفت: «اگر شما به فاطمه افتخار نکنید به کدام افتخارات بر ما برتری دارید؟»
ناگهان امام حسین به طرف مروان شتافت و گلوی مروان را گرفت و فشار داد و عمامة او را به گردنش پیچید تا آن که مروان بیهوش بر زمین افتاد. سپس امام او را رها کرد و روی به مردم نمود و فرمود: شما را به خدا اگر به نظر شما گفتارم راست بود تصدیقم کنید والا نه! آیا غیر از من و برادرم دوستی در روی زمین برای پیغمبر میشناسید؟
همه مردم تصدیق کردند و با هم گفتند: به خدا نمیشناسیم.
بعد از آن، حضرت فرمود: من در روی زمین ملعونی و پسر ملعونی غیر از این و پدرش حِکَم که تبعید شدة پیغمبر بود، نمیشناسم و به خدا قسم بر جابرسا و جابلقا - که یکی در دروازه شرق و دیگری در دروازه غرب است - از میان کسانی که رنگ اسلام بر خود دارند، دشمنتر به خدا و بر پیغمبر و به خاندان او معلوم نیست، جز مروان و پدرش.
ادامه دارد...
#قبیله_عصیان
#حدادپور_جهرمی